متن،ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری به روش پرسش و پاسخ جلد 14

مشخصات کتاب

سرشناسه : سمیعی، جمشید، مترجم

عنوان قراردادی : فرائدالاصول .برگزیده .شرح

عنوان و نام پدیدآور : متن ٬ ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری« به روش پرسش و پاسخ» / سمیعی.

مشخصات نشر : اصفهان: خاتم الانبیاء، 1382-

مشخصات ظاهری : ج .

شابک : 15000 ریال: ج.1: 964-93839-6-4 ؛ 40000 ریال: ج.1، چاپ چهارم 979-964-93839-6-4 : ؛ 42000 ریال (ج.1،چاپ پنجم) ؛ 40000 ریال: ج.2 ٬ چاپ سوم: 979-964-938-395-7 ؛ 48000 ریال: ج.2، چاپ چهارم: 978-964-8378-43-6 ؛ 16000 ریال: ج.3: 964-93839-8-0 ؛ 35000 ریال (ج.3، چاپ سوم) ؛ 38000 ریال (ج.3، چاپ چهارم) ؛ 16000 ریال: ج.4: 964-93839-9-9 ؛ 32000 ریال: ج.4 ٬ چاپ سوم 979-964-93839-9-5 : ؛ 36000ریال(ج.4،چاپ چهارم) ؛ 15500 ریال: ج.5، چاپ دوم: 964-93839-4-8 ؛ 28000 ریال (ج.5 ، چاپ سوم) ؛ 30000 ریال: ج.6، چاپ دوم: 964-83780-5-3 ؛ 48000 ریال (ج.6 ٬ چاپ سوم) ؛ 32000 ریال (ج. 7) ؛ 48000 ریال: ج. 7، چاپ دوم 979-964-8378-12-1 : ؛ 38000 ریال: ج.8 ٬چاپ اول: 978-9648378-21-4 ؛ 60000 ریال (ج.8 ٬چاپ دوم) ؛ 50000 ریال: ج.9: 978-964-8378-24-5 ؛ 95000 ریال ( ج.9 ، چاپ دوم ) ؛ 50000 ریال: ج. 10 ٬ چاپ اول: 978-964-837-807-8 ؛ 90000 ریال: ج. 11 ٬ چاپ اول: 978-964-837-811-5 ؛ 95000 ریال(ج.11، چاپ دوم) ؛ 70000 ریال: ج.12 ، چاپ اول: 978-964-8378-45-0

یادداشت : عنوان جلد چهارم « ترجمه ،متن و شرح کامل رسائل شیخ انصاری ...» است.

یادداشت : ج.1 (چاپ چهارم: 1387).

یادداشت : ج.1(چاپ پنجم: 1388).

یادداشت : ج.2 (چاپ سوم : بهار1387).

یادداشت : ج.2 (چاپ چهارم: 1388).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: پاییز 1382).

یادداشت : ج.3(چاپ چهارم: 1390).

یادداشت : ج. 3و4 (چاپ سوم: 1387).

یادداشت : ج. 4 و 5 (چاپ اول: 1382).

یادداشت : ج. 4 (چاپ سوم: 1387).

یادداشت : ج.4(چاپ چهارم :1390).

یادداشت : ج.5 ( چاپ دوم : پاییز 1384 ).

یادداشت : ج.5 (چاپ سوم: 1387).

یادداشت : ج.6 ( چاپ دوم: بهار 1385).

یادداشت : ج.6 ( چاپ سوم : 1387).

یادداشت : ج. 6 ( چاپ چهارم : 1390).

یادداشت : ج. 7 (چاپ اول: پاییز 1384).

یادداشت : ج. 7 (چاپ دوم: بهار 1387).

یادداشت : ج. 7 (چاپ سوم: 1388).

یادداشت : ج.9 ( چاپ اول: 1386).

یادداشت : ج.9 ( چاپ دوم : 1389 ).

یادداشت : ج.8 (چاپ اول: زمستان 1385).

یادداشت : ج.8 (چاپ دوم: 1387).

یادداشت : ج.10(چاپ اول : پاییز 1387).

یادداشت : ج.11(چاپ اول : 1387).

یادداشت : ج.11(چاپ دوم : 1389).

یادداشت : ج.12 ( چاپ اول : 1389 ).

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج. 1. کتاب القطع.- ج.3. کتاب الظن : المقصدالثانی.- ج.4 کتاب الظن.- ج.5. کتاب الظن.- ج.6. البرائه.- ج.7. المقصدالثالث فی الشک تنبیهاه البرائه - اصاله التخییر.- ج.8. احتیاط.- ج.9. استحصاب.- ج.10.در شرایط عمل به اصول برائت ٬ تخییر ٬ احتیاط.-

موضوع : انصاری، مرتضی بن محمد امین، 1214 - 1281ق. . فرائد الاصول -- نقد و تفسیر

موضوع : انصاری، مرتضی بن محمد امین، 1214 - 1281ق . فرائد الاصول-- پرسشها و پاسخها

موضوع : اصول فقه شیعه -- قرن 13ق.-- پرسش ها و پاسخ ها

شناسه افزوده : انصاری، مرتضی بن محمد امین، 1214 - 1281ق . فرائد الاصول . برگزیده . شرح

رده بندی کنگره : BP159/الف 8ف 404225 1382

رده بندی دیویی : 297/312

شماره کتابشناسی ملی : م 82-16656

ص :1

اشاره

ص :2

متن ٬ ترجمه و شرح کامل رسائل شیخ انصاری« به روش پرسش و پاسخ»

جمشید سمیعی

ص :3

بلغ العلی بکماله کشف الدّجی بجماله

حسنت جمیع خصاله صلّوا علیه و آله

ص:4

متن خاتمه فی التعادل و التراجیح

و حیث إنّ موردهما الدلیلان المتعارضان. فلا بدّ من تعریف التّعارض و بیانه.

و هو لغه: من العرض بمعنی الإظهار(1) ، و غلّب فی الاصطلاح علی: تنافی الدّلیلین و تمانعهما باعتبار مدلولهما و لذا ذکروا: أنّ التّعارض تنافی مدلولی الدلیلین علی وجه التّناقض أو التّضادّ(2).

و کیف کان، فلا یتحقّق إلا بعد اتحاد الموضوع و إلاّ لم یمتنع اجتماعهما.

و منه یعلم: أنّه لا تعارض بین الاصول و ما یحصّله المجتهد من الأدلّه الاجتهادیّه؛ لأنّ موضوع الحکم فی الاصول الشیء بوصف أنّه مجهول الحکم، و فی الدلیل نفس ذلک الشیء من دون ملاحظه ثبوت حکم له، فضلا عن الجهل بحکمه، فلا منافاه بین کون العصیر المتّصف بجهاله حکمه حلالا علی ما هو مقتضی الأصل، و بین کون نفس العصیر حراما کما هو مقتضی الدلیل الدالّ علی حرمته.

و الدلیل المفروض:

إن کان بنفسه یفید العلم صار المحصّل له عالما بحکم العصیر، فلا یقتضی الأصل حلّیّته؛ لأنّه إنّما اقتضی حلّیّه مجهول الحکم، فالحکم بالحرمه لیس طرحا للأصل، بل هو بنفسه غیر جار و غیر مقتض؛ لأنّ موضوعه مجهول الحکم.

و إن کان بنفسه لا یفید العلم، بل هو محتمل الخلاف، لکن ثبت اعتباره بدلیل علمیّ:

فإن کان الأصل ممّا کان مؤدّاه بحکم العقل - کأصاله البراءه العقلیّه، و الاحتیاط و التخییر العقلیین - فالدلیل أیضا وارد علیه و رافع لموضوعه؛ لأنّ موضوع الاوّل عدم البیان، و موضوع الثانی احتمال العقاب، و مورد الثالث عدم المرجّح لأحد طرفی التخییر، و کلّ ذلک یرتفع بالدلیل العلمیّ المذکور.

ص:5


1- (1) - فی القاموس - 334:2) عرض الشیء له: أظهره له. و فی المصباح المنیر (402): عرضت المتاع للبیع: أظهرته لذوی الرغبه لیشتروه.
2- (2) - انظر منیه اللبیب (مخطوط)، الورقه: 169، و القوانین 276:2، و ضوابط الأصول: 423.

و إن کان مؤدّاه من المجعولات الشّرعیّه - کالاستصحاب و نحوه - کان ذلک الدلیل حاکما علی الأصل، بمعنی: أنّه یحکم علیه بخروج مورده عن مجری الأصل، فالدلیل العلمیّ المذکور و إن لم یرفع موضوعه - أعنی الشکّ - إلاّ أنّه یرفع حکم الشّکّ، أعنی الاستصحاب.

ترجمه

خاتمه:

در تعادل و تراجیح

- از آنجا که مورد تعادل و تراجیح دلیلین متعارضین است، ناگزیر از تعریف تعارض و بیان آن هستیم.

- تعارض به لحاظ لغوی از عرض به معنای اظهار (وجود) گرفته شده است، و در اصطلاح علماء، انتقال پیدا کرده است بر تنافی دو دلیل و تمانع آنها به اعتبار مدلولشان (یعنی که مدلول یک دلیل با مدلول دلیل دیگر با هم سازگاری ندارند) و لذا گفته اند:

- تعارض عبارتست از تنافی مدلول هریک از دو دلیل با هم اعمّ از اینکه بر وجه تناقض باشد یا بر وجه تضاد.

در تعارض و متعارضین

عدم تعارض اصول و ادلّۀ اجتهادیّه

- به هرحال تعارض تحقق نمی یابد مگر پس از اتحاد (دو دلیل) در موضوع و إلاّ اگر (موضوع آنها واحد نباشد) اجتماع آن دو با هم امتناعی ندارد (چنانکه الصلاه واجبه، و الغیبه حرام تعارضی با هم ندارند).

- از این دلیل اخر (که گفته شد دو دلیل در صورتی متعارض اند که موضوعشان یکی باشد) روشن می شود که بین اصول عملیّه و آن چه که مجتهد از ادلّۀ اجتهادیه آن را بدست می آورد تعارضی نمی باشد.

چرا؟

- زیرا: موضوع حکم در اصول (و صور دوازده گانۀ آن) هر چیزی به وصف مشکوک و مجهول الحکم بودن است.

* وقتی شک می کنیم مثلا که تتن حلال است یا حرام؟ و حکم می کنیم به حلیّت تتن بخاطر مجهول الحکم بودن است و یا اگر شک نمودیم که عصیر عنبی بعد الغلیان حلال است یا حرام، در صورتیکه حکم کنیم به حلیّت آن بخاطر مجهول الحکم بودن است.

- امّا موضوع حکم واقعی که از ادلّۀ اجتهادیّه استفاده می شود، فعل بما هو هو است و لذا دلیل اجتهادی که می گوید تتن حرام است (حرمت را برده روی تتن بما هو تتن، لکن دلیل فقاهتی گفته شرب تتن مشکوک الحکم بما هو مشکوک الحکم حلال)

- پس مادامی که مجتهد (به خاطر عدم اقامۀ دلیل اجتهادی نزد او) از حکم واقعی مطلع نشده،

ص:6

اصول عملیّه را جاری می کند (یعنی که) موضوع حکم که عبارتست از ندانستن و شک به حال خود باقی است و لذا او بر طبق اصول عملیّه عمل می کند.

- و امّا وقتی مجتهد برخورد کرد به دلیلی اجتهادی که بیانگر حکم واقعی (مثل التتن حرام، و العصیر إذا غلا یحرم) است، اگر این دلیل بنفسه (یا به تنهایی) مفید علم باشد (مثل خبر متواتر یا اجماع محصّل) او عالم به حکم واقعی این عصیر می شود (و شک و جهل از بین می رود و لذا دیگر اصل اقتضای حلیّت آن را ندارد) چرا؟

- زیرا اصل برائت تقاضا می کند حلال بودن چیزی را که مجهول الحکم باشد (و حال آنکه اکنون معلوم الحکم شده است).

حساب شش صورت از دوازده صورت در جملۀ ذیل:

- پس حکم به حرمت (پس از آمدن دلیل علمی) طرح اصل نیست بلکه (دلیل آمد و موضوع اصل را از بین برد و لذا) اصل به خودی خود در اینجا جاری نمی شود و اقتضای حلیّت نمی کند، چرا که موضوع اصل عبارتست از مجهول الحکم (و حال آنکه اکنون موضوع آن از بین رفت) و دلیل علمی شد وارد.

حساب شش صورت دیگر در جملۀ ذیل:

- و اگر (این دلیلی که آمده است در برابر اصل مثل خبر ثقه) به نفسه مفید علم نباشد بلکه محتمل است که مخالف با واقع باشد لکن اعتبار و حجیّتش به دلیل علمی ثابت شده است (خود دو صورت دارد:)

اصول عملیّه:

1 - اگر این اصل از آن اصولی باشد که مؤدّایش به حکم عقل است مثل اصالت برائت عقلیّه و احتیاط عقلی و تخییر عقلی در دوران بین المحذورین، پس این دلیل ظنّی معتبر باز هم وارد بر این اصل عقلی و از بین برندۀ موضوع آن است. چراکه:

* موضوع اوّلی (یعنی برائت عقلیّه) عدم البیان است (و خبر ثقه همان بیان است و إذا جاء البیان ارتفع عدم البیان).

* موضوع دوّمی (یعنی احتیاط عقلی، احتمال عقاب است (با آمدن دلیل شرعی بر اینکه ظهر واجب است یا جمعه، ترک الآخر دیگر احتمال عقاب ندارد تا که نیاز به احتیاط باشد).

* و مورد سوّمی یعنی تخییر عقلی عبارتست از عدم (قدرت بر) ترجیح یکی از دو طرف و لذا وقتی دلیل معتبر آمد و گفت دفن الکافر واجب، مکلّف از حیرت خارج می شود.

حکومت ادلّه بر اصول شرعیّه:

اشاره

2 - و اگر مؤدّای این اصل از مجعولات شرعیّه باشد مثل استصحاب شرعی و مثل آن (یعنی برائت شرعی و یا احتیاط شرعی)، آن دلیل، حاکم بر این اصل خواهد شد بدین معنا که دلیل حکم می کند به

ص:7

اینکه مورد این دلیل خارج است از مجرای اصل.

- پس دلیل علمی مذکور (یعنی خبر ثقه که حجیّتش علمی است) گرچه موضوع اصل شرعی یعنی شک و ندانستن را نابود نمی کند لکن حکم شک را که عبارت باشد از استصحاب (و برائت شرعیّه و احتیاط شرعی) از بین می برد.

***

تشریح المسائل

* در این خاتمه پیرامون چه امری بحث می شود؟

- پیرامون تعادل و تراجیح، منتهی از آنجا که تعادل و تراجیح فرع بر تعارض بوده و در رابطۀ با متعارضین است، ضروری است که قبل از ورود به اصل بحث با تعارض و مباحث مربوط به آن آشنا شده و مسائلی که در آن مطرح است بیان گردد.

- پس: بطور کلّی سه بحث در اینجا وجود دارد:

1 - تعارض 2 - تعادل 3 - تراجیح

- مصدر باب تفاعل بوده و مشتق از کلمۀ عرض است، و عرض:

1 - گاهی در مقابل طول و ارتفاع است چنانکه هر جسمی دارای طول و عرض و ارتفاع است.

2 - و گاهی به معنای اظهار به کار رفته است.

* کدامیک از دو معنای فوق برای تعارض در ما نحن فیه انسب است؟

- همان معنای دوّم یعنی اظهار چرا که این متعارضین هستند که هریک نسبت به دیگری اظهار وجود کرده و خود را به رخ او می کشد و به دنبال جلوگیری از به فعلیّت رسیدن آن است و هکذا طرف دیگر.

* از نظر شیخ اصولیین معنای تعارض مصطلح چیست؟

- اینستکه: التعارض تنافی مدلولی الدّلیلین علی وجه التّناقض او التّضاد.

* نظر شیخ پیرامون این تعریف در معنای اصطلاحی تعارض چیست؟

- آن را مخدوش می داند چرا که آنچه از ظاهر این تعریف بدست می آید اینستکه تعارض:

- اوّلا و بالذات و حقیقتا وصف مدلولها بوده و ثانیا و بالعرض وصف خود دلیل است و به آن اسناد داده می شود.

- به عبارت دیگر: از باب وصف بحال متعلّق است مثل زید ابوه شجاع و نه از باب وصف بحال شیء.

- بنابراین شیخ در این تعریف مشهور تصرفی کرده می فرماید:

ص:8

- (التّعارض تنافی الدّلیلین و تمانعهما باعتبار مدلولهما)

- خلاصه شیخ تعاض را مستقیما وصف دلیلین و مستند به آن دانسته است، منتهی روشن است که تنافی و تمانع و تکاذب دو دلیل، براساس مدلولها می باشد و نه براساس خود الفاظ بدون معنا و نه به لحاظ سندها بلکه از حیث دلالتهاست که برخی از ادلّه با هم تعارض و تنافی دارند.

- به عبارت دیگر: تعارض و تنافی ادلّه از حیث دلالت آنهاست و از این جهت است که حکم به عدم صدور احدهما و تکذیب آن می شود.

* عقیدۀ مرحوم آخوند در رابطۀ با این تعریف مشهور از تعارض چیست؟

از نظر ایشان نیز تعریف مزبور مبتلای به اشکال است و لذا در آن تصرّف کرده می فرماید:

- التّعارض تنافی الدّلیلین او الدّلاله فی مقام الدّلاله و الاثبات)

* علی ایّحال تعارض مربوط به تنافی دو دلیل به لحاظ مدلول است و نه به لحاظ سند.

* در چه صورت دو دلیل در مقایسۀ با هم تنافی و تعارض دارند؟

1 - در صورتیکه از جهت موضوع و محمول متحد بوده و تنها از حیث ایجاب و سلب اختلاف داشته باشند مثل: الصلوه واجبه و الصلوه لیس بواجبه، قطعا در این صورت تنافی وجود دارد و دو دلیل با یکدیگر در تعارض بوده و قابل جمع در موضوع واحد نمی باشند چرا که مستلزم اجتماع نقیضین است.

2 - در صورتی که از نظر موضوع متحد باشند و لکن از نظر حکم متعدّد و مختلف باشند مثل: الصلاه واجبه و الصلوه مستحبّه یا محرّمه، در این صورت نیز تنافی وجود دارد و دو دلیل با هم در تعارض اند آنهم علی وجه التضاد، چرا که ضد آن هر دو امر وجودی هستند که بین آنها کمال منافرت مستقرّ است.

نکته: تا به اینجا کلمۀ (علی وجه التّناقض او التّضادّ) در تعریف مشهور روشن شد.

* و امّا مفهوم مطالب فوق اینستکه:

1 - اگر دو دلیل از لحاظ موضوع و محمول هر دو متعدّد و مختلف باشند مثل الصلوه واجبه و الخمر حرام، در اینصورت هیچگونه تنافی و تعارضی بین دلیلین وجود ندارد و به هر یک در جای خود عمل می شود.

2 - و نیز اگر دو دلیل از نظر موضوع متعدّد و لکن از نظر حکم متحد باشند مثل الصلوه واجبه و الصّوم واجب، باز هم تنافی در کار نبوده و هیچگونه تعارضی بین آنها وجود ندارد و به هر یک از دو دلیل در جای خود عمل می شود.

* جهت یادآوری بفرمائید هریک از اصطلاحات تخصّص، تخصیص حکومت و ورود به چه معناست؟

1 - خروج موضوعی را تخصّص گویند مثل جهّال که تخصّصا و موضوعا از عموم اکرم العلماء خارج اند.

ص:9

- نکته: در تخصّص وجود دو دلیل لازم نیست گرچه گاهی در تعابیر شیخنا بر ورود اطلاق شده است.

2 - خروج حکمی را تخصیص گویند مثل فاسقین که موضوعا داخل در عنوان العلماء هستند و لکن حکما گفته می شود اکرم العلماء إلاّ الفاسقین.

3 - تصرّف دلیل حاکم بر دلیل محکوم را حکومت گویند چنانکه تنزیلا و تعبّدا موضوع دلیل محکوم را از بین می برد و یا به تعبیر بهتر یا دائره موضوع قبلی را توسعه می دهد و یا که تضییق می کند.

- البته: خود حکومت دو شعبه دارد:

1 - حکومت گاهی به نحو تضییق است یعنی که دلیل حاکم موجب می شود که دامنۀ دلیل محکوم تنگ تر شود مثل اینک مولی بگوید:

- (اکرم العلماء) و سپس بگوید که (الفاسق لیس بعالم)، یعنی تنزیلا و ادّعاء او را عالم به حساب نیاور، کأنّ عالم نیست و لذا احکام عالم را هم ندارد.

* و یا فی المثل: ادلّه ای مثل: لا شکّ فی النّافله و یا لا شک للکثیر الشکّ و یا لا شکّ للامام مع حفظ المأموم و یا لا شک للمأموم مع حفظ الامام و یا لا شکّ بعد التّجاوز عن المحلّ و یا لا شکّ بعد الفراغ عن العمل و... از موجبات تضییق (إذا شککت فابن علی الاکثر) هستند.

- البته؛ این همان تخصیص و اخراج حکمی است و لکن در ظاهر به لفظ حکومت و تفسیر و اخراج موضوعی بیان شده است.

* و یا فی المثل ادلّه ای مثل ادلّۀ عناوین اوّلیّه از قبیل الصّوم واجب، الوضوء واجب، الغسل واجب و هکذا.... که محکوم ادلّۀ ثانویه ای از قبیل: لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام و یا ما جعل علیکم فی الدّین من حرج و هکذا... هستند.

به عبارت دیگر: حاکمیت ادلّۀ ثانویه بر اوّلیّه بدین معناست که در خصوص موارد ضرر، وجوبی در کار نیست.

* و یا فی المثل ادلّه ای مثل ادلّۀ امارات ظنیّه، حاکم بر ادلّۀ اصول هستند، چرا که موضوع الاصول شک است.

- امّا دلیل الاماره گرچه وجدانا شک را نابود نمی سازد و لکن تنزیلا و تعبّدا شک را از بین می برد.

- به عبارت دیگر مفادّ ادلّۀ امارات اینستکه: نزّله منزله العلم یعنی که کأنّ علم دارم و لذا جای شک نیست.

2 - گاهی هم حکومت به نحو توسعه است یعنی که دلیل حاکم دائرۀ دلیل محکوم را توسعه می دهد:

* مثل: اکرم العلماء با المتّقیّ عالم.

ص:10

* و مثل: الخمر حرام بالفقّاع خمر استصغره النّاس. و هکذا...

* و مثل: حرّمت علیکم امّهاتکم... بالحمه الرّضاع کلمه النّسب.

* و مثل: لا صلوه إلاّ بطور که ظهور در طهور واقعی دارد لکن ادلّۀ حجیّت استصحاب و بیّنه، آن را تعمیم داده و دلالت می کنند بر اینکه شرط صحّت نماز اعمّ از طهور واقعی و ظاهری یعنی استصحابی است و...

4 - ورود هم عبارتست از اینکه: دلیل وارد، موضوع دلیل مورود را وجدانا از بین ببرد مثل دلیل قطعی نسبت به اصول عملیّه که با آمدن علم دیگر موضوعی برای اصول عملیّه باقی نمی ماند.

* نکتۀ اساسی در رابطۀ با دو دلیلی که با هم تعارض می کنند چیست؟

اینستکه: دو دلیل متعارض از سه حال خارج نیستند:

1 - گاهی هر دو دلیل از ادلّۀ اجتهادیّه هستند مثل نصوص قرآن، ظواهر قرآن، خبر واحد ثقه و... که در رابطۀ با آن مفصّلا بحث خواهد شد.

2 - گاهی هر دو دلیل از اصول عملیّه هستند، که در رابطۀ با آن در خاتمۀ استصحاب بطور مفصل بحث شد.

3 - گاهی هم یکی از دو دلیل از ادلّۀ اجتهادیّه و آن دیگری از اصول عملیّه است فی المثل و به حسب فرض:

- استصحاب بقاء طهارت دلالت می کند که طهارت باقی است، لکن خبر ثقه اقامه شده است بر عدم آن و بالعکس.

- نکته: فعلا محلّ بحث ما همین صورت اخیر است و لذا باید که اقسام و شعب دلیل اجتهادی و اصول عملیّه مختصر توضیح داده شود.

* دلیل اجتهادی خود بر چند قسم است؟

- بر دو قسم است:

1 - یکی ادلّۀ عملیّه ای که مفید قطع و یقین هستند مثل نصوص قرآنیّه، خبر متواتر، اجماع محصّل و...

2 - یکی هم ادلّۀ ظنیّه ای که مفید ظنّ به واقع اند و لکن از جمله ظنونی هستند که دلیل قاطع بر حجیّت آنها قائم شده است مثل خبر ثقه، ظواهر و...

* اصول عملیّه بر چند قسم اند؟

- بر شش قسم که البته برخی عقلی و برخی شرعی هستند مثل:

1 - استصحاب که یک اصل صددرصد اصلی است.

ص:11

2 - اصاله التخییر که صددرصد عقلی بوده و در دوران بین المحذورین جاری می شود.

3 - اصاله البرائه العقلیّه که حاکم به آن عقل است.

4 - اصاله البرائه الشرعیّه که حاکم به آن شارع است.

5 - اصاله الاحتیاط العقلی که حاکم به آن عقل است.

6 - اصاله الاحتیاط الشّرعی که حاکم به آن شرع است.

* نکته قابل توجه در اینجا چیست؟

- اینستکه: اگر ما ادلّۀ اجتهادیّه را با اصول عملیّۀ مذکور مقایسه کنیم دوازده صورت پدید می آید که در تمامی این صور ادلّۀ اجتهادیّه یا از باب ورود و یا از باب حکومت بر این اصول عملیّه مقدّم هستند.

- به عبارت دیگر: اصول عملیّه هرگز قدرت معارضۀ با ادلّۀ اجتهادیّه و امارات را ندارند.

- چرا؟ زیرا: چنانکه گفته شد از شروط مسلم تعارض دو دلیل اعم از اینکه به نحو تناقض باشد یا تضاد اینستکه: موضوع دو دلیل واحد باشد و حال آنکه در اینجا موضوع متعدد است. چرا؟

- بخاطر اینکه موضوع ادلّۀ اجتهادیّه عبارتست از اشیاء بما هی اشیاء و طبیعت بما هی طبیعت با قطع نظر از علم و جهل مکلّف.

- به عبارت دیگر: الشیء لا بشرط، موضوع ادلّۀ اجتهادیّه است.

- امّا موضوع اصول عملیّه، الشیء بشرط شیء یعنی به شرط جهل به حکم واقعی است.

پس: ادلّۀ اجتهادیّه با اصول عملیّه در طول هم قرار داشته و هیچگاه با هم جمع نمی شوند تا که تعارضی پیش آید.

- به عبارت دیگر: تا زمانی که مجتهد از حکم واقعی بی اطلاع است از اصول عملیّه استفاده می کند لکن به محض اطلاع از حکم واقعی چه علما و چه ظنّا دیگر جایی برای رجوع به اصل عملی نیست.

پس: ادلّۀ اجتهادیّه همیشه مقدّم بر اصول عملیّه هستند منتهی در نه صورت از این دوازده صورت این تقدّم از باب ورود است لکن در سه صورت دلیل اجتهادی آن هم ظنّی بر اصل عملی حکومت دارد و موضوع آن را تنزیلا مرتفع می سازد.

* صور نه گانه ای که تقدّم ادلّۀ اجتهادیّه در آن صور بر اصول عملیّه از باب ورود است کدام صوراند؟

* دلیل علمی و یقین آور:

1 - بر استصحاب وارد است، چراکه موضوع استصحاب شک در بقاء است و با آمدن علم به یکطرف دیگر جایی برای شک باقی نمی ماند و لذا موضوع اصل مزبور وجدانا از بین می رود.

2 - بر اصل تخییر هم وارد است، چراکه موضوع تخییر، تحیّر و عدم ترجیح احد الطرفین می باشد و لذا با آمدن علم به وجوب یا حرمت دیگر تحیّری در بین نیست تا که موضوع برای تخییر باشد، بلکه

ص:12

اطمینان صددرصد است.

3 - بر اصل برائت عقلیّه نیز وارد است، چراکه موضوع برائت عقلیّه عدم البیان است و از آنجا که با آمدن علم بالاترین نوع بیان می آید، عدم البیان مرتفع می شود.

4 - بر اصل برائت شرعیّه نیز وارد است، چراکه موضوع این اصل شکّ در تکلیف الزامی است، و لذا وقتی که علم به تکلیف می آید، شک وجدانا از بین می رود و دیگر موضوعی برای اصل مزبور باقی نمی ماند.

5 - بر اصل احتیاط عقلی نیز وارد است، چراکه موضوع این اصل احتمال عقاب است، لکن با حصول علم به وجوب ظهر مثلا در جانب جمعه احتمال عقاب منتفی می شود.

6 - بر اصل احتیاط شرعی هم وارد است چراکه موضوع این اصل هم شک در مکلّف به است و با آمدن علم به یکطرف شک مرتفع می شود و جایی برای استفاده این اصل باقی نمی ماند.

* و امّا دلیل ظنّی لکن ظنّ معتبر مثل خبر ثقه:

7 - بر برائت عقلی وارد است و موضوع آن را که لابیانی است وجدانا از بین می برد، چراکه خبر ثقه شرعا بر وجوب و یا حرمت بیانیّت دارد و إذا جاء البیان ارتفع عدم البیان.

8 - بر احتیاط عقلی نیز وارد است چراکه احتمال عقاب را وجدانا از بین برده و یقین به عدم عقاب می آورد.

9 - بر اصاله التخییر هم وارد است چراکه موضوع آن را که تحیّر باشد وجدانا از بین برده و به جای آن اطمینان می نشاند.

* دلیل ظنّی و امارۀ معتبره بر چه اصولی حاکم است و تنزیلا موضوع آنها را مرتفع می سازد؟

1 - بر اصل برائت شرعی حاکم است، چراکه موضوع برائت شرعی، شک و عدم العلم به تکلیف است و لذا با قیام امارۀ معتبره نیز علم به تکلیف حاصل نمی آید و وجدانا شک و عدم العلم مرتفع نمی شود و لکن از آنجا که شارع مقدّس این اماره را در حق ما حجّت کرده و آن را نازل به منزلۀ علم قرار داده است وظیفۀ ما هم اینستکه: آن را علم به حساب آورده بگوییم: کانّ شکی نیست گرچه این تنزیل و ادّعاست و نه وجدان.

2 - بر احتیاط شرعی هم حاکم است، چراکه موضوع آن شک در مکلّف به باشد تنزیلا مرتفع شده و دیگر موضوعی برای اجرای اصل باقی نمی ماند.

3 - بر استصحاب نیز حاکم است چراکه موضوع استصحاب شک در بقاء ماکان است و لذا با قیام اماره علم برخلاف یا بر وفاق نمی آید لکن نازل به منزلۀ علم که آمد کانّ شکی در کار نیست و لذا جایی برای استصحاب باقی نمی ماند.

ص:13

متن و ضابط الحکومه: أن یکون أحد الدلیلین بمدلوله اللفظیّ متعرّضا لحال الدّلیل الاخر و رافعا للحکم الثابت بالدلیل الآخر عن بعض أفراد موضوعه، فیکون مبیّنا لمقدار مدلوله، مسوقا لبیان حاله، متفرّعا علیه.

و میزان ذلک: أن یکون بحیث لو فرض عدم ورود ذلک الدلیل لکان هذا الدلیل لغوا خالیا عن المورد.

نظیر الدّلیل الدالّ علی أنّه لا حکم للشکّ فی النّافله، أم مع کثره الشکّ، أو مع حفظ الإمام أو المأموم، أو بعد الفراغ من العمل، فإنّه حاکم علی الأدلّه المتکفّله لأحکام الشّکوک، فلو فرض أنّه لم یرد من الشّارع حکم الشّکوک - لا عموما و لا خصوصا - لم یکن مورد للأدلّه النّافیه لحکم الشکّ فی هذه الصّور.

و الفرق بینه و بین التخصیص: أنّ کون المخصّص بیانا للعامّ، إنّما هو بحکم العقل، الحاکم بعدم جواز إراده العموم مع العمل بالخاص، و هذا بیان بلفظه و مفسّر للمراد من العام، فهو تخصیص فی المعنی بعباره التفسیر.

ثمّ الخاصّ، إن کان قطعیّا تعیّن طرح عموم العامّ، و إن کان ظنّیّا دار الأمر بین طرحه و طرح العموم، و یصلح کلّ منهما لرفع الید بمضمونه علی تقدیر مطابقته للواقع عن الآخر، فلا بدّ من الترجیح.

بخلاف الحاکم، فإنّه یکتفی به فی صرف المحکوم عن ظاهره، و لا یکتفی بالمحکوم فی صرف الحاکم عن ظاهره، بل یحتاج الی قرینه اخری، کما یتّضح ذلک بملاحظه الأمثله المذکوره.

فالثمره بین التخصیص و الحکومه تظهر فی الظاهرین، حیث لا یقدّم المحکوم و لو کان الحاکم أضعف منه؛ لأنّ صرفه عن ظاهره لا یحسن بلا قرینه اخری، هی مدفوعه بالأصل. و أما الحکم بالتخصیص فیتوقّف علی ترجیح ظهور الخاصّ، و إلا أمکن رفع الید عن ظهوره و إخراجه عن الخصوص بقرینه صاحبه.

ترجمه

ضابطۀ حکومت دلیل بر اصل

اشاره

- اینستکه: یکی از دو دلیل به دلالت لفظی اش، متعرّض حال دلیل دیگر و بردارندۀ حکم ثابت شدۀ بواسطۀ دلیل محکوم از برخی از افراد موضوعش باشد.

- پس دلیل حاکم مبیّن مقدار مدلول دلیل محکوم و تصویرکنندۀ بیان حال او و نظرکنندۀ بر اوست، مثل دلیلی که دلالت دارد بر اینکه حکمی برای شک در نافله یا کثرت شک یا در صورت حفظ امام یا

ص:14

حفظ مأموم یا پس از فراغت از عمل (یا پس از تجاوز از محل یا پس از تمام شدن وقت) وجود ندارد.

- پس این لا حکم (و به تعبیر دیگر لا شک ها) حکومت دارد بر آن ادلّه ای که عهده دار احکام این شکوک است (مثل: إذا شککت فابن علی الاکثر).

آزمایش:

- پس اگر فرض شود که از جانب شارع حکم مشکوک نه عموما (مثل إذا شککت فابن علی الاکثر) و نه خصوصا (مثل إذا شککت بین ثلاث و الاربع فابن علی الاربع) وارد نشده بود، موردی برای ادلّۀ نفی کنندۀ حکم شک در این صور وجود نداشت.

تفاوت بین حکومت و تخصیص:

- فرق بین حکومت (به نحو التضییق) با تخصیص اینستکه: بیان (و قرینۀ صارفه) بودن تخصیص برای عام به حکم عقل است که حکم می کند به اینکه با بودن قرینۀ صارفه (مثل لا تکرم النحاه) ارادۀ عموم (و عمل به تمام افراد عام یعنی اکرم العلماء) جایز نیست، و این بیانی است بواسطۀ دلالت لفظی دلیل حاکم بر مراد و مقصود از دلیل محکوم و مفسّری برای مراد و مقصود از عام، و لذا چنین حکومتی در معنا همان تخصیص است (منتهی) به عبارت تفسیری.

ثمرۀ عقلی بودن تخصیص و لفظی بودن حاکم

اشاره

- پس: این خاص (که در مقابل عام است) اگر (از حیث دلالت قوی) و قطعی باشد (چنانکه لا تکرم النحاه چنین است) طرح (و تخصیص عموم عام یعنی اکرم العلماء) تعیّن پیدا می کند، و اگر دلالتش ظنّی (و غیر صریح) باشد (مثل ینبغی اکرام النحاه) امر دائر می شود بین طرح (و توجیه) خاص و طرح (و توجیه) عموم. و لذا هریک از آن دو (یعنی عام و خاص) صلاحیّت دارد که به مضمونش و علی تقدیر مطابق بودنش با واقع رفع ید از آن دیگری کرده و قرینۀ صارفه بشود برای آن (مثلا عموم اکرم العلماء در صورتیکه طرّا به دنبالش باشد می تواند قرینه بشود بر ینبغی تا حمل بشود بر وجوب، و ینبغی هم می شود قرینه بشود برای العلماء تا حمل بشود بر تخصیص).

پس (هر یک از این دو برای قرینه شدن) ناگزیر است از داشتن جنبۀ ترجیح، به خلاف دلیل حاکم چراکه در صرف و برگرداندن دلیل محکوم از ظاهرش به دلیل حاکم اکتفاء می شود، و لکن در صرف و برگرداندن دلیل حاکم از ظاهرش به دلیل محکوم اکتفاء نمی شود بلکه نیاز به قرینۀ دیگر است (مثل اینکه اجماع قائم بشود بر اینکه امام جماعت با دیگران فرقی ندارد که در اینصورت حاکم و محکوم معنا ندارد).

- پس ثمرۀ باب تخصیص و باب حکومت در ظاهرین (یعنی آنجا که هر دو دلیل ظهور داشته و از حیث دلالت مساوی هستند) آشکار می شود، چراکه دلیل محکوم مقدّم بر دلیل حاکم نمی شود گرچه

ص:15

دلالت دلیل حاکم ضعیف تر از دلالت دلیل محکوم باشد، چراکه برگرداندن دلیل حاکم از ظاهرش بدون قرینۀ دیگری (از خارج) قبیح بوده و به واسطۀ اصل مدفوع است.

- و امّا حکم به تخصیص متوقّف است بر ترجیح ظهور دلالت خاص و إلاّ اگر دلالت خاصّ ضعیف باشد رفع ید از ظهور خاص و بیرون آوردنش از خاص بودن بواسطۀ قرینه ای که مصاحب با آن است ممکن است.

***

تشریح المسائل

* جهت یادآوری بفرمائید حکومت چیست؟

- اینستکه: یکی از دو دلیل که همان دلیل حاکم باشد با مدلول لفظی و معنای منطوقی و مطابقی خود و نه با حکم عقل متعرّض حال دلیل دیگر شده و آن را تفسیر و تبیین کرده درصدد توسعه یا تضییق دائرۀ آن باشد به نحوی که اگر دلیل محکوم نمی بود حتما دلیل حاکم لغو و بی معنا می شد.

- البته تفسیر خود بر دوگونه است:

1 - تفسیر بالتّوسعه 2 - تفسیر بالتّضییق

* ضابطۀ کلّی حکومت چیست؟

- اینستکه: یکی از دو دلیل با همان ظاهر لفظی اش تفسیر کند دلیل دیگر را بدین معنا که برخی از مصادیقش را از موضوعش خارج کند.

- به عبارت دیگر: دلیلی حاکم است که مقداری موضوع دلیل دیگر را کوچک می کند و این همان حکومت است. و لذا:

- در بحث فعلی که شیخ می خواهد ضابطۀ حکومت را توضیح دهد به تفسیر بالتّوسعه نپرداخته است و تنها تفسیر بالتضییق را مطرح کرده است.

- برای تفسیر بالتضییق هم فی المثل مثال زده شده است به اینکه:

- یک دلیل می گوید: إذا شککت فابن علی الاکثر. و دلیل دیگری فرموده:

إذا شکّ الامام لا شکّ للامام مع حفظ المأموم.

- این دلیل دوّم مفسّر و آن دلیل اوّل مفسّر است و اگر آن دلیل محکوم نمی بود این دلیل دوّم معنا نداشت.

- یعنی اگر شارع برای نماز دستوراتی را صادر نکرده بود و مثلا در ابتدا نگفته بود که: إذا شککت فابن علی الاکثر، بلکه ابتداء می گفت لا شکّ فی الامام.

- مع حفظ المأموم، همه متحیّر می ماندند که امام جماعت به شکش اعتنا نکند. یعنی چه؟ مگر در

ص:16

باب شک خبرهایی هست که اکنون گفته امام جماعت به شکش اعتنا نکند؟

- بله آن مقرّراتی که توسط شارع در رابطۀ با شکیّات نماز بیان گردیده است زمینه ساز این دلیل است که می گوید: لا شکّ للامام و... یا لا شکّ للکثیر الشّکّ و...

- بنابراین: این دلیل دوّم با تفسیر به تضییق از دلیل اوّل، حاکم بر آن می شود یعنی که دایرۀ دلیل اوّل را تنگ تر می کند، چنانکه در عام و خاص نیز قضیّه از همین قرار است. چرا؟

زیرا: در یکجا فرموده است که إذا شککت فابن علی الاکثر اعم از اینکه قلیل الشک باشید یا کثیر الشک، امام جماعت باشید یا مأموم و یا غیر، چراکه عبارت عام است.

- دلیل بعدی آمده است و این عام را مقداری محدود کرده می گوید آن دستور قبلی مربوط به آدم کثیر الشک نیست مال کسی که امام و یا مأموم است نیست، مربوط به تجاوز محل نیست.

- این همان تفسیر بالتّضییق و یا حکومت است.

* مراد از (و الفرق بینه و بین التخصیص... الخ) چیست؟

پاسخ به یک سؤال مقدر است که تقدیرش چنین است:

- جناب شیخ لا شکّ للکثیر الشّکّ، مضیّق إذا شککت فابن علی الاکثر بوده که از آن تعبیر به حاکم بالتضییق می کنید.

- این در حالی است که لا تکرم النّحاه مضیّق اکرم العلماء است، حال چطور است که عمل لا تکرم النحاه را می گوئید تخصیص و لکن عمل لا شکّ للکثیر الشّکّ را می گوئید حکومت؟

- چه فرقی بین حکومت بالتّضییق با تخصیص وجود دارد؟

- و لذا در پاسخ می فرماید ما به الامتیاز حکومت با تخصیص عبارتست از اینکه:

1 - در حکومت دلیل حاکم با مدلول لفظی اش متعرّض حال دلیل محکوم می شود به نحوی که اگر دلیل محکوم نمی بود، دلیل حاکم لغو می بود.

- اما تخصیص مربوط به دلالت لفظ نیست بلکه به حکم عقل است، یعنی عقل انسان می گوید که بایستی این دلیل مضیّق و مخصّص آن دلیل باشد.

- به عبارت دیگر: دلیل خاص از خارج و به حکم عقل مفسّر و مبین دلیل عام می باشد، فی المثل:

- دلیل عام گفته: اکرم العلماء و دلیل خاص گفته: لا تکرم زیدا العالم، که خطاب دوّم بدون خطاب اوّلی هم لغو و بیهوده نمی باشد بلکه دارای معنای مستقل است لکن وقتی که در خارج این دو خطاب را در کنار هم قرار می دهیم عقل حکم می کند به اینکه در مقام عمل نمی توان که هم به عموم عام عمل نمود و هم به خصوص خاص و از آن جهت که خاص قرینیّت بر عام دارد، مقدّم بر عام می شود و إلاّ اینگونه نیست که دلالت لفظی بر تخصیص باشد بلکه این تقدّم به حکم عقل است.

ص:17

2 - حکومت خود بر دو قسم است:

الف: گاهی به نحو توسعه است یعنی که دلیل حاکم دامنۀ دلیل محکوم را گسترش می دهد.

ب: گاهی هم به نحو تضییق است یعنی که دامنه دلیل محکوم را تنگ تر و کوچک تر می کند.

- امّا تخصیص همیشه به نحو تضییق و اخراج بعض الافراد از حکم عام می باشد.

نکته: حکومت و تخصیص تنها در بخش اخیر با هم اشتراک دارند گرچه در ظاهر یکی اخراج حکمی به لحاظ موضوع است و دیگری اخراج حکمی است چه ظاهرا و چه باطنا.

3 - در حکومت نسبت ها مدّنظر نمی باشد بلکه اگر عامین من وجه هم باشند باز دلیل حاکم از آن جهت که حاکم است بر دلیل محکوم مقدّم است.

- امّا در تخصیص نسبت ها مورد ملاحظه قرار می گیرد و چنانکه یکی عام و دیگری خاص باشد، خاص بر عام مقدّم می شود.

4 - دلیل حاکم در باب حکومت مقدّم بر دلیل محکوم است ولو دلیل محکوم نصّ یا اظهر و اقوی باشد و نفس حاکم بودن تجسّم رجحان دارد و لذا نیازی به مرجّح ندارد مگر اینکه در موردی به دلیل خاص نشود که از حاکم استفاده نمود که در آن صورت نوبت به محکوم می رسد.

- و امّا در باب عام و خاص چنانچه دلیل خاص نص یعنی به لحاظ دلالت قطعی باشد بر عام مقدّم می شود و در صورتیکه اظهر باشد. لکن اگر هر دو ظاهرین باشند، خاص به صرف خاص بودن بر عام مقدّم نمی شود بلکه باید که قوّت دلالت را نیز در نظر گرفت و لذا اگر عام به لحاظ دلالت اقوی بود عام مقدّم می شود و اگر خاص به لحاظ دلالت و یا به لحاظ سند اقوی بود خاص بر عام مقدّم می شود، و چنانچه هیچکدام رجحان دلالی و یا سندی نسبت به دیگری نداشته باشند، به قوانین متعارضین مراجعه می شود.

ص:18

متن فلنرجع إلی ما نحن بصدده، من حکومه الأدلّه الظنیّه علی الاصول، فنقول:

قد جعل الشارع - مثلا - للشیء المحتمل للحلّ و الحرمه حکما شرعیّا أعنی: «الحلّ»، ثمّ حکم بأنّ الأماره الفلانیّه - کخبر العادل الدالّ علی حرمه العصیر - حجّه، بمعنی أنّه لا یعبأ باحتمال مخالفه مؤدّاه للواقع، فاحتمال حلّیّه العصیر المخالف للأماره بمنزله العدم، لا یترتّب علیه حکم شرعیّ کأن یترتّب علیه. لو لا هذه الأماره، و هو ما ذکرنا: من الحکم بالحلّیّه الظاهریّه. فمؤدّی الأمارات بحکم الشّارع کالمعلوم، لا یترتّب علیه الأحکام الشرعیّه المجعوله للمجهولات.

ثمّ إنّ ما ذکرنا - من الورود و الحکومه - جار فی الاصول اللفظیّه أیضا، فإنّ أصاله الحقیقه أو العموم معتبره اذا لم یعلم هناک قرینه علی المجاز.

فإن کان المخصّص - مثلا - دلیلا علمیّا کان واردا علی الأصل المذکور، فالعمل بالنّصّ القطعیّ فی مقابل الظاهر کالعمل بالدلیل العملیّ فی مقابل الأصل العملیّ.

و إن کان المخصّص ظنّیّا معتبرا کان حاکما علی الأصل؛ لأنّ معنی حجّیّه الظنّ جعل احتمال مخالفه مؤدّاه للواقع بمنزله العدم، فی عدم ترتّب ما کان یترتّب علیه من الأثر لو لا حجّیّه هذه الأماره، و هو وجوب العمل بالعموم؛ فإنّ الواجب عرفا و شرعا العمل بالعموم عند احتمال وجود المخصّص و عدمه، فعدم العبره باحتمال عدم التخصیص إلغاء للعمل بالعموم.

فثبت: أنّ النصّ وارد علی أصاله الحقیقه اذا کان قطعیّا من جمیع الجهات، و حاکم علیه(1) اذا کان ظنّیّا فی الجمله، کالخاصّ الظنّیّ السّند مثلا.

و یحتمل أن یکون الظنّی أیضا واردا، بناء علی کون العمل بالظّاهر عرفا و شرعا معلّقا علی عدم التعبّد بالتّخصیص، فحالها حال الاصول العقلیّه، فتأمّل.

هذا کلّه علی تقدیر کون أصاله الظّهور من حیث أصاله عدم القرینه.

و أمّا اذا کان من جهه الظنّ النوعیّ الحاصل بإراده الحقیقه - الحاصل من الغلبه أو من غیرها - فالظاهر أنّ النّصّ وارد علیها مطلقا و إن کان النصّ ظنیّا؛ لأنّ الظاهر أنّ دلیل حجّیّه الظنّ الحاصل بإراده الحقیقه - الذی هو مستند أصاله الظّهور - مقیّد بصوره عدم وجود ظنّ معتبر علی خلافه، فإذا وجد ارتفع موضوع ذلک الدلیل، نظیر ارتفاع موضوع الأصل بالدلیل.

ترجمه

حکومت ادلّۀ ظنیّه بر اصول سه گانۀ شرعیّه

- پس: (اکنون که معنای حکومت و تفاوت آن با تخصیص مشخص شد) برمی گردیم به آنچه در

ص:19


1- (1) - کذا فی النسخ، و المناسب: «علیها»، لرجوع الضمیر إلی أصاله الحقیقه.

صدد آن بودیم و آن حکومت ادلّۀ ظنیّه بر اصول (سه گانۀ) شرعیّه است و لذا می گوئیم:

- شارع برای شیءای (مثل تتن مثلا) که محتمل اللحلیّه و الحرمه است (یعنی که ما نمی دانیم حلال است یا حرام) حکمی شرعی یعنی حلیّت ظاهریه را قرار داده است.

- سپس حکم فرموده است به اینکه فلان امارۀ ظنیّه مثل خبر عادلی که دلالت دارد بر حرمت عصیر عنبی (یا تتن) و یا... حجّت است، به این معنا که به احتمال مخالفت مؤدّای آن با واقع اعتنا نمی شود (یعنی که اگر خبر عدل گفت حرام است بگو حرام است و به احتمال خلاف آن یعنی حلیّت توجه نکن).

- پس: احتمال حلیّت عصیر که مخالف با اماره است به منزلۀ عدم است به نحوی که هیچ حکم شرعی بر آن مترتب نشود (به گونه ای که) اگر این اماره نبود (اصاله الحلیّه) بر آن مترتّب می شد و این همان حکم به حلیّت ظاهریه است.

- پس مؤدّای امارات (که مثلا عبارت باشد از حرمت تتن) به حکم شارع (یعنی حجیّت خبر ثقه) مثل (امر) معلوم است، که در اینصورت احکام شرعیّه ای که جعل شده بود (مثل حلیّت) دیگر بر مجهولات مترتب نمی شود.

جریان ورود و حکومت در اصول لفظیّه

- سپس آنچه ما در رابطۀ با ورود و حکومت ادلّه بر اصول عملیّه ذکر نمودیم، در اصول لفظیه نیز جاری است.

- پس: اصاله الحقیقه یا اصاله العموم (به حکم عقلاء و اهل لسان) تعبّدا معتبر و حجّت است منتهی در صورتیکه آنجا قرینه ای بر مجازیّت نباشد (یعنی که این اصول حجّت اند و موضوعشان عدم علم به قرینه است). و لذا:

1 - اگر این مخصّص (لا تکرم النحاه) مثلا یک دلیل علمی از تمام جهات باشد (چه از جهت سند و چه از جهت دلالت) وارد بر اصل مذکور (یعنی اصاله العموم) است.

- پس: عمل کردن (ما) به نص قطعی (مثل لا تکرم النحاه) در برابر ظاهر اصاله العموم مثل عمل کردن به دلیل علمی در مقابل اصل علمی است.

2 - و اگر این مخصّص (لا تکرم النحاه) یک خبر ظنّی معتبر باشد حاکم بر اصل خواهد بود. چرا؟

- زیرا معنای حجیّت این ظنّ (خبر ثقه و یا عدل) جعل احتمال مخالفت مؤدّای این خبر با واقع به منزلۀ عدم است در عدم ترتّب آثاری که اگر حجیّت این اماره نبود بر آن مترتّب می شد و آن وجوب عمل به عموم است و لذا آنچه که عرفا و شرعا واجب است اجرای اصاله العموم است به هنگام احتمال وجود مخصّص و عدم آن.

ص:20

- پس: نادیده گرفتن احتمال عدم تخصیص معنایش الغاء عمل (و جاری نکردن) اصاله العموم است.

پس: ثابت شد که نصّ (مثلا لا تکرم النحاه) در صورتی وارد بر اصاله الحقیقه است که از تمام جهات (یعنی سندا و دلاله) قطعی باشد و در صورتی حاکم است بر آن که فی الجمله (یعنی از یک جهت) ظنّی باشد مثل خاصّی که فی المثل ظنّی السّند است (مثل خبر ثقه و یا عدل).

بررسی دو صورت بعدی:

اشاره

- و احتمال دارد که این ظن (یعنی لا تکرم النحاه) نیز وارد بر (اصاله العموم) بشود مطلقا (چه قطعی باشد و چه ظنّی) بنابراینکه عمل به ظهور (یعنی اصول لفظیه) عرفا و شرعا، موضوعش معلّق بر عدم تعبّد به تخصیص باشد (یعنی اصاله العموم در صورتی حجّت است که قرینۀ تخصیص نداشته باشد و لذا وقتی لا تکرم النحاه می آید درصورتیکه قطعی باشد وجدانا قرینه می شود، ظنّی هم باشد تعبّدا قرینه می شود و علی کلّ حال وارد می باشد چرا که إذا جاء التّعبّد ارتفع عدم التّعبّد).

- پس: حال آن حال اصول عملیّه است (یعنی همانطور که دلیل علمی وارد بر اصول عملیّه است دلیل ظنّی هم وارد بر اصول لفظیه است و لذا تأمّل و دقت بفرمائید.

- این چهار فرض بنابراینستکه: اصاله الظهور (و یا به تعبیر دیگر اصول لفظیّه) را تعبّدا حجّت بدانیم.

- امّا اگر (حجیّت اصول لفظیه) از باب ظنّ نوعی بدست آمده بواسطۀ ارادۀ معنای حقیقی از طریقۀ غلبه و یا غیر آن باشد ظاهر اینستکه: این نصّ (یعنی لا تکرم النحاه) وارد است بر اصاله العموم مطلقا گرچه نصّ ظنّی باشد. چرا؟

- زیرا ظاهر اینستکه: دلیل حجیّت ظنّ حاصل بواسطۀ ارادۀ حقیقت (یعنی اجماع عقلای عالم) که مستند و مدرک اصاله الظهور (یعنی اصول لفظیه) است، مقیّد است به صورت عدم وجود ظنّ معتبر (یعنی قرینۀ تعبّدیه) برخلاف آن.

- بنابراین: وقتی (ظن معتبر برخلاف آن) آمد، موضوع آن دلیل (یعنی اصول لفظیّه) مرتفع می شود مثل از بین رفتن موضوع اصول عملیّه با آمدن دلیل.

***

تشریح المسائل

* مراد از (فلنرجع إلی ما نحن بصدده من ترجیح حکومه الادلّه الظنیّه من الاصول...) چیست؟

- بیان نحوۀ حکومت ادلّۀ اجتهادیۀ ظنیّه بر اصول عملیّه است و لذا می فرماید:

1 - از یک طرف شارع مقدّس فرموده است تا زمانی که حکم موضوعی را از نظر حلیّت و حرمت و یا طهارت و نجاست و یا تکلیف و عدم تکلیف نمی دانی و هریک از این امور را احتمالی می دهی مثلا:

ص:21

- عصیر عنبی به جوش آمده و لکن ذهاب ثلثین نشده است و شما احتمال می دهید که حلال باشد یا حرام، پاک باشد یا نجس؟

در اینصورت وظیفۀ ظاهریۀ شما اینستکه: بنا را بر حلیّت گذاشته و به حکم کلّ شیء لک حلال، آن شیء را حلال به حساب آوری تا زمانی که به غایت یعنی معرفه الحرام دست پیدا کنی.

* همچنین در موارد علم اجمالی و وجوب ظهر و جمعه و شک در مکلّف به، وظیفۀ ظاهریۀ شما احتیاط و جمع بین آنها می باشد تا اینکه حکم واقعی را بدست آورید که واجب واقعی ظهر است یا جمعه.

* همچنین در موارد شک در بقاء ما کان وظیفۀ ظاهریۀ شما استصحاب است تا اینکه یقین بر خلاف پیدا کنید.

- پس: در تمام این موارد موضوع اصل، احتمال و شک است، منتهی یکجا محلّ و مجرای اصل برائت است و جای دیگر مجرای احتیاط و مورد اخر مجرای استصحاب است.

2 - از طرف دیگر همین شارع مقدّس فرموده است که اگر در مورد عصیر عنبی خبر ثقه و یا عدلی قائم شود بر حرام بودن آن و یا بر وجوب جمعه و یا عدم بناگذاری بر حالت سابقه و... این خبر ثقه و یا عدل در حق تو حجّت است چرا که نزّله منزله العلم بالواقع، و لذا شما نباید که به احتمال خلاف اعتنا کنید یعنی که باید احتمال حلیّت عصیر، احتمال وجوب ظهر و احتمال بقاء ما کان را نادیده گرفته بدان توجه نکنید تا آن جا که کأنّ احتمال و شکی در کار نیست.

- به عبارت دیگر: همانطور که مع العلم اعتنا به این احتمال خلافها نمی گردید هکذا با وجود ظن معتبر نیز به آن اعتنا نکنید و بر طبق اماره عمل نمائید و این همان معنای حکومت است.

* مقدّمه بفرمایید که تفاوت اصول لفظیه و اصول عملیّه در چیست؟

1 - اصول لفظیّه در ظهورات جاری می شوند و خود بر دو قسم اند:

* بخشی از این اصول از جمله تبادر، صحّت عمل و... مربوط به احراز اصول ظهوراند.

* بخشی از آنها هم در رابطه با شناخت از مراد متکلّم بکار می روند که آیا متکلّم نیز از این کلام همین ظاهر را اراده کرده است یا نه؟

- فی المثل: اصاله العموم، اصاله الاطلاق، اصاله الظور و اصاله الحقیقه و امثال آن در مقام شک در مراد متکلّم جاری می شوند.

* إنّما الکلام فعلا در کدام قسمت است؟

- در همین قسم و یا بخش دوّم است.

صرفا یک سلسله وظایف تعبّدیّۀ عملیّه هستند که از آنها برای خروج مکلّف از حیرت و سرگردانی در مقام عمل استفاده می شود که اینها نیز خود بر دو قسم اند:

ص:22

- یک قسم اصول عامّه هستند مثل برائت، احتیاط، استصحاب و تخییر.

- قسم دیگر اصول خاصه هستند مثل اصاله الطهاره و الحلیّه و...

* اگر یک دلیل تنجیزی با یک دلیل تعلیقی تعارض کنند مثلا عامّی با مطلقی در مادّۀ اجتماع تعارض نمایند کدامیک مقدّم اند؟

- عام بر مطلق مقدّم است چرا که تنجیزی است و بحث از آن سیأتی انشاء اللّه.

* اینکه گفته می شود الأصل دلیل حیث لا دلیل در رابطۀ با اصول عملیّه است یا در رابطۀ اصول لفظیّه؟

- در رابطۀ با هر دو دسته از اصول است، یعنی هم در اصول عملیّه مطلب چنین است، هم در اصول لفظیّه، بخاطر اینکه کلیۀ این اصول مغیا به غایت و یا معلق به شرط هستند که در صورت حصول غایت و یا با انتفاء شرط از باب سالبه به انتفاء موضوع دیگر قابل جریان نیستند.

* با توجه به مقدّمات فوق مراد شیخ از (ثمّ إنّ

اینستکه: همانطور که ادلّۀ اجتهادیّه بر اصول عملیّه مقدّم اند، هکذا بر اصول عملیۀ لفظیّه نیز مقدّم اند.

* نحوۀ تقدیم ادلّۀ اجتهادیّه بر اصول لفظیّه چگونه است؟

- فی المثل: فرض کنید که مولی فرموده است: اکرم العلماء که ظهور در عموم دارد.

- امّا ما نمی دانیم که آیا همین عموم مراد متکلّم است یا نه؟

الاصل اصاله العموم، لکن این استفاده از اصاله العموم تا زمانی است که قرینه برخلاف و دلیل بر تخصیص نیاید و إلاّ جای این اصل نیست.

نکته: مسألۀ مزبور دارای صور فراوانی است که اهم آن صور دوازده صورت است.

* در رابطۀ با مناط و موضوع حجیّت اصول لفظیّه چند مبنا وجود دارد؟

- سه مبنا وجود دارد:

1 - یکی اینکه عقلاء عالم به مناط تعبّد از این اصول استفاده می کنند یعنی کاری ندارند که این اصول مفید ظن هستند یا بلکه عند الشک در مراد متکلّم از روی تعبّد از این اصول بهره می گیرند.

- و امّا موضوع این اصول، عدم العلم بالقرینه و یا احتمال وجود و عدم قرینه است یعنی که عقلاء عالم تا زمانی که علم به قرینۀ بر مجاز پیدا نکرده اند از این اصول استفاده می کنند.

- نکته: قرینۀ عام تخصیص و قرینۀ مطلق، تقیید و... می باشد.

2 - دیگر اینکه عقلاء عالم به مناط تعبّد عقلانی از این اصول استفاده می کنند و نه به مناط ظنّ به واقع، مضافا بر اینکه موضوع این اصول نیز عدم التّعبّد بالقرینه است، یعنی تا زمانی که شارع مقدّس ما را

ص:23

به قرینه ای برخلاف ظاهر متعبد نکرده است یا که عقل چنین تعبّد و الزامی را نیاورده است ما از اصول لفظیّه استفاده می کنیم.

* پس مراد شیخنا از (فتأمّل) در پایان مطلب چیست؟

اشاره به اینستکه: مبنای اخبر مستبعد است، مضافا بر اینکه نسبت میان مبنای اوّل و دوّم عموم و خصوص من وجه است. چرا؟

- زیرا که عدم العلم بالقرینه، اعم است از اینکه در واقع قرینه ای باشد یا نه، و به فرض بودن ما متعبد به آن باشیم یا نه وای چه بسا که در واقع قرینه ای باشد و ما بدان متعبد باشیم ولکن خودمان ندانیم و یا که متعبد نباشیم.

الحاصل: هر نسبتی که بین علم و تعبّد بود همان نسبت بین عدم آن دو نیز هست.

3 - دیگر اینکه عقلاء عالم به مناط ظنّ به واقع نیز از اصول لفظیّۀ عقلانیه استفاده می کنند.

- به عبارت دیگر از آن جا که عقلاء عالم بعد الفحص و الیأس، به مراد متکلّم ظنّ پیدا می کنند روی اطمینان از این اصول استفاده کرده و بهره برداری می کنند.

- البته در اینکه ملاک ظنّ شخصی است و یا ظنّ نوع، به نظر مشهور ملاک همین ظنّ نوعی است و بحث ما در اینجا بر همین اساس است.

* در رابطۀ با قرینه ای که برخلاف ظاهر قائم شود مثل دلیل اجتهادی و خاصّ مقیّد و... چند صورت متصوّر است؟

- چهار صورت:

1 - یکی من جمیع الجهات یعنی که سندا و دلالتا قطعی است مثل نصّ قرآن.

2 - یکی هم من جمیع الجهات که به لحاظ سند و دلالت ظنّی است مثل: خبر واحد ظهوری.

3 - یکی هم اینکه من جهه السّند قطعی و من جهه الدّلاله ظنّی است مثل: ظاهر القرآن یا خبر متواتر.

4 - یکی هم اینکه از ناحیۀ سند ظنّی و از حیث دلالت قطعی است مثل: خبر واحد نصّ.

* إنّما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: اگر سه صورت قبل را در این چهار صورت ضرب کنیم می شود دوازده صورت که در شش صورت از این دوازده صورت ادلّۀ اجتهادیّه بر اصول عملیّه مقدّم هستند از جمله:

1 - آنجا که قرینه برخلاف ظاهر و یا فی المثل مخصّص عام از هر جهت قطعی باشد، مبنای حجیّت اصول لفظیّه نیز تعبّد عقلائی بوده و موضوعشان نیز عدم العلم بالقرینه باشد در اینصورت دلیل مخصّص بلاشک وارد بر اصاله العموم بوده و موضوع آن را وجدانا مرتفع می سازد.

ص:24

- چونکه موضوع آن اصل، احتمال و عدم علم به قرینه است و فرض اینستکه: اکنون قرینۀ قطعیّه برخلاف آمده است و لذا:

- إذا جاء العلم، ارتفع عدم العلم.

2 - آنجا که قرینۀ برخلاف ظاهر به لحاظ سندی ظنّی ولکن از حیث دلالت قطعی باشد مثل خبر واحد نص، مبنای حجیّت اصول لفظیّه هم، تعبّد عقلائی بوده و موضوع آنها نیز همان عدم العلم به قرینه باشد در این فرض هم دلیل اجتهادی ظنّی حاکم بر اصول لفظیّه می شود. چرا؟

- زیرا که موضوع اصول عدم العلم به قرینه است و دلیل ظنّی اگرچه سندش خبر واحد بوده و قطعی نیست که از هر جهت مفید علم باشد ولکن چون به منزلۀ علم است و ادلّۀ حجیّت خبر واحد ثقه آن را حجّت کرده و گفته است که به احتمال خلاف اعتنا نکن در نتیجه کأنّ احتمال خلافی در کار نیست و با آمدن خبر ثقه وجود آن احتمال کالعدم است.

- این همان معنای حکومت است.

4 و 3 - آنجا که قرینۀ برخلاف ظاهر، قطعی و یا ظنّی باشد، مبنای مادر حجیّت اصول لفظیّه هم تعبّد و موضوع آن اصول عدم التّعبّد به قرینه باشد در آن صورت قرینه، وارد بر اصل می شود مطلقا. چرا؟

- زیرا موضوع اصل، عدم تعبّد است و با آمدن قطع به خلاف باید که به قطع متعبّد شد چنانکه با حصول ظنّ معتبر برخلاف ظاهر نیز باید بر طبق ظنّ معتبر متعبّد شد، یعنی:

- إذا جاء التّعبّد ارتفع عدم التّعبّد وجدانا، و این معنای ورود است.

5 و 6 - آنجا که دلیل اجتهادی قطعی و یا ظنّی معتبر، مبنای ما هم در باب حجیّت اصول افادۀ ظن نوعی به مراد باشد، در این صورت نیز دلیل (اجتهادی وارد بر اصول لفظیّه خواهد بود، چرا که با وجود قرینۀ معتبره برخلاف، دیگر جای افادۀ اطمینان و ظنّ نوعی نیست و اصولا دلیل حجیّت ظنّ به مراد و اینکه اصاله الظهور به این مناط حجّت می باشد، مقیّد است به اینکه ظن معتبری برخلاف آن نباشد و إلاّ جای عمل به اصاله الظهور نیست.

* گواهتان بر این مطلب چیست؟

- اینستکه: ما موردی را سراغ نداریم که عام از آنجهت که عام است بر خاص از آن جهت که خاص است ولو ضعیف ترین ظنون باشد مقدّم شود.

- پس اگر حجیّت اصاله العموم معلّق بر عدم ظنّ معتبر نبود و ظنّ معتبر برخلاف آن نبود بله جای این فرض بود که در موردی عام بما هو عام با خاص بما هو خاص مساوی باشند و یا عام اقوی و یا خاص اقوی باشد ولکن چنین نیست بلکه تا زمانی که خاص نصّ باشد ولو خبر واحد، بر عام ولو قرآنی باشد مقدّم است.

ص:25

* پس تکلیف شش صورت دیگر چه می شود؟

- شش صورت دیگر مربوط به موردی است که دلیل خاص سندا قطعی ولکن دلاله ظهوری باشد یا که از هر دو جهت یعین سندا و دلاله ظهوری باشد از باب تعارض نصّ و ظاهر خارج و در تعارض ظاهرین داخل می شود که در آنجا سه مرحله پیدا می کند، اعمّ از اینکه ملاک حجیّت اصول لفظیّه تعبّد باشد یا که افادۀ ظن و اطمینان باشد.

* سه مرحلۀ مورد نظر در چه صورت شکل می گیرند؟

1 - اگر دلیل خاص قوّت دلالی و یا رجحان سندی داشته و اظهر باشد بر عام مقدّم می شود، مثل (اکرم العلماء) و (یستحبّ اکرام النحویین) که ظهور یستحبّ در استحباب اقوی از ظهور اکرم در وجوب است و بر آن مقدّم می شود.

2 - و اگر دلیل عام به لحاظ دلالت اقوی و یا به لحاظ سندی ارجح باشد بر خاص مقدّم می شود مثل (اکرم العلماء) و (ینبغی اکرام العلماء که ظهور ینبغی در استحباب اضعف از ظهور اکرم در وجوب است.

3 - و اگر هیچیک از دو دلیل از جهات دلالت و یا سند رجحانی بر دیگری نداشته باشند بلکه از حیث ظهور مساوی باشند، قوانین متعارضین یعنی تخییر یا توقف و یا... پیاده می شود.

* حاصل مطلب در (فلنرجع إلی ما نحن بصدده من ترجیح حکومه الأدلّه الظنیّه من الاصول...) چیست؟

- اینستکه: پس از اینکه بنا شد که دلیل ظنّی حاکم بر اصل و یا اصول شرعیۀ سه گانه بشود و تفسیر حکومت و تفاوتش با تخصیص بیان گردید در اینجا با ذکر یک مثال به محل بحث برگشته و آن را تبیین می کند و لذا می گوید - فی المثل: کسی شک می کند که آیا شرب تتن حلال است یا حرام؟

- کلّ شیء لک حلال به او می گوید که ایّها الشّاک تتن بر تو حلال است که می شود برائت شرعیّه.

- خبر ثقه قائم می شود بر اینکه شرب التتن حرام، مضافا بر اینکه شارع این خبر ثقه را حجّت قرار داده است.

- مراد از حجیّت خبر ثقه هم اینستکه: وقتی خبر ثقه چیزی را بیان نمود به احتمال خلافش اعتنا نکن.

پس: وقتی خبر ثقه می گوید شرب التتن حرام است دیگر به احتمال حلیّت اعتنا نکن یعنی که اینجا جای جاری کردن برائت شرعیّه نیست. که این همان تفسیر بالتّضییق است.

- بنابراین: اینکه گفته شد که خبر ثقه حجّت است، دلیل حجیّت خبر ثقه کل شیء لک حلال را تفسیر بالتضییق کرد، یعنی که اینجا جای جریان کلّ شیء لک حلال نیست.

ص:26

نکته اینکه: می توان مثالهایی از استصحاب و از احتیاط شرعی و... نیز آورد.

* پس: مراد از (ثمّ إنّ ما ذکرنا من الورود و الحکومه جار فی الاصول اللفظیّه ایضا...) چیست؟

اینستکه: همان مطلبی که در رابطۀ با اصول عملیّه گفته شد در رابطۀ با اصول لفظیّه نیز وجود دارد، چرا که:

* اصول عملیّه، اصولی هستند که به هنگام شک در حکم خدا بکار گرفته می شوند.

* اصول لفظیّه نیز اصولی هستند که در مقام شک بکار گرفته می شوند، لکن برای تشخیص معانی الفاظ.

- به عبارت دیگر: اصول عملیّه مربوط به شک در حکم هستند، و اصول لفظیّه مربوط به شک در قرینه یعنی:

- اصاله العموم به هنگام شک در تخصیص و یا قرینۀ تخصیص بکار می رود.

- اصاله الاطلاق به هنگام شک در قرینۀ تقیید به کار می رود.

- اصاله الحقیقه به هنگام شک در قرینۀ صارفه و قرینۀ مجاز بکار می رود.

- می فرماید:

- همچنانکه اصول عملیّه گاهی مورود هستند، یعنی که دلیل وارد بر اصل می شود و گاهی محکوم اصل هستند یعنی که دلیل حاکم بر اصل می شود، اصول لفظیّه نیز گاهی مورود واقع می شوند یعنی که دلیل وارد بر اصل لفظی می شود، و گاهی محکوم اصل واقع می شوند یعنی که دلیل حاکم بر اصل لفظی می شود.

- الحاصل: همانطور که در آنجا صور دوازده گانه تصویر شد و حکم هریک بیان گردید و گفته شد که دلیل در کجا وارد بر آن اصول است و در کجا حاکم بر آنها، در اینجا نیز باید که صور مختلفه تصویر شده و حکم هر یک بیان گردد و لذا می گوئیم:

1 - اصول لفظیّه را گاهی از باب شک حجّت می دانیم یعنی می گوئیم که عقلای عالم تعبّدا این اصول لفظیّه را بکار می برند.

* در چه صورت عقلای عالم اصول لفظیّه را بکار می برند؟

1 - در صورتی که موضوع آن شک در وجود قرینه باشد.

2 - در صورتی که موضوع آن نبودن قرینۀ تعبّدی باشد یعنی که قرینۀ تعبّدی در کار نباشد.

- نکته: عقلای عالم گاهی این اصول لفظیّه را از باب ظن بکار می برند و نه از روی تعبّد.

- به عبارت دیگر: وقتی به ظاهر یک لفظ توجه می کنند، ظاهر آن لفظ برای آنها مفید ظنّ است و لذا به آن ظنّ عمل می کنند یعنی اگر به اصاله العموم عمل بکنند از باب ظنّ به عموم عمل می کنند و نه

ص:27

از روی تعبّد.

* اکنون که موضوع آن نبودن قرینه است موضوعش چیست؟

1 - گاهی موضوع آن شک در وجود قرینه است یعنی که عند الشّک فی القرینه، این اصول را من باب ظنّ اجرا می کنند.

2 - گاهی هم موضوع آن نبودن قرینۀ تعبدیه است.

نکته اینکه این دو صورت بعلاوۀ دو صورت قبلی جمعا می شود چهار صورت.

- و علی جمیع تقادیر دلیلی که می آید و با این اصول مواجه می شود خود بر دو قسم است:

- گاهی از جمیع جهات یعنی سندا و دلاله قطعی است.

- گاهی هم از بعض جهات مثلا سندا ظنّی است.

- پس: از ضرب این دو در آن چهار صورت، هشت صورت حاصل می آید که حکم هر یک از این هشت صورت با ذکر مثال تبیین خواهد شد و لذا می فرماید:

1 - مولی فرموده است که: اکرم العلماء، انسان شک می کند که آیا عموم اراده شده است یا که قرینه ای برای تخصیص این عام وجود دارد لکن به من نرسیده است؟

- بنای عقلای عالم اینستکه: در اینجا اصاله العموم را جاری کنند، یعنی که: الاصل، العموم، که گفتیم موضوع آن شک در قرینۀ تخصیص است.

- به عبارت دیگر عقلا گفته اند: هرکس که در قرینه التخصیص شک دارد اصاله العموم جاری کند.

- حال در این اثناء به ما می رسد که: لا تکرم النحاه، و ما می بینیم که این لا تکرم النحاه، از تمام جهات یعنی سندا و دلاله قطعی است.

- به عبارت دیگر: لا تکرم النحاه یعنی که اکرام نحات واجب نیست، و لذا این لا تکرم النحاه می شود وارد بر آن اصاله العموم. چرا؟

- زیرا موضوع اصاله العموم، الشکّ فی قرینه التّخصیص است و حال آنکه لا تکرم النحاه خودش علم به قرینۀ تخصیص است.

- وقتی که علم به قرینۀ تخصیص آمد، آن شک در قرینۀ تخصیص از بین می رود.

- به عبارت دیگر: الخاصّ وارد علی اصاله العموم، یعنی این خاص که لا تکرم النحاه باشد و از هر جهت قطع آور است، شد وارد بر اصاله العموم اکرم العلماء.

2 - فرض دیگر اینکه مولی گفته است: اکرم العلماء، عقلای عالم برآن اند که باید اصاله العموم جاری نمود، موضوع آن هم شکّ در تخصیص دارد اصاله العموم جاری کند.

- از طرف دیگر به خبر ثقه به ما رسیده است که لا تکرم النحاه.

ص:28

- حال: این لا تکرم النحاه:

* از بعضی جهات قطعی است، یعنی که از جهت دلالت قطعی است چون نصّ است.

* از بعضی جهات هم ظنّی است، یعنی که چون خبر ثقه است، قطعی نیست بلکه ظن معتبر است، لکن شارع آن را حجّت قرار داده است.

- در نتیجه: این دلیل ظنّی می شود حاکم بر آن اصاله العموم. یعنی چه؟

- یعنی شارع که فرموده است خبر ثقه حجّت است یعنی که به احتمال خلاف و یا به تعبیر دیگر به احتمال عدم تخصیص اعتنا نکن.

- به عبارت دیگر: احتمال نده که این لا تکرم النحاه مخصّص اکرم العلماء نباشد. چرا که اگر به چنین احتمالی توجه کنیم باید که اصاله العموم جاری کنیم.

- امّا دلیل حجیّت می گوید به احتمال عدم تخصیص اعتنا نکن یعنی که دیگر در اینجا اصاله العموم جاری نکن، که این همان حکومت و یا تفسیر بالتّضییق است.

3 - در فرض دیگر مولا فرموده: اکرم العلماء، عقلای عالم هم اصاله العموم را از باب ظنّ و نه از روی تعبّد، حجّت قرار داده اند و گفته اند:

- شما با اصاله العموم ظنّ پیدا می کنید که مولی عموم را اراده کرده است و لذا اصاله العموم را جاری کنید.

- البته، موضوع آن در اینجا شک در وجود قرینۀ تخصیص است.

- در این اثناء به ما می رسد که: لا تکرم النحاه، که از تمام جهات هم قطعی است و لذا می شود وارد بر اصاله العموم. چرا؟

- زیرا در اینجا شک در قرینۀ تخصیص و یا به تعبیر دیگر احتمال عدم تخصیص است، منتهی با وجود لا تکرم النحاه که من جمیع جهات قطعی است، شک مرتفع می شود.

- به عبارت دیگر: شما تاکنون شک داشتید که آیا قرینۀ تخصیص هست یا نه؟ و لذا اصاله العموم جاری می کردید.

- با آمدن لا تکرم النحاه که من جمیع الجهات قطعی است دیگر شکی در تخصیص ندارید که این همان ورود است.

4 - در فرض دیگر مولا گفته است: اکرم العلماء، عقلای عالم هم اصاله العموم را از باب ظنّ حجّت قرار داده اند و باز هم موضوع آن شک است و لذا شاک باید که اصاله العموم جاری کند.

- فاذن به ما می رسد که لا تکرم النحاه، که از بعض جهات ظنّی است یعنی سندا ظنّی است چونکه خبر ثقه است ولکن دلاله قطعی است چونکه نص است.

ص:29

- خوب البیان البیان، مطلب عین مطلب قبل است و چیز تازه ای ندارد.

یعنی که این دلیل نیز حاکم بر اصاله العموم است. چرا؟

- زیرا معنای حجیّت خبر ثقه اینستکه: به احتمال خلاف اعتنا نکن یعنی به احتمال عدم تخصیص، به احتمال عدم قرینۀ تخصیص اعتنا نکن، یعنی دیگر در اینجا اصاله العموم جاری نکن، چونکه خبر ثقه ای که آمده خود قرینۀ تخصیص است.

الحاصل: در چهار صورت مذکور ما در دو صورت اصاله العموم را از باب تعبّد حجّت دانستیم، و در دو صورت از باب ظنّ حجّت دانستیم.

- در هر چهار صورت هم موضوع آن را شک در قرینه تخصیص گرفتیم

- امّا گفتیم دلیلی که در این چهار صورت در برابر اصاله العموم قرار می گیرد:

1 - در صورتیکه از جمیع جهات قطعی باشد یکون واردا.

2 - و چنانچه از بعض جهات ظنّی باشد یکون حاکما.

* شروع بحث در چهار صورت دیگر چگونه است؟

- به همان ترتیبی است که در صور چهارگانۀ بالا ذکر شد، منتهی، موضوع در این چهار صورت با موضوع در آن چهار صورت متفاوت است، یعنی:

* تا به اینجا موضوع، شک در قرینۀ تخصیص بود، لکن از این به بعد یعنی در چهار صورت دوّم، موضوع نبودن قرینۀ تعبّدیّه است.

- البته، در هر یک از این چهار صورت، لا تکرم النحاه، یکون واردا علی اصاله العموم، فی المثل:

مولا گفته اکرم العلماء و ما می خواهیم اصاله العموم را در صورتیکه قرینۀ تعبّدی بر خلافش نباشد، از باب تعبّد جاری کنیم.

* از طرف دیگر به ما رسیده است که لا تکرم النحاه.

- درصورتیکه این لا تکرم النحاه از جمیع جهات قطعی باشد می شود قرینۀ وجدانیّه و چنانچه از بعض جهات ظنّی باشد می شود قرینۀ تعبّدیّه.

- موضوع اصاله العموم هم نبودن قرینۀ تعبّدیّه است، و لذا وقتی قرینۀ تعبّدیّه آمد، اصاله العموم می رود و در نتیجه لا تکرم النحاه می شود وارد بر اصاله العموم.

* عقلای عالم هم اصاله العموم را از باب ظن حجّت و موضوعش را نبودن قرینۀ تعبّدیّه قرار داده اند.

- خوب در اینجا یک لا تکرم النحاه در مقابل اکرم العلماء قرار گرفته است منتهی می گوئیم این لا تکرم النحاه؛

1 - اگر از جمیع جهات قطعی باشد یکون واردا علی اصاله العموم بخاطر اینکه بالاتر از قرینۀ تعبّدیّه

ص:30

یعنی وجدانیّه یا قطعیّه است.

2 - و اگر از بعض جهات ظنّی باشد می شود قرینۀ تعبّدیّه، و با بودن قرینۀ تعبّدیّه، نبود قرینۀ تعبّدیّه از بین می رود.

- این شد هشت صورت که لا تکرم النحاه، در شش صورت بر اصاله العموم اکرم العلماء وارد شد و در دو صورت حاکم بر آن گردی. حال:

- اگر این اصول لفظیّه از باب ظن حجّت باشد و نه از باب تعبّد، عقلای عالم این اصول یعنی اصاله العموم، اصاله الاطلاق، اصاله الحقیقه و... را از باب ظنّ جاری می کنند، فی المثل:

- اکرم العلماء که ظاهرش عموم است جای اصاله العموم است، دلیل مثل لا تکرم النحاه می آید و در مقابل آن قرار می گیرد.

- این دلیل چه قطعی من جمیع الجهات باشد و چه ظنّی من بعض الجهات باشد وارد بر اصاله العموم است.

یعنی که اصاله العموم را از طریق ورود نابود می کند و با این کار می شود مخصّص و تخصیص زنندۀ آن عموم.

* جناب شیخ اصاله العموم از باب ظنّ حجّت است و با بودن لا تکرم النحاه باز هم مفید ظن است، چطور دلیل خاص موضوع آن را نابود می کند و می شود وارد بر آن؟

- بله، اصول لفظیّه از باب ظن حجّت اند لکن به شرط اینکه ظنّی بر خلافش نباشد و لذا اگر ظنّی مثل لا تکرم النحاه قائم شود آن شرط می رود و منتفی می شود و هذا هو الورود.

- نکته: دو فرض دیگر هم وجود دارد که شیخ متعرض آن دو فرض نشده است و لذا می گوئیم:

- اگر اصول لفظیّه از باب ظن حجّت باشند ولکن موضوعشان عدم العلم بالقرینه باشد و نه عدم الظنّ بالخلاف، یعنی نبودن قرینۀ تعبّدیّه برخلاف.

- حال: این لا تکرم النحاه که می آید و در برابر آن اصول لفظی قرار می گیرد خود دو صورت دارد:

1 - اگر این لا تکرم النحاه قطعی باشد وارد بر آن است ولکن اگر که ظنّی باشد حاکم بر آن است.

نکته ها:

1 - دو اصطلاح حکومت و ورود اوّلین بار توسط شیخ انصاری در علم اصول به کار رفته اند و از ابتکارات ایشان به شمار می آیند چرا که در سخنان علمای قبل از شیخ اثری از استعمال این دو اصطلاح وجود ندارد.

- البته، علمای پیش از شیخ نیز ادلّۀ لفظی را بر اصول و برخی دیگر از ادلّۀ لفظی مقدّم داشته اند مثل تقدّم ادلّۀ نفی عسر و نفی ضرر و امثالهم، بر ادلّه ای که مثبت تکالیف هستند ولکن جهت و سبب

ص:31

تقدّم را بیان نکرده اند.

2 - البته شیخ در مکاسب، ص 373 مدعی است مفهومی که اصطلاح حکومت در آن به کار رفته است پیشینه دارد ولکن اصطلاح خاصّی برای آن مفهوم نداشته اند.

3 - ایشان در رابطۀ با فهم این اصطلاح می گوید: مقصود از حکومت اینستکه: یکی از دو دلیل با مدلول لفظی خودش، متعرض حال دلیل دیگر از حیث اثبات حکم برای چیزی یا نفی حکم از آن چیز باشد که امثلۀ آن گذشت.

4 - در رابطۀ با ضابطۀ حکومت فرموده است: ضابطۀ حکومت اینستکه: یکی از دو دلیل، با مدلول لفظی خود متعرض حال دلیل دیگر باشد و حکمی که با دلیل دیگر ثابت گردیده است از بعضی از افراد موضوع آن دلیل رفع نماید.

- پس دلیل حاکم مبیّن قلمرو مدلول دلیل محکوم است، و برای بیان حال دلیل محکوم سوق داده شده و متفرّع بر آن است مثل دلیلی که دلالت دارد بر اینکه برای شک در نماز نافله، یا با کثرت شک، یا با حفظ امام و مأموم، یا بعد از فراغ از عمل، حکمی نیست. این دلیل، حکومت دارد بر ادلّه ای که متکّفل بیان احکام اینگونه شک هاست.

- اگر فرض شود که از شارع حکم اینگونه شک ها، نه بصورت عموم و نه به صورت خصوص وارد نشده باشد، موردی برای ادلّۀ نفی حکم شک در این صورت ها نمی باشد.

5 - اگرچه شیخ مبتکر اصطلاح حکومت در نسبت دو دلیل با یکدیگر است لکن تفسیر روشنی از این اصطلاح ارائه نکرده است، آنچه از بیان ایشان فهمیده می شود اینستکه:

- یکی از دو دلیل با دلالت لفظی، مفسّر و شارح دلیل دیگر باشد؛ مفسّر و شارح را حاکم و مفسّر و مشروح را محکوم می نامد. در حقیقت قلمرو دلالت دلیل محکوم، با شرح و دلالت دلیل حاکم مشخص می شود.

6 - مرحوم آخوند خراسانی گفته اند که تفسیر دلیل حاکم فقط برای تضییق موضوع دلیل محکوم نیست، بلکه در جهت تعمیم حکم موضوع محکوم نیز هست.

- سخن مرحوم آخوند چنین است:

- مخفی نماند که در حکومت، جز ستون دادن دلیل حاکم، معتبر نیست، به حیثی که صلاحیّت داشته باشد برای بیان کمیّت موضوع دلیل دیگر؛ خواه تعمیم موضوع باشد و یا تخصیص آن.

- امّا در کلمات شیخ، تعمیم حکم از موضوع حکم دلیل محکوم به عنوان «حکومت» تفسیر نشده است، فقط رفع حکم از موضوع حکحم دلیل محکوم به عنوان «حکومت» خوانده شده است.

- به هرحال در رفع حکم، موضوع موجود است.

ص:32

7 - در سخنان شیخ تعریفی برای «ورود» ذکر نشده است؛ آنچه شیخ دربارۀ ورود فرموده است اینستکه: ادلّۀ اجتهادی وارد بر اصول عملیّه هستند و موضوع اصول را رفع می نمایند.

- از ظاهر عبارت شیخ استنباط می شود که وارد و مورود دو دلیل هستند که یکی با مدلول لفظی خود، متعرّض دلیل دیگر می شود و موضوع دلیل دوّم را رفع می نماید؛ چنانکه موضوع حکم در اصول عملیۀ، چیزی است که دارای وصف مجهول الحکم باشد.

- هرگاه دلیلی حکم چیزی مثل مثلا آب انگور، را بیان کند، دیگر اصل حلیّت، مقتضی حلال بودن آن نیست؛ زیرا اصل حلیّت فقط مقتضی حلیّت مجهول الحکم است.

- بنابراین حکم به حرمت آن، موجب دور افکندن اصل نیست؛ بلکه اصل خودش در مورد آن جاری نمی شود و مقتضی حکم آن نیست؛ زیرا موضوع آن مجهول الحکم است.

- همچنین اگر اصول عقلی باشند، مثل برائت عقلی، احتیاط عقلی و تخییر عقلی، دلیل، وارد بر آن اصول و رافع موضوع آن است؛ زیرا موضوع برائت، عدم بیان، موضوع احتیاط، احتمال عقاب، و موضوع تخییر، ترجیح نداشتن یکی از دو طرف تخییر است؛ همۀ این موضوع ها با دلیلی که اعتبار علمی دارند رفع و برداشته می شوند.

8 - شیخ در رابطۀ با رتبۀ صدور دلیل حاکم و وارده دلیل حاکم و وارد را متفرّع بر دلیل محکوم و مورود می داند، که اگر دلیل محکوم نباشد، دلیل حاکم را لغو می داند.

- مرحوم آخوند خراسانی(1) و میرزای شیرازی(2) در رابطۀ با این گفتار شیخ گفته اند:

- نه تنها لازم نیست که محکوم، قبل از حاکم و یا همراه با حاکم باشد، بلکه جایز است که بعد از حاکم هم باشد؛ زیرا از آشکارترین موارد حاکمیّت ادلّه ای بر ادلّۀ دیگر، ورود ادلّۀ اماره ای بر اصول تعبّدی است؛ در حالی که ادلّه نه تنها متفرّع از اصول تعبّدی نیستند، بلکه اگر تا روز قیامت اصول تعبّدی جهت تعیین وظیفه جعل نمی شد، آن ادلّه کارایی خود را داشت و قاعده، تام و کامل بود و در تمام بودن خود، مستقل به حساب می آمد و هیچ اشکالی بر آن نبود.

- شاید منشاء فکر تفریع دلیل حاکم از دلیل محکوم و لغویّت دلیل حاکم در صورت نبودن دلیل محکوم این بوده که حاکم به منزلۀ شرح محکوم است، و پیروی شارح از مشروح نیاز به بیان و شرح ندارد و لکن آشکار گردیده است که دلیل حاکم افادۀ فایدۀ تام و مستقل می کند؛ اگرچه پیش از دلیل محکوم باشد، و کمیّت موضوع حکم را به صورت خصوصی یا عمومی تبیین می نماید، نه اینکه دلیل حاکم فقط برای آن سوق داده شده باشد.

- البته میرزای شیرازی در همان مأخذ ص 180 فرموده است: اگر شارح بودن دلیل حاکم، فعلی

ص:33


1- (1) - درر الفوائد، آخوند خراسانی، ص 428.
2- (2) - تقریرات میرزای شیرازی، ج 4، ص 179.

باشد، دلیل حاکم متفرّع و متوقّف بر وجود دلیل محکوم است.

9 - البته علامۀ اصفهانی نیز از موضوع شیخ دفاع کرده به اینکه:

- در دیدگاه شیخ، حکومت به معنای شرح و تفسیر است و دلیل حاکم در مقام تعیین حدود چیزی که به صورت اطلاق یا عموم دارای ثبوت بوده، وارد شده است.

- شارح بودن دلیل حاکم گاهی فعلیت در یکی از زمان ها دارد، ناچار مستدعی وجود فعلی محکوم در همان زمان می باشد؛ زیرا اگر نباشد، وجود دلیل حاکم لغو است، بلکه تخلّف شارح از مشروح و محال است.

- و گاهی در مقام شارح بودن اقتضایی است، به گونه ای که اگر دلیل، متکفّل حکم به صورت اطلاق یا عموم باشد، دلیل شارح تحدید برای آن خواهد بود.

- شارح بودن اقتضایی، مقتضی وجود محکوم اصلا نیست، تا چه رسد به اینکه لازم باشد که حاکم بعد از آن باشد؛ بلکه حاکم اقتضایی مستدعی محکوم اقتضایی است و تأخّر رتبی طبیعتا در این جا وجود دارد، و نبودن محکوم بطور کلّ، ضرری نمی زند.

- بنابراین آنچه شیخ افاده فرموده براساس شارح بودن فعلی، وجیه است.(1)

* دیدگاه امام خمینی رحمه اللّه در تفسیر حکومت چیست؟

- ایشان در بیان ضابطۀ حکومت یک دلیل بر دلیل دیگر فرموده است:

- ضابطۀ حکومت اینستکه: یکی از دو دلیل، به صورتی، حتّی با ملازمۀ عرفی یا عقلی متعرّض حیثیّتی از حیثیّات دلیل دیگر بشود، که دلیل دوّم متعرّض آن حیثیّت نشده باشد؛ خواه تعرّض در موضوع دلیل دوّم باشد، یا در محمول، یا در متعلق، یا در بعضی مراحلی که پیش از تعلّق حکم به موضوع، ملحق موضوع می شود، صورت گیرد.

- فی المثل: اگر مولی گفت: اکرم العلماء، این دستور متعرّض چیزی جز وجوب اکرام تک تک علماء نشده و چیز دیگری غیر از آن را بیان نکرده است.

- این دستور بیان نکرده که موضوع حکم به وجود آمده است، یا فردی در حکم داخل است یا نه؟

- حدود متعلّق حکم که علم باشد را ذکر نکرده و حکم متعلّق را مشخّص نکرده است.

همچنین بیان نکرده که آن دستور مورد قصد مولی است یا اینکه مجعول می باشد؛ به نحو جدّی صادر گردیده یا صدور آن تقیّه ای است.

- خلاصه اینکه، این دستور متعرّض جهت هایی که قبل و بعد از حکم وجود دارد، نشده است.

- اگر همین دستور، که دلیل وجوب اکرام است، چیزی از این حیثیّت ها را بیان نماید، و در این صورت

ص:34


1- (1) - نهایه الدّرایه، ج 6، ص 276.

ملاحظۀ نسبت میان دو دلیل و ظاهرتر بودن یکی بر دیگری را نمی کردند.

- بنابراین: اگر یکی از دو دلیل، توسعۀ دایرۀ موضوع دلیل دیگر یا تضییق آن یا حدود محمول دیگر یا متعلّق حکم دلیل دیگر یا حکم دلیل دیگر را بیان نماید، مقدّم و حاکم بر آن دلیل خواهد بود، مثلا اگر گفته شود، سهو نیست برای کسی که بر خودش به سهو کردن اقرار نماید، این دستور مقدّم و حاکم است بر ادلّه ای که برای همۀ شک ها حکم مشخصی کرده است.

- همچنین اگر گفت: «زید عالم است» یا «زید عالم نیست» و یا «مهمانی اکرام است» یا «مهمانی اکرام نیست» و امثال آن، حاکم است بر گفتار کسی که گفت «دانشمندان را اکرام نما»، زیرا آن دلیل ها چیزی را بیان کرده اند که این دلیل آن را بیان نکرده است.

- همچنین گفتار خداوند متعال که (ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ) (1) حاکم است بر ادلّۀ احکام؛ زیرا آیه با مدلول خود، جعلی را بیان کرده که ادلّۀ احکام بیان نکرده است؛ اگرچه آن جعل غیرحرجی ضرورتا مجعول بوده است؛ زیرا ادلّۀ احکام متعرّض مجعول بودن امور غیر حرجی نشدند.

- پس هرگاه دلیلی بیان کند که جعل به امر حرجی تعلق نگرفته، عرفا بر ادلّۀ احکام مقدّم است، و مقدّم بودنش از جهت اقوی بودن ظهور و دلالتش نیست بلکه در مقابل تقدّم ظهوری، این صورت گونۀ دیگری از تقدّم است.

- به همین جهت نسبت میان دو دلیل ملاحظه نمی شود.

- بنابراین: عموم و خصوص من وجه، بر معارض خودش مقدّم می شود؛ ظواهری که دارای ظهور نزدیکتر هستند بر ظهور قوی تر مقدّم می شوند؛ و لذا اگر گفت:

اکرم العلماء و دلیلی دلالت داشت بر اینکه اکرام فاسق ها را نخواسته و یا حکم به اکرام آن ها نکرده یا اکرام آنها را جعل نکرده است بر دلیل اوّل مقدّم است، بدون آنکه نسبت میان آن ها یا ظهور آن ها ملاحظه شود.

- این مقدّم بودن جز به جهت آن نیست که دلیل حاکم چیزی را بیان کرده که دلیل دیگر بیان نکرده است. دلیل محکوم با مدلول لفظی خود، بیان نکرده که اکرام آنها یعنی اکرام عالم فاسق، مراد است، یا مجهول است، یا حکم به آن شده است؛ بلکه وجوب اکرام آنها از خارج یا به جهت اصل عقلایی معلوم است.

- از همین گونه است مقدّم داشتن قاعدۀ لاتعاد بر ادلّۀ وجوب اجزاء و شرایط؛ زیرا ادلّۀ اجزاء و شرائط، حیثیّت هایی که ملحق به آن می شوند، یعنی وجوب یا عدم وجوب اعاده را بیان نکرده بلکه عقل حکم می کند، شخصی که جزء یا شرطی را بجا نیاورده، فعل را مجدّدا انجام دهد.

ص:35


1- (1) - سورۀ حج، آیه 78.

* نتایج حکومت از دیدگاه امام خمینی رحمه اللّه:

1 - نتیجۀ حکومت دلیلی بر دلیل دیگر گاهی تخصیص است؛ فی المثل:

- «فاسق ها از علماء» نیستند، نسبت به وجوب اکرم العلماء؛ خروج دانشمندان فاسق از حکم وجوب اکرام علماء یک خروج حکمی لکن به زبان حکومت است.

2 - گاهی نتیجۀ حکومت، تقیید یک دلیل است، مثل تقدّم دلیل رفع حرج بر اطلاق ادلّۀ احکام.

3 - گاهی نتیجۀ حکومت، توسعۀ در شمول حکم به زبان توسعۀ موضوع است مثل «طواف خانۀ کعبه نماز است.»

4 - گاهی نتیجۀ حکومت، ورود است؛ مثل مقدّم بودن ادلّۀ استصحاب بر ادلّۀ اصول تعبّدی شرعی، بنابراینکه مراد از علمی که غایت ادلّۀ اصول می باشد همان حجّت در مقام عدم حجّت است:

- بنابراین: در حدیثی که گفته شده «یقین را با شک نشکن» بر ادلّۀ اصول حاکم است؛ زیرا زبان حدیث، باقی بودن یقین و دراز نمودن عمر آن است، پس حدیث متعرّض تحقق علمی است که غایت اصول قرار داده شد؛ و ادلّۀ اصول متعرّض تحقّق آن علم نشدند، به همین جهت ادلّۀ استصحاب بر ادلۀ اصول حکومت دارد، و نتیجۀ حکومت آن ورود است.

- اگر مراد از علمی که غایت اصول است علم وجدانی باشد، دلیل استصحاب حاکم بر ادلّۀ اصول است، و نتیجۀ آن اعدام موضوع ادلّه است، و اعدام آن تعبّدی و حکمی است، نه حقیقی.

- پس: در بسیاری از موارد، ورود، تخصیص، تقیید و چیزهای دیگر از نتایج حکومت و ثمرۀ آن می باشند. بنابراین: ورود در عرض حکومت نیست، زیرا حیثیّت تقدّم دلیلی بر دلیل دیگر بیش از دو صورت نیست: اوّل، تقدّم ظهوری؛ دوّم، تقدّم به صورت حکومت، خواه نتیجۀ حکومت، رفع حکمی موضوع باشد، یا رفع حقیقی آن.

- پس ورود، از صورتهای تقدیم دلیل لفظی بر دلیل دیگر در مقابل تخصیص و حکومت نیست.

- اگر خواستی بگو: حصر تقسیم تقدیم دلیلی بر دلیل دیگر میان تقدّم ظهوری و تقدّم به صورت حکومت، عقلی و دایر میان نفی و اثبات می باشد و قسم دیگری در ادلّۀ لفظی معقول نیست که ورود نامیده شود؛ زیرا یکی از دو دلیل یا آنچه را دلیل دیگر بیان کرده، بیان می نماید، یا اینکه آنچه دلیل دیگر بیان نکرده بیان می نماید، و صورت سوّمی وجود ندارد. بله صورت سوّمی تصور دارد؛ اینکه اصلا متعرّض دلیل دیگر نباشد، که این صورت از مقسم بیرون است.

- پس ادلّۀ امارات، بنابراینکه از ادلّۀ لفظی گرفته شده باشند، بر ادلّۀ اصول و بر استصحاب حاکم هستند؛ زیرا مفاد ادلّۀ اماره تصرّف در موضوع اصول است از حیث آن که موضوع اصول را اعدام می کند؛ و اعدام موضوع اصول حیثیّتی است که ادلّۀ اصول آن را بیان نکرده اند.

ص:36

- بنابراین: نتایج حکومت امور فراوانی است؛ از جمله تخصیص، تقیید ورود، اعدام تعبّدی موضوع، ایجاد تعبّدی موضوع، توسعۀ حکمی دایرۀ موضوع یا حکم برخلاف و عکس تخصیص و تقیید.

- پس: ورود از صورت های تقدیم در ادلّۀ لفظی نیست و بحثی در اصطلاح نمی باشد.

- البته اشکالی ندارد که تقدیم بعضی ادلّۀ عقلی بر بعضی دیگر، مثل مقدّم بودن بنای عقلاء، بر عمل به خبر ثقه، براساس دلیل قبح عقاب بدون بیان، ورود، نامیده شود؛ چنانکه اشکالی ندارد که تقدّم بعضی ادلّۀ لفظی مثل ادلّۀ امارات و استصحاب، براساس دلیل قباحت مجازات بدون بیان، ورود نامیده می شود.

- از آنچه ذکر کردیم فرق میان تخصیص و حکومت به دست می آید.(1)

* نظر مرحوم نائینی در رابطۀ با حکومت در اینجا چیست؟

- ایشان حکومت را دو قسم کرده است: حکومت ظاهری و حکومت واقعی.(2)

* نظر امام خمینی رحمه اللّه در رابطۀ این تقسیم مرحوم نائینی از حکومت چیست؟

- فرموده اند: تقسیم حکومت به حکومت ظاهری و واقعی، چنانکه بعضی از بزرگان روزگار آن تقسیم را انجام داده اند، از چیزهایی است که ملاکی برایش نیست.

چنانکه مخفی نیست؛ زیرا تقدیم دلیلی بر دلیل دیگر هرگاه به صورت حکومت و تحت ضابطه گفته شود، مختلف نیست تا تقسیم صحیح باشد و اختلاف نتیجۀ مصحّح تقسیم نیست.

- پس تقدّم دلیل «لا شکّ للکثیر الشّکّ» بر ادلّۀ شک ها، همانند تقدّم دلیل «لا تنقض» بر ادلّۀ اصول است؛ و تقدّم مفهوم آیۀ نبأ بر ادلّۀ اصول از حیث آن است که دلیل های حاکم، چیزهایی را بیان کرده است که ادلّۀ مقابل، آن چیزها را بیان نکرده است.

- خلاصه، کیفیت تقدّم دلیل های حاکم در احکام واقعی، مخالف صورت تقدّم دلیل های حاکم در احکام ظاهری نیست، تا تقسیم حکومت به ظاهری و واقعی صحیح باشد.(3)

* الحاصل: آنچه از گفتار شیخ اعظم فهمیده می شود اینستکه:

- ایشان حکومت را در تعرّض دلالت لفظی یک دلیل نسبت به دلیل دیگر دانسته و دلیل حاکم را رافع حکم از بعضی مصادیق موضوع دلیل محکوم دانسته اند و حکومت و ورود را به دو صورت تعرّض دلیلی نسبت به دلیل دیگر دانسته اند.

- امّا امام خمینی رحمه اللّه: در نحوۀ تعرّض، نظر جدیدی ابراز کرده اند که منحصر به دلالت لفظی نیست و هرگونه تصرّف، اعم از تصرّف در موضوع، محمول و... در جهت رفع حکم یا تعمیم حکم را حکومت

ص:37


1- (1) - الاستصحاب، امام خمینی رحمه اللّه ص 234-237.
2- (2) - فوائد الاصول، ج 3، ص 262، ج 2، ص 295، 596، 713.
3- (3) - الاستصحاب، امام خمینی رحمه اللّه ص 238؛ انوار الهدایه، ج 1، ص 370-372.

دانسته و ورود را زیر مجموعۀ حکومت خوانده اند.

* نظر خاص امام خمینی رحمه اللّه در رابطۀ با تقدّم دلیلی بر دلیل دیگر چیست؟

اینستکه: ما تحقیقا می بینیم که عقلا و صاحبان گفتگو:

1 - گاهی دلیلی را بر دلیل دیگر، بدون ملاحظۀ نسبت میان آنها و بدون ملاحظۀ ظاهرتر بودن یکی از دیگری، مقدّم می دارند.

2 - و گاهی در مقدّم داشتن یکی از دو دلیل بر دیگری، با وجود نسبت میان آنها توقف می نمایند، فی المثل:

- اگر دلیلی رسیده باشد که «یجب اکرام العلماء»، دلیل جداگانۀ دیگری هم وارد شده باشد که «یحرم اکرام الفسّاق» و این دو دلیل به اهل گفتگو و عرف عرضه شود، آنان را می بینی که در حکم، توقف می نمایند و به ترجیح یکی بر دیگری حواله نمی کنند و اگر به جای «یحرم اکرام الفسّاق»، گفته شود «ما اردت اکرام الفسّاق»، یا گفته شود: «ما حکمت باکرامهم»، یا گفته شود اکرام فساق را جعل نکرده ام، یا خیری در اکرام آنان نیست، یا فاسقین اهلیّت برای اکرام ندارند، یا اکرام آنها خطاست، یا به اکرام آنان حرف نمی زنم، و هکذا امثالهم، این زبانها قرینه می شود بر انصراف دلیل «یجب اکرام العلماء» از وجوب اکرام فاسقین از علماء؛ با اینکه نسبت میان دلیل وجوب اکرام دانشمندان و این گفتارها، عموم و خصوص من وجه است (چرا که بعضی از علما فاسق نیستند، بعضی از علماء فاسق هستند و یا بعضی فاسقها عالم هستند و بعضی فاسق ها عالم نیستند)

و تفاوتی میان آنچه گذشت، جز در کیفیّت بیان و تعبیر نیست.

- همین وضعیّت در مورد جملۀ «لا ضرر و لا ضرارا یا ما یرید اللّه بکم العسر»، نسبت به ادلّۀ احکام وجود دارد؛ با اینکه نسبت میان آنها عموم و خصوص من وجه است.

- اینگونه مقدّم داشتن دلیلی بر دلیل دیگر با ملاحظۀ مقام ظهوری که نزد عقلاء اعتبار دارد، ترجیح و تقدیم دیگری است.

- تقدیم ظهوری اینستکه: یکی از دو دلیل، با مدلول خودش متعرّض حیثیّتی از حیثیّات دلیل دیگر باشد که آن دلیل متعرّض آن حیثیّت نشده است.

- توضیح ذلک اینکه:

- دو دلیل، یا اینکه هر یک از آن ها با مدلول خودش متعرّض چیزی است که دلیل دیگر متعرّض آن است، که در اینصورت تفاوت آنها پس از اشتراکشان در کیفیت تعرّض، در جهات دیگر است مثل سلب و ایجاب، مثل: - دانشمندان را اکرام نما؛ دانشمندان را اکرام نکن.

- یا تفاوت آنها در اخصّ بودن یکی از آنها از دیگری است مثل اینکه «دانشمندان را اکرام نما،

ص:38

فاسق ها را اکرام نکن».

- یا اینکه آنها در کیفیّت متّفق هستند و اختلاف آنها در زیادی قیدی در یکی از آنهاست مثل اینکه:

اگر مرتکب ظهار شدی برده ای آزاد نما، «و اگر مرتکب ظهار شدی برده ای مؤمن آزاد نما.»

- در تمام این موارد، هر یک از دو دلیل، متعرّض چیزی است که دلیل دیگر متعرّض همان چیز است، چنانکه یکی از آنها متعرّض وجوب اکرام دانشمندان شده و دلیل دیگر متعرّض عدم وجوب اکرام آنها؛ یکی از دلیل ها متعرّض آزادی برده شده و دلیل دیگر متعرّض آزاد نکردن بردۀ کافر یا آزاد کردن بردۀ مؤمن.

- پس: آنچه مدلول لفظی یکی از آنهاست، مدلول لفظی دلیل دیگر هم هست با اختلاف در کیفیّت یا با زیادتی در یکی از آنها و امثال آن.

- اگر خواستی بگو: در ادلّۀ لفظی میان دو دلیل در مرحلۀ ظهور برخورد بوجود می آید، با اینکه آن دو دلیل در تمام مراحل از اصول عقلایی متحد هستند وقتی که دو دلیل چنین بودند، تقدیم یکی از آنها بر دیگری، تقدیم ظهوری است و ملاک و مناط تقدیم ظاهرتر بودن یکی از آن ها نسبت به دیگری است.

- پس: تقدیم «فاسق های از علما را اکرام نکن» بر «علما را اکرام کن»، جز از جهت تقدیم ظاهرتر بر ظاهر نیست.

- تمام اصول لفظیّه مانند اصاله العموم، اصاله الاطلاق و اصاله الحقیقه نزد عقلاء به اصاله الظهور برمی گردد، یعنی آنچه نزد آنان معتبر است و حجّت، همان ظهور لفظی است.

- پس: اکرم العلماء حجّت است برای اینکه بعد از تحقق مقدّمات دیگر از اصول عقلایی، ظهور در عموم دارد، و ظهور آن در عموم، معلّق بر نیامدن مخصّص نیست، بلکه ظهورش منجّز است و بنای عقلاء بر عمل به آن است.

بدون اینکه معلق بر چیزی باشد.

امّا با ورود دلیل اخصّ از آن، مقتضای دلیل اخصّ بر آن مقدّم می شود؛ زیرا ظهور اخصّ از ظهور عام در مضمون خودش قوی تر و ظاهرتر است.

همین وضعیّت در مطلق و مقیّد نیز وجود دارد، زیرا ملاک تقدیم مقیّد بر مطلق، جز قوی تر بودن ظهور قید در قیدیّت از مطلق در اطلاق نیست.

* نکته: مرحوم شیخ انصاری با تفسیری که از دو اصطلاح حکومت و ورود کرده اند، اظهار داشته اند که: تقدّم براساس قاعدۀ حکومت و ورود در اصول لفظی نیز جاری می شود چرا که اصل لفظی اصاله الحقیقه یا اصاله العموم در صورتی معتبر است که قرینۀ بر مجاز وجود نداشته باشد. و لذا:

- اگر مخصّص مثلا دلیل علمی باشد، وارد بر اصل عموم می باشد، زیرا عمل به نص قطعی در مقابل

ص:39

ظاهر، مثل عمل به دلیل علمی در مقابل اصل علمی می باشد.

- و اگر مخصّص ظنّی، البته ظنّی که شرعا معتبر است، باشد، حاکم بر اصل عموم است، چونکه معنای حجیّت ظنّ اینستکه: احتمال مخالف واقع بودن مؤدّای ظن را به منزلۀ عدم قرار دهد، از این جهت که اگر حجیّت این اماره نمی بود، بر آن اصل عموم اثری مترتب می شد که همان وجوب عمل به عموم است.

- حاکمیّت مخصّص ظنّی اینستکه: اثر بر آن اصل مترتّب نمی شود و لذا عرفا و شرعا عمل به عموم به هنگام احتمال وجود مخصّص و احتمال عدم وجود تخصیص، لغو نمودن حکم شرع و عرف در عمل به عموم می باشد.

- پس ثابت شد که هرگاه نص از تمام جهات قطعی باشد، در ظاهر وارد بر اصاله الحقیقه است، و هرگاه فی الجمله ظنّی باشد، حاکم بر آن است مثل خاصّی که مثلا ظنّی السّند است و احتمال داده می شود که ظن نیز وارد بر اصاله الحقیقه باشد، بنابراین که عمل به ظاهر، به حکم عرف و شرع معلّق بر عدم تعبّد به تخصیص باشد.

- پس: وضع اصول لفظی مثل وضع اصول عقلی است.

* امام خمینی رحمه اللّه در نقد این گفتار شیخ رحمه اللّه می فرماید:

- آنچه شیخ بزرگوار افاده فرموده اند موردنظر و اشکال است؛ زیرا مناط و ملاک عمل به ظواهر و استدلال و احتجاج عقلاء به آن، همان ظهور است و لذا اصاله الاطلاق، اصاله العموم و اصاله الحقیقه، تکثر و تنوع اصل ها با مناطهای مختلف نیست، بلکه مناط همان ظهور است، وقتی ظهور ظنّی باشد، احتمال خلاف آن ظهور نزد عقلا دور افکنده می شود بدون اینکه فرقی میان عام و خاص باشد؛ عام ظنّی مانند خاص است که احتمال خلاف آن دور افکنده می شود.

- ظهور عام یا بنابر عمل به آن، معلّق بر چیزی نیست، بلکه تقدیم خاص بر عام از قبیل مقدّم داشتن قوی ترین دلیل ها و ظاهرترین ظاهرهاست.

- همین وضعیّت در مقدّم داشتن مقدی بر مطلق و قرینۀ مجاز بر صاحب قرینه نیز وجود دارد و مناط قاعدۀ حکومت در هیچیک از آنها نیست.

- خلاصه اینکه برخورد دو دلیل در ظهور، با تعرّض هر یک از آنها به چیزی که دلیل دیگر متعرّض همان چیز گردیده، مقسم برای تخصیص، تقیید و تقدیم قرینۀ مجاز است.

- همچنین است در تقدیم یکی از دو دلیلی که با هم تباین دارند و میان آنها عموم و خصوص من وجه می باشد، اگر فرض ظاهرتر بودن یکی از دیگری وجود داشته باشد.(1)

ص:40


1- (1) - الاستصحاب، امام خمینی رحمه اللّه ص 233-234.

متن و یکشف عمّا ذکرنا: أنّا لم نجد من أنفسنا موردا یقدّم فیه العامّ - من حیث هو - علی الخاصّ و إن فرض کونه أضعف الظنون المعتبره، فلو کان حجّیّه ظهور العامّ غیر معلّق علی عدم الظنّ المعتبر علی خلافه، لوجد مورد یفرض فیه أضعفیّه مرتبه ظنّ الخاصّ من ظنّ العامّ حتّی یقدّم علیه، أم مکافئته له حتّی یتوقّف، مع أنّا لم نسمع موردا یتوقّف فی مقابله العامّ من حیث هو و الخاصّ، فضلا عن أن یرجّح علیه. نعم، لو فرض الخاصّ ظاهرا أیضا خرج عن النصّ، و صارا من باب تعارض الظاهرین، فربّما یقدّم العامّ.

و هذا نظیر ظنّ الاستصحاب علی القول به، فإنّه لم یسمع مورد یقدّم الاستصحاب علی الأماره المعتبره المخالفه له، فیکشف عن أنّ إفادته للظنّ أو اعتبار ظنّه النّوعیّ مقیّد بعدم قیام ظنّ آخر علی خلافه، فافهم.

ثمّ إنّ التعارض - علی ما عرفت من تعریفه - لا یکون فی الأدلّه القطعیّه لأنّ حجّیّتها إنّما هی من حیث صفه القطع، و القطع بالمتنافیین أو بأحدهما مع الظنّ بالاخر غیر ممکن.

و منه یعلم: عدم وقوع التّعارض بین دلیلین یکون حجّیّتهما باعتبار صفه الظنّ الفعلیّ؛ لأنّ اجتماع الظنّین بالمتنافیین محال، فإذا تعارض سببان للظنّ الفعلی فإن بقی الظنّ فی أحدهما فهو المعتبر، و إلا تساقطا.

و قولهم: «إنّ التعارض لا یکون الاّ فی الظنّین»، یریدون به الدلیلین المعتبرین من حیث إفاده نوعهما الظنّ. و إنّما أطلقوا القول فی ذلک؛ لأنّ أغلب الأمارات بل جمیعها - عند جلّ العلماء، بل ما عدا جمع ممّن قارب عصرنا(1) - معتبره من هذه الحیثیّه، لا لإفاده الظنّ الفعلیّ بحیث یناط الاعتبار به.

و مثل هذا فی القطعیّات غیر موجود؛ إذ لیس هنا ما یکون اعتباره من باب إفاده نوعه القطع؛ لأنّ هذا یحتاج الی جعل الشّارع، فیدخل حینئذ فی الأدلّه الغیر القطعیّه؛ لأنّ الاعتبار فی الأدلّه القطعیّه من حیث صفه القطع، و هی فی المقام منتفیه، فیدخل فی الأدلّه الغیر القطعیّه.

ترجمه - و از آنچه ما گفتیم کشف می شود که: ما ندیدیم و وجدانا هم موردی را نمی یابیم که در آنجا عام من حیث هو بر خاص مقدّم شود، گرچه فرض شود که خاص از ضعیف ترین ظنهای معتبره باشد.

- پس: اگر حجیّت ظهور عام (یعنی اصل لفظیّه) معلّق و مشروط نبود بر عدم ظنّ معتبر برخلافش،

ص:41


1- (1) - مثل: الوحید البهبهانی، و کذا المحقق القمی الذی قال بحجّیه الأمارات من جهه دلیل الانسداد، انظر الرسائل الأصولیه: 429-434، و الفوائد الحائریه: 125-117، و القوانین 440:1 و 102:2.

موردی یافت می شد که در آنجا ضعیف تر بودن مرتبۀ ظنّ خاص را نسبت به مرتبۀ ظنّ عام فرض بکنیم تا که عام بر آن خاص مقدّم شود، و یا فرض بکنیم مساوی بودن ظنّ خاص نسبت به ظنّ عام را و در نتیجه توقف پیش آمده (تعارضا و تساقطا)، درصورتیکه ما نشنیدیم موردی را که به هنگام مقابلۀ با عام من حیث هو با خاص، توقف (و در نتیجۀ تعارض تساقط) بشود، چه رسد به اینکه (ببینیم در جایی) عام بر خاص ترجیح داده شده است.

در بیان معنای من حیث هو:

- بله، اگر فرض شود که خاص ظاهر است (یعنی در جایی از حیث دلالت ضعیف است مثل ینبغی اکرام النحاه)، از نص (بودن وقوف دلالت) خارج می شود و از باب تعارض دو ظاهر می گردد و در اینصورت عام بر خاص مقدّم می شود.

- و این نظیر و مشابه ظنّی است که از استصحاب حاصل می آید البته بنابر اینکه (استصحاب از باب ظنّ حجّت باشد تمام امارات وارد بر استصحاب می باشند) زیرا ما نشنیدیم که در یک موردی استصحاب مقدّم شود بر امارۀ معتبره ای که دلالت دارد بر ارتفاع حالت سابقه، و این (که نشنیدیم) کاشف از اینستکه:

افادۀ استصحاب از باب ظنّ یا اعتبار و حجیّت آن از باب ظنّ یا اعتبار و حجیّت آن از باب ظنّ است که ظنّی بر خلافش نباشد) پس بفهم (که شاید تقدّم عام بر خاص از باب حکومت باشد.)

عدم تعارض در ادلّۀ قطعیّه و ادلّۀ ظنیّه

اشاره

- سپس بدانکه: تعارض بنابر آنچه که از تعریفش دانستید، در ادلّۀ قطعیّه نمی باشد چرا که دلیل قطعی حجیّتش (ذاتیه یعنی) از جهت صفت قطع است، و قطع به دو طرف مطلب یا به یک طرف از طرفین با ظنّ به طرف دیگر غیرممکن است.

- و ضمنا از آن تعریف، عدم وقوع تعارض میان دو دلیلی که حجیّتشان به اعتبار ظنّ فعلی (یعنی شخصی) است نیز معلوم شد، چرا که اجتماع دو ظنّ بر سر دو امر متنافی محال است.

- پس: وقتی دو سبب ظنّ فعلی (مثل دو استصحاب) تعارض نمودند، اگر ظن در یکی از دو طرف باقی ماند (یعنی یکی مفید ظنّ شد و دیگری نه) آنکه مفید ظن فعلی است، معتبر و حجّت است و إلاّ اگر هیچیک از دو طرف مقیّد ظن فعلی نشدند، هر دو سقوط می کنند (چنانکه در تتمیم ماء النّجس کرّا بطاهر) خواندیم.

- و این حضرات که می گویند: «تعارض نمی باشد مگر ما بین دو دلیل ظنّی» مرادشان دو دلیل ظنّی است که ظنّشان نوعی است و لکن به قول مطلق گفته اند: فی الظنین، (چرا؟)

- زیرا اغلب امارات بلکه جمیع ادلّه نزد برخی از علماء و بلکه بسیاری از معاصرین ما از حیث ظنّ نوعی معتبر و حجّت اند، نه از باب افادۀ ظن فعلی به طوری که ملاک حجیّت ظنّ شخصی باشد. چرا؟

ص:42

- زیرا این مطلب که (اگر یک دلیلی فعلا مفید قطع نشد، برای حجیّتش) نیاز به جعل شارع دارد و لذا داخل در ادلّۀ غیر قطعیّه می شود، چون که اعتبار در ادلّۀ قطعیّه از حیث صفت قطع است که آن (صفت قطعیّه) در این مقام (یعنی متعارضین) منتفی است و لذا داخل در ادلّۀ غیر قطعیّه می شود.

***

تشریح المسائل

* مراد شیخ از (یکشف عمّا ذکرنا:... الخ) چیست؟

- اینستکه: آوردن مؤیّدی بر این مطلب است که گفته شد: اصول لفظیّه اگر از باب ظنّ حجّت بشوند موضوعشان عدم الظنّ بالخلاف یعنی نبودن قرینۀ تعبّدیّه برخلاف خواهد بود، و لذا می فرماید:

- هرکجا که ما یک عامّی را دیدیم و یک خاصّی را که در مقابل آن قرار گرفته، همیشه باید که آن خاص را مقدّم بر آن عام بداریم اعم از اینکه:

1 - هر یک از این دو دلیل عام و خاص قطعی باشند یعنی که هم اکرم العلماء مثلا قطعی باشد، هم لا تکرم النحاه.

2 - یا که هر دو دلیل ظنّی باشند یعنی که هر دو خبر ثقه و یا عادل باشند.

3 - یا که یکی از آن دو ظن قوی و دیگری ظن ضعیف باشد مثل اینکه اکرم العلماء با خبر عادل به ما رسیده باشد و لکن لا تکرم النحاه با خبر فاسق منجبری که ضعفش مشهور است به ما رسیده باشد که این دوّمی گرچه حجّت می باشد و لکن به پای آن اوّلی نمی رسد. یا بالعکس اکرم العلماء با خبر فاسق منجبر که ضعفه بالشّهره است به ما رسیده باشد و لکن لا تکرم النحاه با خبر عادل به ما رسیده باشد فرقی نمی کند.

- یعنی وقتی عام با خاص در برابر هم قرار می گیرند، یقدّم الخاصّ علی العام.

- چرا؟

- زیرا اصاله العموم از باب ظنّ حجّت است، به شرط اینکه ظنّی بر خلاف آن نباشد و لذا وقتی ظنّ یعنی لا تکرم النحاه بر خلاف آن آمد، دیگر اصاله العموم جاری نمی شود و این قدرت ورود است.

* حاصل مطلب در (و هذا نظیر الظنّ الاستصحاب علی القول به... الخ) چیست؟

- تنظیری است برای این مطلب که فرمود: حجیّت اصاله الظهور مقیّد است به صورت عدم ظنّ معتبر برخلاف و لذا می فرماید:

- این مطلب نظیر مطلبی است که در باب استصحاب گفته آمد و آن این بود که بر فرض اماره بودن و افادۀ ظن، کسی استصحاب را در معارضۀ با سایر اماراتی که اماره بودنشان مسلم است، مقدّم نداشته است، بلکه امارات دیگر ولو ضعیفه هم باشند بر استصحاب مقدّم می شوند.

ص:43

- این مطلب کاشف از اینستکه:

1 - افاده کردن استصحاب ظنّ را البته بر مبنای شیخ بهائی که قائل به ظن شخصی است.

2 - یا اعتبار و حجیّت ظنّ نوعی حاصله از استصحاب، بر مبنای مشهور قدما.

- هر دو مقیّد است به اینکه ظنّ معتبری بر خلاف آن نباشد و إلاّ حجیّت نخواهد داشت.

* حاصل و نتیجۀ این مطلب چیست؟

- اینستکه: تقدّم ادلّۀ اجتهادیّه بر اصول بر مبنای مشهور، در پنج صورت از باب ورود و در یک صورت از باب حکومت و در بقیّۀ صور هم تقدّمی در کار نیست. چرا؟

- زیرا مشهور میزان را در تقدّم خاص بر عام، قوّت دلالی می دانند و لکن بر مبنای میرزای نائینی و برخی دیگر از متأخرین تقدّم یک خاص بر عام از باب قرینیّت است.

- به عبارت دیگر: بر این مبنا قرینه بر ذی القرینه مقدّم می شود ولو ذی القرینه عام کتابی و قرینۀ خاص، خبر واحدی باشد.

* مقدّمه بفرمایید که ادلّۀ اجتهادیّه خود بر چند قسم اند؟

بر دو قسم اند: 1 - ادلّۀ قطعیّه 2 - ادلّۀ ظنیّه

* دلیل قطعی آن دلیلی است که بالفعل مفید قطع به مدلول باشد. چرا؟

- زیرا در صورتی دلیل قطعی است که حجیّت و طریقیّتش ذاتی باشد و این حجیّت ذاتیّه در آن مربوط به صفت قطع است.

- پس: بالفعل باید قطع آور باشد تا که دلیل قطعی خوانده شود و لذا شأنیّت در اینجا مطرح نمی باشد.

- بنابراین: اگر دلیل بالفعل و برای شخص مجتهد یقین آور نباشد به دلیل غیر علمی ملحق می شود.

- پس: مناط ارزشمندی دلیل قطعی اینستکه: بالفعل مفید قطع و یقین باشد.

* و امّا در رابطۀ با مناط حجیّت دلیل ظنّی مثل ظواهر، خبر واحد ثقه، استصحاب علی قول و...

اختلاف نظر وجود دارد چرا که:

- برخی معتقدند که مناط حجیّت افادۀ ظن، فعلی است یعنی هر امارۀ ظنیّه ای که بالفعل و برای شخص مجتهد گمان آور باشد دارای ارزش است و إلاّ حجّت نمی باشد.

- برخی از جمله شیخ بهائی عقیدۀ مزبور را در خصوص استصحاب آنهم بر مبنای اماره بودن آن دارند.

- برخی هم از جمله مرحوم کلباسی صاحب الاشارات راجع به ظواهر این عقیده را دارند.

- برخی مثل مرحوم محقّق قمی هم راجع به مطلق امارات ظنیّه چنین عقیده ای دارند.

- برخی از قدما از جمله عضدی هم بر آن اند که مناط حجیّت، افادۀ ظنّ فعلی به وفاق نیست لکن

ص:44

ظنّ فعلی بر خلاف ظاهر، قادح بوده و به حجیّت ضرر می زنند.

بنابراین اگر مناط حجیّت، ظنّ فعلی به وفاق نیست، حداقل لازم است که ظن فعلی به خلاف ظاهر هم نباشد.

- جماعتی هم برآن اند که اصولا مناط حجیّت امارات مذکور، افادۀ ظنّ نیست بلکه این امارات از باب تعبّد حجیّت هستند.

- امّا مشهور قدما و متأخرین از علما برآن اند که مناط حجیّت امارات مذکور افادۀ ظن شأنی و نوعی است.

- به عبارت دیگر: هر امارۀ ظنیّه ای که نوعش مفید ظن بوده و شأنیّت افادۀ ظنّ در آن باشد مثل ظواهر، خبر ثقه، و... در حق همگان حجّت می باشد گرچه بالفعل و برای شخص خاصّی از فلان اماره، ظنّ به مرد پیدا نشود، چونکه فعلیّت ملاک نیست.

* با توجه به مقدّمۀ فوق مراد از (ثمّ إنّ التّعارض علی ما عرفت من تعریفه... الخ) چیست؟

اینستکه: وقتی دو دلیل را با هم مقایسه می کنیم از سه حال خارج نمی باشند:

1 - یا هر دو دلیل از تمام جهات یعنی از جهت سند و دلالت و از جهت صدور قطعی هستند.

2 - یا یکی از دو دلیل از تمام جهات یعنی از جهت سند، دلالت و صدور قطعی و دلیل دیگر از برخی از جهات مذکور و یا از همۀ این جهات ظنّی است.

3 - یا که هر دو دلیل از تمام جهات مذکور و یا از برخی از این جهات ظنّی هستند.

* حال إنّما الکلام در اینستکه:

* هرگز بین دو دلیل قطعی تعارض واقع نمی شود، چرا که دلیل قطعی مفید قطع است، و در آن واحد هم قطع به متنافیین از محالات است.

- یعنی: معقول نیست که مکلّف هم قاطع به وجوب جمعه باشد، هم قاطع به عدم وجوب آن و إلاّ اجتماع نقیضین لازم می آید.

- و نیز معقول نیست که نسبت به یک موضوع، هم قطع به وجوب داشته باشد، هم قطع به حرمت و إلاّ اجتماع نقیضین لازم می آید.

- پس: دو نصّ قرآنی، دو خبر متواتر منصوص نبوی، یک نص قرآنی با یک سنت نبوی و... که از تمام جهات مذکور قطعی هستند هرگز با هم تعارض نمی کنند.

* هرگز بین یک دلیل قطعی من جمیع الجهات با یک دلیل ظنّی، اعم از اینکه ملاک در آن ظنّ فعلی باشد یا عدم ظنّ بر خلاف و یا ظنّ نوعی، تعارض واقع نمی شود. چرا؟

- بخاطر اینکه: وقتی به یکطرف قاطع شدیم، نقیض یا ضدّ آن طرف نه تنها مظنون نمی باشد بلکه

ص:45

مشکوک هم نیست، موهوم هم نیست چونکه شأنیّت افادۀ ظن را ندارد و لذا تعارضی در کار نیست بلکه دلیل قطعی معیّنا حجّت خواهد بود.

* دو امارۀ ظنیّه نیز بر مبنای افادۀ ظن فعلی تعارض نخواهند کرد. چرا؟

- زیرا همانطور که قطع به متنافیین در آن واحد از محالات است، وقتی هم که نسبت به یکطرف ظنّ فعلی حاصل شد، نسبت به طرف مقابل، و هم فعلی خواهد بود و نه ظنّ فعلی و لذا مناط حجیّت هرگز در هر دو با هم حاصل نمی شود تا که تعارض کنند.

- به عبارت دیگر: تعارض همواره بین دو حجّت است و لذا اگر به جهتی از جهات یکی از دو عامل مفید ظن فعلی بود و رجحان پیدا نمود، همان یکی حجّت فعلی شده و دیگری لا حجّت است.

- و امّا اگر هیچیک از دو عامل نسبت به دیگری رجحان نداشت تساقط می کنند و یرجع إلی القواعد الاخری.

- پس: تعارض همیشه بین دو امارۀ ظنیّه آن هم به مناط افادۀ ظن نوعی و شأنی معقول است، فی المثل: اگر دو خبر ثقه باشد که هر یک فی حدّ نفسه و در صورت عدم مانع مفید ظنّ باشند و یا اگر هم بالفعل مفید ظنّ نیستند و لکن شأنیّت و قابلیّت آن را دارند و مناط حجیّت در هر دو هست، در اینصورت با هم تعارض می کنند.

- و یا اگر دو اماره باشد که در یکی ظنّ فعلی و در دیگری ظنّ شأنی مناط باشد باز هم با هم تعارض می کنند.

* پس مراد از (و إنّما اطلقوا القول فی ذلک،... الخ) چیست؟

- پاسخ به یک سؤال مقدر است که تقدیرش چنین است:

- اگر تعارض بین دو امارۀ ظنیّه به مناط ظنّ نوعی و شأنی است پس چرا اصولیین مقیّد نکرده اند آن را به امارتین ظنیتین نوعیّتین، بلکه به قول مطلق گفته اند که دو امارۀ ظنیّه؟

- و لذا می فرماید: به خاطر اینکه عند الاکثر، امارات مطلقا اعمّ از ظواهر، خبر ثقه و...، به مناط ظنّ نوعی حجّت هستند و اقوال دیگر نادر است و لذا به قول مطلق گفته اند که دو امارۀ ظنیّه تعارض می کنند و...

* پس مراد از (و مثل هذا...)

پاسخ به یک سؤال مقدر دیگر است مبنی بر اینکه چرا همین حرف را دربارۀ دلیل قطعی نمی زنید بدین معنا که دو دلیل قطعی هم قابلیّت دارند که با هم تعارض کنند و لکن به مناط قطعی نوعی و شأنی و نه فعلی؟ و لذا می فرماید: اگر دو دلیل بالفعل مفید قطع نباشند در ادلّۀ غیر علمیه داخل شده و از محل بحث خارج می باشند و نباید که نام آنها را دلیل قطعی گذاشت.

ص:46

متن اذا عرفت ما ذکرناه، فأعلم: أنّ الکلام فی أحکام التعارض یقع فی مقامین؛ لأنّ المتعارضین:

إمّا أن یکون لأحدهما مرجّح علی الآخر.

و إمّا أن لا یکون، بل یکونان متعادلین متکافئین.

و قبل الشّروع فی بیان حکمهما لا بدّ من الکلام فی القضیّه المشهوره، و هی: أنّ الجمع بین الدلیلین مهما أمکن أولی من الطّرح.(1)

و المراد بالطرح - علی الظّاهر المصرّح به فی کلام بعضهم(2) ، و فی معقد إجماع بعض آخر(3)

- أعمّ من طرح أحدهما لمرجّح فی الآخر، فیکون الجمع مع التّعادل أولی من التّخییر، و مع وجود المرجّح أولی من التّرجیح.

قال الشیخ ابن أبی جمهور الأحسانی فی عوالی اللآلی - علی ما حکی عنه -:

إنّ کلّ حدیثین ظاهرهما التعارض یجب علیک: أوّلا البحث عن معناهما و کیفیّه دلاله ألفاظهما، فإن أمکنک التوفیق بینهما بالحمل علی جهات التأویل و الدلالات، فاحرص علیه و اجتهد فی تحصیله؛ فإنّ العمل بالدّلیلین مهما أمکن خیر من ترک أحدهما و تعطیله بإجماع العلماء. فإذا لم تتمکّن من ذلک و لم یظهر(4) لک وجهه، فارجع الی العمل بهذا الحدیث - و أشار بهذا الی مقبوله عمر بن حنظله(5)(6) انتهی.

و استدلّ علیه:

تاره: بأنّ الأصل فی الدّلیلین الإعمال، فیجب الجمع بینهما بما أمکن لاستحاله الترجیح من غیر مرجّح.(7)

و اخری: بأنّ دلاله اللّفظ علی تمام معناه أصلیّه و علی جزئه تبعیّه، و علی تقدیر الجمع یلزم إهمال دلاله تبعیّه، و هو أولی ممّا یلزم علی تقدیر عدمه، و هو إهمال دلاله أصلیّه.(8)

ترجمه - وقتی آنچه را که ما (از تعریف تعارض، حکومت ادلّه بر اصول، عدم تعارض میان دو دلیل قطعی یا دو دلیل ظنّی شخصی) گفتیم، دانستید، باید بدانید که:

ص:47


1- (1) - انظر الفصول: 440، و مناهج الأحکام: 312، بل ادّعی علیها الإجماع فی عوالی اللآلی کما سیأتی بعد سطور.
2- (2) - مثل صاحبی الفصول و المناهج.
3- (3) - هو ابن أبی جمهور، کما سیأتی.
4- (4) - فی المصدر: «أو لم یظهر».
5- (5) - عوالی اللآلی 136:4.
6- (6) - الآتیه فی الصفحه 57.
7- (7) - هذا الاستدلال من الشهید الثانی فی تمهید القواعد: 283.
8- (8) - ذکر الاستدلال به فی نهایه الوصول (مخطوط): 453، و منیه اللبیب (مخطوط): الورقه 169، و الفصول: 440، و القوانین 279:2، و مناهج الأحکام: 312.

- سخن در احکام تعارض در دو مقام است چرا که دو دلیل متعارض:

- یا (متراجحین اند) یعنی که برای یکی از آن دو نسبت به دیگری مرجحی وجود دارد، یا که متعادلین بوده و با هم برابراند.

کلام در اولویّت قانون جمع بر قاعده طرح

- و (امّا) قبل از شروع در بیان حکم این دو مقام (یعنی تراجیح و تعادل) ناگزیر از بحث در قضیۀ مشهوره هستیم و آن قضیّه عبارتست از اینکه: جمع بین دو دلیل متعارض در صورت امکان بهتر است از کنار گذاشتن آنها و یا یکی از آنها.

- و مراد از طرح که علی الظاهر در کلام بعض از حضرات بدان تصریح شده و در معقد اجماع بعضی دیگر قرار گرفته اعم از طرح یکی از دو دلیل بخاطر وجود مرجّح در دیگری است.

- پس: جمع بین دو دلیل (در متعادلین) بهتر از تخییر (و کنار گذاشتن یکی) و با وجود مرجّح (در متراجحین) بهتر از ترجیح است.

سخن ابن ابی جمهور در عوالی اللآلی

- شیخ ابن ابی جمهور احسائی در عوالی اللئالی بنابر آنچه که از ایشان حکایت شده است می گوید:

- دو حدیثی که ظاهرشان متعارض و ناسازگار است، بحث از معنای آن دو حدیث (در عام و خاص بودن یا متباینین بودن) و کیفیت دلالت الفاظشان (که کدام بر عموم دلالت دارد و کدام بر خصوص یا کدام اظهر است و کدام ظاهر و یا کدام حاکم است و کدام محکوم...) ابتداء بر تو واجب است. و لذا:

- اگر برای شما ممکن است با حمل آن بر جهات تأویل (مثل تخصیص، تقیید، حکومت...) و دلالات، بین آن دو حدیث وفق بدهید، و بر این جمع علاقه مند بوده و در تحصیل آن تلاش کنید.

- پس به اجماع علما عمل به دو دلیل در صورت امکان بهتر است از ترک یکی از آن دو و تعطیل آن. بنابراین: اگر تمکّن از این جمع (از طریق جمع دلالی) برای شما پیدا نشد و یا وجه این جمع (از جهت دلالت) برای شما آشکار نگردید، آنگاه بروید برای عمل به این حدیث و با این کلام اشاره می کند به مقبولۀ عمر بن حنظله (که خذ بما اشتهر بین اصحابه، خذ بالمجمع علیه بین اصحابه، خذ ما خالف العامّه و... اذن فتخیّر)

استدلال به اجماع بر اولویّت این قاعده

اشاره

- و گاهی استدلال شده است بر این مطلب (که جمع دلالی بر همه چیز مقدّم است) به اینکه قاعده (مقتضی و مانع) در دو دلیل به کار گرفتن آنهاست و لذا در صورت امکان جمع بین دو دلیل واجب است چرا که ترجیح بلامرجّح محال است.

- و گاهی استدلال شده است بر مطلب مذکور به اینکه دلالت هر لفظ بر تمام معنایش اصلیّه است و

ص:48

بر جزء معنایش تبعیّه (و تضمّنی) است.

- و بر فرض جمع بین دو دلیل، حداکثر از دست دادن دلالت تبعی و یا به تعبیر دیگر تضمّنی لازم می آید و این بهتر است از آنچه که به فرض عدم جمع بین آنها لازم می آید و آن از دست دادن دلالت اصلیّه در یکی از آن دو است.

***

تشریح المسائل

* مراد از (إذا عرفت ما ذکرنا، فاعلم أنّ الکلام فی احکام التّعارض یقع فی مقامین... الخ) چیست؟

اینستکه: وقتی نکات مزبور را در رابطۀ با تعارض دانستید وارد بحث اصلی شده می گوئیم: در رابطۀ با متعارضین دو مقام از بحث وجود دارد:

1 - مقام تعادل 2 - مقام تراجیح

- امّا قبل از ورود به بحث در این دو مقام باید بدانیم که یک قاعدۀ مشهور و معروفی وجود دارد که مقدّم بر تمامی قواعدی است که روی آن بحث خواهد شد، چرا که تا زمانی که جا برای اجرای این قاعده باز باشد نوبت به قواعد دیگر نمی رسد و آن قانون: الجمع مهما أمکن اولی من الطّرح:

- و امّا در رابطۀ با قاعدۀ جمع نیز دو مقام از بحث وجود دارد:

1 - یکی راجع به مفردات و اصطلاحات و معنای این قاعده 2 - یکی هم راجع به مستند و مدرک آن.

* مراد از جمع چیست؟

- مراد از جمع در اینجا، جمع دلالی است، یعنی تا زمانی که به لحاظ دلالت جمع میان دو دلیل میسور و ممکن باشد، نوبت به طرح نمی رسد.

* جمع دلالی خود بر چند قسم است؟

بر دو قسم: 1 - جمع عرفی 2 - جمع عقلی

* جمع عرفی آن جمعی است که عرف و عقلاء آن را می پسندند و پشتوانه عرفی دارد.

فی المثل: در تعارض نصّ و ظاهر یا عام و خاص و... عرف با حمل ظاهر بر نص و یا اظهر و عام بر خاص میان آنها جمع می کنند.

* جمع عقلی آن وجه الجمعی است که عقل با توجیهات بعیده ای آنها را انجام می دهد صرفا برای اینکه به هر دو دلیل عمل شود و إلاّ به هیچ وجه بناء عرف و عقلاء با آن همراه و مساعد نمی باشد.

نکته: جمعی که در اینجا دارای ارزش است همان جمع عرفی است، چرا که جمع عقلی و تبرّعی فاقد دلیل است.

* مراد از امکان در تعریف مزبور چیست؟

ص:49

- مراد از امکان نیز همان امکان عرفی است نه امکان به دقت عقلی که در مجاورات ارزش نداشته و از ظاهر کلام به حکم اهل محاوره به دست نمی آید.

* مراد از اولویّت در تعریف مزبور چیست؟

- در خصوص جمع های عرفی به معنای وجوب و لزوم است و نه صرف اولویّت.

- و در جمع های عقلی نه تنها اولویّتی ندارد که اصلا حسن هم ندارد و بلکه صحیح نمی باشد.

* مراد از طرح در تعریف مزبور چیست؟

- اینستکه: اگر دو دلیل مساوی بودند جمع، از طرح یکی از دو دلیل از روی تخییر بهتر است و چنانچه یکی راجح و دیگری مرجوح باشد از اخذ به راجح اولویّت دارد.

* با توجه به بیان مفردات و اصطلاحات در تعریف منظور از قاعدۀ جمع چیست؟

- اینستکه: جمع دلالی عرفی تا زمانی که ممکن باشد بر همۀ قواعد تعارض که تخییر یا ترجیح باشد، رجحان دار و نوبت به آنها نمی رسد.

- بنابراین: قاعدۀ مزبور دارای اهمیت ویژه ای است.

* در رابطۀ با مستند و مدرک این قاعده بفرمایید چه دلیلی بر حجیّت آن وجود دارد؟

- وجوه و دلایل متعدّدی برای اثبات حجیّت و ارزشمندی قانون جمع عنوان شده است که به ترتیب به شش وجه از این وجوه اشاره می شود؛

* مراد از (قال الشیخ ابن ابی جمهور الاحسائی... الخ) چیست؟

- بیان اوّلین دلیل بر ارزشمندی و حجیّت جمع یعنی اجماع است و لذا می فرماید:

- ابن ابی جمهور احسائی در کتاب عوالی اللئالی فرموده است:

- اگر دو حدیث با یکدیگر تعارض کردند و هر یک ظهور در مطلبی داشتند مثلا یکی ظهور در وجوب اکرام علماء داشت و دیگری ظهور در حرمت آن، وظیفه داریم که به ترتیب ذیل عمل کنیم:

1 - ابتدا از معنای دو دلیل بحث کنیم که آیا عام و خاص هستند یا مطلق و مقیّد هستند و یا که متباین هستند و...

2 - سپس از کیفیت دلالت آنها بحث کنیم بدین معنا که آیا دلالتشان به نحو نصّ است یا ظاهر؟ حقیقت است یا مجاز؟ بالقرینه است یا بدون قرینه؟ دلالت اصلیه است یا تبعیّه و...

3 - پس از اینکه وضع دو دلیل از حیث دلالت روشن شد، درصورتیکه امکان داشته باشد باید که ما بین دو دلیل را جمع کنیم.

- به عبارت دیگر: مجتهد باید در امر تحصیل وجه الجمع جدیّت کند چرا که العمل بالدّلیلین مهما امکن خیر من ترک احدهما و تعطیله.

ص:50

* پس مراد از (و استدلّ علیه،... الخ) چیست؟

اینستکه: در اثبات این خبر بودن و اولویّت، استدلال کرده است به اجماع علماء و سپس فرموده است که: اگر مجتهد از جمع بینهما متمکّن نبود و وجه الجمعی بین دو حدیث متعارض پیدا نکرد آنگاه نوبت می رسد به اینکه به اخبار علاجیّه مثل مقبولۀ عمر بن حنظله مراجعه کرده و بر طبق دستور آن اخذ به راجح و طرح مرجوح نماید. پس: دلیل اوّل بر حجیّت قاعدۀ مذکور اجماع علماء است.

* رأی و نظر شهید ثانی در کتاب تمهید القواعد در رابطۀ دو دلیل که هر دو دلیلیّت دارند یعنی هر دو جامع شرائط حجیّت هستند چیست؟

- اصل و قاعدۀ اوّلیّه در دو دلیلی که هر دو دلیلیّت دارند به نظر ایشان عبارتست از بکار بستن هر دو دلیل و ترتیب اثر دادن به هر دو.

- به عبارت دیگر: مقتضی برای عمل به هر دو دلیل موجود است چرا که هر دو دارای شرائط حجیّت هستند. وقتی هم که مقتضی در هر دو موجود بود حتّی الامکان باید بینهما را جمع نمود چونکه مانع هم مشکوک است و آن همان تعارض است که با امکان جمع مانعیت ندارد و لذا مقتضی اثر خودش را می کند. پس: باید به هر دو دلیل عمل کرده میان آن دو جمع نمود و إلاّ با امکان عمل به هر دو و جمع بینهما، اگر یکی را گرفته و دیگری را طرح کنیم ترجیح بلامرجح خواهد بود و هو محال.

- این دلیل به عنوان دوّمین دلیل بر ارزشمندی قاعده الجمع به حساب می آید.

* رأی و نظر مرحوم علامه در نهایه در رابطۀ با دو دلیل متعارض چیست؟

- به نظر ایشان هر دلیلی دارای دو دلالت است:

1 - یک دلالت اصلیّه و آن عبارتست از دلالت لفظی بر معنای مطابقی اش.

2 - یک دلالت تبعیّه و آن عبارتست از دلالت لفظ بر جزء معنای موضوع که به تبع دلالت بر کلّ است و دلالت بر خارج لازم که به تبع دلالت بر ملزوم و معنای مطابقی است، فی المثل:

- معنای مطابقی هر یک از اکرم العلماء و لا تکرم العلماء، عمومیّت است، لکن اکرم العلماء بر وجوب اکرام تمام علماء دلالت دارد و لا تکرم العلماء بر حرمت اکرام جمیع علماء دارد.

- معنای تضمّنی هر یک هم اینستکه: دلالت اکرم العلماء بر عالم فاسق بالتّضمّن است و دلالت لا تکرم العلماء نیز بر عالم عادل بالتّضمّن است. حال: اگر امر دائر شود بین اهمال و نادیده گرفتن دلالت اصلیه و اصل دلالت و طرح یک دلیل بطور کلّی و یا اهمال و نادیده گرفتن دلالت اصلیه و اصل دلالت و طرح یک دلیل بطور کلّی و یا اهمال دلالت تبعیّه و ضمنیه، اهمال این دلالت از اهمال دلالت اصلیّه اولویّت دارد و این همان معنای جمع بین دو دلیل است.

- این دلیل به عنوان سوّمین دلیل بر ارزشمندی قاعدۀ الجمع بحساب می آید.

ص:51

متن و لا یخفی: أنّ العمل بهذه القضیّه علی ظاهرها یوجب سدّ باب التّرجیح، و الهرج فی الفقه، کما لا یخفی. و لا دلیل علیه، بل الدلیل علی خلافه، من الإجماع و النصّ.

أمّا عدم الدلیل علیه؛ فلأنّ ما ذکر - من أنّ الأصل فی الدلیلین الإعمال - مسلّم، لکنّ المفروض عدم إمکانه فی المقام؛ فإنّ العمل بقوله علیه السّلام: «ثمن العذره سحت»(1) ، و قوله علیه السّلام: «لا بأس ببیع العذره»(2) - علی ظاهرهما - غیر ممکن، و إلاّ لم یکونا متعارضین.

و إخراجهما عن ظاهرهما - بحمل الأوّل علی عذره غیر مأکول اللحم، و الثّانی علی عذره مأکول اللحم(3) - لیس عملا بهما؛ إذ کما یجب مراعاه السّند فی الروایه و التعبّد بصدورها اذا اجتمعت شرائط الحجّیّه، کذلک یجب التعبّد بإراده المتکلّم ظاهر الکلام المفروض وجوب التعبّد بصدوره اذا لم یکن هناک قرینه صارفه، و لا ریب أنّ التعبّد بصدور أحدهما - المعیّن اذا کان هناک مرجّح، و المخیّر اذا لم یکن - ثابت علی تقدیر الجمع و عدمه، فالتعبّد بظاهره واجب، کما أنّ التعبّد بصدور الآخر أیضا واجب.

فیدور الأمر بین عدم التّعبّد بصدور ما عدا الواحد المتّفق علی التّعبّد به، و بین عدم التعبّد بظاهر الواحد المتّفق علی التعبّد به، و لا أولویّه للثانی.

بل قد یتخیّل العکس؛ من حیث إنّ فی الجمع ترک التّعبّد بظاهرین، و فی طرح أحدهما ترک التّعبّد بسند واحد.

لکنّه فاسد؛ من حیث إنّ ترک التّعبّد بظاهر ما لم یثبت التّعبّد بصدوره و لم یحرز کونه صادرا عن المتکلّم - و هو ما عدا الواحد المتیقّن العمل به - لیس مخالفا للأصل، بل التّعبّد غیر معقول؛ إذ لا ظاهر حتّی یتعبّد به.

ترجمه

عدم امکان عمل به این قاعده

- مخفی نماند که عمل به این قضیّۀ مشهور بنابر ظاهرش (بنابراینکه آن را امکن عقلی بگیریم و نه عرفی) موجب بسته شدن باب ترجیح (و تخییر) و هرج ومرج و بی نظمی در فقه می شود، چنانکه بر کسی پوشیده نیست. و دلیلی بر اینکه (مهما امکن عقلا بینهما را جمع کنیم) هم وجود ندارد بلکه دلیل از اجماع و نص برخلاف آن داریم.

ص:52


1- (1) - الوسائل 126:12، الباب 40 من أبواب ما یکتسب به، الحدیث الأوّل.
2- (2) - الوسائل 126:12، الباب 40 من أبواب ما یکتسب به، الحدیث 3.
3- (3) - کما فعله الشیخ قدّس سرّه فی الاستبصار 56:3، ذیل الحدیث 182.

عدم دلیل بر این قاعده

اشاره

- امّا نداشتن دلیل بر اینکه (این جمع بهتر از طرح است) به جهت اینستکه: دلیلی که ذکر گردید مبنی بر اینکه اصل در هر دو دلیل اعمال و بهره برداری از آنهاست، مسلم است و لکن فرض اینستکه:

اعمال دو دلیل در اینجا ممکن نیست.

- پس: عمل به ظاهر این سخن امام علیه السّلام که (ثمن العذره سحت) و به این سخن امام علیه السّلام که (لا بأس ببیع العذره)، غیر ممکن است و إلاّ متعارضین نمی شدند.

- و اخراج هر دو از ظاهرشان (یعنی اخذ به سند هر دو و رها کردن دلالتشان) بواسطۀ حمل اوّلی بر عذرۀ غیر مأکوله و حمل دوّمی بر عذرۀ مأکول اللحم، عمل به هر دو دلیل نیست، زیرا:

- همانطور که رعایت کردن سند روایت و تعبّد به صدور آن واجب است درصورتیکه شرائط حجیّت جمع باشد، تعبّد به اینکه این متکلّم اراده کرده است ظاهر و دلالت کلامی را که تعبّد به صدور سندش نیز واجب است، البته در صورتیکه قرینۀ صارفه ای در آنجا نباشد.

- شکی نیست در اینکه: تعبّد به صدور سند یکی از دو دلیل بطور معین (که یکی راجح و دیگری مرجوح است) در صورتیکه مرجحی در آنجا نباشد و یا تعبّد به صدور سند یکی از دو دلیل به نحو تخییر (که هیچیک از دو دلیل راجح و مرجوح نیستند) بر فرض جمع بین دلیلین و یا عدم جمع (و استفادۀ از طرح) متیقّن و ثابت است، و لذا تعبّد به ظاهر (یعنی دلالت) آن نیز واجب است، چنانکه تعبّد به صدور دلیل دیگر نیز واجب است (چونکه دلیل حجیّت خبر واحد هر دو دلیل را ارزشمند کرده است منتهی یکی متیقّن الاخذ و یکی فقط ذی قیمت است).

- پس: (در اینجا) امر دائر است بین عدم تعبّد به صدور بیشتر از یک سند که هر دو گروه بر آن توافق داشته (و متیقّن الاخذ است) و بین عدم تعبّد به ظاهر (یعنی دلالت) دلیلی که سندش مورد اتفاق و متیقّن است، درحالیکه اولویّتی برای دوّمی (یعنی جمع بینهما) نسبت به اوّلی (یعنی قاعدۀ طرح) وجود ندارد. بلکه گاهی عکس مطلب در آن تخیّل می شود از این جهت که در جمع بینهما (سندا) ترک تعبّد به دو دلالت وجود دارد و لکن در طرح احدهما (فقط) ترک تعبّد به یک سند وجود دارد.

- شیخ می فرماید: امّا این مطلب فاسد است، چرا که ترک تعبّد (و رها کردن) دلالت آن حدیثی که تعبّد به صدور سندش ثابت نشده (و قدر متیقّن نیست و به عبارت دیگر:) صادر شدنش از معصوم علیهم السّلام احراز نگردیده است و آن ماعدای آن دلیلی است که سندش متیقّن است، مخالف با اصل (یعنی ضایعه) نیست، بلکه تعبّد به ظاهر در احدهما معقول نیست. چرا؟

- زیرا (وقتی سند احدهما متیقّن نشود) ظاهر (یعنی دلالتی هم) برای آن نیست تا که تعبّد به آن بشود، در نتیجه مخالف با اصل و ترک تعبّد از چیزی که تعبّد به آن واجب است، نیست.

ص:53

تشریح المسائل

* جهت یادآوری بفرمائید جمع دلالی خود چند شعبه دارد؟

- دو شعبه: - جمع عرفی یا مقبول - جمع عقلی

* قاعدۀ جمع شامل کدامیک از دو جمع مزبور می شود؟

1 - عند المشهور موضوع قاعده وسیع بوده و شامل هر نوع جمع و توجیهی از جمله دو جمع فوق می شود. شاهد بر مطلب هم وجوه جمعی است که در سخنان شیخ طوسی رحمه اللّه، علامه رحمه اللّه، محقّق رحمه اللّه، شهیدین رحمه اللّه و... وجود دارد.

2 - عند المتأخرین از زمان شیخ اعظم رحمه اللّه تا به امروز قاعده جمع منحصر به جمع عرفی بوده و همان است که دارای اولویّت است و بنای قطعیّۀ عقلاء هم پشتوانۀ آن است.

* با توجّه به مقدمّۀ فوق مراد شیخ از (و لا یخفی:... الخ) چیست؟

- اینستکه: ظاهر قضیّۀ مذکور دارد و لفظ الجمع هم مفرد محلّی به لام بوده و اطلاق دارد و همچنین مهما امکن نیز اعمّ از امکان عرفی و عقلی است، یعنی که شامل جمع عرفی و عقلی هر دو می شود. امّا بر کسی پوشیده نماند که نمی تواند به این اطلاق عمل نمود بلکه باید آن را منحصر کنیم در جمع های عرفی. چرا؟ زیرا:

1 - اگر این قاعده به اطلاقش باقی بماند و شامل جمع عقلی هم بشود لازم می آید سدّ باب ترجیح، لکن اللازم باطل، فالملزوم مثله.

* دلیلتان بر این ملازمه چیست؟

اینستکه: روایات فراوانی تحت عنوان اخبار علاجیّه وجود دارد که این روایات دلالت دارند بر اینکه وظیفۀ ما در متعارضین، ترجیح و اخذ به راجح و طرح مرجوح است و چنانچه ترجیحی نبود در اخذ به احد دلیلین و طرح دیگری مخیّر هستیم.

- حال اگر الجمع مهما امکن شامل جمع عقلی هم بشود، مورد و مصداقی برای اخبار علاجیّه باقی نخواهد ماند چرا که غلیظترین متعارضین را می توان با دقت عقلی جمع نمود، فی المثل:

- اگر ما اکرم العلماء را بر عدول و لا تکرم العلماء را بر فسّاق حمل کنیم تنافی مرتفع می شود.

- و یا فی المثل: اگر ثمن العذره سحت را بر عذرۀ غیر مأکول اللحم و لا بأس ببیع العذره را بر عذرۀ مأکول اللحم حمل کنیم تنافی مرتفع خواهد شد.

- و یا فی المثل: اگر صلوه الجمعه واجبه را حمل بر عصر حضور و صلوه الجمعه لیست بواجبه را حمل بر عصر غیبت کنیم، تنافی بین دو دلیل مرتفع خواهد شد.

- در نتیجه: موردی برای باب ترجیح باقی نمی ماند مگر جمع عرفی که با یک سلسله توجیهات بعیه

ص:54

ممکن است و لذا نوبت به ترجیح نمی رسد.

- پس یا سدّ باب ترجیح لازم می آید و یا حمل اخبار ترجیح بر فرد نادر که خصوص متعارضین ظنیین از حیث سند و قطعیین یا نصین از حیث دلالت باشد مثل اینکه دلیلی گفته باشد:

- ایها الناس بدانید که نماز جمعه در عصر غیبت حتما و جزما واجب است و مخالفت آن عقاب آور است چرا که نص در وجوب جمعه است.

- دلیل دیگری هم گفته باشد نماز جمعه در عصر غیبت واجب نیست و ترکش عقاب آور نمی باشد، چرا که نص در نفی وجوب است، و تنها در این مورد است که نوبت به ترجیح می رسد. لکن:

- اوّلا: چنین فردی در میان متعارضین وجود ندارد.

- ثانیا: به فرض که وجود داشته باشد بسیار نادر است به درجه ای که ملحق به عدم می باشد و نیازی هم به این همه سروصدا ندارد.

- در نتیجه: حمل کلام معصوم با این همه سروصدا بر فرد نادر خواهد بود که این در شأن امام علیه السّلام نیست.

* پس مراد از (و الهرج فی الفقه...) چیست؟

دوّمین دلیل است بر اینکه قاعدۀ الجمع به اطلاق خودش باقی نبوده و منحصر در جمع های عرفی است و لذا می فرماید:

- بقاء قاعده جمع بر اطلاق و عمومیّت، مستلزم هرج ومرج و تأسیس فقه جدید است چرا که هر کس به سلیقۀ خود میان دو دلیل متعارض را جمع می کند و یقینا این به همان استحسانات عقلیّه برمی گردد و ما را از اسلام اصیل دور می کند.

- فی المثل: در رابطۀ با دو حدیث ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره چند وجه الجمع در همان ابتدا مکاسب مرحوم شیخ آمده است و لکن احدی به این امر مستلزم نمی باشد.

* پس مراد از (و لا دلیل علیه...) چیست؟

- سوّمین دلیل است بر اینکه قاعدۀ الجمع به اطلاق خودش باقی نبوده و منحصر است در جمع های عرفی و لذا می فرماید:

- بلاشک این قاعده با همین عنوان در لسان آیات و روایات نیامده است تا که ما ملزم باشیم بر اخذ به اطلاق یا عموم، بلکه در لسان فقهاء درست شده است و باید که مدرک معتبری داشته باشد.

- خوشبختانه قاعدۀ مزبور باطلاقها مستندی ندارد که حتّی جمع عقلی نیز از طرح اولویّت داشته باشد. پس: صرفا ادعای بلادلیل است.

* پس غرض از (بل الدلیل علی خلافه من الاجماع و النّصّ) چیست؟

ص:55

چهارمین دلیل است بر اینکه قاعدۀ الجمع به اطلاق خودش باقی نبوده و منحصر در جمع های عرفی است و لذا می فرماید:

- نه تنها دلیلی بر اثبات این مطلب نداریم بلکه دلیل بر نفی و ردّ آن در دست می باشد چنانکه بزودی خواهد آمد که هم اجماع، هم نصّ و دلائل دیگری برخلاف آن است.

* حاصل مطلب در (أمّا عدم الدّلیل علیه... الخ) چیست؟

- در حقیقت توضیح و تکمیل دلیل سوّم است و لذا شیخ می فرماید:

- این قاعده به معنای وسیعش لا دلیل علیه، کانّ کسی به شیخ اشکال کرده به اینکه پس آن سه وجهی را که قبلا به عنوان مستند و مدرک این قاعده ذکر نمودید چه شد؟

- شیخنا پاسخ می فرماید: هیچیک از این امور دلیلیّت ندارند:

- امّا در رابطه با اجماع باید بگویم:

- اوّلا: منقول به خبر واحد است و اعتباری به آن نیست.

- ثانیا: در مسائل اصولیه اجماع فاقد ارزش است و مسألۀ جمع بین الدلیلین یک مسألۀ اصولیّه است.

ثالثا: اجماع یک دلیل لبّی است که باید به قدر متیقّن آن اخذ نمود و قدر مسلم از اجماع، جمع عرفی و عقلائی است و لکن قیام الاجماع بر اولویّت جمع های عقلی مشکوک بوده و نمی توان از آن مدد گرفت. و امّا در رابطۀ با دلیل شهید ثانی که فرمود الاصل فی الدّلیلین، الاعمال، می گوئیم: بله ما نیز قبول داریم که الاصل الاعمال چرا که هر دو دلیل و یا چند دلیل که وجود دارد جامع شرائط حجیّت هستند و لکن الأصل. الاعمال در مواردی که اعمال ممکن باشد.

- امّا: در ما نحن فیه یعنی مواردی که جمع بین دو دلیل نیاز به توجیه هر دو دلیل یا یکی از دو دلیل دارد، ممکن نیست چرا که فی المثل:

- یک دلیل گفته: ثمن العذره سحت و دلیل دیگر گفته: لا بأس ببیع العذره.

- اعمال و ترتیب اثر دادن به هر دو دلیل ممکن نیست چرا که اعمال به معنای حقیقی کلمه عبارتست از اخذ به سندها و ظهورها هر دو یعنی:

* هم متعبّد به صدور هر دو حدیث شویم آن هم به حکم ادلّۀ حجیّت سند که می گوید: صدق العادل یعنی که بنا را بر صدور و صدق بگذار.

* هم متعبّد به صدور هر دو حدیث شده و به ظهور هر دو حدیث عمل کنیم.

- این است ترتیب اثر دادن به هر دو حدیث که در اینجا صوری متصوّر است:

1 - اینکه هم به دو سند متعبّد شویم و هم به دو ظهور و این غیر ممکن است چرا که جمع بین متنافیین است.

ص:56

2 - اینکه نه به سندها متعبّد باشیم و نه به ظهورها که احدی هم به این مطلب ملتزم نیست.

3 - اینکه سندها را گرفته، بدان متعبّد شویم و لکن از خیر ظهورها بگذریم و در ظاهر هر دو حدیث توجیه کنیم بر حمل یکی از آن دو بر عذرۀ غیر مأکول اللحکم و دیگری را بر مأکول اللحم.

4 - اینکه ظهورها را گرفته و به ادلّۀ حجیّت ظواهر متعبّد شده و از خیر یکی از دو سند بگذریم.

- در اینجا نیز نتیجۀ صورت سوّم جمع و نتیجۀ صورت چهارم طرح یکی از دو دلیل است.

- امّا لا ریب در اینکه رفع ید کردن از ادلّۀ حجیّت ظهورات و حمل ظاهر بر خلاف آن، بر رفع ید از ادلّۀ حجیّت سند و رفع ید از اصاله السند، اولویّت ندارد.

- خلاصۀ مطلب اینکه: جمع اولی از طرح نیست چرا که هر دو دلیل در یک رتبه و مسبّب از علم اجمالی هستند، یعنی اجمالا می دانیم که باید از احد الامرین رفع ید نمود و لکن در اینکه از اصاله الظهور رفع ید کنیم یا از اصاله السند؟ مردد هستیم.

- حال با این محاسبه از کجا که جمع اوّلی از طرح باشد؟ خیر، از آنجا که هر دو در یک رتبه هستند دلیلی بر اولویّت جمع بر طرح وجود ندارد.

* مراد از (بل قد یتخیّل العکس فیه... الخ) چیست؟

اینستکه: برخی به عکس مستدل مذکور که جمع را بر طرح ترجیح دادند معتقد شده اند به اینکه در اینجا طرح اوّلی از جمع است. چرا؟

- زیرا که در طرح تنها یک سند را نادیده گرفته و از اصاله السند آن رفع ید می کنیم و لکن نسبت به دیگری سندا و دلاله اخذ می کنیم تعیینا یا تخییرا درحالیکه در جمع بینهما و اخذ به سند هردو، از دو اصاله الظهور رفع ید می شود.

- بلا شک طرح آسانتر است و لذا ما همان را مرتکب می شویم.

* نظر شیخ در این رابطه چیست؟

- تخیل مذکور را قبول ندارد چرا که اصاله الظهور در هر یک از دو دلیل حجّت است مادامی که قرینه برخلافش نباشد.

- در ما نحن فیه حجیّت سند هر یک صلاحیّت قرینیّت بر رفع ید از ظهور دیگری دارد و لذا جای اصاله الظهور نسبت به هر دو دلیل وجود ندارد بلکه همان که سندش اخذ شده ظهورش هم حجّت است و دیگری اصلا حجّت نشده است تا اخذ به ظهور آن لازم باشد و بلکه تعبّد به ظهور هر کدام معقول نمی باشد. چرا؟

- زیرا: ظاهر با فراغت از اصل صدور ارزش دارد که در ما نحن فیه اصل ظهور محلّ کلام است.

ص:57

متن و ممّا ذکرنا یظهر فساد توهّم: أنّه اذا عملنا بدلیل حجّیّه الأماره فیهما و قلنا بأنّ الخبرین معتبران سندا، فیصیران کمقطوعی الصّدور، و لا إشکال و لا خلاف فی أنّه اذا وقع التعارض بین ظاهری مقطوعی الصدور - کآیتین أو متواترین - وجب تأویلهما و العمل بخلاف ظاهرهما، فیکون القطع بصدورهما عن المعصوم علیه السّلام قرینه صارفه لتأویل کلّ من الظّاهرین.

و توضیح الفرق و فساد القیاس: أنّ وجوب التّعبّد بالظّواهر لا یزاحم القطع بالصّدور، بل القطع بالصّدور قرینه علی إراده خلاف الظاهر، و فیما نحن فیه یکون وجوب التّعبّد بالظاهر مزاحما لوجوب التعبّد بالسّند.

و بعباره اخری: العمل بمقتضی أدلّه اعتبار السّند و الظّاهر - بمعنی:

الحکم بصدورهما و إراده ظاهرهما - غیر ممکن، و الممکن من هذه الامور الأربعه اثنان لا غیر: إمّا الأخذ بالسندین، و إمّا الأخذ بظاهر و سند من أحدهما، فالسند الواحد منهما متیقّن الأخذ به.

و طرح أحد الظاهرین - و هو ظاهر الآخر الغیر المتیقّن الأخذ بسنده - لیس مخالفا للأصل؛ لأنّ المخالف للأصل ارتکاب التأویل فی الکلام بعد الفراغ عن التعبّد بصدوره.

فیدور الأمر بین مخالفه أحد أصلین: إمّا مخالفه دلیل التّعبّد بالصّدور فی غیر المتیقّن التعبّد، و إمّا مخالفه الظاهر فی متیقّن التعبّد، و أحدهما لیس حاکما علی الآخر؛ لأنّ الشکّ فیهما مسبّب عن ثالث، فیتعارضان.

ترجمه

دلیل چهارم:

اشاره

- و از آنچه که ما ذکر نمودیم، فساد یک توهّمی روشن می شود و آن توهّم اینستکه:

- وقتی ما به دلیل حجیّت اماره در هر دو خبر عمل کنیم (یعنی که سند هر دو را حجّت بدانیم) و قائل شویم به اینکه هر دو خبر به لحاظ سند معتبر و ارزشمنداند، در نتیجه مثل دو (آیه و یا دو خبر) مقطوع الصدور می شوند.

- اشکال و اختلافی هم نیست در اینکه اگر بین دلالت دو مقطوع الصدور مثل دو آیه یا دو خبر متواتر، تعارض واقع شود تأویل در دلالت آن دو و عمل به خلاف ظاهر هر دو واجب می شود.

- پس: قطع به صدور هر دو خبر از معصوم علیهم السّلام قرینۀ صارفه می باشد برای تأویل (و دست برداشتن) از هر دو دلالت.

- توضیح این تفاوت و فساد این قیاس اینستکه: وجوب تعبّد به ظواهر، مزاحم قطع به ظواهر نمی شود بلکه قطع به صدور، قرینه است بر ارادۀ خلاف ظاهر.

ص:58

- و امّا آنچه که ما (در تعارض دو خبر ظنّی) در صدد آن هستیم اینستکه: وجوب تعبّد به ظاهر مزاحم وجوب تعبّد به سند می باشد.

- و به عبارت دیگر: عمل کردن به مقتضای ادلّۀ حجیّت سند و ادلّۀ حجیّت ظواهر (که اصول لفظیّه باشد) به معنای حکم به صدور سند هر دو دلیل و ارادۀ دلالت هر دو (یعنی اخذ به هر چهار تا) غیرممکن است و تنها (بهره برداری از) دو مورد از این چهار مورد ممکن است و لاغیر، یعنی:

- یا اخذ به هر دو سند (که می شود جمع) و یا اخذ به دلالت و سند یکی از آن دو (که می شود طرح).

- پس: یکی از دو سند (علی کلّ حال) می شود متیقّن الاخذ به (و لکن سند دیگر تنها ذی قیمت است)، و طرح یکی از دو ظاهر که عبارتست از ظاهر آن خبری که سندش متیقّن الاخذ نیست، مخالف با اصل نمی باشد (و لذا متیقّن الطرح است). چرا؟

- زیرا آنی که مخالف اصل است (و نباید که طرح شود) ارتکاب به تأویل در کلام (یعنی کنار گذاشتن ظاهر آن) است پس از فراغ از تعبّد به صدور (و اخذ) سند آن.

- پس امر دائر است بین مخالفت یکی از دو اصل، و آن:

- یا مخالفت با دلیل حجیّت سند در آنی است که متیقّن التّعبّدیه نیست (یعنی که از این جهت خسارت ببینیم).

- یا مخالفت با ظاهر در آنی است که به لحاظ سند متیقّن التّعبّد است (مثل کسی که بینهما را جمع می کند و از حیث ظهور متحمّل خسارت می شود).

- و هیچیک از این دو حاکم بر دیگری نیست (بلکه مساوی اند) چرا که شک در این دو (که آیا این سند را بگیریم یا که آن ظاهر را سببی و مسببی نیستند بلکه هر دو) مسبّب از یک امر سوّمی هستند (و آن نحوۀ تعارض این دو دلیل است که در ما علم اجمالی تولید می کند که یا این خسارت را باید ببینیم یا آن خسارت را)، پس با یکدیگر تعارض می کنند.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (و ممّا ذکرنا یظهر فساد توهّم... الخ) چیست؟

- بیان چهارمین دلیل قائلین به ارزشمندی قاعدۀ الجمع بقول مطلق است و لذا می فرماید:

- این حضرات ما نحن فیه را که تعارض دو امارۀ ظنیّه و خبر واحد باشد به باب دو دلیل قطعی الصدور قیاس کرده و گفته اند:

- همانطور که اگر دو دلیل قطعی السّند و لکن ظنّی الدّلاله، ظاهرشان با یکدیگر تعارض کند نمی توانیم به سندها دست بزنیم چونکه قطعی هستند و به سراغ توجیه دلالی و تأویل دلالتها می رویم،

ص:59

فی المثل:

* دو ظاهر آیه با یکدیگر تنافی دارند یعنی ظاهر یک آیه بوی جبر و ظاهر آیۀ دیگر بوی تفویض می دهد.

* و یا دو سنت متواتر از حیث ظهور با یکدیگر تنافی دارند.

- در هر صورت نمی توان در سند این امور تصرّف نمود و لذا ناچار از توجیه و تصرّف دلالی و حمل هریک برخلاف ظاهر آن هستیم.

- بالجمله قطعی الصدور بودن خود قرینه می شود بر تصرّف در ظاهر و تأویل ظاهر آنها، گاهی در یکی از دو ظهور و گاهی در هر دو.

- همینطور در ما نحن فیه نیز که دو دلیل متعارض ظنّی السّند می باشند به خاطر اینکه خبر واحد هستند.

و لکن ادلّۀ حجیّت اماره بطور مساوی شامل هر دو خبر می شوند چونکه هر دو جامع شرائط حجیّت هستند.

- شمول هم به این معناست که خبرهای عادل را نازل به منزلۀ علم بحساب می آورید کانّ که قطعی الصدور هستند.

- در نتیجه: به حکم ادلّۀ حجیّت باید ملتزم به سندها شویم که در اینصورت نوبت به دلالتها می رسد و ما همان برخوردی را که با ظهور مقطوع السّندها کردیم با این دو ظهور هم خواهیم داشت.

- پس: با این محاسبه دیگر نوبت به طرح یکی از دو دلیل و اخذ به دیگری نمی رسد بلکه معیّنا جای جمع بینهما خواهد بود که الجمع مهما امکن اولی من الطرح.

* پس مراد جناب شیخ از (و توضیح الفرق و فساد القیاس:... الخ) چیست؟

- اینستکه: قیاس امارتین ظنیّتین به باب آیتین یا حدیثین متواترین مع الفارق است چرا که:

- زیرا در رابطۀ با آیات و روایات متواتره ای که به لحاظ دلالت ظهوری و ظنّی هستند، اصاله الظهور در احدهما قدرت معارضه با اصاله السند در دیگری را ندارد. چرا؟

- بخاطر اینکه سند در آنها قطعی است و لذا نمی توان گفت که یا باید از خیر این سند گذشت و یا از خیر آن ظهور و دلالت، چرا که باید سندها اخذ شود.

- بنابراین: نوبت به اصاله الظهور نمی رسد چرا که اجرای این اصل معلّق است بر نبود قرینۀ معتبره بر خلاف آن ظاهر، مضافا بر اینکه خود قطعی السّند بودن عقلا قرینه است بر رفع ید از تعبّد به ظهور.

- به عبارت دیگر نسبت به مقیس علیه باید گفت:

- نه دوران امر بین رفع ید از یکی از دو سند است چون که هر دو سند قطعی بوده و معارضه و

ص:60

مراحمتی هم با هم ندارند.

- نه دوران امر بین رفع ید از سند در یکی از دو دلیل و از ظهور در دلیل دیگر است چونکه ظهور و سند قطعی نسبت به یکدیگر مزاحمتی ندارند.

پس: تعارض، بین دو ظهور است و برای رفع آن باید که مرتکب تأویل شده از خیر یکی از دو ظهور و یا هر دو گذشت.

- و امّا در رابطۀ با ما نحن فیه باید گفت:

- اصاله الظهور در هریک از دو دلیل قابل مزاحمت با اصاله السّند در دیگری هست چونکه هر دو ظنّی بوده و در عرض هم اند یعنی که هیچیک نسبت به دیگری اولویّت ندارد.

- به عبارت دیگر در اینجا چهار صورت متصور است:

1 - یکی اینکه هم به سندها متعبّد شویم و اصاله السند را اجرا کنیم و هم به دلالتها و ظهورها ملتزم گردیم و اصاله الظهور را حفظ نمائیم، فی المثل:

- در مثل ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره، هم اصاله السند را در هر دو جاری کنیم و هم اصاله الظهور را در هر دو حفظ کنیم.

- این صورت، صورتی محال و باطل است، چرا که خلاف فرض ما در اینجاست، چونکه فرض بحث ما در اینجا اینستکه: ظهورها با هم تعارض دارند و نمی توان هر دو را اخذ نمود.

2 - دیگر اینکه هم هر دو سند را طرح کنیم، هم دو ظهور را یعنی که نه به سندها متعبّد شویم و نه به ظهورها ملتزم.

- اینصورت نیز محال و باطل است چرا که احدی بدان ملتزم نمی باشد نه در متراجحین و نه در متعادلین.

3 - دیگر اینکه به سند هر دو اماره متعبّد شده و در ظهورها تصرّف کنیم چنانکه مستدل می گفت.

4 - صورت دیگر اینکه یکی از دو اماره را سندا و ظهورا اخذ کنیم و امارۀ دیگر را سندا و ظهورا طرح کنیم.

* حاصل مطلب در (العمل بمقتضی ادلّه اعتبار السّند و الظّاهر... الخ) چیست؟

عباره اخرای صور فوق است بدین معنا که شیخ می فرماید:

1 - یا باید نسبت به احدهما از ادلّه تعبّد به اصل صدور و ادلّۀ حجیّت صرف نظر کرده و احدهما را سندا طرح کنیم که دلالت آن هم به تبع می رود، و دیگری را سندا و دلاله اخذ کنیم، و این چنانکه گذشت همان قول حق است.

2 - یا باید که با ادلّۀ تعبّد به ظواهر و حجیّت ظواهر مخالفت کرده به ظهور یکی از دو اماره ملتزم

ص:61

نشده و هر دو را تأویل ببریم که در اینصورت هیچیک نسبت به دیگری اولویّت نخواهد داشت. چرا؟

- زیرا که شک در هر دو مسبّب از امر ثالثی می باشد که همان علم اجمالی است، یعنی اجمالا می دانیم که باید از خیر احد الامرین گذشت و لذا یکی از آن دو منتفی است.

- پس: هر دو شیوه مذکور در عرض هم بوده و برابر هستند و لذا وجهی برای اولویّت جمع بر طرح نیست.

* پس مراد از (و طرح احد ظاهرین... الخ) چیست؟

- پاسخ به یک اشکال مقدر است که تقدیرش چنین است:

- آیا اینکه شما می فرمایید که سند و ظهور یکی را باید گرفت و از خیر سند و ظهور دیگری باید گذشت، مخالفت با اصاله الظهور در دیگری نمی باشد درحالیکه اصاله الظهور حجّت است؟

و لذا شیخنا در پاسخ می فرماید: خیر، مخالفتی در اینجا با اصل مزبور پیش نمی آید، چرا که مخالفت با اصل مزبور عبارتست از اینکه ما به سند متعبّد شویم و سپس ظهور را حمل برخلاف آن کنیم و حال آنکه ما این کار را نمی کنیم بلکه سند یکی از دو اماره را اخذ و دیگری را طرح می کنیم، در نتیجه ظهور معتبری درست نمی شود تا شما بگوئید که اصاله الظهور جاری می شود.

- پس: اشکالی از این ناحیه وجود ندارد.

- و امّا طرح سند امارۀ دیگر تعیینا اگر مرجوح باشد و تخییرا اگر هر دو مساوی باشند براساس قواعد اوّلیّه و ثانویّۀ باب متعارضین است که در آینده مورد بحث واقع خواهد شد.

- البته آن چه در اینجا مدّنظر ماست اینستکه: به این نتیجه برسیم که جمع از طرح اولویّت ندارد.

ص:62

متن و منه یظهر: فساد قیاس ذلک بالنّصّ الظّنّی السّند مع الظّاهر، حیث یجب الجمع بینهما بطرح ظهور الظاهر، لا سند النصّ.

توضیحه: أنّ سند الظّاهر لا یزاحم دلالته - بدیهه - و لا سند النصّ و لا دلالته، و أمّا سند النّصّ و دلالته، فإنّما یزاحمان ظاهره لا سنده، و هما حاکمان علی ظهوره؛ لأنّ من آثار التّعبّد به رفع الید عن ذلک الظهور؛ لأنّ الشّکّ فیه مسبّب عن الشّکّ فی التّعبّد بالنّصّ.

ترجمه

دلیل پنجم:

اشاره

- و از اینکه (اینها مساوی اند و نه سببی و مسبّبی)، فاسد بودن قیاس ما نحن فیه با نصی که ظنّی السّند است (مثل لا تکرم النحاه که تعارض کرده است) با ظاهر (اکرم العلماء) و موجب جمع بین آن دو می شود به طرح (و دست برداشتن) از دلالت ظاهر (یعنی اکرم العلماء) نه به طرح و دست برداشتن از سند نصّ، اشکار می شود.

- توضیح مطلب اینکه:

- سند ظاهر (یعنی اکرم العلماء) با دلالت خودش مزاحمتی ندارد و با سند نصّ (یعنی لا تکرم النحاه) نیز اصطکاکی ندارد (چون معارضه مربوطه به دلالتین است و نه سندین) و با دلالت آن نص نیز اصطکاکی ندارد (چون تعارض بین دلالتین است و نه بین یک دلالت و یک سند)، امّا دلالت آن روشن است، چرا که با طرح و کنار گذاشتن سند مراعاتی برای ظاهر باقی نمی ماند.

- و امّا سند نصّ و دلالت آن که نص است (چون صلاحیّت قرینۀ صارفه بودن را دارد) مزاحم با ظاهر آن (یعنی دلالت اکرم العلماء) می شوند و نه با سند آن، و این دو (یعنی سند و دلالت لا تکرم النحاه) حاکم بر ظهور (و عموم) اکرم العلماء می گردند. چرا؟

- زیرا از آثار تعبّد به (حجیّت) خبر ثقه، رفع ید از آن ظهور (یعنی اصاله العموم اکرم العلماء) است.

چرا؟

- زیرا شک در ظاهر (اکرم العلماء به اینکه حجّت است یا نه؟) مسبّب است از شکّ در تعبّد به نصّ (یعنی مسبّب از اینستکه: آیا سند لا تکرم النحاه حجّت است یا نه؟)

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (و منه یظهر فساد قیاس ذلک بالنّصّ الظّنی السّند... چیست؟)

- بیان دلیل پنجم طرفداران تعمیم قاعدۀ جمع است و لذا می فرماید:

ص:63

- اینها ما نحن فیه را که دو امارۀ ظنیّه از حیث ظهور با هم تعارض دارند، به باب نصّ و ظاهر قیاس کرده و گفته اند که:

- اگر دو آیه و یا دو خبر متواتر و یا حتّی دو خبر واحد با هم تعارض کنند در حالی که احدهما نص و دیگری ظاهر باشد، نص بر ظاهر مقدّم می شود و باید که به برکت نص، ظاهر را توجیه کرده و برخلاف آن حمل نمود و در هر حال باید که سندها را اخذ کرد و جای طرح نیست.

- حال در ما نحن فیه نیز چه مانعی دارد که ما سندها را اخذ کنیم و در دلالت ها تصرّف نموده و بینهما را همانند نص و ظاهر و اظهر و ظاهر و... جمع کنیم؟

- شیخنا در پاسخ می فرماید: باز هم قیاس شما، قیاس مع الفارق است چرا که مسأله دارای چند صورت است:

1 - سند دلیلی که ظهور دارد، با دلالت خودش مزاحمتی ندارد.

2 - سند دلیلی هم که نص است با دلالت خودش معارضه ندارد و اصلا هیچ سندی با دلالت خود در تزاحم نیست.

3 - سندهای نص و ظاهر نیز با هم معارضه ندارند چرا که تعارض و تنافی دو دلیل به حسب مدلولهاست و نه سندها تا اینکه جای طرح باشد.

4 - سند و دلالت دلیل ظاهر نیز مزاحمتی با سند و دلالت نص ندارد چرا که نص از حیث دلالت اقوی است.

5 - لکن سند و دلالت نصّ، قدرت مزاحمت با دلالت ظاهر را دارد و به هنگام مزاحمت نص بر ظاهر مقدّم است.

- البته از باب اینکه شک در تعبّد به ظهور، مسبّب از شک در تعبّد به نص است، و از آنجا که تعبّد به نص بلامانع است، نوبت به تعبّد به ظهور نمی رسد و نص حاکم بر ظهور است.

ص:64

متن و أضعف ممّا ذکر: توهّم قیاس ذلک بما اذا کان خبر بلا معارض، لکن ظاهره مخالف للإجماع، فإنّه یحکم بمقتضی اعتبار سنده بإراده خلاف الظّاهر من مدلوله.

لکن لا دوران هناک بین طرح السّند و العمل بالظّاهر و بین العکس؛ إذ لو طرحنا سند ذلک الخبر لم یبق مورد للعمل بظاهره، بخلاف ما نحن فیه؛ فإنّا اذا طرحنا سند أحد الخبرین أمکننا العمل بظاهر الآخر، و لا مرجّح لعکس ذلک. بل الظّاهر هو الطّرح؛ لأنّ المرجّع و المحکّم فی الإمکان الذی قیّد به وجوب العمل بالخبرین هو العرف، و لا شکّ فی حکم العرف و أهل اللسان بعدم إمکان العمل بقوله: «أکرم العلماء»، و «لا تکرم العلماء». نعم، لو فرض علمهم بصدور کلیهما حملوا أمر الآمر بالعمل بهما علی إراده ما یعمّ العمل بخلاف ما یقتضیانه بحسب اللغه و العرف.

و لأجل ما ذکرنا وقع من جماعه - من أجلاّء الرّواه - السؤال عن حکم الخبرین المتعارضین، مع ما هو مرکوز فی ذهن کلّ أحد: من أنّ کلّ دلیل شرعیّ یجب العمل به مهما أمکن؛ فلو لم یفهموا عدم الإمکان فی المتعارضین لم یبق وجه للتّحیّر الموجب للسؤال. مع أنّه لم یقع الجواب فی شیء من تلک الأخبار العلاجیّه بوجوب الجمع بتأویلهما معا. و حمل مورد السؤال علی صوره تعذّر تأویلهما و لو بعیدا تقیید بفرد غیر واقع فی الأخبار المتعارضه.

و هذا دلیل آخر علی عدم کلّیّه هذه القاعده.

هذا کلّه، مضافا الی مخالفتها للإجماع؛ فإنّ علماء الإسلام من زمن الصحابه إلی یومنا هذا لم یزالوا یستعملون المرجّحات فی الأخبار المتعارضه بظواهرها، ثمّ اختیار أحدهما و طرح الآخر من دون تأویلهما معا لأجل الجمع.

و أمّا ما تقدّم من عوالی اللآلی، فلیس نصّا، بل و لا ظاهرا فی دعوی تقدیم الجمع بهذا النحو علی الترجیح و التخییر؛ فإنّ الظّاهر من الإمکان فی قوله: «فإن أمکنک التوفیق بینهما»، هو الإمکان العرفیّ، فی مقابل الامتناع العرفیّ بحکم أهل اللسان، فإنّ حمل اللفظ علی خلاف ظاهره بلا قرینه غیر ممکن عند أهل اللسان، بخلاف حمل العامّ و المطلق علی الخاصّ و المقیّد.

و یؤیّده قوله أخیرا: «فإذا لم تتمکّن من ذلک و لم یظهر لک وجهه فارجع الی العمل بهذا الحدیث»؛ فإنّ مورد عدم التمکّن - و لو بعیدا - نادر جدّا.

و بالجمله: فلا یظنّ بصاحب العوالی و لا بمن هو دونه أن یقتصر فی الترجیح علی موارد لا یمکن تأویل کلیهما، فضلا عن دعواه الإجماع علی ذلک.

ص:65

ترجمه

دلیل ششم:

- و ضعیف تر از آنچه که در بالا ذکر شد، توهم قیاس ما نحن فیه با یک خبر واحد یا ثقه است که با خبر دیگری تعارض ندارد، لکن ظاهر این خبر مخالف (و معارض) با جماع است و لذا به مقتضای اعتبار سندش (و به تعبیر دیگر پس از اخذ سندش) حکم می شود به اینکه ارادۀ خلاف ظاهر از مدلول آن شده است (یعنی که سند را گرفته و دلالت را رها کردند)، لکن در اینجا (تعارض) و دورانی بین طرح سند این خبر و عمل به ظاهر آن و بالعکس وجود ندارد.

- زیرا اگر سند این خبر را رها کنیم دیگر موردی برای عمل به ظاهر آن باقی نمی ماند (چونکه دلالت تابع سند است) و لذا بهتر است که اجماع را قرینۀ صارفه بر ظاهر آن دیگری بگیریم، به خلاف ما نحن فیه (که دارای دو خبر هستیم و لذا) وقتی سند یکی از دو خبر را طرح می کنیم عمل به ظاهر آن دیگری (سندا و دلاله) برای ما ممکن می شود، درحالیکه عکس آن مرجّحی ندارد. بلکه ظاهر (به هنگام تعارض دو دلیل به نحو مذکور) طرح (یکی از دو دلیل و اخذ دیگری) است. چرا؟

دلیل اوّل بر بل الدلیل علی خلافه:

- زیرا مرجع و معنای امکن که وجوب عمل به هر دو خبر مقیّد به آن شده است امکان عرفی است (نه عقلی)، و در حکم عرف و اهل لسان به عدم امکان جمع بین این سخن مولا که (اکرم العلماء و این سخن او که: لا تکرم العلماء) شکی وجود ندارد.

- بله، اگر فرض شود که (این دو خبر متعارض) هر دو قطعی الصدورند امر امر به عمل آن دو خبر را حمل می کنند بر ارادۀ تأویل که شامل اینگونه عمل هم می شود که هر دو را به خلاف آنچه به حسب عرف و لغت اقتضاء می کنند حمل نمایند، بدین معنا که آن معنای ظاهریشان را از آنها سلب می کنند (یعنی سند هر دو را گرفته و در دلالتشان تصرّف کنید).

دلیل دوّم بر بل الدلیل علی خلافه

- و به خاطر آنچه که ما ذکر کرده (و گفتیم که اینجا جای جمع نیست)، اتفاق افتاده است که جماعتی از بزرگان روات (مثل زراره و محمد بن مسلم و...) در رابطۀ با حکم دو خبر متعارض از ائمه علیهم السّلام سؤال کرده اند، درصورتیکه در ذهن هر کسی مرتکز است (و همه می دانند) که عمل به هر دلیل شرعی تا آنجا که ممکن است واجب است، و لذا:

- اگر این حضرات عدم امکان جمع در متعارضین را نمی فهمیدند، وجهی برای تحیّری که موجب این سؤالات بود، باقی نمی ماند.

ص:66

دلیل سوّم:

- علاوه بر اینکه پاسخی در موردی از آن اخبار علاجیّه مبنی بر وجوب جمع بواسطۀ تأویل آنها (یعنی تصرّف در دلالت هر دو خبر) از جانب ائمه علیهم السّلام وجود ندارد و حمل کردن مورد سؤال سائلین بر صورت عدم امکان جمع و تصرّف در هر دو خبر ولو تصرّف بعید (مثل حمل عذره در یکجا بر عذرۀ نجسه و حمل دیگری بر مأکول اللحم) حمل به موردی است که در اخبار متعارضه وجود ندارد، و این دلیل دیگری است بر عدم کلیّت قاعدۀ الجمع مهما امکن... الخ.

مخالفت این قاعده با اجماع

- تمام این ادلّه (بر وجود طرح) مضاف بر مخالفت اینگونه جمع با اجماع است، چرا که علماء اسلام از زمان صحابه تا به امروز پیوسته مرجّحات را در اخباری که به حسب ظاهر با هم تعارض دارند بکار می برده اند، سپس طرف راجح را اختیار و طرف مرجوح را طرح می کردند بدون اینکه هر دو متعارض را تأویل کنند.

رجوع به کلام عوالی اللالی

اشاره

- و امّا مطلبی که از عوالی اللئالی گذشت، نص نیست و بلکه ظهوری در ادعای تقدیم جمع (بین المتعارضین) به این نحو، بر تخییر و ترجیح ندارد.

- پس: ظاهر از کلمۀ امکان در این سخن ابن ابی جمهور که می گوید: فان امکنک التوفیق بینهما، همان امکان عرفی است در مقابل امتناع عرفی به نظر اهل لسان.

- بنابراین: حمل این لفظ (مثلا عذره) برخلاف ظاهرش بدون قرینه، نزد اهل لسان و عرف غیر ممکن است، به خلاف حمل عام و مطلق بر خاص و مقیّد (که عرفی است).

- و مؤیّد این مطلب (که احسائی) چنین نظری نداشته است، سخن اخیر اوست که می گوید:

- وقتی شخص تمکن از جمع بینهما پیدا نکند و وجه الجمع آن هم برای شما روشن نشود برای عمل رجوع کن به این حدیث (که مربوط به تعادل و ترجیح) است، چرا که مورد عدم تمکّن از جمع بسیار نادر (و یا غیر موجود) است.

- بطور خلاصه: نسبت به صاحب عوإلی اللئالی و نسبت به کسی که فضلش از او کمتر است گمان نمی رود که در تعادل و ترجیح اکتفاء کند به مواردی که تأویل هر دو خبر ممکن نباشد، چه رسد به ادعّای ایشان بر آن.

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (و اضعف ممّا ذکر توهّم قیاس ذلک بما إذا کان خبر بلا معارض... الخ) چیست؟

- بیان ششمین دلیل طرفداران قاعدۀ جمع به معنای وسیع آن است و لذا می گویند:

ص:67

- ما نحن فیه را در دلیلهای قبل به دو دلیل مقطوع الصدور و یا دو دلیل نص و ظاهر و یا اظهر و ظاهر تشبیه می کردیم.

- امّا در این دلیل آن را به موردی تشبیه کردیم که به حسب فرض یک خبر واحدی بیشتر در میان نمی باشد و معارضی هم ندارد لکن عیبش اینستکه: ظاهرش مخالف اجماع است، یعنی:

- به حسب فرض اجماع قائم شده است بر استحباب غسل جمعه.

- امّا ظاهر حدیث می گوید: اغتسل للجمعه که ظهور در وجوب دارد.

- در چنین موردی حضرات می گویند: به مقتضای ادلّۀ حجیّت، سند این خبر واحد را اخذ کرده و بدان ملتزم می شویم و به ناچار در دلالت آن تصرّف کرده و آن را برخلاف ظاهر حمل می کنیم.

- سپس می گویند: همانطور که به سند خبر مخالف اجماع کاری نداشته و تنها در دلالت آن تصرّف نمودیم، در ما نحن فیه هم به سند دو حدیث معارض کاری نداشته و در دلالت آنها تصرّف می کنیم.

- شیخنا در پاسخ به این دلیل حضرات می گوید:

- اوّلا: در مباحث پایانی باب تعادل و تراجیح خواهد آمد که در حدیث مخالف اجماع هم توجیه و تأویل اولی از طرح نمی باشد بلکه می توانیم که آن را طرح کنیم.

- ثانیا: به فرض که در آنجا نیز جای جمع باشد لکن قیاس ما نحن فیه به آنجا مع الفارق است. چرا؟

- زیرا در حدیث مخالف اجماع دوران امر بین طرح سند و عمل به ظاهر و بالعکس نیست. چرا؟

- زیرا یک سند در کار است و چنانچه این یک سند را طرح کنیم دیگر ظاهری باقی نمی ماند.

- امّا در ما نحن فیه دو خبر وجود دارد که هر دو ظهروی بوده و دارای معارض اند، و دوران امر بین طرح سند یکی از آن دو است تا که ظاهر آن دیگری حفظ شود و یا طرح ظاهر هر دو است تا سندین حفظ شود.

- هیچیک از این دو صورت هم اولی از دیگری نمی باشد و لذا وجهی برای اولویّت جمع بر طرح نیست.

* پس مراد شیخ از (بل الظاهر هو الطّرح... الخ) چیست؟

- سخن در رابطۀ این عبارت حضرات است که گفتند: بل الدلیل علی خلافه و آن اینستکه: نه تنها جمع در اینجا اولویّت ندارد بلکه این طرح است که اولویّت دارد.

- به عبارت دیگر: به چند دلیل باید که یکی از دو خبر معیّنا یا مخیّرا طرح شود.

* مراد از (لأنّ المرجع و المحکم فی الامکان الذی قیّد به وجوب العمل بالخبرین هو العرف...) چیست؟

- اوّلین دلیل حضرات است بر طرح احد الخبرین معیّنا او مخیّرا و لذا می گویند: - مرجع و محکم در

ص:68

آن امکانی که در قضیّۀ (الجمع مهما امکن اولی من الطرح) وجود داشت عقل و دقتها و توجیهات عقلی نبود تا که ما بتوانیم هرگونه معارضیّتی را توجیه کنیم بلکه مرجع در آن امکان عرف عقلاء و اهل لسان می باشند که در اینگونه از متعارضات قائل به عدم امکان جمع هستند و لذا:

- اگر دو خطاب ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره و یا اکرم العلماء و لا تکرم العلماء را به آنها عرضه کنید وجه الجمعی برای آنها ندارد و بر این باور است که گوینده دچار تناقض شده است.

- بنابراین: طرح یکی از دو اماره و اخذ به دیگری تعیّن می یابد.

* پس غرض از (نعم لو فرض علمهم بصدور کلیهما... الخ) چیست؟

اینستکه: بله مطلب فوق در رابطۀ با دو خبر واحد ظنّی الصدور است لکن اگر عرف و اهل لسان در موردی علم به صدور هر دو دلیل داشته باشند مثل دو آیه و یا دو خبر متواتر و... ناگزیر از توجیه و تأویل و جمل احدهما یا کلاهما برخلاف ظاهر می شوند، و چنانچه تأویلی نیافتند ناچار از توقّف می شوند.

- درهرحال نوبت به طرح نمی رسد و لکن چنین مواردی حساب مربوط به خود را داشته و از محل بحث ما در اینجا خارج اند.

* مراد از (و لاجل ما ذکرنا وقع من جماعه... الخ) چیست؟

- دوّمین دلیل حضرات است بر طرح احد الخبرین معیّنا او مخیرا و لذا می گویند:

- وقتی به روایات باب متعارضین مراجعه می کنیم می بینیم که برخی از راویان بزرگ حدیث و اجلاء تلامذۀ ائمه علیهم السّلام مثل زراره و محمد بن مسلم و... با اینکه اهل محاوره و از عقلاء عالم بوده و می دانسته اند که هر دلیل در مواردی که در رابطۀ با احکام متعارضین به بن بست رسیده و سرگردان می ماندند از ائمّه علیهم السّلام می پرسیدند که (بأیّهما نعمل) یعنی که وظیفۀ ما چیست؟

- از اینجا متوجّه می شویم اگر این حضرات در ما نحن فیه قائل به جمع بودند خوب نیازی به سؤال نبود و بینهما را جمع می کردند و حال آنکه چنین نکرده اند.

* مراد از (مع أنّه لم یقع الجواب فی شیء من تلک الاخبار العلاجیّه بوجوب الجمع بتأویلهما معا...) چیست؟

- سوّمین دلیل حضرات بر طرح احد الخبرین معیّنا او مخیّرا و لذا می گویند:

- در اخبار علاجیّه نیز که پاسخ به سؤال اصحاب است، امام علیه السّلام سؤال کننده را تخطئه نفرموده است به اینکه سؤال جا ندارد و بینهما را جمع کنید خیر، اشاره ای به جمع بینهما در کار نیست.

- حتّی در مواردی که جمع بینهما مستلزم توجیه و تأویل هر دو اماره است امام علیه السّلام مستقیما به سراغ اخذ به راجح و طرح مرجوح رفته و در صورت نبود طرف راجح علی التّخییر به طرح احدهما حکم نموده اند.

ص:69

- بنابراین: اگر چنین جمعی از طرح اولویّت می داشت، در جایی به آن اشاره می شد.

* پس مراد از (و حمل مورد السّؤال علی صوره تعذّر تأویلهما... الخ) چیست؟

پاسخ به یک اشکال مقدر است که تقدیرش چنین است:

شاید سؤال سائلین در رابطۀ با حکم مواردی بوده که تأویل و توجیه متعارضین متعذّر و غیر ممکن بوده است چنانکه در نصّین چنین است.

- امّا حکم ظاهرین جدا بوده و نیازی به سؤال ندارد چرا که آنجا جای جمع است و پاسخ امام علیه السّلام هم مطابق سؤال می باشد.

- و لذا شیخنا در پاسخ می فرماید: چنین حملی، حمل بر فرد، بسیار نادر بلکه غیر واقع است یعنی که سؤال از یک امر فرضی و غیرواقعی است و لذا سؤال سائل و پاسخهای ائمه علیهم السّلام بر این فرد حمل نمی شود، چرا که نوع متعارضات از مقولۀ ظاهرین بوده و نصّی در کار نیست.

* مراد از (و هذا دلیل اخر علی عدم کلیّه هذه القاعده... الخ) چیست؟

- چهارمین دلیل حضرات بر طرح احد الخبرین معیّنا او مخیّرا است و لذا می گویند:

- این قاعدۀ جمعی که شما به معنای وسیع کلمه از آن دفاع می کنید بر خلاف اجماع عملی و قولی و سیرۀ مستمرۀ علماء اسلام از زمان صحابه تا به امروز است.

- زیرا نحوۀ عمل مسلمین بدینصورت بوده است که ابتدا به سراغ مرجّحات رفته و در صورت وجود مرجّح، دلیل راجح را اخذ و دلیل مرجوح را طرح می کرده اند.

- و امّا در صورت عدم وجود رجحان به تخییر عمل می کردند و لذا هیچگاه نوبت به وجه الجمع و توجیه و تأویل هر دو دلیل نمی رسید.

- بنابراین: اگر جمع اولویّت می داشت، سیرۀ مستمره برخلاف آن شکل نمی گرفت.

* پس مراد از (و امّا ما تقدّم من عوالی اللئالی فلیس نصّا بل و لا ظاهرا فی دعوی تقدیم الجمع بهذا النّحو... الخ) چیست؟

- پاسخ شیخنا به یک سؤال است مبنی بر اینکه:

- پس ادعای اجماع ابن ابی جمهور احسائی را بر اولویّت جمع بر طرح چه می کنید که فرمود: (فان امکنک التوفیق بینهما بالحمل علی جهات التأویل و الدّلالات فاحرص علیه و اجتهد فی تحصیله، فانّ العمل بالدّلیلین مهما امکن خیر من ترک احدهما و تعطیله باجماع العلماء...)؟

- و لذا شیخنا می فرماید: این فرمایش صاحب عوالی اللئالی، نه مخالف با مطلب ماست و نه صراحت دارد به اینکه جمع به معنای وسیع کلمه که تأویل هر دو خبر باشد ولو به تأویلات بعیده، اولویّت دارد و نه ظاهر کلام ایشان دلالت بر این اولویّت دارد. چرا؟

ص:70

- زیرا مراد از امکان توفیق در عبارت ایشان، امکان و امتناع عرفی و عقلائی است و نه عقلی و لذا مرادشان اینستکه:

- اگر عرفا جمع ممکن باشد، جمع مقدّم است و چنانچه عرفا ممتنع باشد جای طرح است.

- و امتناع عرفی به اینستکه: ما بدون مجوّز و بدون جهت و بدون شاهد هر دو خبر یا احدهما را به تأویل ببریم.

- و امّا جمع میان عام وخاص، مطلق و مقیّد هم عرفی و عقلائی است.

* حاصل مطلب در (و یؤیّده قوله اخیرا: فاذا... الخ) چیست؟

اینستکه: گواه بر اینکه مراد صاحب عوالی اللئالی امکان عرفی است این عبارت ایشان است که می فرماید:

- فاذا لم تتمکّن من ذلک و لم یظهر لک وجه فارجع إلی العمل بهذا الحدیث.

- یعنی اگر وجه الجمعی پیدا نکردی و نتوانستی که بین دو خبر را جمع کنی به حدیث مقبولۀ ابن حنظله مراجعه کن و بر طبق دستور آن، راجح را اخذ و مرجوح را طرح کن و...

- و امّا کیفیت استشهاد اینستکه: موارد عدم تمکن از توجیه و تأویل بسیار نادر بوده و به دو دلیل متعارضی که نصّین هستند اختصاص دارد، و بلکه حمل بر فرد معدوّم است و آنکه فراوان است ظاهرین است که همه جا هم از نظر عقلی در آنها امکان جمع وجود دارد و دلیلی برای قول به عدم امکان وجود ندارد.

- پس: مراد ابن ابی جمهور نیز امکان جمع عرفی است و ادعای اجماع هم بر همین معناست و لذا منافاتی بین کلام مرحوم احسائی با کلام ما وجود ندارد.

ص:71

متن و التحقیق الذی علیه أهله: أنّ الجمع بین الخبرین المتنافیین بظاهرهما علی أقسام ثلاثه:

أحدها: ما یکون متوقّفا علی تأویلهما معا.

و الثانی: ما یتوقّف علی تأویل أحدهما المعیّن.

و الثالث: ما یتوقّف علی تأویل أحدهما لا بعینه.

أمّا الأوّل، فهو الذی تقدّم أنّه مخالف للدلیل و النصّ و الإجماع.

و أمّا الثانی، فهو تعارض النصّ و الظاهر، الذی تقدّم(1) أنّه لیس بتعارض فی الحقیقه.

و أمّا الثالث، فمن أمثلته: العامّ و الخاصّ من وجه، حیث یحصل الجمع بتخصیص أحدهما مع بقاء الآخر علی ظاهره. و مثل قوله:

«اغتسل یوم الجمعه»، بناء علی أنّ ظاهر الصیغه الوجوب. و قوله:

«ینبغی غسل الجمعه»، بناء علی ظهور هذه المادّه فی الاستحباب، فإنّ الجمع یحصل برفع الید عن ظاهر أحدهما.

و حینئذ، فإن کان لأحد الظّاهرین مزیّه و قوّه علی الآخر - بحیث لو اجتمعا فی کلام واحد، نحو رأیت أسدا یرمی، أو اتّصلا فی کلامین لمتکلّم واحد، تعیّن العمل بالأظهر و صرف الظاهر الی ما لا یخالفه - کان حکم هذا حکم القسم الثّانی، فی أنّه اذا تعبّدنا بصدور الأظهر یصیر قرینه صارفه للظّاهر من دون عکس.

نعم، الفرق بینه و بین القسم الثانی: أنّ التّعبد بصدور النصّ لا یمکن الاّ بکونه صارفا عن الظّاهر، و لا معنی له غیر ذلک؛ و لذا ذکرنا دوران الأمر فیه بین طرح دلاله الظّاهر و طرح سند النّصّ، و فیما نحن فیه یمکن التعبّد بصدور الأظهر و إبقاء الظّاهر علی حاله و صرف الأظهر؛ لأنّ کلا من الظهورین مستند الی أصاله الحقیقه، الاّ أنّ العرف یرجّحون أحد الظهورین علی الآخر، فالتعارض موجود و الترجیح بالعرف بخلاف النصّ و الظاهر.

ترجمه

اقسام جمع

- و تحقیق که بنای اهل تحقیق بر آن است اینستکه:

- جمع بین دو خبری که به حسب ظاهر متنافیین و ناسازگارند بر سه قسم است:

ص:72


1- (1) - هنا حاشیه من المصنّف ذکرت فی (خ) و (ف)، و هی کما یلی: «نعم، بعد إحراز الترجیح العرفی للأظهر یصیر کالنصّ و یعامل معه معامله الحاکم؛ لأنّه یمکن أن یصیر قرینه للظاهر، و لا یصلح الظاهر أنّ یکون قرینه له، بل لو ارید التصرّف فیه احتاج الی قرینه من الخارج، و الأصل عدمها».

* قسم اوّل، جمعی است که متوقّف می باشد بر تأویل و تصرّف هر دو خبر.

* قسم دوّم، جمعی است که متوقّف است بر تأویل و تصرّف یکی از دو خبر بطور معیّن.

* و قسم سوّم، جمعی است که متوقّف است بر تأویل و تصرّف یکی از دو خبر، لکن بطور غیر معیّن.

- و امّا قسم اوّل همان مطلبی است که (در مباحث قبل) گذشت که جمع به نحو مزبور، مخالف دلیل، نص و اجماع است.

- امّا قسم دوّم، همان تعارض نص و ظاهر (و جریان حاکم و محکوم) است که گذشت که تعارض نصّ و ظاهر، در حقیقت تعارض نیست (چون که توفیق عرفی دارند).

تعارض ظاهرین

- و امّا قسم سوّم (که خود به خود به دو گروه تقسیم می شود: 1 - ظاهرین 2 - اظهر و ظاهر)

ذکر مثال برای عام و خاص من وجه:

- یکی از مثالهای قسم سوّم، عموم و خصوص من وجه است (مثل: اکرم العلماء و لا تکرم الشعراء) که جمع بین آنها با تخصیص زدن یکی از آن دو و دادن مادّۀ اجتماع به آن و باقی ماندن آن دیگری بر ظاهرش، حاصل می آید.

ذکر مثال برای متباینین

- و مثل این سخن سخن او که می گوید: اغتسل للجمعه، بنابراینکه ظاهر این صیغه (یعنی اغتسل) ظهور در وجوب است و این سخن او که می گوید: ینبغی غسل الجمعه، بنابراینکه ظاهر این مادّه (یعنی ینبغی) ظهور در استحباب است.

- و امّا جمع در اینجا با رفع ید از ظاهر یکی از دو خبر حاصل می آید (بدین معنا که یا باید از ظاهر اغتسل دست برداریم یا از ظاهر ینبغی). در اینصورت:

در صورتی که برای یکی از دو ظاهر مزیتی نسبت به ظاهر دیگر باشد

- اگر برای یکی از دو ظاهر (مثل اکرم العلماء که عام است)، قوّت و مزیتی (مثل اظهر بودن) نسبت به ظاهر دیگر (مثلا لا تکرم الشعراء که مطلق است) باشد به نحوی که اگر (اظهر و ظاهر) در یک کلام جمع بشوند مثل: رأیت اسدا یرمی یا که (اظهر و ظاهر) در دو کلام به هم متّصل یک متکلّم بوجود آیند (مثل: لا تأکلوا الرّمان فإنّه حامض)، عمل به اظهر و صرف (یعنی تأویل ظاهر) تعیّن می یابد به نحوی که مخالف با اظهر نشود (چه العلماء را تخصیص بزنیم و چه الشعراء را)، حکم این قسم (یعنی اظهر و ظاهر) حکم همان قسم قانی است در اینکه وقتی سند اظهر (یعنی احبّ غسل الجمعه) مورد تعبّد واقع شد، اظهر قرینۀ صارفه می شود بر ظاهر (یعنی اغتسل للجمعه)، درحالیکه عکس این مطلب درست نمی باشد (یعنی نمی شود که سند ظاهر یعنی اغتسل للجمعه که ظهور در وجوب دارد را گرفت و گفت احبّ را حمل

ص:73

می کنیم بر وجوب، چرا که بعید است که احبّ حمل بر وجوب شود).

تفاوت میان اظهر و ظاهر با نصّ و ظاهر

- بله، فرق بین اظهر و ظاهر با قسم دوّم (یعنی نصّ و ظاهر و یا عام و خاص) اینستکه:

1 - در صورت تعبّد به سند نصّ (که مثلا لا تکرم النحاه باشد)، راهی برای آن نیست جز اینکه قرینۀ صارفه بشود بر ظاهر (که مثلا اکرم العلماء)، و غیر از این معنای دیگری برای آن وجود ندارد، و لذا (در دوران امر بین نصّ و ظاهر) گفتیم که امر دائر است بین گذشتن از دلالت ظاهر و گذشتن از سند نصّ (و از آنجا که سببی و مسبّبی بودند سند نص را گرفته و ظاهر عام را تأویل کردیم).

بیان حکم اظهر و ظاهر:

اشاره

2 - و امّا حکم آنچه که ما درصدد بیان هستیم (یعنی اظهر و ظاهر) اینستکه: تعبّد (و اخذ به) سند اظهر (یعنی احبّ غسل الجمعه مثلا) و ابقاء ظاهر (یعنی اغتسل للجمعه مثلا) به حال خودش (یعنی وجوب) و صرف اظهر (که حمل احبّ بر وجوب باشد ولو بعید است)، ممکن است (و لذا گفتیم که قرینۀ ظنیّۀ عرفیّه است و نه قطعیّه). چرا؟

- زیرا که هم ظهور (اغتسل) و هم ظهور (احبّ) مستند به اصاله الحقیقه است و لکن عرف ظهور اظهر را بر ظاهر ترجیح می دهد.

- پس: (در اظهر و ظاهر)، تعارض موجود است و لکن این عرف است که اظهر را ترجیح می دهد، به خلاف نصّ و ظاهر.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (و التّحقیق الذی علیه أهله... الخ) چیست؟

- می فرماید: تحقیق مطلب در اینکه در چه مواردی جمع عرفی است و در چه مواردی عرفی نیست اینستکه:

- اگر بخواهیم بین دو حدیثی را که به حسب ظاهر با یکدیگر تنافی و تعارض دارند جمع کنیم از سه حال بیرون نیست:

1 - گاهی جمع میان دو حدیث متوقّف است بر تأویل هر دو و حمل هر دو برخلاف ظاهر مثل دو حدیث ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره، که باید اوّلی را بر عذرۀ نجسه حمل کرد و دوّمی را بر عذرۀ طاهره، تا جمع شود.

- نکته: مفصل بحث شد که جمع به این نحو لا دلیل علیه بل الدلیل علی خلافه و...

2 - گاهی جمع میان دو حدیث متوقّف است بر تأویل یکی از دو حدیث بطور معیّن مثل نصّ و ظاهر

ص:74

و اظهر و ظاهر و عام و خاص و مطلق و مقیّد.

نکته: جمع به این نحو نیز بطور قطع قابل قبول و بر طرح مقدّم بود که جای بحث در آن نمی باشد.

3 - گاهی هم جمع میان دو خبر متوقّف است بر تصرّف در یکی از آن دو به نحو تخییر.

- إنّما الکلام در این قسم سوّم است که در تبیین آن دو مثال آورده:

1 - یک مثال از باب عام و خاص من وجه فی المثل:

- یک دلیل گفته اکرم العلماء، دلیل دیگر گفته لا تکرم الفسّاق، که در مادّۀ اجتماع یعنی ینبغی، تعارض دارند و لذا:

- اگر هریک از عام و خاص را بر مادّۀ افتراقش حمل کنیم نزاع مرتفع می شود و لکن معین نیست که حتما دلیل اوّل توجیه شود و یا عام دوّمی.

2 - یک مثال هم از باب متباینین، فی المثل فرض کنید که:

- حدیثی گفته: اغتسل للجمعه، که صیغۀ اغتسل ظهور در وجوب دارد.

- حدیث دیگری گفته: ینبغی غسل الجمعه، که مادّه اش ظهور در استحباب دارد.

- این دو حدیث متعارض اند، منتهی اگر اغتسل بر ندب و یا ینبغی بر وجوب حمل شوند نزاع برطرف می شود.

- حال در اینگونه موارد جای جمع است یا جای طرح؟

* حاصل مطلب در (و حینئذ، فان کان لاحد الظاهرین مزیّه... الخ) چیست؟

پاسخ به سؤال اخیر است مبنی بر اینکه:

اگر یکی از دو ظاهر نسبت به دیگری دارای قوّت و مزیّتی باشد یعنی اظهر باشد از دیگری به نحوی که اگر در یک کلام می بودند حتما اظهر قرینۀ بر ظاهر می بود خوب معیّنا اظهر را باید گرفت و ظاهر را طرح نمود یعنی آن را حمل بر معنائی کرد که منافی با اظهر نباشد.

- حکم این قسم نیز مثل حکم قسم دوّم یعنی نص و ظاهر، عام و خاص و... می باشد و آن اینکه وقتی به صدور اظهر متعبّد شدیم و آن را از نظر سند قبول کردیم إلاّ و لابدّ اظهر قرینۀ صارفه می شود برای تصرّف در ظاهر و لکن عکس این مطلب صحیح نمی باشد یعنی که ظاهر هیچگاه قرینۀ صارفۀ بر اظهر نمی شود.

* پس مراد از (نعم، الفرق بینه و بین القسم الثّانی... الخ) چیست؟

- در بیان تفاوتی است میان اظهر و ظاهر که در اینجا مدّنظر است با نصّ و ظاهر که در باب جمع عرفی مطرح شد و آن تفاوت اینستکه:

1 - در باب نص و ظاهر، تعبّد به سند نص، خود موجب قرینۀ صارفه بودن نص برای تصرّف در

ص:75

ظاهر است.

- اصلا معنای تعبّد به صدور نصّ، همان صارف بودن آن نسبت به ظاهر است و لذا در بحثهای قبلی گفته آمد که در باب نصّ و ظاهر دوران بین طرح ظهور ظاهر و یا سند نمی باشد چرا که إلاّ و لابدّ نصّ قرینه است بر ظاهر.

2 - در ما نحن فیه یعنی باب اظهر و ظاهر دوران امر بین دو طرف وجود دارد یعنی امکان دارد که ما به صدور اظهر متعبّد شده به سند آن ملتزم شویم و مع ذلک ظاهر را به حال خود ابقاء کنیم به اینکه اظهر را تأویل برده و حمل برخلاف ظاهر نمائیم.

* سرّ اینکه در اینجا دوران امر لازم می آید چیست؟

- اینستکه: هم ظاهر و هم اظهر هردو حجیّتشان مستند به اصاله الظهور است و اظهر به مجرد اظهریّت از اصاله الظهور مستغنی نمی شود بلکه ظاهر و اظهر هر دو نیاز به اصاله الظهور دارند، منتهی عرف و اهل لسان احد الظهورین را که اظهر باشد بر ظاهر ترجیح می دهند و لذا بین نصّ و ظاهر تعارضی پیش نمی آید بلکه بطور معیّن نصّ قرینۀ صارفه بر ظاهر است.

- امّا بین اظهر و ظاهر تعارض وجود دارد، منتهی عرف بین آنها را جمع کرده، اظهر را بر ظاهر مقدّم می دارند.

- نکته: آنچه تا به اینجا مورد بحث واقع شد بر این فرض بود که یکی از دو ظاهر اقوی و اظهر از دیگری باشد.

ص:76

متن و أما لو لم یکن لأحد الظّاهرین مزیّه علی الآخر، فالظاهر أنّ الدّلیل المتقدّم(1) فی الجمع - و هو ترجیح التّعبّد بالصّدور علی أصاله الظّهور - غیر جار هنا: إذ لو جمع بینهما و حکم باعتبار سندهما و بأنّ أحدهما لا بعینه مؤوّل لم یترتّب علی ذلک أزید من الأخذ بظاهر أحدهما، إمّا من باب عروض الإجمال لهما بتساقط أصالتی الحقیقه فی کلّ منهما؛ لأجل التّعارض، فیعمل بالأصل الموافق لأحدهما، و إما من باب التّخییر فی الأخذ بواحد من أصالتی الحقیقه، علی أضعف الوجهین فی حکم تعارض الأحوال اذا تکافأت. و علی کلّ تقدیر یجب طرح أحدهما.

نعم، یظهر الثمره فی إعمال المرجّحات السندیّه فی هذا القسم؛ إذ علی العمل بقاعده «الجمع» یجب أن یحکم بصدورهما و إجمالهما، کمقطوعی الصّدر، بخلاف ما اذا أدرجناه فی ما لا یمکن الجمع، فإنّه یرجع فیه إلی المرجّحات، و قد عرفت: أنّ هذا هو الأقوی، و أنّه لا محصّل للعمل بهما علی أن یکونا مجملین و یرجع إلی الأصل الموافق لأحدهما.

و یؤیّد ذلک بل یدلّ علیه: أنّ الظاهر من العرف دخول هذا القسم فی الأخبار العلاجیّه الآمره بالرّجوع إلی المرجّحات.

لکن یوهنه: أنّ اللازم حینئذ بعد فقد المرجّحات التخییر بینهما، کما هو صریح تلک الأخبار، مع أنّ الظاهر من سیره العلماء - عدا ما سیجیء من الشیخ رحمه اللّه فی العدّه و الاستبصار - فی مقام الاستنباط التوقّف و الرجوع إلی الأصل المطابق لأحدهما.

إلاّ أنّ یقال: إنّ هذا من باب الترجیح بالأصل، فیعملون بمطابق الأصل منهما، لا بالأصل المطابق لأحدهما، و مع مخالفتهما للأصل فاللازم التخییر علی کلّ تقدیر، غایه الأمر أنّ التخییر شرعیّ إن قلنا بدخولهما فی عموم الأخبار، و عقلیّ إن لم نقل.

و قد یفصّل بین ما اذا کان لکلّ من الظاهرین مورد سلیم عن المعارض، کالعامّین من وجه؛ حیث إنّ مادّه الافتراق فی کلّ منهما سلیمه عن المعارض، و بین غیره، کقوله: «اغتسل للجمعه»، و «ینبغی غسل الجمعه»، فیرجّح الجمع علی الطّرح فی الأوّل؛ لوجوب العمل بکلّ منهما فی الجمله، فیستبعد الطرح فی مادّه الاجتماع، بخلاف الثانی. و سیجیء تتمّه الکلام إن شاء اللّه تعالی.

ترجمه

حکم دو دلیل متعارض که ظهورشان مساوی است

- و امّا اگر برای هیچیک از دو ظاهر (مثل: اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه) مزیّت (یعنی اظهریّتی) نسبت به دیگری نباشد ظاهر اینستکه:

ص:77


1- (1) - إشاره إلی ما ذکره قبل سطور بقوله: «اذا تعبّدنا بصدور الأظهر یصیر قرینه صارفه للظاهر».

- آن دلیلی که (قبلا) برای جمع میان نص و ظاهر (و یا اظهر و ظاهر)، گفته آمد و آن همان ترجیح (و تقدیم) تعبّد به صدور (یعنی حجیّت سند یکی) بر اصاله الظهور (یا حجیّت ظهور دیگری) است، در اینجا جاری نیست. چرا؟

- زیرا اگر بین این دو دلیل جمع شده و حکم بشود به معتبر بودن سند هر دو دلیل و به اینکه یکی از دو دلیل (چه اغتسل چه لا ینبغی) لا بعینه تأویل بشود، بیشتر از اخذ به ظاهر یکی از آن دو (یعنی فتوائی که مطابق با یکی از دو خبر می باشد) بر این عمل (شما) مترتّب نمی شود:

چگونگی اخذ در خط مشی جمع

1 - یا از باب عروض اجمال بر دو حدیث بخاطر تساقط دو تا اصاله الحقیقه در هریک از آن دو به سبب تعارض، پس عمل می شود به اصاله البرائتی که موافق با یکی از آن دو است (یعنی ینبغی غسل الجمعه).

2 - و یا از باب تخییر است در اخذ به یکی از دو اصاله الحقیقه بنابر اضعف وجهین در تعارض احوال لفظ (از جمله اینکه دو تا مجاز با هم تعارض کنند) وقتی که (احوال) با هم مساوی باشند.

- به هر تقدیر (هریک از دو خطمشی که لحاظ شود) طرح یکی از دو خبر واجب (و عمل شما با یکی از دو خبر مطابق می شود).

چگونگی اخذ در خط مشی طرح

- بله، ثمره در بکار بردن مرجّحات سندی (و غیر سندی) در این قسم (از متعارضین) آشکار می شود زیرا:

- بنابر عمل به قاعدۀ جمع، واجب می شود که حکم بشود به صدور هر دو (و در نتیجه حکم به) اجمال آن دو دلیل مثل دو خبر مقطوع الصدور (که در صورت تعارض حکم به اجمال آنها می شود) و رجوع به اصل عملی، به خلاف اینکه اینگونه از متعارضین را در مالا یدرک الجمع درج کرده (و قانون طرح اختیار شود) چرا که در این خطمشی، اوّل رجوع می شود به مرجّحات.

- شیخ رحمه اللّه سپس می فرماید: به تحقیق دانستی که این خطمشی دوّم قویتر است، چرا که عمل به هر دو (یعنی اخذ سندین) تا در نتیجه دو دلیل مجمل شده آنگاه رجوع شود به اصل برائتی که موافق با یکی از آن دو (که مثلا ینبغی غسل الجمعه) باشد، حاصلی ندارد.

مؤیّد دیگری بر خطمشی دوّم یعنی قانون جمع

- و تائید می کند قانون جمع را، بلکه دلالت بر آن دارد به اینکه:

- قسم (و گروه) چهارم نیز داخل در اخبار علاجیّه است که دستور می دهد رجوع به مرجّحات را.

- لکن سست می کند این خطمشی را این مطلب که لازمۀ این خطمشی پس از عدم دستیابی به

ص:78

مرجّحات، رجوع به تخییر بینهماست (یعنی اذن فتخیّر بین الخبرین) چنانکه اخبار مزبور به این مطلب تصریح دارند، و حال آنکه آنچه از سیره و مشی علماء به جز شیخ طوسی رحمه اللّه در نهایه و استبصار، در مقام استنباط آشکار می شود اینستکه:

- (وقتی دستشان از مرجّحات کوتاه می شده است) توقف کرده و به اصل برائتی رجوع می کرده اند که مطابق با یکی از دو خبر باشد، مگر اینکه گفته شود:

- اینکه (عده ای رجوع می کنند به اصل) از باب ترجیح بالأصل است (یعنی که اصل را یکی از مرجّحات بحساب می آورند) و لذا به یکی از دو خبری عمل می کنند که با اصل برائت مطابق است نه اینکه رجوع کنند به اصلی که مطابق با یکی از دو خبر است.

- و در صورت مخالفت هر دو خبر با اصل (مثل اکرم العلماء و لا تکرم الشّعراء که دوران بین الحذورین است) آنچه به هر تقدیر لازم است تخییر است (چه بر خطمشی جمع و چه بر خطمشی طرح)، لکن غایت امر اینکه این تخییر (که در انتهای این خطمشی وجود دارد تخییر) شرعی است اگر قائل به دخول آن دو خبر در عموم اخبار علاجیّه شویم و امّا (این تخییر) عقلی (و از اصول عملیّه) است، درصورتیکه قائل به دخول آن دو خبر در عموم اخبار علاجیّه شویم و امّا.

- و گاهی تفصیل داده می شود: بین آنجایی که هریک از دو دلیل (مادّۀ افتراقی دارند) که آن دو مادّۀ افتراق معارضی ندارند مثل دو عام من وجه (مثل اکرم العلماء و لا تکرم الشّعراء) از آن جهت که مادّۀ افتراق در هر یک سالم از معارض اند، و بین غیر آن (یعنی متباینین) مثل این سخن مولا که می فرماید اغتسل للجمعه و این سخن او که می فرماید ینبغی غسل الجمعه.

کیفیّت این تفصیل

اشاره

- پس: در اوّلی، به دلیل وجوب عمل به هریک از دو دلیل در مادّۀ افتراق آن، قانون جمع ترجیح داده می شود بر قانون طرح و لذا طرح در مادّۀ اجتماع بعید است (یعنی بعید است که در مادّۀ اجتماع یکی اخذ و یکی طرح بشود بدین معنا که یک حدیث هم اخذ بشود، هم طرح) به خلاف دوّمی (که مانعی ندارد که یکی اخذ و دیگری طرح بشود).

- تتمّۀ کلام بزودی خواهد آمد ان شاء اللّه.

***

تشریح المسائل

* جناب شیخ آنچه در شق اوّل مورد بحث واقع شد بر این فرض بود که یکی از دو ظاهر اقوی و اظهر از دیگری باشد، مقدّمه بفرمائید که این شق دوّم بر چه فرضی است؟

- بر این فرض است که هیچیک از دو ظاهر نسبت به دیگری اظهر نباشد مثل همان دو مثالی که در

ص:79

صدر این بحث آورده شد که یکی از عامین من وجه و دیگری از متباینین بود.

* قبل از ورود به اصل بحث بفرمائید که طریق طرح چگونه است؟

1 - اوّل به سراغ مرجّحات داخلیّه و خارجیّه رفته بررسی می کنیم که کدامیک از دو خبر از جهتی از جهات به لحاظ سندی و یا متنی و... بر دیگری رجحان دارد.

- درصورتیکه یکی از دو خبر راجح و دیگری مرجوح باشد، راجح را گرفته و مرجوح را معیّنا طرح می کنیم.

2 - و امّا اگر به این نتیجه رسیدیم که هیچیک از متعارضین از جهتی از جهات بر دیگری ترجیح ندارند نوبت به تخییر می رسد که لا علی التّعیین باید یکی از آن دو را اختیار و دیگری را طرح نمائیم.

- البته حاکم به این تخییر هم به حکم اخبار علاجیّه، شارع مقدّس است و لذا از آن به تخییر شرعی تعبیر می شود، که البته تخییر شرعی هم خود بر دو قسم است:

1 - تخییر در مسألۀ فرعیه مثل تخییر در خصال کفاره میان عتق و صوم و اطعام و مثل تخییر در مواطن اربعه بین قصر و اتمام و تخییر در کفاره و قسم.

2 - تخییر در مسأله اصلیه که ما نحن فیه یعنی تخییر میان متعارضین از همین قبیل است چرا که تخییر بین المتعارضین تخییر در مسأله اصولیه است که حجیّت باشد. یعنی چه؟

- یعنی مجتهد مخیر است بین اینکه این حدیث را حجّت قرار دهد و بدان ملتزم شود یا آن حدیث دیگر را حجّت قرار دهد.

* طریق جمع چگونه است؟

1 - ابتدا به سراغ سند هر دو حدیث متعارض رفته و بدآنها متعبّد شده، قبول کنیم که هر دو از ناحیۀ معصوم علیهم السّلام صادر شده اند.

2 - پس از آن به سراغ دلالتها رفته آنها را مورد بررسی قرار دهیم درصورتیکه دلالت هیچیک از دو حدیث بر دیگری ترجیح ندارد و هر دو ظاهر هستند منتهی یکی در وجوب و دیگری در حرمت، یا یکی در وجوب و دیگری در استحباب و...

- آنگاه است که اصاله الظهور در هریک از آن دو حدیث تعارض می کند با اصاله الظهور در دیگری و منشاء این تعارض هم علم اجمالی به ارادۀ خلاف ظاهر از یکی از دو حدیث است.

- در اینجاست که سؤال می شود وظیفه چیست و چه باید کرد؟

* برخی گفته اند که ما در تعارض دو اصل لفظی مخیّر هستیم و این تخییر ما در اینجا از قبیل تخییر میان متزاحمین است که قدرت بر انجام هر دو نداریم.

- مضافا بر اینکه این تخییر به حکم عقل است و نه شارع و در مسألۀ اصلیّه هم هست چرا که مسألۀ

ص:80

حجیّت ظواهر، مسألۀ اصولیّه است.

* برخی هم گفته اند: دو اصل لفظی اگر تعارض کنند تساقط می کنند و لذا دست ما از ظهور لفظی کوتاه می شود یعنی که آن دو خطاب حالت اجمال پیدا می کنند.

حال:

- اگر یکی از دو خطاب مطابق اصل باشد به اصل رجوع کرده و هر دو خطاب را در بوتۀ اجمال می گذاریم، فی المثل:

- در مثال اغتسل و ینبغی، ینبغی مطابق اصل برائت است و لذا اصل برائت را در آن جاری می کنیم.

- و اگر هیچیک از دو خطاب مطابق اصل نباشد مثل مثال اکرم و لا تکرم که اصل برائت با هر دو مخالف است.

- بنابراین اگر اصل برائت را در هریک از این دو اجرا کنیم مخالفت عملیّه لازم می آید چنانکه در مثل ظهر و جمعه و یا در دوران بین المحذورین مخالفت لازم می آید.

- پس: اینجا نیز جای تخییر است، تخییر هم عقلی بوده و از اصول عملیّه است.

* با توجه به مقدّمۀ فوق مراد شیخ از (و امّا لو لم یکن لاحد الظّاهرین مزیّه علی الاخر... الخ) چیست؟

اینستکه: در شق دوّم از بحث کدام طریق را باید اخذ کرد؟ طریق جمع یا طریق طرح را؟

و لذا می فرماید: آن وجهی که برای جمع میان دلیلین ذکر گردید در ما نحن فیه جاری نمی شود و لذا:

- در اینجا نباید به صرف اینکه دو حدیث در تعارض اند و دو اصاله الظهور با هم متنافیانند، سندها را فدای دلالتها کنیم، چرا که دلیل حجیّت سند حاکم بر دلیل حجیّت ظهور است.

- پس: به حکم ادلّۀ حجیّت سند، هر دو سند را اخذ کرده و در هر دو حدیث اصاله السّند جاری نموده و سپس در دلالتها تصرّف و یکی از آن دو را برخلاف ظاهر حمل می کنیم.

* مراد از (إذ لو جمع بینهما و حکم باعتبار سندهما... الخ) چیست؟

- بیان اوّلین دلیل بر عدم جریان وجه الجمع مزبور در ما نحن فیه است و لذا می فرماید: جمع بین دلیلین در اینجا هیچگونه نفعی ندارد. چرا؟

- زیرا: اگر شما طریق طرح، تعادل و تراجیح را هم پیش بگیرید باز به یکی از آن دو حدیث عمل خواهید کرد، چنانکه طریق جمع را هم پیش بگیرید باز به یکی از آن دو عمل خواهید کرد. چرا؟

- زیرا که دو اصاله الظهور در اینجا با هم تنافی دارند و لذا یا یکی از دو اصل ظهور را گرفته و در نتیجه به یکی از آن دو عمل می کنید و یا که تعارض کرده تساقط کنند و در نتیجه به اصلی رجوع می شود که با یکی از آن دو مطابق باشد که باز هم به یکی از آن دو عمل می شود، و چنانچه اصل هم مخالف هر

ص:81

دو باشد نوبت به تخییر می رسد که در تخییر هم باز به یکی از آن دو عمل می شود.

پس: باز هم جمع بین دلالتین به نحوی که به هر دو عمل شود حاصل نمی آید بلکه به احدهما عمل می شود.

- خوب در طریق طرح نیز مطلب، همین است بدین معنا که یا مرجوح طرح می شود که در نتیجه به راجح عمل می شود و یا که علی التخییر احدهما را طرح و به دیگری عمل می نمائیم.

- پس: چگونه می توان گفت: الجمع مهما امکن اولی من الطّرح.

* مراد از (و یؤیّد ذلک بل یدلّ علیه:... الخ) چیست؟

- بیان دوّمین دلیل بر وجه الجمع مزبور در ما نحن فیه است و لذا می فرماید:

- کرار گفته شده است که اگر اینگونه از متعارضین را به عرف بدهید متحیر خواهد شد و وجه الجمعی برای آن نخواهد داشت، جمع عقلی هم که فاقد ارزش است، پس اولویّت جمع از طرح در اینجا در کجاست؟

- البته، این مؤیّد یک موهنی دارد و آن اینستکه: قانون تعادل و تراجیح می گوید: اخذ به راجح و طرح مرجوح کن و چنانچه رجحانی در کار نبود نوبت به تخییر می رسد، درحالیکه سیرۀ علماء در طول تاریخ در مقام استنباط این بوده است که در اینگونه موارد توقف کرده و از فتوی خودداری و به اصل مراجعه می کرده اند.

- اگر احدهما مطابق اصل بود به همان عمل می کردند و نه به تخییر.

* پس مراد از (إلاّ ان یقال: إن من باب الترجیح بالاصل... الخ) چیست؟

اینستکه: مگر کسی از این موهن پاسخ بدهد به اینکه در باب مطابقت احد المتعارضین با اصل عملی دو مبنا وجود دارد:

1 - یکی اینکه اصل عملی مرجّح یکی از دو متعارض است و متقدمین از اصولیین هم بر این بوده اند چرا که اصل را نیز اماره می دانستند.

2 - یکی اینکه اصل عملی مرجع است یعنی که پس از تعارض و تساقط اصلین و یا توقف از فتوی به اصل رجوع شود.

حال: اگر بگوئیم که سیرۀ علماء که بر مراجعۀ به اصل بوده است از باب مرجّح بودن است و نه از باب مرجع بودن، در اینصورت منافاتی با مطلب مذکور ندارد. چرا؟

- زیرا اخذ به راجح و طرح مرجوح جای بحث ندارد، البته این مطالب با فرض به اینستکه: احد المتعارضین مطابق با اصل باشد.

- و امّا اگر هر دو خطاب مخالف اصل باشند چه بر مبنای جمع و چه بر مبنای طرح، جای تخییر

ص:82

است منتهی:

- بر مبنای طرح، تخییر شرعی است آن هم تخییر شرعی در مسألۀ اصلیّه.

- بر مبنای جمع، تخییر عقلی است.

* حاصل مطلب در (و قد یفصّل: بین ما إذا کان لکلّ من الظاهرین مورد سلیم عن المعارض... الخ) چیست؟

- اینستکه: بطور کلّی در رابطۀ با عامین من وجه و یا متباینینی که تأویل یکی از آن دو لا علی التعیین کافی باشد سه مبنا وجود دارد که فعلا فهرست وار به آنها اشاره می شود:

1 - یکی اینکه در اینگونه موارد نیز جای جمع وجود دارد چنانکه در بحث های قبلی بیان گردیده و مردود شد.

2 - یکی اینکه در اینگونه موارد معیّنا جای طرح احدهما و اخذ به دیگری است و این همان قول حق است.

3 - برخی هم تفصیل داده اند: بین عامین من وجه که هریک دارای مادّۀ افتراقی هستند که سالم از معارض بوده و می توان هریک را به مادّۀ افتراقش حمل نمود، و بین مواردی که متباینین هستند مثل اغتسل و ینبغی به اینکه در عامین من وجه قائل به جمع شده اند، به لحاظ اینکه بعید است که یک دلیل را نسبت به مادّۀ افتراق حجّت دانسته و به سند آن متعبّد شویم و لکن نسبت به مادّۀ اجتماع، آن را طرح کنیم و مرتکب تبعیض در سند شویم.

- امّا در متباینین قائل به طرح شده اند به همان بیانی که قبلا گذشت.

ص:83

متن بقی فی المقام: أنّ شیخنا الشهید الثانی رحمه اللّه فرّع فی تمهیده علی قضیّه أولویّه الجمع، الحکم بتنصیف دار تداعیاها و هی فی یدهما، أو لا ید لأحدهما، و أقاما بیّنه(1) ، انتهی المحکیّ عنه.

و لو خصّ المثال بالصوره الثانیه لم یرد علیه ما ذکره الحقّق القمی رحمه اللّه(2) ، و إن کان ذلک أیضا لا یخلو عن مناقشه یظهر بالتأمّل.

و کیف کان، فالأولی التّمثیل بها و بما أشبهها، مثل حکمهم بوجوب العمل بالبیّنات فی تقویم المعیب و الصّحیح.

و کیف کان، فالکلام فی مستند أولویّه الجمع بهذا النحو، أعنی العمل بکلّ من الدلیلین فی بعض مدلولهما المستلزم للمخالفه القطعیّه لمقتضی الدلیلین؛ لأنّ الدلیل الواحد لا یتعّض فی الصّدق و الکذب.

و مثل هذا غیر جار فی أدلّه الأحکام الشّرعیّه.

و التحقیق: أنّ العمل بالدلیلین، بمعنی الحرکه و السّکون علی طبق مدلولهما، غیر ممکن مطلقا، فلا بدّ - علی القول بعموم القضیّه المشهوره - من العمل علی وجه یکون فیه جمع بینهما من جهه و إن کان طرحا من جهه اخری، فی مقابل طرح أحدهما رأسا.

و الجمع فی أدلّه الأحکام عندهم، بالعمل بهما من حیث الحکم بصدقهما و إن کان فیه طرح لهما من حیث ظاهرهما.

و فی مثل تعارض البیّنات، لمّا لم یمکن ذلک؛ لعدم تأنّی التأویل فی ظاهر کلمات الشّهود، فهی بمنزله النّصّین المتعارضین، انحصر وجه الجمع فی التبعیض فیهما من حیث التّصدیق، بأن یصدّق کلّ من المتعارضین فی بعض ما یخبر به.

فمن أخبر بأنّ هذه الدار کلّها لزید نصدّقه فی نصف الدار. و کذا من شهد بأنّ قیمه هذا الشیء صحیحا کذا و معیبا کذا نصدّقه فی أنّ قیمه کلّ نصف منه منضمّا إلی نصفه الآخر نصف القیمه.

و هذا النّحو غیر ممکن فی الأخبار؛ لأنّ مضمون خبر العادل - أعنی: صدور هذا القول الخاصّ من الإمام علیه السّلام - غیر قابل للتبعیض، بل هو نظیر تعارض البیّنات فی الزوجیّه أو النّسب.

ترجمه

تفریع شهید ثانی بر قاعدۀ جمع

- مرحوم شهید ثانی رحمه اللّه در تمهید القواعد تفریع کرده است بر قضیۀ اولویّه الجمع، حکم به تنصیف خانه ای که دو نفر ادعای مالکیت آن را می کنند، درحالی که خانه در دست هر دو است یا اینکه در دست

ص:84


1- (1) - تمهید القواعد: 284.
2- (2) - انظر القوانین 279:2.

هیچ یک از آن دو نیست، و هر دو هم اقامۀ بیّنه کرده اند.

- تمام شد آنچه که از مرحوم شهید ثانی حکایت شده است.

- و اگر مثال را به صورت دوّم (که خانه در دست هیچیک از آن دو نفر نیست) اختصاص داده بود (و هی فی یدهما را نیاورده بود) ایرادی که محقّق قمی ذکر کرده است بر او وارد نمی بود، گرچه مثال دوّم ایشان نیز خالی از یک مناقشه نیست (و آن اینکه تعارض البیّنات جای تعارضا و تساقطا و یرجع إلی القواعد و یرجع إلی التنصیف جمعا بین الحقّین است و نه جمعا بین الدلیلین) و با تأمّل در آن آشکار می شود.

- در هرصورت، بهتر، تمثیل به آن (صورت دوّم مثال و نه صورت اوّل آن) و تمثیل به آنچه مشابه آن است، می باشد مثل حکم به وجوب جمع بین بیّنات در قیمت گذاری (مثلا یک حیوان و یا یک شیء) معیوب و سالم.

- در هرصورت؛ سخن در دلیل و مدرک اولویّت جمع است به نحو مذکور یعنی عمل به هریک از دو دلیل در نصف مدلولشان که مستلزم مخالفت قطعیّه با مقتضای هر دو دلیل است. چرا؟

- زیرا نمی شود که یک خبر هم صادق باشد، هم کاذب، و لذا مثل این جمع (عملی) در ادلّۀ احکام شرعیّه جاری نیست (و غیرمعقول می باشد چونکه متعلّق این ادلّه، حکم خداست و حکم خدا تنصیف نمی شود).

- تحقیق مطلب اینستکه: عمل به دو دلیل به معنای حرکت و سکون ما بر طبق مدلول دو دلیل ممکن نیست مطلقا (چه در ادله الاحکام و چه در ادله الموضوعات).

- پس: إلاّ و لابد، بنابر قول شهید به عمومیّت قضیۀ الجمع مهما امکن... عمل (یعنی حرکات و سکنات ما در مقابل دو دلیل باید) به نحوی باشد که از یک جهت جمع بین دو دلیل باشد گرچه از جهت دیگر (هر دو دلیل) طرح بشود، در برابر (کسی که قائل به) طرح یکی از دو دلیل و عمل به دلیل دیگر است.

امکان جمع بین بیّنات بوسیله تبعیض

- جمع در ادلّۀ احکام نزد علماء، به عمل به هر دو دلیل است، از جهت حکم به صادق بودن (سند) هر دو، گرچه در این نحو از جمع از حیث ظاهر هر دو دلیل یا یکی از آن دو وجود دارد (چنانکه در ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره اگر سند هر دو اخذ شود ظاهر یعنی دلالت هر دو باید طرح بشود و اگر سند یکی از آن دو اخذ بشود وضعیّت نص و ظاهر و یا اظهر و ظاهر را پیدا می کند).

عدم امکان جمع به تبعیض در تعارض اخبار

اشاره

- و در مثل تعارض بیّنات، وقتی به دلیل عدم تأویل و توجیه در ظاهر کلمات شهود جمع دلالی

ص:85

ممکن نیست، دو بیّنه به منزلۀ دو نص متعارض اند و لذا وجه الجمع منحصر شد در قول به تبعیض در دو دلیل از جهت تصدیق به اینکه تصدیق کند هریک از دو دلیل متعارض را در بعض آنچه بوسیله او از آن خبر داده می شود.

- پس: کسی که خبر می دهد به اینکه تمام این خانه از آن زید است، شهادت او را در نصف خانه تصدیق می کنیم، و همچنین کسی که شهادت می دهد به اینکه قیمت این شیء صحیحا این مقدار است و معیبا این مقدار، تصدیق می کنیم او را در اینکه قیمت هر نصفی از این عین (که نصف صحیح و نصف معیوب باشد) درحالیکه منضمّ است به نصف دیگر، نصف قیمت (شیء) است.

- و امّا مرحوم شیخ در پاسخ به مطالب فوق می فرماید:

- و این نحو از جمع (یعنی جمع به تبعیض) در تعارض اخبار غیرممکن است چرا که مضمون خیر عادل، که امام چنین حکم خاصّی را فرموده است، قابل تبعیض نیست بلکه مثل تعارض ادلّه در احکام مثل تعارض بینات در زوجه یا در نسب است.

***

تشریح المسائل

* مراد شیخ از (بقی فی المقام... الخ) چیست؟

- اینستکه: در پایان بحث مربوط به باب جمع بین الدلیلین سخنی از مرحوم شهید ثانی در تمهید القواعد نقل می کند و آن اینستکه: مرحوم شهید ثانی فرموده:

- قضیۀ معروفه و مشهورۀ الجمع مهما امکن اولی من الطرح، اختصاص به ادلّۀ احکام ندارد بلکه در ادلّۀ موضوعات نیز جاری می شود.

- ایشان فرموده است که متفرّع می شود بر قانون جمع این مطلب که اگر دو نفر در رابطۀ با منزلی با یکدیگر منازعه و اختلاف دارند به نحوی که:

- یکی از آن دو می گوید خانه از آن من است و دیگری مدّعی است که خیر از آن من است، مضافا بر اینکه خانه در تصرّف هر دو می باشد یعنی که هر دو ذوالید هستند.

- از آنجهت که هر دو مدعی هستند، هر دو باید که بیّنه بیاورند، هر دو رفته و بیّنه می آورند چه باید کرد؟

- اصحاب بین این دو بیّنه را جمع کرده اند یعنی که از قانون الجمع مهما امکن استفاده نموده اند.

نکته: جمع بین بیّنات را جمع عملی و جمع میان ادلّۀ احکام را جمع دلالی گویند.

- جمع عملی به اینستکه: عملا در نصیف مدّعی به قول بیّنۀ زید مثلا عمل می شود و در نصف دیگر آن به بیّنۀ آن مدعی دیگر و در نتیجه حکم به تنصیف خانه می شود یعنی که نصف آن را به زید و

ص:86

نصف دیگر آن را به عمرو مثلا می دهند.

* پس مراد از (و لو خصّ المثال بالصوره الثانیه... الخ) چیست؟

- در رابطۀ با اعتراض مرحوم میرزای قمی است به شهید ثانی رحمه اللّه مبنی بر اینکه در این مثالی که شما ذکر نمودید و فرمودید که اصحاب از باب جمع عملی حکم به تنصیف آن خانه نموده اند درست نیست چرا که حکم آنها به تنصیف از باب ترجیح است چرا که برخی معتقدند که در تعارض بیّنات، بیّنه الداخل رجحان ندارد. البته برخی هم معتقدند که بیّنه الخارج رجحان دارد.

- البته اینکه حکم به تنصیف خانه می کنند مربوط به ترجیح بیّنۀ داخل و یا خارج است حال آنکه در مثال مذکور که هر دو ذوالید می باشند نمی شود تعبیر به داخل و خارج نمود چرا که هر دو هم داخل اند و هم خارج. چرا؟

- زیرا هر دو در نصف داخل و از نصف دیگر خارج اند و لذا از باب ترجیح بیّنات است که به هر یک نصف می رسد. چه ما بیّنه داخل را ترجیح دهیم چه بیّنۀ خارج را، شامل هر دو مدعی می شود.

پس: تنصیف خانه ربطی به جمع بیّنات ندارد بلکه مربوط به ترجیح بیّنۀ داخل یا خارج است.

- البته مرحوم شهید ثانی رحمه اللّه مثال دیگری دارد که اعتراض مرحوم قمی به آن مثال وارد نیست و آن اینستکه:

- دو نفر بر سر منزلی منازعه و اختلاف دارند درحالیکه خانه در دست هیچیک از آن دو نفر نمی باشد بلکه هردو خارج از خانه و مدعی هستند.

- هر دو مدّعی اقامۀ بیّنه کرده و بیّنۀ دو طرف متعارض شده اند.

- در اینجا نیز فقهاء فتوی به تنصیف خانه داده اند.

- بنابراین اشکال مرحوم قمی که از باب ترجیح بیّنۀ داخل یا خارج بود به این فرض وارد نمی باشد.

* نظر جناب شیخنا در رابطۀ با مطالب فوق چیست؟

- همۀ آنها را محل اشکال می داند. چرا؟

- زیرا قاعده ایجاب می کند که بیّنات عند التعارض تساقط کنند.

- البته اصحاب معتقدند که اینجا جای جمع عملی است، که ذیلا و پس از تبیین مثال شیخ ادلّۀ آنها را بر این جمع بررسی و صحّت و سقم آن را تعیین خواهیم نمود.

* مثال شیخ در اینجا چیست و در چه رابطه ای است؟

- در رابطۀ با جمع عملی بین البیّنات است و آن در تعیین قیمت صحیح و معیب در باب تعیین اروش جنایات است، فی المثل:

- زید حیوانی را به عمرو فروخته است، لکن معیوب درآمده است در نتیجه برای روشن شدن تفاوت

ص:87

صحیح و معیب در قیمت، نزد خبره و کارشناس می روند.

1 - یک کارشناس می گوید این حیوان صحیحا ده هزار تومان ارزش دارد و معیبا هشت هزار تومان.

2 - کارشناس دیگری می گوید این حیوان صحیحا 14 هزار تومان ارزش دارد و معیبا دوازده هزار تومان.

- در اینجا در جهت جمع عملی بین این دو قیمت گذاری، اوّل نصف قول خبرۀ اوّل و نصف قول خبرۀ دوّم را بدست می آورند بدینصورت که:

* نصف صحیحا در قول خبرۀ اوّل می شود پنج هزار تومان و نصف معیبا می شود چهار هزار تومان.

* و امّا نصف صحیحا در قول خبرۀ دوّم می شود هفت هزار تومان و نصف معیبا می شود شش هزار تومان.

- سپس آن پنج هزار تومان را با این هفت هزار تومان جمع می کنیم که می شود دوازده هزار تومان.

- آن چهار هزار تومان را هم با این شش هزار تومان جمع می کنیم که می شود ده هزار تومان.

- مابه التفاوت آن دوازده هزار تومان با این ده هزار تومان می شود دو هزار تومان یعنی 1/6 که این 1/6 و یا دو هزار تومان را بایع باید به مشتری بدهد. که این جمع عملی میان بیّنات است.

* إنّما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: آیا جمع عملی دلیل دارد یا نه؟

* اگر گفته شود همان قانون الجمع مهما امکن اینجا نیز پیاده می شود و دیگر دلیلی لازم ندارد چه؟

- شیخنا می فرماید که دلیل تازه می طلبد، چرا که اینگونه جمع یعنی جمع عملی با یک محذور بزرگ روبروست و آن محذور اینستکه:

- عمل کردن به نصف در قول خبرۀ اوّل و به نصف در قول خبرۀ دوّم مستلزم مخالفت عملیّه با هر دو دلیل است. چرا؟

- بخاطر اینکه هریک از دو بیّنه به نحو معیّن می گوید تمام خانه مال یک نفر است، و حال آنکه شما در این جمع عملی در هیچ طرف به تمامه و به کماله به بیّنه عمل ننمودید بلکه تنصیف کردید و این مخالفت عملیّه با هر دو دلیل است.

- این در حالی است که در ادلّۀ الاحکام با چنین محذوری روبرو نبودیم.

- چرا؟

- بخاطر اینکه در آنجا اگر نص و ظاهر یا اظهر و ظاهر بود که خوب جمع بینهما مجاز بود وگرنه جای جمع نبود.

- البته در موارد جمع هم محذوری به نام مخالفت قطعیّۀ عملیّه نبود.

ص:88

- الحاصل:

* جمع عملی در بیّنات میسور و ممکن نیست چرا که هریک از دو بیّنه صریح بوده و قاطعانه می گویند که تمام دار از آن زید و یا بکر است و لذا:

- ما نمی توانیم کلام بیّنه را تأویل کرده بگوئیم تو که می گوئی تمام دار از آن زید است مرادت اینستکه: نصف دار از آن زید است، برخلاف جمع دلالی.

- بنابراین آنچه در ادلّۀ موضوعات است، همان تنصیف و جمع عملی است که آنهم مستلزم مخالفت عملیّۀ قطعیّه است و لذا چنین جمعی سابقه ندارد یعنی که قبلا ذکر نشده است و لذا نیاز به دلیل تازه دارد.

* و امّا جمع عملی در ادلّۀ احکام یا اصلا معقول نیست و یا که صحیح نمی باشد:

1 - فی المثل یک دلیل می گوید: یجب غسل الجمعه، و دلیل دیگر می گوید:

یستحبّ غسل الجمعه، که در اینها اصلا جمع عملی معقول نیست.

2 - و یا فی المثل یک دلیل می گوید: اکرم العلماء و دلیل دیگر می گوید: لا تکرم العلماء که در اینجا جمع عملی ممکن و متصور است بدین معنا که نصف را اکرام کن و نصف را اکرام نکن تا که به هر دو دلیل عمل کرده باشی.

- امّا این جمع صحیح نمی باشد چرا که مستلزم مخالفت عملیّۀ قطعیّه است که معصیت باشد و شارع مقدّس اجازۀ معصیت نمی دهد.

- به عبارت دیگر: ارتکاب مخالفت قطعیّه برای رسیدن به موافقت قطعیّه صحیح نمی باشد.

- به عبارت دیگر: شارع اجازه نمی دهد که شما برای اینکه به هر دو دلیل عمل کنید نسبت به هر دو معصیت شود.

ص:89

متن نعم قد یتصوّر التبعیض فی ترتیب الاثار علی تصدیق العادل اذا کان کلّ من الدلیلین عامّا ذا أفراد، فیؤخذ بقوله فی بعضها و بقول الآخر فی بعضها، فیکرم بعض العلماء و یهین بعضهم، فیما اذا ورد:

«أکرم العلماء»، و ورد أیضا: «أهن العلماء»، سواء کانا نصّین بحیث لا یمکن التجوّز فی أحدهما، أو ظاهرین فیمکن الجمع بینهما علی وجه التجوّز و علی طریق التّبعیض.

إلاّ أنّ المخالفه القطعیّه فی الأحکام الشّرعیّه لا ترتکب فی واقعه واحده؛ لأنّ الحقّ فیها للشّارع و لا یرضی بالمعصیه القطعیّه مقدّمه للعلم بالإطاعه، فیجب اختیار أحدهما و طرح الآخر، بخلاف حقوق الناس؛ فإنّ الحقّ فیها لمتعدّد، فالعمل بالبعض فی کلّ منهما جمع بین الحقّین من غیر ترجیح لأحدهما علی الآخر بالدواعی النفسانیه، فهو أولی من الاهمال الکلی لأحدهما و تفویض تعیین ذلک إلی اختیار الحاکم و دواعیه النفسانیّه الغیر المنضبطه فی الموارد. و لأجل هذا یعدّ الجمع بهذا النحو مصالحه بین الخصمین عند العرف، و قد وقع التعبّد به فی بعض النصوص(1) أیضا.

فظهر ممّا ذکرنا: أنّ الجمع فی ادلّه الاحکام بالنّحو المتقدّم. - من تأویل کلیهما - لا اولویّه له اصلا علی طرح احدهما و الاخذ بالاخر، بل الامر بالعکس.

ترجمه

اشکال

- بله، گاهی تبعیض و یا جمع عملی در مترتّب کردن آثار به تصدیق عادل نیز تصور می شود (البته) درصورتیکه هریک از دو دلیل عام بوده، و دارای افرادی هستند (مثل ثمن العذره و یا اکرم العلماء که هر یک دارای افرادی هستند) و لذا در بعض موارد این یکی حدیث اخذ می شود و در بعض موارد آن یکی حدیث، و در نتیجه (مکلّف) اکرام می کند برخی از علماء را و اهانت می کند عده ای دیگر را، البته در جائی که بطور کلّی وارد شده است که اکرم العلماء و نیز وارد شده است که اهن العلماء، خواه این دو دلیل (و یا دو حدیث) هر دو نصّ باشند به حیثی که تجوّز (یعنی توجیه و تأویل آن به یک معنای خلاف ظاهر) در یکی از آن دو ممکن نمی باشد (که البته تبعیض و جمع عملی در آن ممکن است مثل یجب جدّا اکرام کلّ عالم بلا استثناء و یحرم جدّا اکرام کلّ عالم بلا استثناء). و خواه هر دو ظاهر باشند (مثل اکرم العلماء و لا تکرم العلماء) که هم جمع بین آنها علی وجه تجوّز (یعنی جمع دلالی) ممکن است (که بگوئیم هر دو عام اند و ما هر دو را تخصیص می زنیم) و هم طریق تبعیض (یعنی جمع عملی مثل عمل به بیّنات).

ص:90


1- (1) - المقصود منه روایه السّکونی الاتیه بعد سطور.

پاسخ

- شیخنا می فرماید: بله (اینگونه مسائل در تصوّر انسان می آید) لکن مخالفت قطعیّه در احکام شرعیّه در یک واقعه (مثل دفن الکافر مرّه و ترک دفنه مرّه اخری) مورد ارتکاب واقع نمی شود. چرا؟

- زیرا (در ادلّۀ احکام) حق از آن شارع است و لذا راضی نمی شود که معصیت قطعیّه مقدمه بشود برای اطاعت و لذا اختیار یکی از دو دلیل و طرح دلیل دیگر واجب می شود به خلاف حقوق مردم چرا که حق در حقوق مردم مال افراد متعبّد است و لذا عمل به بعض در هریک از دو بیّنه جمع بین حقّین است بدون اینکه به سبب انگیزه های نفسانی یکی بر دیگری ترجیح داده شود.

- پس: جمع بین حقین بهتر است از مهمل گذاردن (رها کردن) یکی از دو بیّنه بطور کلّی و واگذار کردن تعیین بیّنۀ دیگر به دست حاکم و انگیزه های نفسانی او که در اینگونه موارد غیرمنضبط است. به همین لحاظ این جمع عملی نزد عرف مصالحۀ میان دو خصم نامیده می شود.

- و گاهی در بعضی از نصوص نیز تعبّد به چنین تنصیفی وارد شده است.

- پس از آنچه ما بیان کردیم روشن می شود که جمع در ادلّۀ احکام به نحوی که قبلا گذشت و آن عبارت بود از تأویل هر دو دلیل (و یا تبعیض از هر دو دلیل) هیچگونه اولویّتی بر طرح یکی از دو دلیل و اخذ به دیگری وجود ندارد بلکه قضیّه به عکس است (یعنی که جای طرح است و نه جمع)

***

ص:91

متن و أمّا الجمع بین البیّنات فی حقوق الناس، فهو و إن کان لا أولویّه فیه علی طرح أحدهما بحسب أدلّه حجّیّه البیّنه؛ لأنّها تدلّ علی وجوب الأخذ بکلّ منهما فی تمام مضمونه، فلا فرق فی مخالفتها بین الأخذ لا بکلّ منهما بل بأحدهما، أو بکلّ منهما لا فی تمام مضمونه بل فی بعضه، إلاّ أنّ ما ذکرناه من الاعتبار لعلّه یکون مرجّحا للثّانی علی الأوّل.

و یؤیّده: ورود الأمر بالجمع بین الحقّین بهذا النّحو فی روایه السکونی(1) - المعمول بها - فی من أودعه رجل درهمین و آخر درهما(2) ، فامتزجا بغیر تفریط و تلف أحدها.

هذا، و لکنّ الإنصاف: أنّ الأصل فی موارد تعارض البیّنات و شبهها هی القرعه. نعم، یبقی الکلام فی کون القرعه مرجّحه للبیّنه المطابقه لها أو مرجعا بعد تساقط البیّنتین. و کذا الکلام فی عموم مورد القرعه أو اختصاصها بما لا یکون هناک أصل عملیّ - کأصاله الطهاره - مع إحدی البیّنتین. و للکلام مورد آخر.(3)

فلنرجع إلی ما کنّا فیه، فنقول: حیث تبیّن عدم تقدّم الجمع علی الترجیح و لا علی التّخییر، فلا بدّ من الکلام فی المقامین اللذین ذکرنا أنّ الکلام فی أحکام التعارض یقع فیهما، فنقول:

إنّ المتعارضین، إمّا أن لا یکون مع أحدهما مرجّح فیکونان متکافئین متعادلین، و إمّا أن یکون مع أحدهما مرجّح.

ترجمه

جمع بین بیّنات در حقوق مردم

- و امّا جمع بین بیّنات در حقوق مردم، اگرچه به حسب ادلّۀ حجیّت بیّنه اولویّتی درش بر طرح احدهما وجود ندارد چونکه ادلّۀ حجیّت بیّنه دلالت دارد بر وجوب اخذ هر بیّنه ای به تمام معنایش.

- پس: در مخالفت این دو بیّنه فرقی نیست بین اینکه یکی را اخذ کرده و یکی را اخذ نکنی و بین اخذ به هردو بیّنه و لکن نه در تمام معنای آن بلکه در بعض (یعنی نصف) معنای هریک از آن دو، مگر اینکه آنچه در مورد آن اعتبار عقلی ذکر کردیم (که جمع بین حقّین است و از نفسانیّات قاضی بدور است و...) مرجّح باشد برای جمع نسبت به طرح.

- و تائید می کند این مطلب را، ورود امر به جمع بین حقّین به نحو مذکور در روایت سکونی (که بوسیلۀ علما به آن عمل شده است) در مورد مدعی که مردی دو درهم نزد او به امانت گذاشت و مرد

ص:92


1- (1) - الوسائل 171:13، الباب 12 من أحکام الصلح، الحدیث الأوّل.
2- (2) - فی (المصدر) بدل «درهمین و درهم»: «دینارین و دینار».
3- (3) - انظر مبحث القرعه فی عوائد الأیّام: 639-669، و العناوین 352:1-360.

دیگری یک درهم.

- پس از آن این دو مال بدون افراط و تفریط به هم مخلوط شدند و سپس یکی از دراهم از بین رفت (که در آنجا امام حکم به تنصیف احد الدّراهم نمود جمعا بین الحقین).

اصل، در تعارض بیّنات، همان قرعه است

اشاره

- سپس شیخ می فرماید: این بود مؤیّد مطلب ما لکن (بعد اللّتی و یا و اللّتی) انصاف اینستکه: اصل در موارد تعارض بیّنات و شبه بیّنات (مثل دو تا قرعه یا دو تا استصحاب) همان قرعه است.

- بله، باقی می ماند کلام در اینکه آیا قرعه مرجّح برای یکی از دو بیّنه ای است که مطابق با اصل است یا که پس از تساقط دو بیّنه، قرعه محل رجوع است.

- و نیز باقی می ماند این کلام در عموم موارد قرعه.

- پس: باز می گردیم به آنچه درصدد آن بودیم و می گوئیم:

- حیث اینکه عدم تقدّم جمع دلالی بر ترجیح در متراجحین و بر تخییر در متکافئین روشن شد، ناگزیر از بحث در دو مقامی هستیم که قبلا آن را ذکر نمودیم و آن اینکه سخن در احکام تعارض در آن دو مقام واقع می شود (یعنی متکافئین و متراجحین) و لذا می گوئیم:

- یا با یکی از دو خبر متعارض مرجّحی نمی باشد که در نتیجه متکافئین متعادلین می باشند.

- یا اینکه با یکی از دو خبر متعارض مرجّحی می باشد.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (نعم قد یتصوّر التبعیض فی ترتیب الاثار... الخ) چیست؟

- پاسخ به یک سؤال مقدّر است که تقدیرش چنین است:

- شما جناب شیخ ادّعا می کنید که جمع عملی یعنی تبعیض در ادله الاحکام امکان ندارد و تنها جمع دلالی ممکن است، لکن ما فکر می کنیم که جمع عملی هم در ادلّۀ احکام ممکن است چرا که انجام جمع عملی در ادله الاحکام معنایش حکم به تنصیف نیست تا که شما بگوئید احکام اللّه مثل وجوب یا حرمت و یا... قابل تنصیف نیستند.

- بنابراین: ادله الاحکام نیز مثل ادلّه الموضوعات اند. چرا؟

- زیرا انجام جمع عملی یا تبعیض در ادلّه الموضوعات، در خود خبر یعنی قول بیّنه نبود بلکه در متعلّق آنها بود.

- به عبارت دیگر: گفتیم خانه شش دانگ است، سه دانگ آن مال زید و سه دانگ آن مال عمرو.

- خلاصه اینکه ما مدّعی هستیم که در برخی از موارد در ادلّه الاحکام نیز می توان جمع عملی و یا به

ص:93

تعبیر دیگر مرتکب تبعیض شد، گرچه قبول داریم که در برخی از موارد هم اصلا قابل تبعیض نیست.

- فی المثل: اغتسل للجمعه، و ینبغی غسل الجمعه یعنی غسل جمعه یا واجب است یا مستحب، قابل تبعیض هم نیست چونکه غسل جمعه یک شیء است و تبعیض در آن راه ندارد.

- به عبارت دیگر: نه خود غسل جمعه قابل تبعیض است، نه واجب قابل تبعیض است و نه مستحب.

- امّا برخی از موارد در بعضی از جاها قابل تبعیض اند یعنی می توان که جمع عملی را در آن موارد انجام داد فی المثل در ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره، عذره، مطلق است و مطلق دارای افرادی مثل طاهره و نجسه است و لذا می توان در بعضی از عذره ها به لا بأس عمل کرد و در بعضی از عذره ها به ثمن العذره یعنی سحت عمل کرد.

- و یا فی المثل: در اکرم العلماء و لا تکرم العلماء می توان نصف علماء را به اکرام العلماء داد و نصف دیگر را به لا تکرم العلماء.

- الحاصل: مواردی که در اینجا قابل تبعیض هستند یا از حیث دلالت نصّ اند و یا ظاهر:

1 - اگر از حیث دلالت نصّ باشند که خوب به دلالت نصّ نمی توان دست زد و لذا همان تبعیض در عمل ممکن است. فی المثل:

- در یک دلیل گفته است: یجب جدّا اکرام کلّ عالم بلا استثناء، که دلالتش نص است و نه می توان که به یجب جدّا دست زد و نه به العلماء بلا استثناء.

- در دلیل دیگر گفته است: اکرام العلماء یحرم جدّا من دون استثناء، که باز دلالتش نص است و نه می توان که به یحرم جدّا دست زد و نه به العلماء من دون استثناء.

- بنابراین: در مواردی که از حیث دلالت نص هستند، جمع دلالی ممکن نیست چونکه به هیچیک از دو دلیل نمی توان دست زد و لکن تبعیض در عمل امکان دارد چنانکه در تعارض بیّنات و حکم به تنصیف خانه عمل می شود.

2 - و اگر دلالت آنها ظاهر باشد می توان در دلالت آنها تصرّف نمود مثل اکرم العلماء و لا تکرم العلماء که هیچکدام نص نیستند و لذا می شود که اکرام را حمل کرد به مطلق الجواز و لا تکرم را حمل نمود به مطلق المرجوحیّت.

- به عبارت دیگر: در اینجا هم می توان از جمع دلالی استفاده کرده بدینصورت که اکرم العلماء را حمل کرد به جواز و لا تکرم را حمل کرد به کراهت، و هم می توان جمع عملی و یا تبعیض در عمل را انجام داد بدینصورت که به دلالت دو دلیل دست نزد و لکن نصف علماء را اکرام کرد و نصف علماء را اکرام نکرد.

- خلاصه اینکه مستشکل می گوید:

ص:94

- گرچه در ادله الاحکام در بعضی جاها جمع عملی غیرممکن است و لکن در برخی از جاها ممکن است، منتهی آن جا هم که ممکن است یا هر دو دلیل نصّ اند یا غیرنصین هستند.

- در نصین می توان از جمع عملی استفاده کرد، و در غیر نصین هم می توان از جمع عملی استفاده کرد، هم می توان از جمع دلالی استفاده نمود.

- و امّا جناب شیخ در پاسخ به این سؤال می فرماید:

- بله مطلب درست است و لکن تعارض ادلّه با تعارض بیّنات یک تفاوتی دارد و آن اینستکه:

- تعارض بیّنات مربوط به حق الناس است یعنی که این بیّنه می گوید: خانه از آن زید است، آن یکی بیّنه می گوید خانه از آن عمرو است.

- یعنی الحق للاثنین، وقتی که الحق للاثنین باشد، جمع بین حقّین به این معنا که نصف خانه را به زید بدهند و نصف آن را به عمرو چه مانعی دارد؟

- امّا در ادلّه الاحکام، حق مربوط به اثنین نیست بلکه حق از آن شارع است، چه دو خبر تعارض بکنند و چه ده خبر، حکم خداست، الحکم حق للّه تعالی و لذا خدا راضی نمی شود که شما مرتکب مخالفت قطعیّه بشوید مقدّمه للموافقت القطعیّه.

- وقتی شما نصف به این حدیث عمل می کنید و نصف به آن حدیث عمل می کنید، راجع به این نصف موافقت قطعیّه حاصل می شود.

- امّا اینکه نصف این یکی حدیث را طرح می کنید و نصف آن حدیث دیگر را می شود مخالفت قطعیّه.

- وقتی شما نصف به این حدیث عمل می کنید و نصف به آن حدیث عمل می کنید، راجع به این نصف موافقت قطعیّه حاصل می شود.

- امّا اینکه نصف این یکی حدیث را طرح می کنید و نصف آن حدیث دیگر را می شود مخالفت قطعیّه.

- خدا هم راضی نیست که شما موافقت قطعیّه را مقدّمه قرار دهید برای مخالفت قطعیّه و یا به تعبیر دیگر اطاعت را مقدّمه قرار دهید برای معصیت.

- بنابراین: شما موظف هستید که یکی از دو خبر را اخذ و خبر دیگر را طرح کنید.

- وقتی یک خبر را اخذ کرده، و خبر دیگر طرح شود دیگر نه مخالفت قطعیّه می شود و نه موافقت قطعیّه بلکه می شود مخالفت احتمالیّه و یا موافقت احتمالیه.

* با توجّه به بیان فوق حاصل مطلب در (و امّا الجمع بین البیّنات فی حقوق الناس... الخ) چیست؟

- اینستکه: در باب بیّنات دو دلیل خارجی برای جمع عملی وجود دارد:

ص:95

1 - اینکه ادلّه الموضوعات مربوط به حقوق الناس است و لذا پای دو یا چند نفر در میان است و لذا اگر شارع مقدّس در اینجا بفرماید که شما مخیّر هستید که به این عمل کنید یا به آن، تضییع حقوق می شود.

و لذا راه جمع میان حقوق در اینجا همین جمع عملی است که نام آن مصالحۀ قهریّه می باشد.

2 - اینکه در برخی از روایات و دعی می خوانیم که شخصی دو دینار نزد ودعی به امانت گذاشته بود و شخص دیگری یک دینار.

- پس از آن این سه دینار مخلوط شده و سپس یکی از آن سه مفقود و یا که به سرقت رفته است.

- در اینجا امام علیه السّلام می فرماید که از دو دینار باقیمانده یکی را به صاحب دو دینار داده و دینار دیگر را بین آن دو نفر تنصیف کنند و حال آنکه در واقع یا این دینار تماما از آن صاحب یک دینار است و یا مال صاحب دو دینار و لکن روایات حکم به تنصیف کرده است.

- این خود دلیل دیگری است بر تنصیف و جمع عملی.

* پس مراد از (هذا و لکن الانصاف:... الخ) چیست؟

- اینستکه: انصاف حکم می کند به اینکه: خیر، تعارض بیّنات نه جای جمع دلالی است و نه جای جمع عملی بلکه باید هر دو دلیل طرح شده و رجوع شود به قرعه. چرا؟

- زیرا اینکه گفته شد، جمع بین الحقّین است، نه آیه ای در این رابطه هست و نه حدیثی بلکه یک اصطلاح ساخته شده است به نام جمع بین الحقین که یک وجه رجحانی است و نه وجه وجوبی.

- گفته شد که به خاطر این وجه رجحانی بهتر است که باید بین دو دلیل جمع بشود، لکن سؤال ما اینستکه: دلیل این باید و وجوب چیست؟

- اینکه گفته شود بهتر است این کار را بکنید فرق می کند با اینکه گفته شود باید این کار را بکنید.

- اگر بگوئید حدیث در این مورد وارد شده است، می گوئیم بله و لکن حدیث در یک مورد خاص وارد شده است یعنی که آن مورد با نصّ از محلّ بحث خارج شده است وگرنه در باب وقوع، دوران بین المحذورین است و تنصیف در اینجا خلاف قاعده است.

- هرچیز هم که خلاف قاعده شد، یقتصر مورد النّص، یعنی که تنها به که آن هم مستلزم مخالفت عملیّۀ قطعیّه است و لذا چنین جمعی سابقه ندارد یعنی که قبلا ذکر نشده است و لذا نیاز به دلیل تازه دارد.

* و امّا جمع عملی در ادلّه الاحکام یا اصلا معقول نیست و یا که صحیح نمی باشد:

1 - مثلا یک دلیل می گوید (یجب غسل الجمعه) و دلیل دیگر می گوید: (یستحبّ غسل الجمعه)، که در اینجا اصلا جمع عملی معقول نیست.

ص:96

2 - و یا مثلا یک دلیل می گوید: (اکرم العلماء) و دلیل دیگر می گوید: (لا تکرم العلماء)، که در اینجا جمع عملی ممکن و متصوّر است بدین معنا که نصف را اکرام کن و نصف را اکرام نکن تا که به هر دو دلیل عمل کرده باشی که معصیت است و شارع مقدّس اجازۀ معصیت نخواهد داد.

- به عبارت دیگر: ارتکاب مخالفت قطعیّه برای رسیدن به موافقت قطعیّه صحیح نمی باشد.

- به عبارت دیگر: شارع اجازه نمی دهد که شما برای اینکه به هر دو دلیل عمل کنید نسبت به هر دو معصیت شود.

* حاصل مطلب در (و امّا الجمع بین البیّنات فی حقوق النّاس... الخ) چیست؟

- اینستکه: در باب بیّنات دو دلیل خارجی برای جمع عملی وجود دارد:

1 - اینکه ادلّه الموضوعات مربوط به حقوق الناس است و پای دو نفر در میان می باشد و لذا:

- اگر شارع مقدّس در اینجا بفرماید که شما مخیّر هستید که به این عمل کنید یا به آن، تضییع حقوق می شود و لذا راه جمع میان حقوق در اینجا همین جمع عملی است که نام آن مصالحۀ قهریّه می باشد.

2 - اینکه در برخی از روایات و دعی می خوانیم که شخصی دو دینار نزد ودعی و امانت دار به امانت گذاشته بود و شخص دیگری یک دینار.

- پس از آن این سه دینار مخلوط شده است و سپس یکی از آن سه مفقود و یا که به سرقت رفته است.

- در اینجا امام علیه السّلام می فرماید که از دو دینار باقیمانده یکی را به صاحب دو دینار داده و دینار دیگر را بین آن دو نفر تنصیف کنند و حال آنکه مورد نصّش قناعت می شود و تنقیح مناط معنا ندارد.

- پس: ما دلیلی بر جمع عملی که مرحوم شهید ثانی عنوان فرموده است نداریم و لذا در اینجا به قرعه رجوع می کنیم.

* پس مراد شیخ از (نعم یبقی الکلام فی کون القرعه مرجّحه للبیّنه المطابقه لها... الخ) چیست؟

اینستکه: به نظر ایشان در تعارض بیّنات باید قرعه را مطرح نمود و نه جمع عملی را، منتهی این بحث مطرح می شود که آیا قرعه مرجّح است یا مرجع؟

- معنای مرجّح بودن قرعه اینستکه: وقتی دو بیّنه تعارض می کنند و ما قرعه می اندازیم به نام هر یک که درآید به همان عمل می کنیم و قرعه مرجّح او می شود.

- معنای مرجع بودن قرعه اینستکه: وقتی دو بیّنه تعارض می کنند، تساقط کرده و هر دو کالعدم می شوند و لذا به قرعه رجوع می شود.

* ثمرۀ این بحث که قرعه مرجّح است یا مرجع کیست؟

اینستکه: قرعه:

ص:97

1 - اگر مرجع باشد و دو بیّنه تعارض کرده و تساقط کنند و درصورتیکه هنوز قرعه زده نشده، مدّعی سوّمی پیدا شود و ادّعا کند که خانه از آن اوست، او مدّعی بلامنازع شده و خانه به او تعلق می گیرد.

2 - و چنانچه مرجّح باشد درصورتیکه فرد ثالثی هم مدّعی شود بین سه نفر قرعه می زنیم و یا که تثلیث در کار است.

* مراد از (و کذا الکلام فی عموم موارد القرعه او اختصاصها بما لا یکون هناک اصل عملیّ کاصاله الطهاره مع احدی البیّنتین...) چیست؟

- پاسخ به یک سؤال دیگر است مبنی بر اینکه: وقتی ما به قرعه رجوع می کنیم اعمّ از اینکه مرجع باشد یا مرجّح، این رجوع ما مطلق است یا در صورتی است که یکی از دو بیّنۀ مطابق اصل نباشد؟

- فی المثل: اگر ما ندانیم که فلان اناء پاک است یا نجس؟ درصورتیکه دو نفر شهادت بدهند که پاک است و دو نفر دیگر بگویند که نجس است آیا از آنجا که یکی از دو طرف مطابق اصل طهارت است دیگر به قرعه مراجعه نمی شود و لکن در جایی که هر دو طرف مخالف اصل است مثل تنصیف دار به قرعه مراجعه می شود؟

- و لذا می فرماید بعید نیست که قرعه مخصوص همین مورد دوّم باشد.

* وجه آن چیست؟

- اینستکه: قرعه به قدری تخصیص خورده است که عموماتش از ارزش افتاده است و لذا نمی توان در همه جا از آن استفاده نمود و تنها باید که به قدر متیقّن آن قناعت کرد.

- قدر متیقّن هم آنجایی است که هیچیک از دو بیّنه مطابق اصل نباشد و إلاّ اگر یکی از دو طرف مطابق اصل باشد جای قرعه نخواهد بود.

- این بود تمام آنچه در رابطه با قانون جمع وجود دارد.

* نکته: جای این سؤال هست که آیا این دو بیّنه باید تساقط کنند تا که رجوع به قرعه شود یا که هر کدام از دو بیّنه مطابق با قرعه شد یرجّح بالقرعه؟

- به عبارت دیگر: القرعه مرجع أو مرجّح؟

- فی المثل: دو نفر ادّعا می کنند و بیّنه می آورند و ما هم به قرعه مراجعه کرده خانه را به کسی می دهیم که قرعه به نامش درآمده.

- پس از آن فرد ثالثی می آید و مدّعی می شود که این خانه از آن من است و در اثبات مدّعایش اقامۀ بیّنه هم می کند.

- آیا بیّنۀ این فرد ثالث را باید معارض با آن دو بیّنه بحساب آوریم یا که آن را بلامعارض محسوب کنیم؟

ص:98

- اگر قبلا که قرعه زدیم پس از تساقط بیّنتین بوده یعنی دو بیّنه در اثر تعارض تساقط کرده و پس از آن ما به قرعه رجوع کرده ایم این بیّنۀ سوّم بلامعارض و برنده است.

- امّا اگر گفته شود که خیر آن دو بیّنۀ قبلی تساقط نکرده اند و لکن قرعه مرجّح احدهما بود آن وقت این بیّنۀ ثالث معارض با آن دو بیّنه است.

* جناب شیخ اینکه فرمودید یرجع إلی القرعه آیا در همه جا یرجع إلی القرعه؟ یا در صورتیکه احد البیّنه مطابق با اصل نباشد، فی المثل:

- دو تا بیّنه تعارض کرده، یکی می گوید این آب نجس است، بیّنۀ دیگر می گوید خیر این آب پاک است چه باید کرد؟

- بیّنه ای که می گوید این آب پاک است مطابق با اصل طهارت است و لذا:

- در اینگونه موارد نباید به قرعه رجوع کرد بلکه باید به بیّنه ای عمل کرد که مطابق اصل است.

- امّا در جایی که هیچیک از دو بیّنه مطابق اصل نیست باید که به قرعه رجوع کرد مثل تعارض دو بیّنه در مورد خانه که دوران بین المحذورین است.

تلخیص المطالب

آنچه گذشت در یک گفتمان ساده با مرحوم شیخ

* تعارض چیست؟

اینستکه: دو خبر یا به تعبیر دیگر دو دلیل از جهت معنا و مدلول به نحو تضاد یا تناقض با هم منافات داشته، ناسازگار باشند، فی المثل:

* اگر یک دلیل بگوید اکرام زید واجب است، دلیل دیگر بگوید اکرام زید واجب نیست، این واجب است و واجب نیست تنافی به نحو تناقض است.

* و اگر یک دلیل بگوید فلان شیء حلال است و دلیل دیگر در رابطۀ با همان شیء بگوید حرام است، این حلال است و حرام است، تنافی به نحو تضاد است.

- علی أیّ حال شرط تعارض دو دلیل اینستکه: بر سر یک موضوع وارد شده و چنانکه در دو مثال فوق وجود دارد، وحدت موضوع داشته باشند، چنانکه مناطقه می گویند:

در تناقض هشت وحدت شرط دان وحدت موضوع و محمول و مکان

وحدت شرط و اضافه، جزء و کلّ قوّه و فعل است در آخر زمان

- بنابراین: اگر هر دلیلی دارای موضوع علی حدّه ای باشد تعارض بین آنها معنا ندارد فی المثل:

- اگر یک دلیل بگوید اکرام زید واجب است، دلیل دیگر بگوید اکرام عمرو حرام است تعارضی بین این دو دلیل وجود ندارد، چراکه موضوع هریک با دیگری فرق می کند.

ص:99

* جناب شیخ از مطلب فوق چه مطلبی بدست می آید؟

- اینکه: دلیل اجتهادی تعارضی با دلیل فقاهتی ندارد، چونکه موضوع ادلّه یک چیز است و موضوع اصول چیز دیگر است فی المثل:

- دلیل اجتهادی می گوید: التّتن حرام، اصل یعنی دلیل فقاهتی می گوید تتن مشکوک الحکم حرام.

- به عبارت دیگر: دلیل اجتهادی می گوید حرام لکن اصل برائت می گوید حلال، منتهی دلیل که می گوید حرام، تتن را می گوید حرام و اصل که می گوید حلال، تتن مشکوک الحکم را می گوید حلال.

- پس در اینجا وحدت موضوع وجود ندارد در نتیجه بین دلیل و اصل تعارضی نخواهد بود.

* جناب شیخ مخالفت ادلّه با اصول چگونه است و به چه شکل متصوّر است؟

- مخالفت ادلّه با اصول را در دوازده گونه می توان تصویر کرد که در نه صورت از این دوازده صورت ادلّه وارد بر اصول اند و در سه صورت حاکم بر آنها می باشند.

- در تصویر این دوازده صورت می گوئیم:

- در سراسر فقه چهار اصل عملی وجود دارد: برائت، احتیاط، تخییر و استصحاب.

1 - برائت: گاهی عقلی است که همان قبح عقاب بلا بیان باشد، گاهی شرعی است که همان رفع ما لا یعلمون... باشد.

2 - احتیاط: گاهی عقلی است، که همان دفع عقاب محتمل واجب است می باشد، گاهی شرعی است که همان احتط لدینک اخوک دینک، می باشد.

3 - تخییر یک اصل عقلی است که شرعی ندارد و در دوران بین المحذورین که نمی دانیم فلان عمل مثلا واجب است یا حرام کاربرد دارد و لذا عقل می گوید انت مخیر، یکی را به دلخواه اختیار کن.

4 - استصحاب هم یک اصل شرعی است که همان لا تنقض الیقین بالشّک باشد.

- نکته: درست است که اصول عملیّه چهار تا می باشند لکن وقتی عقلی و شرعی آن را موردنظر قرار می دهیم من حیث المجموع می شوند شش تا.

* إنّما الکلام در اینجا در چیست؟

- در اینستکه: دلیلی که در مقابل این شش اصل قرار می گیرد دو صورت دارد:

1 - یا مفید علم است مثل خبر متواتر، اجماع محصّل، خبر محفوف به قرآن و نص آیه.

2 - یا مفید ظنّ است، مثل: ظاهر آیه، خبر ثقه، اجماع منقول و امثال ذلک...

پس: دوتا شش تا می شود دوازده تا.

بنابراین: وقتی یک دلیل در برابر یک اصل قرار می گیرد دارای یکی از این دوازده وضعیّت است، حال:

ص:100

- اگر دلیلی علمی مثل آیه یا خبر متواتر و... در مقابل اصول شش گانۀ مذکور قرار بگیرد وارد بر آنها خواهد بود، چرا که موضوع اصول را از بین می برد. چرا؟

- زیرا موضوع هریک از اصول عملیّه شیءای است که حکمش مشکوک است و لذا با آمدن علم و عالم شدن ما به حکم شیء، دیگر آن شیء مشکوک الحکم نخواهد بود.

- به عبارت دیگر: علم که آمد، شک و عدم علم که موضوع این اصول است از بین می رود.

- فی المثل: روزگاری شما نمی دانستید که شرب تتن حلال است یا حرام؟ اقدام به اجرای برائت عقلیّه و یا شرعیّه کرده می گفتید: حکم تتن مشکوک الحکم، برائت است.

- بعد علم می آید و می گوید که تتن حرام است. چرا؟

- زیرا با آمدن علم، شک و یا عدم علم به حکم تتن از بین می رود و جایی برای اجرای اصل باقی نمی ماند.

* و یا فی المثل: شما نمی دانید که ظهر واجب است یا جمعه؟ علم اجمالی، احتیاط عقلی و یا احتیاط شرعی به شما می گویند که هر دو را انجام بده.

- اگر خبر متواتری قائم شود به اینکه ظهر واجب است یا بالعکس جمعه واجب است، شک شما از بین رفته و شما به وظیفۀ خود آشنا می شوید و لذا دیگر جایی برای احتیاط وجود ندارد.

* و یا فی المثل: شما شک دارید که آیا آب متغیر، پس از زوال تغیّرش پاک است یا نجس؟ خوب استصحاب می گوید نجس است.

- اگر خبر متواتری به دست شما برسد که آب متغیّر بعد زوال تغیّره طاهر است خوب، شک شما از بین رفته و به حکم آب مزبور آشنا می شوید و لذا دیگر جایی برای اجرای استصحاب وجود ندارد.

- و یا فی المثل: شما نمی دانید که دفن الکافر واجب ام لا؟ یعنی که در دوران بین المحذورین گرفتار می شوید، عقل شما را مخیّر می کند به اینکه یکی را عمل کنی.

- اگر خبر متواتری قائم شود به اینکه دفن کافر واجب است، خوب علم آمده و در نتیجه شک شما از بین می رود و دیگر جایی برای تخییر وجود ندارد.

- الحاصل: وقتی دلیل علمی با اصول شش گانه روبرو شود وارد بر آنها خواهد بود یعنی که موضوع آنها را که عدم علم و یا شک باشد از بین می برد.

- و امّا اگر دلیل ظنّی مثل خبر ثقه در مقابل اصول شش گانۀ مذکور قرار بگیرد، دو شق خواهد داشت:

- در سه صورت وارد بر آنها خواهد بود، و در سه صورت حاکم بر آنها خواهد شد.

- به عبارت دیگر: دلیل ظنّی یعنی خبر ثقه:

ص:101

1 - در صورتیکه در برابر اصول عقلیّه قرار بگیرد وارد بر آنها خواهد بود.

2 - و در صورتیکه در برابر اصول شرعیّه قرار بگیرد حاکم بر آنها خواهد بود.

* جناب شیخ چرا دلیل ظنّی در مقابل اصول عقلیّه یعنی برائت عقلیّه، احتیاط عقلی و تخییر وارد می باشد؟

- چونکه موضوع آنها را که عدم علم و یا شک باشد نابود می کند، منتهی باید دید که این نابودی موضوع چگونه صورت می گیرد؟ و لذا فی المثل می گوئیم:

* گفته شد که موضوع برائت عقلیّه، قبح عقاب بلابیان و یا به تعبیر دیگر عدم البیان است، و عدم البیان محل اجرای برائت عقلیّه است و لذا:

- اگر خبر ثقه ای بیاید و بگوید که شرب تتن حرام است، عدم البیان از بین رفته می شود مع البیان.

- به عبارت دیگر: إذا جاء البیان ارتفع عدم البیان و لذا موضوع برائت عقلیّه از بین می رود.

* و یا گفته شد که موضوع احتیاط عقلی احتمال عقاب است، و احتمال عقاب جای احتیاط است و لذا:

- وقتی شما ندانید که ظهر واجب است یا جمعه؟ اصل احتیاط عقلی می گوید هردو را انجام بده.

چرا؟

- زیرا موضوع احتیاط، عقاب محتمل است و دفع عقاب احتمالی هم واجب است.

- حال: اگر خبر معتبری بیاید و بگوید که جمعه واجب است و نه ظهر، درصورتیکه ما جمعه را بخوانیم دیگر احتمال عقاب وجود نخواهد داشت.

- به عبارت دیگر: دلیل معتبر در اینجا وظیفۀ ما را روشن کرده است و دیگر نیازی به اصل نیست چون احتمال عقابی وجود ندارد تا که عقلا احتیاط واجب بشود.

* و امّا در مورد دوران بین المحذورین، عقل می گوید تخییر. چرا؟

- زیرا که موضوع تخییر، تحیر است و لذا عقل می گوید: تو که متحیر میان وجوب و حرمتی، احدهما را اختیار کن.

- اگر خبر ثقه بیاید و بگوید که دفن کافر واجب است، با آمدن خبر ثقه، شما از حیرت خارج می شوید، وقتی در تحیّر نباشید، عقل نمی گوید تخیّر.

پس: دلیل ظنّی معتبر، نسبت به اصول سه گانه ورود دارد یعنی که موضوع آن را از بین می برد.

* جناب شیخ گفته شد حکومت اینستکه: یکی از دو دلیل، دلیل دیگر را تفسیر بکند مثل آن دو جمله ای که بینشان (آی) تفسیریّه باشد، بفرمائید آزمایش این مطلب به چیست؟

- به اینستکه: اگر دلیل محکوم نباشد، دلیل حاکم بی معنا و خنده آور می شود منتهی چنانکه در شرح

ص:102

آمد تفسیر بر دوگونه است:

1 - تفسیر به تضییق 2 - تفسیر به توسعه

* برای تفسیر به تضییق مثال زده شد به اینکه مثلا مولا:

- در یکجا فرموده است: إذا شککت فابن علی الاکثر.

- در جای دیگر فرموده است: لا شکّ للامام مع حفظ المأموم.

- دلیل اخیر مفسّر و دلیل اوّل مفسّر است، منتهی اگر دلیل مفسّر و محکوم نبود دلیل مفسّر و حاکم معنا نداشت.

- به عبارت دیگر: اگر شارع مقدّس برای نماز دستوراتی را صادر نکرده و مثلا در ابتدا نگفته بود که (إذا شککت فابن علی الاکثر)، بلکه ابتداء می گفت: لا شک فی الامام مع حفظ المأموم، مکلّفین متحیّر می شدند که مراد از اینکه گفته می شود امام جماعت به شکش اعتنا نکند یعنی چه؟

- مگر در باب شک خبرهایی هست که اکنون می گوید امام جماعت به شک خودش اعتنا نکند؟

- بنابراین: مقرراتی که توسط شارع در رابطۀ با شکیّات بیان شده است، زمینه ساز این دلیل است که لا شک للامام و... و یا لا شک للکثیر الشّک و... و لذا:

- این دلیل دوّم می شود حاکم بر آن دلیل اوّل منتهی تفسیر به تضییق، بدین معنا که دایرۀ دلیل اوّل را تنگتر می کند، چنانکه در عام و خاص نیز قضیّه از همین قرار است.

یعنی که دلیل خاص می آید و دایرۀ عام را مقداری محدود می کند.

* برای تفسیر بالتّوسعه، از خارج مثال می زنیم به اینکه فی المثل مولا:

- از یک طرف فرموده: الخمر حرام - از طرف دیگر فرموده: الفقاع خمر.

- این الفقّاع خمر حاکم است و الخمر حرام محکوم یعنی که الفقّاع خمر مفسّر و الخمر حرام مفسّر است.

- اگر دلیل محکوم یا مفسّر نبود، دلیل حاکم و مفسّر لغو و بی معنا می بود و لذا دلیل محکوم زمینه ساز دلیل حاکم است.

- الحاصل: میزان حکومت اینستکه: یکی از دو دلیل با همان ظاهر لفظی اش تفسیر کند دلیل دیگر را، بدین معنا که برخی از مصادیق آن را از موضوعش بیرون بیاورد، و یا به تعبیر دیگر موضوع دلیل دیگر را کوچک کند.

* جناب شیخ گفته شد حکومت بالتّضییق اینستکه: (لا شکّ للکثیر الشّکّ)، می شود مضیّق (إذا شککت فابن علی الاکثر)، این در حالی است که (لا تکرم النحاه) نیز مضیّق اکرم العلماء است.

- حال چطور است که عمل لا تکرم النّحاه را می گوئید تخصیص و لکن عمل لا شکّ للکثیر الشّکّ

ص:103

را می گوئید حکومت؟

- به عبارت ساده تفاوت حکومت بالتضییق با تخصیص در چیست؟

- در اینستکه: دلیل حاکم که تضییق کنندۀ دلیل محکوم است با همان دلالت لفظیّه و ظاهرش محدودکنندۀ دایرۀ دلیل محکوم است.

- امّا تخصیص مربوط به دلالت لفظ نیست بلکه به حکم عقل است، یعنی عقل انسانی می گوید که این دلیل باید مضیّق و محدودکنندۀ آن دلیل باشد.

- به عبارت دیگر: لا تکرم النحاه اگر مضیّق اکرم العلماء است به حکم عقل است و نه به دلالت لفظ.

* به چه دلیل لا شکّ لکثیر الشّکّ به دلالت لفظی و با گوشۀ چشم نظر به دلیل محکوم یعنی إذا شککت فابن علی الاکثر دارد و لکن لا تکرم النحاه به دلالت عقلی؟

- به همان دلیل که در حاکم و محکوم گفته شد که اگر دلیل محکوم نباشد دلیل حاکم لغو و بی معناست.

- به عبارت دیگر: اگر إذا شککت فابن علی الاکثر نبود، لا شکّ للکثیر الشّکّ نیز معنا نداشته و به جایی مربوط نمی بود.

- امّا در عام و خاص، مسأله چنین نمی باشد، یعنی به فرض هم که عامّی نباشد خاص به خودی خود دارای معنا بوده و لغو نمی باشد.

- فی المثل: فرض کنید که مولا نگفته باشد که اکرم العلماء بلکه ابتداء و بدون زمینه دستور بدهد که لا تکرم النحاه، خوب این مطلب لغو نبوده و معنادار است یعنی که اکرام نجات واجب نیست بلکه حرام است.

- به عبارت دیگر: عام زمینه ساز برای فرمان خاص نیست و خاص بدون وجود عام لغو نمی باشد، منتهی وضعیّت چنین است که:

- وقتی عقل، عام و خاصّی را مورد نظاره و دقت قرار می دهد و می بیند که مثلا از یکطرف گفته شده همۀ علما را اکرام نکن، و از طرف دیگر گفته شده اکرام نحویها واجب نیست، می فهمد که نمی شود هم به عموم عام یعنی اکرم العلماء عمل کرد، هم به لا تکرم النحاه. چرا؟ زیرا:

- اگر بخواهیم به لا تکرم النحاه عمل کنیم ناچاریم که مقداری از اکرم العلماء را نادیده گرفته و تخصیص بزنیم.

- عقل می گوید اکنون که وضعیّت چنین است، بیائیم و یکی را قرینۀ صارفه بر دیگری قرار دهیم.

- به عبارت دیگر عقل می گوید: همانطور که (یرمی) قرینۀ صارفه برای رأیت اسدا می باشد و آن را به معنای رجل شجاع برمی گرداند، لا تکرم النحاه را نیز که دلالتش صریحتر است قرینۀ صارفه برای اکرم

ص:104

العلماء قرار می دهیم.

- در اینجا خاص صریح تر است چرا که آشکارا می گوید که اکرام نحوی واجب نیست، و حال آنکه در عام ناب نجات نیامده بلکه بر عموم علماء دلالت دارد.

- پس: خاص که دلالتش قوی تر است، قرینه قرار می گیرد برای عام، و گفته می شود که یخصّص العامّ بالخاصّ.

* جناب شیخ چه نکتۀ لطیفی از مطلب فوق به دست می آید؟

اینکه: در دلیل حاکم و محکوم، فرقی نمی کند که دلالت دلیل حاکم قوی باشد یا ضعیف در هر صورت حکومت می کند بر دلیل محکوم.

- به عبارت دیگر: تا دلیل حاکم با دلالت لفظی و با گوشۀ چشم نظر به دلیل محکوم می کند او را تفسیر می نماید و لذا بر او مقدّم می باشد چه دلالتش قوی باشد یا ضعیف.

* ذکر یک مثال برای حاکم قوی الدلاله:

1 - إذا شککت فابن علی الاکثر (دلیل محکوم)

2 - لا شکّ للامام مع حفظ المأموم (دلیل حاکم)

- این دلیل دوّم به راحتّی می تواند که حاکم بر دلیل اوّل باشد چرا که به صراحت و روشنی می گوید امام نباید به شکش اعتنا کند یعنی که دلالتش قوی و روشن است.

* ذکر یک مثال برای حاکم ضعیف الدلاله:

1 - إذا شککت فابن علی الاکثر (دلیل محکوم)

2 - إذا شکّ الامام فلیمض فی صلاته (دلیل حاکم)

- در اینجا فلیمض، دلالتش ضعیف است چونکه دو احتمال در آن داده می شود و دو جور از آن برداشت می شود چونکه خیلی صریح نیست در اینکه امام به شکش اعتنا نکند و لذا:

- احتمال دارد که معنای فلیمض این باشد که بنا را بر اکثر بگذارد و سلام نماز را بدهد و سپس نماز احتیاط بخواند تا که منافاتی با إذا شککت فابن علی الاکثر نداشته باشد.

- و احتمال دارد که معنای فلیمض این باشد که شکش را نادیده بگیرد و نمازش را تمام بکند.

- حال از آنجا که دو احتمال در لفظ فلیمض داده می شود، دلالتش ضعیف است، لکن در عین حال حاکم است، چرا که هر آدم صاحب ذوقی می فهمد که این یکی دارد آن یکی را تفسیر می کند.

* در عام و خاص قضیّه از چه قرار است؟

- از این قرار است که در صورتی خاص مقدّم بر عام می شود که دلالتش قویتر باشد، فی المثل:

- در یکجا گفته است: اکرم العلماء، بعد گفته است لا تکرم النحاه، در اینجا پیداست که اکرام نحات

ص:105

دیگر واجب نیست ولو اینکه حرام هم نباشد.

- به عبارت دیگر: در اکرم العلماء، اکرام علما به نحو عام واجب است و لکن در لا تکرم، نام نحات به روشنی و صراحت برده شده است و لکن در اکرم العلماء برده نشده است و لذا لا تکرم النحاه قویتر بوده و مخصّص عموم اکرم العلماء می شود.

- و امّا اگر دلالت خاص ضعیف باشد دیگر مقدّم بر خاص نمی شود و چه بسا عام مقدّم بر خاص بشود. فی المثل:

- در یکجا فرموده: اکرم العلماء طرّا، پس از آن گفته: ینبغی اکرام النحاه

- در ینبغی اکرام النحاه دو احتمال وجود دارد:

1 - شاید ینبغی به معنای جواز و استحباب باشد.

2 - شاید ینبغی به معنای وجوب باشد. و لذا:

- اگر ینبغی به معنای وجوب باشد که با اکرم العلماء منافاتی ندارد.

- الحاصل: از آنجا که در ینبغی، دو احتمال وجود دارد، دلالتش ضعیف است و لذا نمی توان گفت که ینبغی... مخصّص عموم اکرم العلماء است و چه بسا که اکرم العلماء طرّا مقدّم بر ینبغی اکرام النحاه باشد.

نکته: از آنجا که در عام یعنی العلماء، طرّا وجود دارد، قرینه می شود بر اینکه ینبغی را در اینجا به معنای یجب بگیریم و لذا عام مقدّم می شود بر خاص.

* جناب شیخ بنا شد که دلیل ظنّی حاکم بشود بر اصل و یا به تعبیر دیگر بر اصول شرعیّه سه گانه، تفسیر حکومت و تفاوت آن با تخصیص نیز بیان گردید، حال با ذکر یک مثال محل بحث را در ما نحن فیه تبیین کنید.

- بله، فی المثل: کسی شک می کند که آیا شرب تتن حلال است یا حرام؟

* کلّ شیء لک حلال حتّی... می گوید: ایها الشّاک شرب تتن بر تو حلال است که می شود برائت شرعیّه.

* خبر ثقه اقامه می شود بر اینکه شرب التّتن حرام، شارع هم خبر ثقه را حجّت قرار داده است.

- مراد از حجیّت خبر ثقه هم اینستکه: وقتی خبر ثقه چیزی را بیان نمود به احتمال خلافش اعتنا نکن. و لذا:

- وقتی خبر ثقه می گوید: شرب تتن حرام است، دیگر به احتمال حلیّت شرب تتن اعتنا نکن، یعنی که اینجا جای جریان برائت شرعیّه نیست.

- این همان تفسیر بالتضییق است.

پس: اینکه گفته شد خبر ثقه حجّت است، در حقیقت دلیل حجیّت خبر ثقه تفسیر کرد کلّ شیء لک

ص:106

حلال... را لکن تفسیر بالتضییق یعنی که اینجا جای کلّ شیء لک حلال نیست.

* إنّما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: همان مطالبی که در رابطۀ با اصول عملیّه گفته شد در رابطۀ با اصول لفظیّه نیز وجود دارد؛ البته:

- اصول عملیّه، اصولی بودند که به هنگام شک در حکم خدا بکار می رفتند.

- اصول لفظیّه نیز، اصولی هستند که در مقام شک به کار می روند لکن برای تشخیص معانی الفاظ.

- به عبارت دیگر: اصول عملیّه مربوط به شک در حکم اند و اصول لفظیّه مربوط به شک در قرینه. از جمله:

- اصاله العموم، عند الشّکّ فی التخصیص و یا فی قرینه التخصیص، اصاله الاطلاق، عند الشّکّ فی قرینه التقیید، اصاله الحقیقه عند الشک فی قرینه الصّارفه و فی قرینه المجاز.

- همانطور که اصل عملی گاهی مورود بود یعنی که دلیل وارد بر آن می شد و گاهی محکوم بود یعنی که دلیل، حاکم بر اصل می شد، اصل لفظی نیز گاهی مورود واقع می شود یعنی که دلیل وارد بر آن می شود و گاهی محکوم واقع می شود یعنی که دلیل حاکم بر آن می گردد.

- حال همانطور که در آنجا صور دوازده گانه را تصویر کرده و حکم هریک را بیان نمودیم که دلیل در کجا وارد بر آن اصول و در کجا حاکم بر آنهاست، در اینجا نیز باید که صور مختلفۀ این اصول لفظیّه تصویر و حکم هریک بیان شود و لذا می گوئیم اصول لفظیّه گاهی از باب شک حجّت اند یعنی:

1 - عقلای عالم گاهی اصول لفظیّه را تعبّدا به کار می برند.

* در چه صورت عقلا این اصول را تعبّدا به کار می برند؟

* در صورتی که موضوع آن شک در وجود قرینه باشد.

* در صورت نبودن قرینۀ تعبّدی بدین معنا که قرینۀ تعبّدی در کار نباشد.

2 - عقلای عالم گاهی اصول لفظیّه را از باب ظنّ بکار می برند و نه تعبّدا.

- یعنی چه؟

- یعنی وقتی که ظاهر یک لفظی را می بینند، ظاهر لفظ برای آنها مفید ظنّ است و لذا به آن ظنّ عمل می کنند، فی المثل:

- اگر به اصاله العموم عمل می کنند از باب ظنّ به عموم عمل می کنند و نه تعبّدا.

* حال که عمل به اصول لفظیّه از باب ظنّ است، موضوع آن چیست؟

* گاهی موضوع آن شک در وجود قرینه است یعنی که عند الشّک فی القرینه اصول مزبور را از باب ظنّ اجرا می کنند.

ص:107

* گاهی هم موضوع آن نبودن قرینۀ تعبّدیّه است.

پس: من حیث المجموع شد چهار صورت، لکن علی جمیع تقادیر دلیلی که می آید و با این اصول مواجه می شود خود بر دو قسم است:

1 - گاهی از جمیع جهات یعنی سندا و دلاله قطعی است.

2 - گاهی از بعض جهات مثلا دلاله ظنّی است.

پس: دو در چهار می شود هشت صورت و لذا باید که حکم هریک از این هشت صورت با ذکر مثال بیان شود:

1 - مولا فرموده: اکرم العلماء، انسان شک می کند که آیا عموم اراده شده است یا که قرینه ای برای تخصیص این عام وجود دارد لکن به من نرسیده است.

- بنای عقلاء عالم در اینجا بر اینستکه: در اینجا اصاله العموم جاری کنند یعنی که الاصل، العموم موضوع آن هم الشّکّ فی القرینه التخصیص است در این اثناء به ما می رسد که لا تکرم النّحاه، و ما مشاهده می کنیم که این لا تکرم النحاه از تمام جهات قطعی است یعنی سندا متواتر است و دلاله نصّ است.

- این لا تکرم النحاه می شود وارد بر آن اکرم العلماء. چرا؟

- زیرا موضوع اصاله العموم، الشّکّ فی قرینه التخصیص بود و حال آنکه این لا تکرم النحاه خود علم به قرینۀ تخصیص است.

- وقتی علم به قرینۀ تخصیص آمد، شک در قرینۀ تخصیص از بین رفت.

پس: این خاص که از هر جهت قطع آور است شد وارد بر اصاله العموم اکرم العلماء.

2 - فرض دیگر اینکه مولا فرموده: اکرم العلماء، بنای عقلاء هم بر جریان اصاله العموم است، موضوع آن هم شکّ در تخصیص است.

- از طرف دیگر: به خبر ثقه به ما می رسد که لا تکرم النحاه، منتهی این لا تکرم النحاه:

- از بعض جهات یعنی از حیث دلالت، قطعی است چون نصّ است.

- و از بعض جهات ظنّی است و نه قطعی چون خبر ثقه است.

- این دلیل ظنّی می شود حاکم بر آن اصاله العموم. چگونه؟

- شارع فرموده است که خبر ثقه حجّت است یعنی که به احتمال خلاف اعتنا نکن.

- به عبارت دیگر: یعنی به احتمال عدم تخصیص در اینجا اعتنا نده و یا به تعبیر دیگر احتمال نده که این لا تکرم النحاه مخصّص اکرم العلماء نباشد. چرا؟

- زیرا اگر به چنین احتمالی توجّه کنیم باید که همان اصاله العموم را جاری کنیم.

ص:108

- امّا دلیل حجیّت خبر ثقه می گوید به آن احتمال خلاف توجّه نکن و دیگر اصاله العموم در اینجا جاری ننما، این همان حکومت و یا تفسیر بالتضییق است.

3 - فرض دیگر اینکه مولا فرموده: اکرم العلماء، عقلای عالم هم، اصاله العموم را از باب ظنّ و نه تعبّدا حجّت قرار داده گفته اند:

- شما با اصاله العموم ظنّ پیدا می کنید که مولی عموم را از این کلام اراده کرده است.

- موضوع آن هم در اینجا شک در وجود قرینۀ تخصیص است.

- در این اثنا به ما می رسد که لا تکرم النحاه، که من جمیع الجهات قطعی است.

- در اینجا هم لا تکرم النحاه می شود وارد بر اصاله العموم اکرم العلماء. چرا؟

- زیرا موضوع اصاله العموم در اینجا شک در قرینۀ تخصیص و یا احتمال عدم تخصیص است.

- با وجود لا تکرم النحاه که قطعی، من جمیع الجهات است، ارتفع الشّک و این همان ورود است.

4 - در فرض دیگر مولا فرموده اکرم العلماء، عقلای عالم نیز اصاله العموم را از باب ظنّ حجّت قرار داده اند، موضوع آن هم شک است.

- به عبارت دیگر کسی که در اینجا شک دارد باید که اصاله العموم جاری کند.

- فاذن به ما می رسد که لا تکرم النحاه که از بعض جهات ظنّی است چون خبر ثقه است و لکن دلاله قطعی است چون نص است.

- لا تکرم النحاه می شود حاکم بر اصاله العموم اکرم العلماء، چونکه معنای حجیّت خبر ثقه اینستکه:

به احتمال خلاف و یا عدم تخصیص اعتنا نکن. چرا؟

- زیرا خبر ثقه آمده و باید که آن را قرینۀ تخصیص حساب کرده و دیگر اصاله العموم جاری نکنید.

- خوب در این چهار صورت ما اصاله العموم را در دو صورت از باب تعبّد حجّت دانستیم و در دو صورت از باب ظنّ حجّت دانستیم.

- در هر چهار صورت هم، موضوع آن را الشّک فی قرینه التخصیص گرفتیم.

- امّا گفتیم: دلیلی که در این چهار صورت در برابر اصاله العموم قرار می گیرد، اگر قطعیّ من جمیع الجهات باشد یکون واردا و چنانچه ظنّی من بعض الجهات باشد یکون حاکما.

- و امّا موضوع در چهار صورت بعد، نبودن قرینۀ تعبّدیّه است و لا تکرم النحاه در هریک از این چهار صورت یکون واردا علی اصاله العموم.

1 - فی المثل: مولا گفته: اکرم العلماء، درصورتیکه قرینۀ تعبّدی برخلافش نباشد ما اصاله العموم را از باب تعبّد جاری می کنیم.

- از طرف دیگر به ما می رسد که لا تکرم النحاه درصورتیکه این لا تکرم النحاه:

ص:109

1 - من جمیع الجهات قطعی باشد می شود قرینۀ وجدانیّه و نه تعبّدیّه.

2 - من بعض الجهات ظنّی باشد می شود قرینۀ تعبّدیّه.

- موضوع اصاله العموم، نبودن قرینۀ تعبّدیّه است، وقتی لا تکرم النحاه به عنوان قرینۀ تعبّدیّه آمد، اصاله العموم می رود.

- در نتیجه لا تکرم النحاه می شود وارد بر اصاله العموم اکرم العلماء.

2 - مولا گفته: اکرم العلماء، عقلای عالم اصاله العموم را از باب ظنّ حجّت دانسته اند و موضوع آن را هم نبودن قرینۀ تعبّدیّه قرار داده اند.

- به ما می رسد که لا تکرم النحاه که این لا تکرم النحاه:

- اگر من جمیع الجهات قطعی باشد وارد بر اصاله العموم است چراکه بالاتر از قرینۀ تعبّدیّه یعنی وجدانیّه و قطعیّه است.

- و اگر من بعض الجهات ظنّی باشد می شود قرینۀ تعبّدیّه و با بودن قرینۀ تعبّدیّه، نبود قرینۀ تعبّدیّه از بین می رود.

- من حیث المجموع شد هشت صورت که لا تکرم النحاه، در شش صورت بر اصاله العموم اکرم العلماء شد وارد و در دو صورت شد حاکم.

* جناب شیخ گفته شد اصول لفظیّه اگر از باب ظنّ حجّت بشوند موضوعشان عدم الظن بالخلاف یعنی نبودن قرینۀ تعبّدیّه برخلاف خواهد بود چه مؤیدی بر این مطلب دارید؟

اینکه: هر کجا ما یک عامّی را ملاحظه کردیم که یک خاصّی در مقابل آن قرار گرفته است، باید که آن خاص را مقدّم بداریم بر آن عام، چه هریک از این دو دلیل عام و خاص مثل اکرم العلماء، و لا تکرم النحاه قطعی باشند و چه هر دو ظنّی یعنی که هر دو خبر عادل باشند و چه یکی از آن دو ظنّ قوی و دیگری ضعیف باشد مثل اینکه اکرم العلماء با خبر عادل رسیده باشد و لکن لا تکرم النحاه با خبر فاسق منجبری که ضعفش مشهور است به ما رسیده باشد.

- که این دوّمی گرچه حجّت هم باشد، به پای آن اوّلی نمی رسد.

- و یا بالعکس اگر اکرم العلماء با خبر فاسق منجبر ضعفه بالشهره به ما رسیده باشد لکن لا تکرم النحاه با خبر عادل فرقی نمی کند.

- یعنی وقتی خاص با عام در برابر هم قرار بگیرند، یقدم الخاصّ علی العام.

- زیرا اصاله العموم از باب ظنّ حجیّت است به شرط اینکه ظنّی برخلافش نباشد و لذا وقتی ظنّ یعنی لا تکرم النحاه برخلاف آن آمد دیگر اصاله العموم جاری نخواهد شد، و این قدرت ورود است.

* جناب شیخ نظیر و مشابه حرف مزبور در کجا زده می شود؟

ص:110

- در استصحاب، مبنی بر اینکه:

1 - اگر استصحاب را از باب تعبّد حجّت بدانیم وقتی اماره در مقابل آن قائم بشود درصورتیکه قطعی باشد وارد بر آن می شود و چنانچه ظنّی باشد، حاکم بر آن.

2 - امّا اگر استصحاب را از باب ظنّ حجّت بدانیم وقتی اماره در مقابل آن قائم شود، چه قطعی باشد و چه ظنّی، وارد بر آن است. چرا؟

- زیرا کسانی که استصحاب را از باب ظنّ حجّت می دانند به شرط اینستکه: ظنّی برخلاف آن نباشد.

چرا؟

- زیرا وقتی ظنّی برخلاف آن باشد آن شرط می رود و لذا یکون واردا.

- بله، یک وقت هست که یک عام با یک خاص تعارض می کند لکن نتیجه یا توقف است یا که عام را بر خاص مقدّم می دارند، که قبلا در بحث تفاوت حکومت با تخصیص کاملا مورد بحث قرار گرفت و برای مثال گفته شد که:

- مولا گفته: اکرم العلماء، از طرف دیگر گفته ینبغی اکرام النحاه.

- در اینجا معلوم نیست که این ینبغی مخصّص اکرم العلماء است یا مؤکّد آن زیرا که:

1 - هم می توان ینبغی را به معنای وجوب گرفت که در اینصورت تعارضی با اکرم العلماء ندارد بلکه مؤکّد آن است.

2 - هم می توان ینبغی را به معنای استصحاب گرفت که در اینصورت می شود مخصّص اکرم العلماء.

- بنابراین نباید محاسبۀ این صورت را با محاسبۀ آن هشت صورت اشتباه نمود.

- آن هشت صورت مربوط به جایی است که دلیل حجیّت دلیل خاص که لا تکرم النحاه باشد تعارض کند با اصاله العموم که یکی از اصول لفظیّه است.

- راجع به اینگونه دلیل بود که در آنجا گفته شد که یا ورود دارد بر اصاله العموم و یا حکومت.

- لکن بررسی مطلب و محاسبۀ اخیر با توجّه به مواد است بدین معنا که:

- العلماء عام است، النحاه خاص است و ما می خواهیم با خاص یعنی النحاه تخصیص بزنیم عام یعنی العلماء را.

- پس از آنی که ورود و حکومت تمام شد، لا تکرم النحاه را بر اکرام العلماء مخصّص قرار می دهیم.

- سپس باید دید که کدام یک از این دو قضیّه قوی الدلاله و کدام ضعیف الدلاله است و لذا کاری به حجیّت آنها نداریم بلکه هریک از این دو که به لحاظ مادّه قوی تر بود، مقدّم بر دیگری خواهد بود.

الحاصل: وقتی یکی از این دو بر دیگری مقدّم شد دیگر زمینه ای برای حکومت یا ورود باقی نمی ماند.

ص:111

پس: تمام این بحث ها مربوط به آنجایی است که دلالت عام قوی تر از دلالت خاص نباشد و لذا اگر دلالت عام قویتر از دلالت خاص بشود عام برنده و مقدّم بر خاص می شود و لکن اگر خاص قوی تر از عام بشود جای تخصیص است که این یا از طریق ورود است یا از طریق حکومت.

* جناب شیخ گفته شد که امارات یا حاکم بر اصول اند و یا وارد بر آنها بفرمائید آیا تعارض بین دو دلیل قطعی واقع می شود یا نه؟

- خیر، دو دلیل قطعی نمی توانند که با هم تعارض کنند یعنی نمی شود که یک خبر متواتر بگوید: دعا عند الهلال واجب است، خبر متواتر قطعی دیگر بگوید: دعا عند الهلال واجب نیست و ما نیز به هر دو قطع پیدا کنیم. چرا؟

- زیرا: قول به متناقضین محال است.

- یعنی وقتی قطع پیدا نمودیم به اینکه دعا عند الهلال واجب است دیگر نمی توانیم قطع پیدا کنیم که دعا عند الهلال واجب نیست. چرا؟

- زیرا قطع اعتقاد راجحی است که جلو نقیضش را می گیرد و لذا شما با قطع به احد طرفین نمی توانید به طرف دیگر قطع یا ظنّ یا شک، یا احتمال و یا وهم پیدا کنید. چرا؟

- چون وقتی قطع یکطرف را صددرصد کرد، دیگر محلی برای طرف دیگر نمی ماند.

* آیا بین دو دلیل ظنّی شخص تعارض واقع می شود؟

- خیر، دوتا دلیل که هر دو فعلا مفید ظنّ هستند محال است که با هم تعارض کنند. چرا؟

- زیرا ظنّ به طرفین محال است، یعنی نمی شود که ما هم ظنّ پیدا کنیم به قیام زید و هم ظنّ پیدا کنیم به عدم قیام او.

- به عبارت دیگر: وقتی به یکطرف ظنّ پیدا می کنیم، طرف دیگر می شود وهم و نمی شود که هر دو بشود ظنّ.

* امّا جناب شیخ ما شنیده ایم که تعارض همیشه بین دو دلیل ظنّی واقع می شود؟

- بله، لکن مراد از دلیل ظنّی آن دلیلی است که مفید ظنّ نوعی باشد و نه مفید ظنّ شخصی و فعلی.

- بله دو خبر عادل در حالی که هر دو ظنّی باشند با هم تعارض می کنند منتهی نه اینکه هر دو فعلا مفید ظنّ باشند، خیر بلکه هردو قدرت افادۀ ظنّ را دارند و لکن فعلا بخاطر تعارض هیچکدام مفید ظنّ نیستند.

* پس چرا حضرات قید ظنّ نوعی را نیاورده اند تا دو دلیلی که مفید ظنّ شخصی هستند از محل بحث خارج می شوند؟

- نیازی به آوردن قید مزبور نبوده است چونکه این همه اماراتی که در دین اسلام بر ما حجّت شده

ص:112

است از باب ظنّ نوعی حجّت شده است یعنی که هیچ ظنّی از باب ظنّ شخصی حجّت نشده است.

- بله، گاهی برخی استصحاب را از باب ظنّ شخصی حجّت دانسته اند که آن هم قول شاذ و اختصاص به استصحاب دارد و لکن در سایر امارات کسی نگفته است که فلان اماره از باب ظنّ شخصی حجّت است و لذا:

- خبر عادل از باب ظنّ نوعی حجّت است و به راحتی ممکن است که دو تا خبر عادل با هم تعارض کنند.

* جناب شیخ چرا همانطور که می گوئید التعارض یقع بین دلیلین ظنیین نوعیین همانطور نمی گوئید که التعارض یقع بین دلیلین قطعیین نوعیین؟

- چرا نمی گوئید که دوتا دلیل قطعی هم می توانند با هم تعارض کنند و لکن فعلا مفید قطع نیستند، امّا از شأن آنهاست که مفید قطع باشند؟

- فی المثل: یک خبر متواتر رسیده است که زید مرده است، خبر متواتر دیگری می رسد که زید نمرده است.

- این دو خبر با هم تعارض دارند و لکن هیچیک از آن دو فعلا مفید قطع نمی باشد امّا شأنا هر دو مفید قطع هستند؟

- بخاطر اینکه در باب قطع ما چنین چیزی نداریم که از باب قطع نوعی حجّت باشد. چرا؟

- زیرا دلیل قطعی آن دلیلی است که مفید قطع فعلی است و ذاتا حجّت است و لذا به دلیلی که فعلا مفید قطع نباشد دلیل قطعی گفته نمی شود.

- بنابراین: حجیّت آن چنانکه در دلیل ظنّی چنین است باید که به تعبّد من الشارع باشد. یعنی که چنین چیزی را شارع تعبّدا باید حجّت بکند و لذا تعارض در قطعیین غیرمعقول است.

* جناب شیخ قبل از پرداختن به حکم متعالین و متراجحین بفرمائید که قضیّۀ معروفه و یا به تعبیر دیگر مشهوره چیست؟

- اینستکه: الجمع مهما امکن اولی من الطّرح، یعنی جمع میان دو دلیل تا آنجا که ممکن باشد بهتر است از استفاده کردن از یکی و دور انداختن دیگری.

* و امّا مراد از جمع در اینجا، جمع دلالی است یعنی باید کاری کرد که دلالت این دو دلیلی که با هم تعارض می کنند سازگاری داشته باشند.

- بنابراین با سند آنها و جهت آنها که مراد بیان واقع باشد کاری نداریم.

- به عبارت دیگر: در اینجا کاری به این نداریم که سند آنها را اخذ کرده و جهت آنها را گرفته و دلالت آن دو را با هم سازش بدهیم.

ص:113

* و امّا مراد از امکن در مهما امکن یا امکن عرفی است یا امکن عقلی.

- امکن عرفی مربوط به اظهر و ظاهر است یعنی دو دلیل متعارضی که دلالت یکی قوی تر از دیگری است و ما باید دلیل قوی الدلاله و دلیل ضعیف الدلاله را به نحوی تفسیر کنیم که با هم بسازند، فی المثل:

- در اکرم العلماء و لا تکرم النحاه، دلالت اکرم العلماء قوی و دلالت لا تکرم النحاه ضعیف است و لذا دوّمی را که اظهر است مخصّص اوّلی که ظاهر است قرار می دهیم، تا که این سازگار حاصل شود.

- و امّا اگر ما امکان را امکان عقلی بگیریم دو دلیل متعارض در همه جا و یا به تعبیر دیگر در هر صورتی قابل جمع خواهند بود.

- به عبارت دیگر: اگر امکان را امکان عقلی بگیریم دو تا دلیل که در اعلی درجۀ شدت با هم تعارض دارند، به نحوی قابل جمع هستند.

- در اینصورت حتّی می شود که بین متناقضین هم جمع نمود، مثلا می توان بین ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره که نهایت تعارض هستند جمع نمود بدین نحو که بگوئیم:

- ثمن العذره سحت حمل می شود بر عذرۀ نجسه و لا بأس ببیع العذره حمل می شود بر عذره مأکول اللحم یعنی طاهره و هکذا.

- البته بحث از اینکه مراد از این امکن در اینجا امکان عرفی است یا عقلی بزودی خواهد آمد.

* و امّا مراد از اولی، معنای استحباب نمی باشد بلکه معنای وجوب است چنانکه در اولی الارحام بعضهم اولی ببعض، چنین است.

- پس در صورت امکان واجب است که بینهما را جمع کنیم.

* و امّا طرح در اینجا هم شامل طرح بالتّخییر می شود هم شامل طرح بالتّرجیح.

- طرح بالتخییر مربوط به متعادلین است، یعنی در صورتیکه دوتا دلیل معتبر درحالیکه با هم مساوی باشند انسان مخیّر است که یکی آن دو را اخذ و دیگری را کنار بگذارد.

- طرح بالتّرجیح هم مربوط به متراجحین است یعنی درصورتیکه دوتا حدیث تعارض کنند که یکی راجح و دیگری مرجوح است، راجح را اخذ و مرجوح را طرح یعنی کنار می گذاریم.

* جناب شیخ چه دلیلی وجود دارد که الجمع مهما امکن، اولی من الطرح؟

* دلیل اوّل اجماع است، چراکه ابن ابی الجمهور احسائی در این مورد ادعای اجماع کرده و گفته است اجماع بین علماء اینستکه: اگر ممکن بشود بین دلیلین جمع بشود.

* دلیل دوّم قاعدۀ مقتضی و مانع است، این قاعده ایجاب می کند که بین دو دلیل جمع بشود.

* مراد از مقتضی در اینجا چیست؟

ص:114

- اینستکه: دلیل حجیّت شامل هر دو دلیل شده است، یعنی آن دلیل که خبر عادل را حجّت قرار داده است، شامل کلا المتعارضین که عبارت باشند از: اکرم العلماء و لا تکرم النحاه، هر دو شده است.

- پس: مقتضی عمل به هر دو حدیث موجود است و آن همان دلیل حجیّت است که می گوید هر دو دلیل حجّت اند.

* مراد از عدم المانع در اینجا چیست؟

اینستکه: جمع بین دو دلیل متعارض ممکن است، وقتی فرض این شد دیگر تعارض مانع از جمع بینهما و عمل به هر دو نمی شود.

پس: المقتضی، نسبت به هر دو موجود و المانع نیز نسبت به هر دو مفقود و لذا جمع بینهما واجب است.

- به عبارت دیگر: با بودن مقتضی و عدم المانع، کنار گذاشتن یکی و اخذ دیگری مستلزم ترجیح بلامرجّح است.

* دلیل سوّم اینکه هر دلیلی که به دست ما می رسد دارای دو جور دلالت است یکی دلالت مطابقی و یکی دلالت تضمّنی.

- وقتی دلیل نسبت به تمامی معنایش دلالت تطابقی دارد از آن تعبیر می شود به دلالت اصلیّه.

- وقتی دلیل بطور ضمنی و به بعض معنایش دلالت دارد از آن تعبیر می شود به دلالت تبعی، فی المثل:

- وقتی می گویند: اکرم العلماء، این بالمطابقه دلالت دارد بر وجوب اکرام همه علماء و این دلالت اصلیّۀ این کلام است.

- وقتی گفته می شود یجب اکرام النحویین و...، دلالت دارد بر برخی از علما از جمله نحویها، منتهی باید دقت داشت که این اکرم العلماء است که ضمنا دلالت دارد بر وجوب اکرام نحویین.

پس: اکرم العلماء یک دلالت مطابقی دارد که اکرام همۀ علماء است و یک دلالت تضمنی دارد که وجوب اکرام نحات است.

* جناب شیخ وقتی اکرم العلماء مواجه می شود با لا تکرم النحاه، درصورتیکه بینهما را جمع کنیم یعنی که لا تکرم النحاه را مخصّص اکرم العلماء قرار دهیم، دلالت اصلیّه از بین می رود یا دلالت تبعیّه؟

- دلالت تبعیّه. چرا؟

- بخاطر اینکه اکرم العلماء ضمنا دلالت دارد بر وجوب اکرام نحویین و شما این دلالت ضمنیّه و تبعی را از بین بردید.

ص:115

* إنّما الکلام در چیست؟

در اینستکه: این امکن عرفی است مثل امکان جمع بین اظهر و ظاهر یا نص و ظاهر یا که امکان عقلی است که در همه جا قابل استفاده و بکارگیری است؟

* نظر شما جناب شیخ در این مسأله چیست؟

- به نظر من مراد از امکان در اینجا امکان عرفی است یعنی این جمع شما باید که عرف پسند باشد مثل تخصیص عام بوسیلۀ خاص و...

و لکن دلیلی بر اینکه امکان مزبور را امکان عقلی بگیریم وجود ندارد بلکه دلیل برخلاف آن است که نه بین متعارضین جمع عقلی نکنید.

* گفته شد که جمع بین دو دلیل در صورت امکان بهتر از طرح است دلیل این اولویّت چیست؟

- اینستکه: اصل و قاعده در هر دو دلیل استفاده و بهره برداری از هر دو است و راه این استفاده هم جمع بین آنهاست.

- به نظر ما بله، اگر جمع بینهما عرفا ممکن باشد، همۀ حرفهایی که زده شد درست است، مثل دو دلیل متعارض که دلالت یکی قوی تر از دلالت دیگری است و ماقوی را قرینۀ صارفه می گیریم بر ضعیف و بینهما را جمع می کنیم چونکه قوّه الدّلاله از عالیترین مرجّحات است.

- امّا اگر جمع بین دو دلیل امکان عرفی نداشته باشد و لکن عقلا ممکن باشد، مثل ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره، دیگر قاعدۀ (الاصل فی الدلیلین الاعمال) در اینجا نمی آید تا که هریک از دو دلیل را به معنایی حمل کرده و نامش را بگذاریم جمع بین الدلیلین. چرا؟

- زیرا دلیلی بر چنین کاری وجود ندارد بلکه دلیل برخلاف آن است مبنی بر اینکه اینگونه موارد جای قاعدۀ مزبور نیست.

* جناب شیخ روشن تر بفرمائید که چرا (الاصل فی الدلیلین، الاعمال) در اینجا نمی آید؟

بدین جهت که شما در اینجا:

1 - دوتا سند دارید: یکی سند ثمن العذره سحت که خبر ثقه است یکی هم سند لا بأس ببیع العذره، که آن هم خبر ثقه است.

2 - دوتا هم دلالت دارید: یکی دلالت ثمن العذره سحت که می گوید حرام است یکی هم دلالت لا بأس ببیع العذره... که می گوید حلال است.

- حال بفرمائید در اینجا چگونه می شود از هر چهار سند و دلالت استفاده نمود؟

- خواهید گفت که چنین بهره برداری غیرممکن است چونکه فرض بر اینستکه: این دو با هم تعارض دارند زیرا دو حکم کاملا سلبی و ایجابی بر روی یک موضوع آمده.

ص:116

- سلّمنا که سند هر دو را اخذ کنید، دلالت آن دو را چه می کنید؟

- به عبارت دیگر: اگر سند دلیل محترم است، دلالت آن نیز محترم است چرا که دلالت تابع سند است و لذا نمی شود که شما سندها را محترم بشمارید و به دلالتها بی احترامی کنید.

- بنابراین: اگر شما سندها را اخذ کرده و دلالتها را رها کنید، اعمال فی الجمله صورت می گیرد و نه کامل یعنی بهره برداری شما از دو دلیل ناقص است.

* امّا جناب شیخ کسانی هم که قاعدۀ مزبور را در اینجا اجرا نمی کنند بلکه احدهما را اخذ و دیگری را طرح می کنند، این قاعده را فی الجمله در اینجا اعمال می کنند و نه بطور کامل چرا که از یک سند و یک دلالت بهره برداری می کند و لذا او از دوتا بهره برداری می کند این هم از دوتا، پس چطور شما می فرمائید که جمع آن فرد بهتر است از طرح این یکی معیار در ارزیابی شما چیست و چگونه ارزیابی کردید که جمع او اولی می باشد؟

* در پاسخ به این سؤال و نحوۀ ارزیابی سندها باید گفت:

- فردی که اقدام به جمع بین متعارضین می کند، دو سند را اخذ می کند منتهی یکی از این سندها در دو دلیل متعارض، متیقّن الاخذ است بدین معنا که به هر دری که بزند یکی از دو سند را باید اخذ بکند.

چرا؟

- زیرا آن کسی که می خواهد جمع بینهما را انجام دهد هر دو سند را اخذ می کند، کسی هم که می خواهد از قانون طرح استفاده کند باز هم از سند احدهما استفاده می کند.

- پس: سند احدهما می شود متیقّن الاخذ، یعنی علی کلا القولین یک سند از دو سند متیقّن می شود.

- البته؛ سند دیگر هم ذی قیمت بوده دارای ارزش است چونکه ادلّۀ حجیّت خبر ثقه شامل آن نیز می شود، لکن متیقّن الاخذ نیست.

- پس: یک سند ذی قیمت است و متیقّن الاخذ، دیگری ذی قیمت است لکن لا متیقّن الاخذ.

* و امّا در رابطۀ با ارزیابی دلالتها باید به شما گفت:

- هیچیک از دلالتها متیقّن الاخذ نیست، چرا که برخی از علما هستند که می گویند ما دوتا سند را گرفته و هر دوتا دلالت را طرح یعنی رها می کنیم.

- گروهی از علماء هم می گویند که خیر ما سند احدهما را اخذ می کنیم با دلالتش.

- پس: اخذ به دلالت احدهما متیقّن نمی شود چونکه بعضی آن را اخذ و بعضی هم اصلا دلالتی را اخذ نمی کنند.

- بنابراین: ما نسبت به آن دو دلالت متیقّن الاخذ نداریم منتهی یکی از این دو دلالت ذی قیمت

ص:117

است و نه هر دو. چرا؟

- چون یکی از سندها متیقّن الاخذ بود و آنکه سندش متیقّن الاخذ است دلالتش هم قیمت دارد، لکن دلیلی که سندش متیقّن الاخذ نشد دلالتش هم فاقد قیمت است.

- پس: از دو سند و دو دلالت در متعارضین؛ 1 - یک سند متیقّن الاخذ 2 - یک سند ذی قیمت 3 - یک دلالت ذی قیمت لکن غیرمتیقّن الاخذ.

- یک دلالت هم داریم که نه سندش متیقّن الاخذ است و نه دلالتش ذی قیمت است.

- پس: یک متیقّن الاخذ داریم و دو تا ذی قیمت.

- حال باید که عمل هریک از دو گروه و یا دو فرد عامل را در اینجا مورد سنجش قرار داده ببینیم عمل کدامیک از آنها اولی از دیگری است.

* گروهی بین دو دلیل را جمع می کنند بدین معنا که سند هر دو دلیل را اخذ و دلالت هر دو را رها می نمایند.

- این گروه یک متیقّن الاخذ دارد و یک ذی قیمت، چرا که از دو سند چنانکه گفته شد یکی متیقّن الاخذ است و همان سند دلالتش ذی قیمت.

* گروه دیگر از قاعدۀ جمع استفاده نمی کنند بلکه از قانون طرح استفاده می کنند بدین معنا که یکی را از بن دور انداخته و یکی را سندا و دلاله اخذ می کنند.

- این گروه نیز یک متیقّن الاخذ را می گیرند که سند باشد، یک ذی قیمت را هم می گیرند که دلالت همان سند متیقّن الاخذ باشد.

- پس: این گروه نیز یک متیقّن الاخذ دارند و یکی ذی قیمت.

- إنّما الکلام در اینجاست که هریک از دو گروه یک متیقّن الاخذ دارد و یک ذی قیمت پس این اولویّت در الجمع مهما امکن اولی من الطرح از کجاست؟

- برخی پاسخ می دهند به اینکه:

- آنکه دوتا سند را اخذ می کند، و دلالتها را رها می کند، دو تا ذی قیمت را که همان دلالت سندها باشد از دست می دهد.

- و آنکه از اوّل یک سند را با دلالتش اخذ می کند و سند دیگر را رها می کند یک ذی قیمت را از دست می دهد. چرا؟

- زیرا دلالت تابع سند است وقتی یک سند را از ابتدا طرح می کند، دلالت آن فاقد قیمت است، و لذا فقط یک سند دارای قیمت را از دست می دهد.

- پس: یک گروه دوتا ذی قیمت را از دست می دهد و یک گروه یک ذی قیمت را که همان سند

ص:118

احدهما باشد و لذا این اولی و بهتر است.

* جناب شیخ نظر شما در این رابطه چیست؟

- به نظر ما آن کسی هم که سند هر دو را اخذ و دلالت هر دو را رها می کند، یکی از دو دلالت رها شده ذی قیمت است و نه هر دو. چرا؟

- زیرا: تا سند متیقّن نباشد فاقد قیمت است و لذا اولویّتی در کار نیست.

* جناب شیخ اگر کسی بگوید: خبرین متعارضین ولو هر دو ظنّی خبر ثقه و ظنّی السّند هستند و لکن از آنجا که شارع خبر ثقه را حجّت قرار داده نزّله منزله العلم یعنی که این دو دلیل ظنّی السّند به منزلۀ قطعیّ السّنداند و لذا حجّت می باشند.

- حال اگر دو خبر قطعی السّند مثل متواترین با هم تعارض کنند آیا می شود که سند یکی از آن دو را طرح نمود؟

- خواهید گفت که خیر إلاّ و لابدّ سندها را اخذ و در دلالتها تصرّف می کنند.

- پس: وقتی که دو خبر ثقه نیز با هم تعارض می کنند گرچه قطعی الصدور نیستند و لکن چون نازل به منزلۀ قطعی الصّدوراند هرکاری را که در آنجا می کنید، در اینجا هم بکنید یعنی که سند هر دو را بگیرید و در دلالتشان تصرّف کنید. چرا این کار را نمی کنید؟

- بله، در پاسخ به این اشکال باید گفت: نمی توان ظنّی الصدور را با قطعیّ الصدور مقایسه کرد چونکه در قطعی الصّدور، وجدانا چاره ای جز اخذ هر دو سند نداریم و لذا هر دو سند را گرفته و در دلالتشان دخل و تصرّف می کنیم.

- امّا در ظنّی السّند، دارای راه چاره هستیم و آن اینستکه: یا یک ذی قیمت را از ناحیۀ سند کنار می گذاریم یا یک ذی قیمت را از ناحیۀ دلالت کنار می گذاریم. چرا؟

- زیرا قطعی نیستند گرچه ذی قیمت هستند.

پس: اینها متساویین هستند و دلیلی بر اولویّت جمع نسبت به طرح وجود ندارد و قضیۀ مزبور هم در اینجا کاربرد ندارد.

* جناب شیخ به نظر شما تحقیق مطلب در اینکه در چه مواردی جمع عرفی است و در چه مواردی عرفی نیست، چیست؟

- به نظر ما متعارضین بطور کلّی به چهار گروه تقسیم می شوند و لذا باید دید که کدامیک از این چهار گروه تحت پوشش الجمع مهما امکن قرار می گیرد و کدامیک تحت پوشش طرح قرار گرفته یکی طرح و دیگری اخذ می شود که از آن تعبیر به تعادل و تراجیح می شود و لذا می گوئیم:

1 - گروه اوّل، متعارضیینی هستند که اگر بخواهیم بینهما را جمع کنیم باید که در دلالت هر دو

ص:119

تصرّف کنیم.

2 - گروه دوّم متعارضینی هستند که اگر بخواهیم بینهما را جمع کنیم باید که در دلالت احدهما المعیّن تصرّف کنیم.

3 - گروه سوّم متعارضینی هستند که اگر بخواهیم بینهما را جمع کنیم باید که در احدهما الاعلی التعیین تصرّف کنیم، منتهی در اینجا یکی اظهر است و یکی ظاهر.

4 - گروه چهارم متعارضینی هستند که اگر بخواهیم بینهما را جمع کنیم باید که در احدهما الاعلی التعیین تصرّف بکنیم، منتهی اینجا تعارض بین ظاهرین است یعنی که هیچیک از دو دلیل اظهر و یا ظاهر نیستند.

* محاسبۀ این چهار گروه است؟

* در رابطۀ با گروه اوّل باید گفت که مسلّما این گروه از متعارضین جای قاعده الجمع مهما امکن...

نیست، چونکه در این گروه امکن عرفی وجود ندارد، درحالیکه ما امکن را عرفی گرفتیم.

* گروه دوّم از چهار گروه مذکور مسلما جای قاعدۀ الجمع مهما امکن... است چرا که متعارضین در این گروه ظاهر و اظهر و حاکم و محکوم اند و لذا حاکم قرینۀ صارفه می شود بر محکوم و نص قرینۀ صارفه می شود بر ظاهر.

- پس: چنین جایی مسلما جای جمع است و عرف چنین جمعی را می پسندد منتهی در حقیقت از بحث تعارض خارج است.

* گروه سوّم و چهارم که جمع بینهما به اینستکه: در دلالت یکی الاعلی التعیین تصرّف شود، خود به دو گروه تقسیم می شود:

- یکدفعه متعارضین اظهر و ظاهرند، یکدفعه متعارضین ظاهرین اند.

* این دو گروه تحت پوشش کدامیک از دو قانون مورد بحث قرار می گیرند؟

- در تبیین مطلب دو مثال ذکر می کنیم:

* یک مثال از باب عام و خاص من وجه فی المثل: یک دلیل می گوید: اکرم العلماء، دلیل دیگر می گوید لا تکرم الشعراء.

- نسبت میان علماء و شعراء عامین من وجه است چرا که هریک دارای مادّۀ اجتماع و ارتفاع اند.

- عامین من وجه، در دو مادّۀ افتراق با هم تعارض ندارند لکن در مادّه اجتماع تعارض دارند و لذا باید برای مادّۀ اجتماع آن فکری نمود.

- از طرفی دو دلیل در مثال مذکور ظاهرین اند و لذا هیچکدام بر دیگری ترجیح ندارد، چرا که هر دو عام اند.

ص:120

- اگر بخواهیم بینهما را جمع بکنیم دو راه برای ما وجود دارد:

- یا مادّۀ اجتماع را بدهیم به اکرم العلماء و لا تکرم الشعراء را تخصیص بزنیم.

- یا مادّۀ اجتماع را بدهیم به لا تکرم الشعراء و اکرم العلماء را تخصیص بزنیم.

* مثال دیگری برای عامین من وجه لکن به نحوی که یکی از متعارضین ظاهر و دیگری اظهر باشد فی المثل:

- یک دلیل می گوید اکرم العلماء، دلیل دیگر می گوید: لا تکرم الشّاعر (نه شعراء)

- العلماء اظهر است چرا که عام در عموم اظهر است، شاعر ظاهر است چونکه مطلق است و مطلق ظهورش در عموم خیلی قوی نیست.

* مثال برای عموم و خصوص مطلق در موردی که ظاهرین مساوی اند، فی المثل:

- یک دلیل عام می گوید: اکرم العلماء، دلیل دیگر می گوید ینبغی اکرام النحاه.

- علماء ظهور در عموم دارد، ینبغی هم ظهور در استحباب.

- إنّما الکلام در اینستکه: آیا ظهور علماء در عموم قوی تر است یا ظهور ینبغی در استحباب؟

- باید گفت که: هر دو با هم مساوی اند و لذا:

- اگر بخواهیم بینهما را جمع بکنیم یا باید العلماء را بوسیلۀ ینبغی اکرام النحاه تخصیص بزنیم، یا باید که ینبغی را حمل بر وجوب بکنیم که در آن صورت تنافی و تعارضی با اکرم العلماء ندارد.

* مثال دیگر برای ظاهرین در حالیکه یکی ظاهر و دیگری ضعیف تر است مثل:

- اکرم العلماء، و احبّ اکرام النحاه، که احبّ در سطح ینبغی در مثال قبل نیست.

- در اینجا ظهور احبّ در استحباب قوی تر است از ظهور علماء در عموم و لذا اگر بخواهیم بینهما را جمع بکنیم باید که احبّ را قرینۀ صارفه بگیریم برای العلماء.

* ذکر مثال برای متباینین، فی المثل فرض کنید که:

- یک دلیل می گوید: اغتسل للجمعه، دلیل دیگر می گوید: ینبغی غسل الجمعه

- در اینجا ظهور اغتسل در وجوب مساوی است با ظهور ینبغی در استحباب و لذا اگر بخواهیم بینهما را جمع بکنیم یا باید اغتسل را از ظاهرش برگردانیم یا باید که ینبغی را از ظاهرش برگردانیم تا توافق حاصل شود.

- به عبارت دیگر: اگر اغتسل بر ندب و یا ینبغی بر وجوب حمل شوند نزاع بین متعارضین از بین می رود.

* مثال دیگر برای متباینین در حالیکه یکی اظهر و دیگری ظاهر است، فی المثل:

- اغتسل للجمعه، و احبّ غسل الجمعه، که اغتسل ظهور در وجوب دارد و احبّ ظهور در استحباب.

ص:121

- در اینجا ظهور احبّ در استحباب قوی تر است از ظهور اغتسل بر وجوب، چرا؟

- زیرا استعمال عام در ندب شایع است و لذا ظهورش خیلی قوی نیست.

- الحاصل شش مثال ذکر شد: دو مثال برای عامین من وجه، دو مثال من عام مطلق دو مثال از متباینین.

- در سه مثال از این شش مثال، ظاهرها مساوی بود و در سه مثال اظهر و ظاهر یعنی که متفاوت بودند.

* جناب شیخ با این دو دسته یعنی تعارض ظاهرین و تعارض اظهر و ظاهر چه باید کرد؟

1 - آن دسته که اظهر و ظاهرند باید که ملحق بشوند به نصّ و ظاهر، یعنی همانطور که نصّ و ظاهر زیر پوشش الجمع مهما امکن... قرار می گیرند، اظهر و ظاهر هم تحت پوشش الجمع مهما امکن... قرار بگیرند.

2 - متعارضینی که ظاهرشان با هم مساوی است باید که ملحق بشوند به قسم اوّل یعنی که در تحت قانون طرح قرار بگیرند.

* جناب شیخ سرّ اینکه اظهر و ظاهر ملحق شد به نصّ و ظاهر چیست؟

- با ذکر یک مثال این مسأله روشن می شود و لذا می گوئیم:

- اکرم العلماء و لا تکرم النحاه، نص و ظاهر بودند و گفته شد که لا تکرم النحاه که نص است قرینۀ صارفه می شود برای اکرم العلماء.

- حال در اکرم العلماء و احبّ اکرام النحاه که اظهر و ظاهرند نیز قضیّه از همین قرار است، یعنی احبّ که اظهر است (و نه نصّ) قرینه واقع می شود برای تخصیص اکرم العلماء.

- توضیح ذلک اینکه:

1 - اگر در یک کلام دو تا لفظ داشته باشیم که یکی ظاهر و یکی اظهر باشد، به هنگام تعارض، عرف اظهر را قرینۀ صارفه می گیرد بر ظاهر فی المثل:

- در رأیت اسدا یرمی، اسد ظهور دارد در حیوان مفترس، یرمی هم ظهور دارد در رجل شجاع، چون ظهور یرمی قویتر است قرینۀ صارفه می شود برای اسد.

2 - و اگر در دو کلام لکن متّصل، یک کلام اظهر باشد و کلام دیگر ظاهر، باز به هنگام تعارض اظهر قرینۀ صارفه می شود برای ظاهر، فی المثل:

- در لا تأکل الرّمان فانّه حامض، لا تأکل ظهور دارد در مطلق رمان چه شیرین و چه ترش، و فانّه حامض اختصاص دارد به انار ترش.

- در اینجا: فانّه حامض، علّت است برای لا تأکل... و ظهور علّت قویتر است از ظهور معلول و لذا

ص:122

حدود معلول با حدود علّت مشخص می شود و لذا همۀ انارها در اینجا مراد متکلّم نبوده است بلکه مراد تنها انار ترش بوده است.

منتهی به قرینۀ کلام بعدی یعنی فانّه حامض که به عنوان علّت آورده است.

- خوب در دو کلام تعارض هم وضع چنین است که اگر یکی ظاهر شد و دیگری اظهر، اظهر قرینه قرار می گیرند برای ظاهر، فی المثل:

- احبّ اکرام العلماء که اظهر در استحباب است قرینه و یا مخصّص قرار می گیرد برای اکرم العلماء.

* جناب شیخ فرق اظهر و ظاهر با نصّ و ظاهر در چیست؟

- در اینستکه: هر کدام یک ما به الاشتراک دارند و یک ما به الافتراق:

* ما به الاشتراکشان اینستکه: همانطور که در نص و ظاهر، نص صلاحیّت دارد که قرینۀ صارفه برای ظاهر واقع شود و لذا امر دائر است بین اینکه از ظهور ظاهر یعنی اکرم العلماء بگذریم و یا از سند نصّ که لا تکرم النحاه باشد؟

- گفته شد چون سند نص حاکم است بر ظهور ظاهر بخاطر اینکه صلاحیّت دارد که قرینۀ صارفه قرار بگیرد برای آن، سند نص را با دلالتش گرفته و در ظهور ظاهر یعنی اکرم العلماء تصرّف می کنیم.

- در اینجا الشّکّ فی الظهور مسبّب عن الشّکّ فی السّند.

- حال همین مطلب عینا در ظاهر و اظهر نیز می آید یعنی که در اینجا نیز امر دائر است بین اینکه از ظهور اکرم العلماء بگذریم یا از سند احبّ اکرام النحاه؟

- از آنجا که سند احبّ اکرام النحاه صلاحیّت دارد که قرینۀ صارفه واقع شود برای ظهور اکرم العلماء باید که از ظهور اکرم العلماء بگذریم و نه از سند احبّ اکرام النحاه.

- در اینجا نیز شک ما سببی و مسببی است و لذا سند احبّ... را با دلالتش می گیریم و ظهور اکرم العلماء را تخصیص می زنیم.

* و امّا ما به الافتراقشان اینستکه:

- مقدّم شدن نص بر ظاهر از باب قرینۀ قطعیّۀ عقلیّه است یعنی نص قرینۀ قطعیّه است و لذا عقل می گوید که شما باید این نص را قرینۀ صارفه بگیرید بر ظاهر، و لکن اظهر قرینۀ ظنیّه عرفیه است بر ظاهر و لذا:

- مقدّم شدن لا تکرم النحاه بر اکرم العلماء از باب قرینۀ قطعیّۀ عقلیّه است.

- امّا مقدّم شدن احبّ اکرام النحاه بر اکرم العلماء از باب قرینۀ ظنیّۀ عرفیه است.

- الحاصل: این گروه تحت پوشش قانون الجمع مهما امکن... قرار گرفت چرا که امکان در اینجا امکان عرفی است.

ص:123

- امّا گروه دوّم که دوتا ظاهری که در دلالتشان مساوی هستند و با هم تعارض می کنند مثل اکرم العلماء و ینبغی اکرام النحاه، که ظهور هر دو به یک میزان است و هکذا امثالهم بهتر است که تحت پوشش طرح قرار بگیرند، چرا که نتیجۀ طرح از حیث بهره برداری در اینجا با نتیجۀ جمع یکی است فی المثل:

- در اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه که ظهورشان مساوی است:

1 - اگر بخواهیم از قانون طرح استفاده کنیم ظاهر را که ینبغی باشد کنار گذاشته و اغتسل را اخذ می کنیم، نتیجه این می شود که پس غسل جمعه واجب است.

- پس: در اینجا به یکی از دو دلیل عمل شد.

2 - و اگر بخواهیم از قاعدۀ جمع استفاده کنیم، سند هر دو را گرفته می رویم به سراغ ظهور دلالتها.

- در اینجا سوال پیش می آید که آیا اصاله الظهور ینبغی را گرفته بگوئیم مستحب است؟

یا اصاله الظهور اغتسل را بگیریم و بگوئیم واجب است؟

- از آنجا که هیچیک از این دو دلیل ترجیحی بر دیگری ندارد درصورتیکه ما یکی از آن دو را اخذ کنیم ترجیح بلامرجّح لازم می آید.

- بنابراین هر دو دلیل در اینجا حالت اجمال پیدا کرده و مجمل و بی معنا می شوند:

- خلاصه اینکه:

* برخی گفته اند وقتی دو دلیل مجمل شد، یکی از اصاله الظهورها را اختیار کنید چه اصاله الظهور اغتسل و چه اصاله الظهور ینبغی. حال:

- فلان آقا اختیار می کند اصاله الظهور اغتسل را و فتوا می دهد به اینکه غسل جمعه واجب است که در اینصورت به احدهما عمل می شود.

* برخی هم می گویند که سندها را می گیریم، چون که دلالتها مساوی بوده و حالت اجمال پیدا کرده اند در نتیجه تساقطا و یرجع إلی الأصل فی المثل می گوئیم:

- غسل جمعه واجب است یا مستحب، اصل اینستکه: واجب نیست و مستحب است، در اینجا نیز به یکی از دو دلیل عمل می شود.

- با این وضعیّت این سؤال پیش می آید که کجای جمع در اینجا اولی از طرح است؟

* بفرمائید در بحث متعارضین از حیث جمع دلالی به کجا رسیدیم؟

- به گروه چهارم از متعارضین رسیدیم و گفتیم که اگر دو تا دلیل با هم تعارض کنند و ما بخواهیم بینهما را جمع دلالی کنیم باید در یکی از دو دلیل تصرّف کنیم.

* إنّما الکلام در چیست؟

ص:124

- در اینستکه: آیا اینجا جای جمع دلالی و به تعبیر دیگر قانون الجمع است یا که جای طرح احدهما؟ فی المثل:

- یک دلیل می گوید: اکرم العلماء، دلیل دیگر می گوید: لا تکرم الشعراء، که این دو چنانکه گذشت عامین من وجه هستند و لذا در مادّۀ اجتماع تعارض دارند.

- در اینجا ما نمی دانیم که اکرام عالم شاعر واجب است یا نه؟ و لذا:

- اگر بخواهیم بین این دو دلیل را جمع کنیم یا باید اکرم العلماء را تخصیص بزنیم و یا لا تکرم الشعراء را.

- و یا فی المثل: یک دلیل گفته: اغتسل للجمعه، دلیل دیگر گفته: ینبغی غسل الجمعه، و لذا.

- اگر بخواهیم بینهما را جمع بکنیم یا باید اغتسل را حمل بر استحباب کنیم یا ینبغی را حمل بر وجوب.

- علی أیّ حال بفرمائید که آیا اینگونه موارد جای جمع بینهماست و یا جای طرح احدهما؟

- باید این مسأله را بررسی کرده و هریک از این دو خطمشی را محاسبه کرده ببینیم که هریک از این دو خطمشی در کجا هماهنگ اند و در کجا با هم فرق می کنند.

- سپس به سراغ شیخ رفته ببینیم ایشان کدامیک را ترجیح داده است؟

* بررسی و محاسبۀ خطمشی جمع بین دلیلین متعارضین:

- عده ای قائل به جمع بین دو دلیل شده می گویند: سند هر دو دلیل را پذیرفته و سپس به سراغ دلالتها می رویم.

- وقتی بر سر دلالتها قرار گرفتیم می بینیم که اصاله الظهور اکرم العلماء مثلا با اصاله الظهور لا تکرم الشعراء در مادّۀ اجتماع تعارض دارند.

- قائلین به جمع در این مرحله خود بر دو گروه می باشند:

- یک گروه می گویند که ما یکی از دو اصاله الظهور را اختیار می کنیم یا اصاله الظهور اکرم العلماء و یا اصاله الظهور لا تکرم الشعراء، یعنی تخییر بین دو اصل لفظی.

- گروه دیگر می گویند که خیر، باید دید که آیا یکی از این دو دلیل مطابق اصل است و یا که هر دو مخالف اصل اند؟

- اگر یکی از آن دو مطابق اصل است که تعارضها، تساقطا و لذا یرجع إلی الاصل یعنی رجوع به اصلی می کنیم که مطابق یکی از دو خبر باشد و به آن عمل می کنیم.

پس: یرجع إلی الاصل المطابق لاحدهما. فی المثل:

- در اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه، سند هر دو را گرفته، به دلالتشان سر زده می بینیم که

ص:125

این دو اصاله الظهور تعارضا و تساقطا.

- دو دلیل حالت اجمال پیدا کرده و در نتیجه ما رجوع می کنیم به اصلی که با احدهما مطابق است و آن اصل، اصل برائت است که مطابق با ینبغی غسل الجمعه است و لذا می گوئیم غسل جمعه واجب نیست.

- و امّا اگر اصل با هیچیک از دو خبر مطابق نباشد مثل مادّۀ اجتماع اکرم العلماء با لا تکرم الشعراء که نمی دانیم اکرم شعراء واجب است یا حرام؟

- به عبارت دیگر: نمی دانیم که وجوب مطابق اصل است و یا حرمت؟ چرا؟

- زیرا در دوران بین المحذورین، اصل برائت با هیچیک از دو طرف مطابق نیست. و لذا رجوع می شود به تخییر که آنهم یکی از اصول عملیّه است.

- به عبارت دیگر: دوران المحذورین جای تخییر است فی المثل: در دفن الکافر واجب او حرام؟ تخییر جاری شده یکطرف اختیار می شود.

- الحاصل خطمشی فوق براساس جمع بین الدلیلین بود که قائلین به جمع به یکی از دو نحو در آن عمل می کنند.

* و امّا بررسی و محاسبۀ خطمشی دوّم یعنی نحوۀ عمل کسانی که از قانون طرح استفاده می کنند:

- این حضرات می گویند: وقتی دو دلیل مثل اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه و یا مثل اکرم العلماء با لا تکرم الشعراء با هم تعارض می کنند باید که از قانون طرح استفاده کرد.

- عمل به قانون طرح هم بدین نحو است که:

1 - اوّل به سراغ مرجّحات می روند بدین معنا که کدام افقه است، کدام اعدل است، کدام مطابق مشهور است، کدام مخالف عام است و هکذا...

- حال هریک از دو خبر که راجح شد آن را اخذ کرده و طرف مرجوح را کنار می گذارند یعنی که اگر اغتسل راجح باشد، اغتسل را اخذ می کنند و چنانچه ینبغی غسل الجمعه راجح باشد، ینبغی را اخذ می کنند و هکذا در آن مثال دوّم.

2 - چنانچه دستشان از مرجّحات کوتاه شد و دیدند که هیچکدام نسبت به دیگری راجح نیست و یا به لحاظ مرجّحات مساوی اند باز دو گروه می شوند:

- گروهی می گویند باید دید که آیا یکی از این دو خبر مطابق اصل است یا که هیچیک مطابق اصل نیست؟

- اگر یکی مطابق با اصل است، خوب به آن خبری عمل می کنیم که مطابق اصل است، چرا که خود اصل یکی از مرجّحات است.

ص:126

- به عبارت دیگر: این مطابق اصل بودن را مرجّح آن خبر قرار می دهیم و لذا.

- اگر دیدیم که ینبغی غسل الجمعه مطابق با اصل است، همان را ترجیح داده و به آن عمل می کنیم.

- امّا اگر دیدیم که هیچیک از دو خبر مطابق با اصل نیستند، مثل اکرم العلماء و لا تکرم الشعراء که هیچیک مطابق با اصل نبوده و در مادّۀ اجتماع دوران بین المحذورین اند، در آن صورت به تخییری عمل می کنیم که ائمّۀ هدی علیهم السّلام فرموده اند یعنی: اذن فتخیّر.

- البته به تخییری که بین الخبرین است و نه آن تخییری که مربوط به دوران بین المحذورین است و از اصول عملیّه می باشد.

- به عبارت دیگر: تخییری که مربوط به تعارض خبرین است و ائمه علیهم السّلام به آن دستور داده اند و نامش اذن فتخیّر است یعنی که فتخیّر احد الخبرین.

- گروه دیگرشان می گویند: ما پس از اینکه دستمان از مرجّحات خالی شد دیگر کاری به اینکه آیا احد الخبرین مطابق با اصل است یا نه نداریم چرا که مطابق اصل بودن را مرجّح بحساب نمی آوریم و لذا بلافاصله به سراغ اذن فتخیّری که ذکر شد می رویم.

- این بود خطمشی قائلین به طرح.

* ما به الاشتراک این دو خطمشی چیست؟

اینستکه: شما قائل به هریک از این دو خطمشی که بشوید عمل خارجی تان با احد الخبرین مطابق خواهد شد. چرا؟ زیرا:

1 - اگر بینهما را جمع کنید یا اصاله الظهور احدهما را اختیار می کنید که در اینصورت به همان اصاله الظهور عمل می کنید.

- یا این اصاله الظهورها تعارض کرده تساقط می کنند و دو خبر مجمل می شوند و در نتیجه یتوقّف.

- آنگاه اگر یکی از آن دو مطابق با اصل بود به آن اصلی که مطابق با احدهما است عمل می شود.

به عبارت دیگر: وقتی به اصل برائت که مطابق ینبغی غسل الجمعه است عمل شد باز عمل به احد الخبرین است.

- اگر هم هیچیک از آن دو مطابق با اصل نبود، رجوع می کنید به تخییر در دوران بین المحذورین.

- وقتی تخییر را اختیار کردید یا وجوب را برمی گزینید و یا حرمت را.

- اگر وجوب را اختیار کردید، عالم شاعر را اکرام می کنید که می شود مطابق با احد الخبرین.

- اگر حرمت را اختیار کردید، عالم شاعر را اکرام نمی کنید که باز مطابق با احدهماست.

علی ایّحال به هر دری که بزنید عمل خارجی شما مطابق با احد الخبرین است.

2 - و امّا اگر به قانون طرح عمل کنید، اوّل کاری که می کنید راجح را اخذ و مرجوح را طرح می کنید.

ص:127

- وقتی راجح را اخذ کردید، به احدهما عمل کرده اید.

- اگر کسی بگوید راجح و مرجوحی در کار نیست بلکه هر دو مساوی اند و احدهما مطابق با اصل است، خوب به آنی که مطابق با اصل است عمل می کنید که باز هم به احدهما عمل کرده اید.

- اگر کسی بگوید که خیر بلافاصله نوبت می رسد به اذن فتخیّری که ائمه علیهم السّلام در خبرین متعارضین فرموده اند، باز هم احد الخبرین را اختیار کرده است.

- الحاصل: به هریک از دو خطمشی و یا به تعبیر دیگر به هریک از اقوال مذکور که عمل بکنید، عمل خارجی شما با یکی از دو خبر مطابق می شود.

- به عبارت دیگر: نمی شود شما به نحوی عمل بکنید که عمل شما با هر دو خبر مخالف بشود.

* ما به الافتراق و یا تفاوت این دو خطمشی چیست؟

1 - یک تفاوت اینستکه: در قانون جمع استفادۀ از مرجّحات ممنوع است و حال آنکه در قانون طرح ابتدا به سراغ مرجّحات رفته و کاملا از مرجّحات استفاده می شود و راجح و مرجوح مطرح است.

2 - تفاوت دیگر اینکه: در قانون جمع گروهی گفتند که هریک از دو خبر را که مطابق با اصل است اخذ و به آن عمل می کنیم چنانکه در ینبغی غسل الجمعه به دلیل مطابقتش با اصل برائت عمل کردند.

- این مسأله هم در خطمشی اوّل یعنی قانون جمع وجود داشت و هم در خطمشی دوّم یعنی قانون طرح لکن با یک تفاوت.

- در خطمشی اوّل عده ای می گفتند که ما احد الاصلین را انتخاب می کنیم، احد الاصلینی که هر دو اصل لفظی هستند و لذا نوبت به اصل عملی نمی رسید.

- عدّۀ دیگری در این خطمشی می گفتند که این دو اصل تعارضا و تساقطا و یتوقّف و یرجع إلی اصل البرائه، درصورتیکه این اصل با احد الخبرین مطابق باشد.

- در اینجا اصل برائت مرجع قرار داده شد و نه مرجّح.

- در صورتی هم که هیچکدام مطابق با اصل نمی شد، نوبت می رسید به تخییر.

* و امّا در خطمشی دوّم، اوّل رجوع به مرجّحات است و درصورتیکه دستشان از مرجّحات کوتاه شد، آنگاه به دو گروه می شدند:

- گروهی بلافاصله می رفتند به سراغ اذن فتخیّر.

- گروهی گفتند باید دید که آیا یکی از دو خبر مطابق اصل است یا نه؟

- اگر یکی مطابق با اصل بود، خود اصل و یا مطابق با اصل بودن از مرجّحات است و لذا وقتی ینبغی... مطابق با اصل برائت باشد از مرجّحات محسوب شده به آن عمل می کنیم.

- اگر هیچیک از دو خبر مطابق با اصل نبود آن وقت به سراغ اذن فتخیّر می روند.

ص:128

- پس: در اینجا نیز به اصل برائت عمل شد لکن به عنوان مرجّحیّت.

به عبارت دیگر:

- در خطمشی اوّل به ینبغی غسل الجمعه عمل نمی شود بلکه به اصل برائت عمل می شود که مطابق با ینبغی غسل الجمعه است.

- در خطمشی دوّم به ینبغی غسل الجمعه عمل می شود، چرا که مرجّح دارد و آن مطابق بودن آن با اصل برائت است.

3 - تفاوت دیگر این دو خطمشی اینستکه: در خطمشی اوّل:

- در مثل اکرم العلماء و لا تکرم الشعراء که در مادّۀ اجتماع تعارض می کردند نهایتا نوبت می رسید به تخییر، لکن تخییری که یکی از اصول عملیّۀ چهارگانه است و مربوط به دوران بین المحذورین.

- امّا در خطمشی دوّم که در آخر می رسیدند به تخییر، این اذن فتخیّر یک تخییر شرعی است بین الخبرین المتعارضین.

- به عبارت دیگر: در کلیّۀ خبرین متعارضین اعم از اینکه دوران بین المحذورین باشد یا نه، وقتی راجح و مرجوح نبودند، رجوع می شود به اذن فتخیّر.

- الحاصل: آن تخییری که در انتهای آن خطمشی بود تخییر عقلی بود که از اصول عملیۀ چهارگانه است و مربوط به دوران بین المحذورین.

- و این تخییری که در انتهای این خطمشی است، تخییری شرعی است که مربوط به تعارض خبرین است.

* جناب شیخ شما کدامیک از دو خطمشی مذکور را ترجیح می دهید؟

- ما خطمشی دوّم یعنی قانون طرح را اختیار کرده ایم و نه خطمشی جمع را. چرا؟

1 - یکی اینکه خطمشی جمع مقداری بی معنا و خنده آور است، چونکه در ابتدا سند هر دو دلیل را گرفته به سر دلالت آن دو که می رسند می گویند دلالتها مجمل است پس یتوقف و لذا یرجع إلی الأصل.

- این مثل کسی است که اصلا دلیلی در اختیار ندارد و به اصل رجوع می کند.

- خوب اینها نیز با در اختیار داشتن دو دلیل رجوع می کنند به اصل، اینکه نشد جمع. چرا؟

- زیرا اینها می خواستند که بین خبرین را جمع کنند تا به هر دو خبر عمل شود و حال آنکه هر دو دلیل را از دست دادند و رفتند به سراغ اصل.

2 - دیگر اینکه با نگاه به خطمشی و سیرۀ علما متوجّه می شویم که سلیقه آنها خطمشی دوّم یعنی قانون طرح است، یعنی که به مرجّحات رجوع کرده و هکذا...

3 - دیگر اینکه وقتی به عرف رجوع می کنیم می بینیم که عرف هم اینجا را لا یمکن الجمع حساب

ص:129

می کند بدین معنا که اینجا جای امکن عرفی نیست.

الحاصل: در رابطۀ با گروه چهارم از خبرین متعارضین حق نزد ما اینستکه:

- این گروه چهارم متلحق شود به گروه اوّل، یعنی همانطور که در آنجا گفته شد که لا یمکن الجمع عرفا و لذا خطمشی طرح اجرا شد، در اینجا نیز که دوتا ظاهر با هم تعارض می کنند و هیچیک مزیّتی بر دیگری ندارد و جمع بینهما متوقّف است بر تصرّف در احدهما، همان قانون طرح باید اجرا شود.

* جناب شیخ قائلین به تفصیل در رابطۀ با گروه چهارم از خبرین متعارضین چه می گویند؟

- می گویند: یک دسته از این متعارضین را باید ملحق نمود به گروه اوّل و قانون طرح را اجرا نمود، دسته ای از آنها را هم باید که به گروه دوّم و سوّم ملحق نمود و قانون جمع را اجرا نمود بدین معنا که:

1 - اگر متعارضین از قبیل عامین من وجه باشند یعنی که دو مادّۀ افتراق و یک مادّۀ اجتماع دارند مثل اکرم العلماء و لا تکرم الشعراء که در مادّۀ اجتماع با هم تعارض دارند، بهتر است که در اینجا قانون جمع اختیار شود یعنی که سند هر دو را اخذ و سپس به سراغ دلالتها رفته و...

2 - و اگر متعارضین از قبیل متباینین باشند مثل اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه که به نحو تباین با هم تعارض دارند چونکه یکی ظهور در وجوب دارد و دیگری ظهور در استحباب، در اینجا باید که قانون طرح اجرا شود.

* در وجه این تفصیل چه گفته اند؟

- گفته اند وقتی متعارضین عامین من وجه شدند یعنی که هرکدام دارای یک مادّۀ افتراق هستند، ناچاریم که در مادّۀ افتراق آنها عمل بکنیم بدین معنا که:

- در عالم غیرشاعر حتما به اکرم عمل بکنیم و در شاعر غیرعالم حتما به لا تکرم عمل بکنیم.

- پس إنّما الکلام در مادّۀ اجتماع است یعنی در عالم شاعر، که آیا اکرم را در آن عمل بکنیم و یا لا تکرم را؟ چرا؟

- زیرا معنا ندارد که به لحاظ مادّۀ افتراق به هر دو خبر عمل شود لکن در مادّۀ اجتماع یکی را اخذ و یکی را طرح بکنیم، چونکه می شود کوسۀ ریش پهن.

- به عبارت دیگر: اگر شما در مادّۀ اجتماع یکی را اخذ و یکی را طرح بکنید معنایش این می شود که یک دلیل هم اخذ بشود هم طرح و لذا:

- در اینجا یکباره باید سند هر دو را اخذ کرد و در رابطۀ با دلالتشان:

- در صورتی که تعارض نداشته باشند که هیچ لکن در صورتیکه تعارض داشته باشند باید که همان خطمشی جمع بینهما را برویم.

- البته، در متباینین مثل اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه، اشکالی ندارد که همان قانون طرح

ص:130

اجرا شود یعنی که یکی را اخذ و دیگری را طرح کنیم.

* جناب شیخ قبل از پرداختن به فرعی که شهید ثانی رحمه اللّه در اینجا متفرع بر قانون جمع کرده است بفرمائید که جمع بین دو دلیل بطور کلّی چند جور متصوّر است؟

- جمع بین دو دلیل بر سه جور متصوّر است:

1 - دلالی 2 - عملی 3 - تبرّعی

* جمع دلالی همان بود که در نصّ و ظاهر و یا اظهر و ظاهر، قانون الجمع مهما امکن... اختبار شد که سند هردو را گرفته می رسیم به دلالتها، احدهما را قرینۀ صارفه قرار می دادیم برای دیگری.

* جمع عملی هم مربوط به بیّنات است یعنی که دوتا بیّنه با هم تعارض کنند مثل آنجا که بیّنه قائم شد که خانه از آن زید است و بیّنه قائم شد که آن خانه از آن عمرو است. که بین دو بیّنه را جمع کرده و حکم به تنصیف خانه شد.

* جمع تبرعی در جایی است که قانونا جمع ممکن نیست مثل ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره که قانونا قابل جمع نیستند و لذا صاحب فتوی یکی از آن دو را اختیار کرده و بر طبق آن فتوی می دهد.

- امّا پس از اینکه یکی را اخذ و یکی را طرح کرد و بر طبق آنکه اخذ کرد فتوی داد مستحب است که بعدا تبرّعا بگوید: یحتمل که آن ثمن العذره سحت مال عذرۀ نجسه و لا بأس ببیع العذره مربوط به عذرۀ طاهره باشد.

- البته این احتمالات را مطرح می کنند تا که روایات از استحکام نیفتد.

* إنّما الکلام در کدامیک از این سه قسم جمع است؟

- در جمع دلالی است که کاملا مورد بررسی و محاسبه قرار گرفت که کجا جای جمع دلالی است و کجا جای جمع دلالی نیست.

* البته جمع عملی که مربوط به تعارض بیّنات است، عنوانی است که شهید ثانی رحمه اللّه مطرح کرده می گوید:

- بله، الجمع اولی من الطرح ایجاب می کند که اگر بیّنات با هم تعارض کردند انسان بینهما را عملا جمع کند فی المثل در یک فرع می فرماید:

- دو نفر ادّعای یک خانه را دارند بدینصورت که زید می گوید تمام این خانه از آن من است، عمرو هم می گوید تمام این خانه از آن من است.

- هر دو نفر هم ذی الید هستند یعنی که خانه در دست هر دو است.

- هر دو نفر هم برای اثبات ادّعای خود اقامۀ بیّنه کرده اند.

ص:131

- در نتیجه این بیّنات با هم تعارض می کنند، چه باید کرد؟

- در اینجا یحکم بتنصیف دار یعنی که نصف به زید داده می شود و نصف به عمر چرا که الجمع اوّلی من الطرح.

* اشکال مرحوم قمی به فرع مزبور چیست؟

اینستکه: اینکه حضرات حکم به تنصیف می کنند نه از جهت جمع بین دلیلین است بلکه از جهت جمع بین حقّین است.

به عبارت دیگر: این دو بیّنه در اینجا از باب ترجیح احد البیّنتین تعارض می کنند و نه از باب جمع بین الدلیلین.

* مراد جناب قمی از اینکه تعارض دو بیّنه در اینجا از باب ترجیح است چیست؟

اینستکه: اگر تمام خانه در دست یکی از دو نفر باشد یعنی یکی از دو مدّعی ذی الید و دیگری غیر ذی الید باشد در اینجا:

* برخی می گویند که بیّنه الدّاخل مقدّم است یعنی آنکه ذی الید است بیّنه اش ترجیح دارد و لذا راجح را اخذ و مرجوح را طرح می کنند.

- به عبارت دیگر: بیّنۀ ذی الید را گرفته و بیّنۀ غیر ذی الید را رد کرده و حکم به مالکیّت ذی الید می کنند.

* برخی دیگر می گویند: از روایات استفاده می شود که بیّنه الخارج ترجیح دارد و لذا بیّنۀ خارجی را اخذ کرده و بیّنۀ داخل را طرح می کنند. در نتیجه خانه را از ذو الید گرفته و به غیر ذی الید می دهند.

- پس: در تعارض بیّنات در اینکه آیا بیّنۀ داخل راجح است یا بیّنۀ خارج اختلاف نظر وجود دارد، چنانکه گفته شد برخی می گویند بیّنۀ داخل راجح است، برخی هم می گویند بیّنۀ خارج راجح است.

* محلّ نزاع در چه موردی است؟

- در خانه ای است که در دست دو نفر است و درحالیکه هر دو مدّعی مالکیّت خانه هستند، هر دو هم اقامۀ بیّنه کرده اند.

- حال همان سؤال قبل در اینجا نیز مطرح است که آیا بیّنۀ داخل راجح است یا بیّنۀ خارج؟

منتهی بحث بر اینستکه: کدامیک از این دو بیّنه داخل است و کدامیک خارج؟

- در پاسخ به این سؤال باید گفت:

- هریک از دو بیّنه نسبت به نصف داخل است و نسبت به نصف دیگر خارج است، حال:

- اگر قائل شدیم به اینکه بیّنه الداخل ترجیح دارد، خوب بیّنه الدّاخل را اخذ و بیّنه الخارج را طرح می کنیم. فی المثل:

ص:132

- زید مدّعی است درحالیکه نصف خانه در دست اوست، بیّنه هم اقامه کرده است.

- خوب این نصفی که در دست اوست به حکم بیّنۀ داخل باید در دست او بماند.

- عمرو نیز مدّعی است درحالیکه نصف خانه در دست اوست، بیّنه هم اقامه کرده است.

- خوب این نصفی که در دست اوست باز به حکم بیّنه داخل باید در دست او بماند.

- پس: هر نصف بخاطر ترجیح بیّنه الداخل باید در دست یکی از آن دو باشد.

* اگر سؤال شود که هریک از این دو نفر بیّنه اقامه کرده است بر مالکیّت تمام آن خانه، چطور به هر یک نصف می دهید چه؟

- بله، درست است که بیّنه اقامه کرده است برای مالکیّت تمام خانه لکن نسبت به نصف آن خانه، بیّنه خارج بحساب می آید و بیّنۀ خارج را باید کنار گذاشت و بیّنۀ داخل را گرفت.

- بنابراین: هریک از این دو نفر نسبت به نصف بینۀ داخل دارند و لذا حکم به تنصیف می شود.

* برخی هم گفته اند که خیر، بیّنۀ خارج مقدّم است که در اینصورت نیز هریک نسبت به نصف خانه دارای بیّنۀ خارج است و لکن نسبت به نصف دیگر بیّنۀ داخل بحساب می آید که بنابراین نظر یطرح...

الحاصل: چه بیّنه الداخل ترجیح داده شود و چه بیّنه الخارج فرقی نمی کند به هریک نصف آن خانه تعلّق می گیرد.

* نظر شهید ثانی در این مورد چیست؟

- فرع دیگری را برای این مورد مطرح می کند و آن اینستکه:

- دو نفری که نسبت به ملکیّت تمام خانه ادّعا می کنند یعنی که هریک مدّعی هستند که تمام خانه از آن من است و بر این ادعای خود، بیّنه هم می آورند لکن هیچیک ذی الید نیستند، محل و مورد تعارض بیّنات است و لذا دیگر جا ندارد که گفته شود کدام بیّنۀ داخل و کدام بیّنۀ خارج است بلکه هر دو بیّنۀ خارج است.

- بله فقهای ما در اینجا فتوی داده اند به تنصیف یعنی نصف از این مدّعی و نصف از آن مدّعی دیگر. چرا؟

- بخاطر اینکه جمع عملی بین بیّنات حاصل بشود.

* جناب شیخ نظر حضرتعالی در این مورد چیست؟

- غیر از اشکال مرحوم قمی، اشکال دیگری نیز وجود دارد که در هر دو فرع وارد است و آن اینستکه:

- به هنگام تعارض بیّنات مشکل است که دلیلی بر ترجیح احدی البیّنتین وجود داشته باشد و لذا قاعده اینستکه: تعارضا و تساقطا.

ص:133

- پس از تعارض دو بیّنه و تساقط آنها یرجع إلی القرعه، یعنی:

- یا اینستکه: باید به قرعه رجوع کرد و قرعه به نام هر که در آمد خانه به او داده شود.

- یا اینستکه: نصف خانه را به یکی و نصف آن را به دیگری بدهند، لکن از باب جمع بین الحقین و نه از باب جمع بین الدلیلین، و در این مورد روایتی هم داریم که در اوّل فرائد آمد که (لو کان لاحد الودعیین در همین و للاخر درهما... الخ.

* جناب شیخ إنّما الکلام در چیست؟

در دلیل اینگونه جمع است، یعنی شهید رحمه اللّه که می فرماید بین بیّنتین جمع می کنیم دلیلش بر این جمع عملی چیست؟

- زیرا به نظر می رسد که این جمع خلاف قانون است چونکه معنای آن اینستکه: یک خبر هم صادق باشد و هم کاذب. چرا؟

- زیرا فی المثل زید بیّنه اقامه کرده که این خانه مال من است، خوب

- در یک قضیّۀ خبریّه، یک موضوع وجود دارد، یک محمول و یک نسبت بینهما، این نسبت یا صادق است یا کاذب.

- وقتی شما نصف خانه را به زید بدهید و نصف آن را به عمر، یعنی که بیّنۀ زید هم صادق است هم کاذب، و نسبت به طرف دیگر هم قضیّه از همین قرار است و این معقول نیست.

* راه توجیه این جمع چیست؟

اینستکه بگوئیم: بنابراینکه الجمع مهما امکن اولی من الطرح عمومیّت داشته هم شامل ادله الاحکام می شود و هم شامل ادلّه الموضوعات مثل بیّنات، چنانکه شهید ثانی رحمه اللّه ادّعا می کند که قاعدۀ الجمع در همه جا جریان دارد باید گفت:

- در ادلّه الاحکام جمع دلالی معقول است و نه جمع عملی. چرا؟

- زیرا متعلّق ادلّه الاحکام حکم است و لذا این دلیل یک حکم خدا را می آورد، دلیل دیگر حکم دیگر خدا را.

- حکم خدا قابل تنصیف نیست و نمی شود که احکام را نصف کرد و لذا:

- اگر بخواهیم بین ادلّۀ احکام جمع نماییم راه جمعش، جمع دلالی است یعنی که سند هردو را گرفته برویم به سراغ دلیلین، و هر کدام را که قوی الدلاله است قرینۀ صارفه بگیریم بر ضعیف الدلاله، چنانکه نص را قرینۀ صارفه بر ظاهر و اظهر را قرینۀ صارفه بر ظاهر قرار می دهیم.

* و امّا در موضوعات جمع دلالی معقول نیست بلکه جمع عملی یعنی تنصیف معقول است. چرا؟

- زیرا جمع دلالی مربوط به جایی است که یکی نص باشد و یکی ظاهر و یا یکی اظهر باشد یکی

ص:134

ظاهر و حال آنکه در موضوعات نص و ظاهر معنا ندارد بلکه دو شاهد عادل مثلا اعلام می کنند که این خانه از آن زید است، دو شاهد عادل دیگر هم اعلام می کنند که این خانه مال عمرو است و...

- به عبارت دیگر: متعلّق بیّنات در اینجا خانه است و امثال آن، خانه هم شش دانگ است و لذا قابل تبعیض است.

- پس: در اینجا باید جمع بین الحقین نموده، حکم به تنصیف کرد.

* جناب شیخ شما ادّعا می کنید که جمع عملی یعنی تبعیض در ادلّه الاحکام امکان ندارد و تنها جمع دلالی ممکن است و حال آنکه ما فکر می کنیم که جمع عملی هم در ادله الاحکام ممکن است چرا که جمع عملی در این ادلّه به معنای تنصیف حکم خدا نیست تا که شما بفرمائید که احکام الهی مثلا وجوب و یا حرمت قابل تنصیف نیستند. چرا؟

زیرا: انجام جمع عملی در ادلّه الموضوعات، در خود خبر یعنی قول بیّنه نیست بلکه در متعلّق آنها تبعیض صورت می پذیرد بدین معنا که خانه شش دانگ است سه دانگ از آن زید و سه دانگ از آن عمر.

- خوب در برخی از موارد، در ادلّه الاحکام نیز می توان جمع عملی و یا تبعیض را انجام داد، چه می فرمائید؟

- بله، در بعضی از جاها اصلا ادلّه الاحکام اصلا قابل تبعیض نیستند فی المثل:

- غسل جمعه در اغتسل للجمعه و یا ینبغی غسل الجمعه یا واجب است یا مستحب، قابل تبعیض هم نیست چونکه غسل جمعه یک شیء است و تبعیض در آن راه ندارد.

- به عبارت دیگر: نه خود غسل جمعه قابل تبعیض است، نه واجب قابل تبعیض است و نه مستحب.

- امّا بعضی جاها قابل تبعیض است، یعنی که می توان جمع عملی را در آنجا انجام داد فی المثل:

در ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره، عذره مطلق است و مطلق هم دارای افرادی است، یعنی همانطور که خانه چند دانگ است عذره هم دارای افرادی مثل اطاهره و نجسه است و لذا می توان در بعضی عذره ها به لا بأس عمل کرد و در بعضی عذره ها به سحت.

- و یا فی المثل: در اکرم العلماء و لا تکرم العلماء، می توان نصف علماء را به اکرم العلماء داد و آنها را اکرام کرد، و نصف دیگر را به لا تکرم العلماء داد و آنها را اکرام نکرد.

- الحاصل: مواردی که در اینجا قابل تبعیض اند یا از حیث دلالت نص اند و یا ظاهرند.

1 - اگر از حیث دلالت نص باشند، نمی توان به دلالت نص دست زد و لذا همان تبعیض در عمل آنجا ممکن است، فی المثل:

ص:135

* یک دلیل گفته یجب جدّا اکرام کلّ عالم بلا استثناء، که در اینجا نه به یجب می توان دست زد چرا که گفته یجب جدّا و نه به العلماء می شود دست زد چونکه گفته العلماء بلااستثناء.

* دلیل دیگر گفته: یحرم جدّا اکرام العلماء من دون استثناء، که در اینجا نیز نمی توان به یحرم جدّا دست زد چونکه دلالتش نص است، چنانکه نمی توان به العلماء من دون استثناء دست زد.

- پس اگر دلیلین متعارضین نص باشند جمع دلالی در آنها ممکن نیست چونکه به هیچیک از دو دلیل نمی شود دست زد لکن تبعیض در عمل در اینگونه موارد ممکن است، چنانکه در تعارض بیّنات ممکن است و حکم به تنصیف می شود.

2 - و اگر دلالت آنها ظاهر باشد می توان در دلالت آنها تصرّف کرد مثل اکرم العلماء و لا تکرم العلماء، که می توان اکرم را حمل کرد بر مطلق الجواز و لا تکرم را حمل کرد بر کراهت تا جمع دلالی حاصل شود.

- مضافا بر اینکه جمع و یا تبعیض در عمل هم در اینجا ممکن است یعنی که به دلالت دلیلین دست نزنیم بلکه نصف علما را اکرام کنیم و نصف دیگر را نه.

الحاصل: مستشکل می گوید:

- گرچه در ادلّه الاحکام در برخی از موارد جمع عملی غیرممکن است و لکن در برخی از جاها ممکن است.

- آنجا هم که جمع عملی در آنها ممکن است یا نصین اند یا غیرنصین.

- در نصین می توان از جمع عملی استفاده کرد و در غیر نصین هم از جمع عملی می توان استفاده کرد و هم از جمع دلالی.

قلت:

- بله، درست می فرمائید و لکن تعارض ادلّه با تعارض بیّنات یک تفاوتی دارد و آن اینستکه:

- تعارض بیّنات مربوط به حق الناس است چنانکه یک بیّنه می گوید این خانه از آن زید است و آن بیّنه می گوید از آن عمرو است.

- پس: الحق للاثنین و لذا جمع بین حقّین به این معنا که نصف خانه را به زید بدهند و نصف آن را به عمرو و اسمش را بگذارند جمعا بین الحقین تا رعایت دو طرف بشود چه مانعی دارد؟

- امّا در ادلّۀ الاحکام، حق مربوط به شارع است و نه مربوط به اثنین چه دو خبر تعارض بکنند چه ده خبر الحق للّه تعالی.

- خدا هم راضی نمی شود که شما مرتکب مخالفت قطعیّه بشوید مقدّمه للموافقت القطعیه.

- شما که نصف به این حدیث عمل می کنید و نصف به آن حدیث، راجع به نصف در هرحدیث

ص:136

مرتکب مخالفت قطعیّه می شوید.

- خدا هم راضی نیست که شما با عمل به نصف در هر حدیث موافقت قطعیّه را بدست آورید و آن را مقدّمه قرار دهید برای مخالفت قطعیّه در نصف دیگر.

- پس: شما موظف هستید که احد الخبرین را اخذ و دیگری را طرح کنید.

- وقتی هم که یکی اخذ و یکی طرح شد دیگر نه موافقت قطعیّه می شود و نه مخالفت قطعیّه، بلکه یا موافقت احتمالیه است و یا مخالفت احتمالیه.

* جناب شیخ بالاخره انصاف در مسأله چیست؟

- اینستکه: تعارض بیّنات هم نه جای جمع دلالی است و نه جای جمع عملی بلکه هر دو باید طرح و رجوع شود به قرعه.

- زیرا جمع بین الحقین نیز نه آیه است و نه روایت بلکه یک اصطلاح ساخته شده است که یک وجه رجحانی است و نه وجه وجوبی.

به عبارت دیگر؛ بخاطر این وجه رجحانی گفته شد که بهتر است که بین دلیلین جمع بشود لکن سؤال ما اینستکه: دلیل این بایدی که حضرات می گویند چیست؟

- بهتر است این کار را بکنید، فرق می کند با اینکه بگوئید باید این کار را بکنید.

- اگر بگوئید حدیث در این رابطه وارد شده است، می گوئیم بلکه لکن حدیث در یک مورد خاصّی است که با نص از مورد و محل بحث خارج شده است و إلاّ در باب وقوع، دوران بین المحذورین است که تنصیف در آنجا خلاف قاعده است و در هر چیز خلاف قاعده یقتصر مورد النّص یعنی که تنها به مورد نص آن قناعت می شود و تنقیح مناط معنا ندارد.

- بنابراین: ما دلیلی بر این جمع عملی که مرحوم شهید عنوان فرموده است نداریم و لذا به قرعه رجوع می کنیم.

- البته اگر دو بیّنه با هم تعارض کنند که یکی از آنها مطابق با اصل باشد، به آن بیّنه ای عمل می کنیم که مطابق اصل است، فی المثل:

- یک بیّنه می گوید فلان شیء پاک است، بینۀ دیگر می گوید نجس است، بیّنه ای که می گوید پاک است مطابق با اصاله الطهاره است.

- در اینجا نباید که به قرعه عمل کرد بلکه باید به بیّنه ای عمل کرد که مطابق اصل است.

- امّا اگر هیچیک از دو بیّنه مطابق با اصل نشود آنگاه یرجع إلی القرعه مثل تعارض دو بیّنه در مورد خانه که دوران بین المحذورین است و یرجع إلی القرعه.

ص:137

متن المقام الأوّل: فی المتکافئین أو المتعادلین

و الکلام فیه:

أوّلا: فی أنّ الأصل فی المتکافئین التساقط و فرضهما کأن لم یکونا، أو لا؟

ثمّ اللازم بعد عدم التّساقط: الاحتیاط، أو التخییر، أو التوقّف و الرجوع إلی الأصل المطابق لأحدهما دون المخالف لهما؛ لأنّه معنی تساقطهما؟

فنقول - و باللّه المستعان -:

قد یقال، بل قیل إنّ الأصل فی المتعارضین عدم حجّیه أحدهما(1) ؛ لأنّ دلیل الحجّیه مختصّ بغیر صوره التّعارض:(2)

أمّا اذا کان إجماعا؛ فلاختصاصه بغیر المتعارضین، و لیس فیه عموم أو إطلاق لفظیّ یفید العموم. و أمّا اذا کان لفظا؛ فلعدم إمکان إراده المتعارضین من عموم ذلک اللفظ؛ لأنّه یدلّ علی وجوب العمل عینا بکلّ خبر - مثلا - و لا ریب أنّ وجوب العمل عینا بکلّ من المتعارضین ممتنع، و العمل بکلّ منهما تخییرا لا یدلّ علیه الکلام؛ إذ لا یجوز إراده الوجوب العینیّ بالنسبه إلی غیر المتعارضین، و التخییریّ بالنسبه إلی المتعارضین، من لفظ واحد.

و أمّا العمل بأحدهما الکّلیّ عینا فلیس من أفراد العامّ؛ لأنّ أفراده هی المشخّصات الخارجیّه، و لیس الواحد علی البدل فردا آخر، بل هو عنوان منتزع منها غیر محکوم بحکم نفس المشخّصات بعد الحکم بوجوب العمل بها عینا.

هذا، لکن ما ذکره - من الفرق بین الإجماع و الدلیل اللفظیّ - لا محصّل و لا ثمره له فیما نحن فیه؛ لأنّ المفروض قیام الإجماع علی أنّ کلا منهما واجب العمل لو لا المانع الشرعیّ - و هو وجوب العمل بالآخر -؛ إذ لا نعنی بالمتعارضین إلاّ ما کان کذلک، و أمّا ما کان وجود أحدهما مانعا عن وجوب العمل بالآخر فهو خارج عن موضوع التعارض؛ لأنّ الأماره الممنوعه لا وجوب للعمل بها، و الأماره المانعه إن کانت واجبه العمل تعیّن العمل بها لسلامتها عن معارضه الاخری، فهی بوجودها تمنع وجوب العمل بتلک و تلک لا تمنع وجوب العمل بهذه، لا بوجودها و لا بوجوبها، فافهم.

و الغرض من هذا التطویل حسم مادّه الشّبهه التی توهّمها بعضهم: من أنّ القدر المتیقّن من أدلّه الأمارات التی لیس لها عموم لفظیّ هو حجّیّتها مع الخلوّ عن المعارض.

ص:138


1- (1) - قاله السیّد المجاهد فی مفاتیح الأصول: 683، و کذا بعض العامّه کما فی المعالم: 250.
2- (2) - هذا ما استدلّ به السید المجاهد.

ترجمه

مقام اوّل در متکافئین یا متعادلین

مقتضای اصل و قاعدۀ اوّلیّه در متکافئین چیست؟

اشاره

- و سخن در این مقام در درجۀ اوّل اینستکه:

- آیا اصل و قاعدۀ اوّلیّه عقلیّه در متعادلین تساقط یعنی فرض هر دو خبر کالعدم است (و در نتیجه یرجع إلی الأصل سواء وافق احدهما او خالف کلیهما) یا نه؟

پس: لازم، بعد از (قول) به عدم تساقط، احتیاط (در شبهۀ وجوبیّه و تحریمیّه) یا تخییر (در دوران بین المحذورین) یا توقف است و رجوع به اصلی که مطابق با احدهما است، نه رجوع به (قول ثالثی که مخالف آن دو است)، چونکه مراجعۀ به قول ثالث به معنای تساقط دو خبر است؟

کلام سید مجاهد در اینکه مقتضای اصل تساقط است

- پس با استعانت از خدایتعالی (در وجه هریک از احتمالات چهارگانۀ فوق) می گوئیم:

- گاهی گفته می شود و بلکه گفته شده است که:

- اصل و قاعدۀ اوّلیّه در متعارضین اینستکه: هیچیک از آن دو حجّت نباشند چرا که دلیل حجیّت (هر حجّتی) اختصاص دارد به غیر صورت تعارض (یعنی):

- اگر دلیل حجیّت خبر واحد (مثلا) اجماع باشد، اجماع (از باب قدر متیقّن) اختصاص پیدا می کند به غیرمتعارضین و در آن عموم یا اطلاق لفظی مفید عموم نیست.

- و امّا اگر دلیل حجیّت لفظ باشد (مثل صدق العادل)، دلیل بر عدم امکان ارادۀ متعارضین از عموم آن لفظ است. چرا؟

- زیرا دلیل حجیّت خبر واحد (مثل صدّق العادل) دلالت دارد بر وجوب عمل به هر خبری عینا مثلا و حال آنکه تردیدی نیست در اینکه وجوب عمل به هریک از متعارضین عینا غیرممکن است، و عمل به هریک از آن دو به نحو تخییر نیز مورد دلالت این کلام نیست. چرا؟

- زیرا ارادۀ وجوب عینی نسبت به غیر متعارضین و تخییری نسبت به متعارضین از لفظ واحد جایز نیست (چون استعمال لفظ واحد در دو معناست).

- و امّا عمل به احدهمای مفهومی عینا نیز، از افراد و مصادیق عام نیست، چونکه افراد خبر عادل همان خبر واحدهای خارجی است (که مکتوب اند) و این واحد علی البدل که به نام احدهمای کلّی مطرح می کنید در خارج موجود نیست، بلکه احد عنوانی است منتزع از موجودات خارجی که محکوم به حکمی که روی خود مشخصات رفته نمی شود بعد از حکم به وجوب.

ص:139

اشتباه بودن مطلبی که قائل به تساقط در دو مرحله ذکر کرده
اشاره

- این (مطلب را درک کنید که برخی روی چه حسابی قائل به تساقط شده اند) و لذا آنچه را که (در دو مرحله) ذکر کرده است:

* در تفاوت میان اجماع (دلیل لبّی) و دلیل لفظی، نتیجه و ثمره ای در مانحن فیه ندارد، چونکه فرض بر قیام اجماع است بر اینکه هریک از این دو خبر واجب العمل اند، البته اگر مانع شرعی در کار نباشد و آن همان وجوب عمل به دیگری است زیرا متعارضین نیستند مگر اینچنین باشند (که بخاطر حجّت بودنشان دست به گریبان باشند یعنی که واجب العمل بودن این یکی مانع از عمل به آن یکی و واجب العمل بودن آن یکی مانع از عمل به این یکی باشد).

- و امّا اگر وجود یکی از دو دلیل مانع از وجوب عمل به دلیل دیگر باشد آن خارج از موضوع تعارض است، چونکه عمل به امارۀ محکوم (و یا ممنوع شده) واجب نیست.

- و امارۀ مانعه (از جمله خبر ثقه) نیز اگر واجب العمل باشد، عمل به آن به دلیل سالم بودنش از معارض دیگر (که بخاطر محکوم بودنش از بین رفته) تعیّن پیدا می کند.

- پس: امارۀ مانعه (مثل شهرت و یا خبر ثقه) با وجودش (و به مجرد تحقّقش) مانع از وجوب عمل به دلیل حاکم نمی شود (چون محکوم است).

- پس: دلیل مانع ممنوع غیر از دلیلین متعارضین است.

- شیخ سپس می فرماید:

- غرض من از طولانی کردن کلام در محاسبات فوق، ریشه کن کردن مادّۀ شبهه ای است که بعضی توهّم کرده اند به اینکه قدر متیقّن از ادلّۀ امارات (یعنی ادلّۀ لبیّه ای مثل اجماع و عقل) که عموم لفظی ندارند، آنجایی است که خالی از معارض است.

***

تشریح المسائل

* مقدّمه بفرمائید در رابطۀ با متعارضین در بحث خاتمه بطور کلّی چه مقاماتی از بحث وجود دارد؟

1 - یک مقام از بحث پیرامون قاعدۀ جمع بین متعارضین است که بر هر قاعدۀ دیگری تقدّم دارد منتهی چنانکه گفته آمد مخصوص به مواردی است که جمع بینهما ممکن باشد که مورد بحث واقع شد.

2 - یک مقام از بحث نیز پیرامون تراجیح است مبنی بر این که اگر دو حدیث با هم تعارض کردند و از تمام جهات متعادلین بودند حکمشان چه می باشد؟

3 - مقام دیگر از بحث باز پیرامون تراجیح است لکن مبنی بر اینکه اگر از دو حدیث متعارض یکی بر دیگری رجحان داشته باشد وظیفه ما چه می باشد؟

ص:140

نکته: از آنجا که در رابطۀ با مقام اوّل به تفصیل بحث شد، دو مقام از بحث باقی مانده که مورد بررسی و بحث قرار خواهد گرفت.

* در رابطۀ با متعارضین متعادلین چه مقاماتی از بحث وجود دارد؟

- دو مقام از بحث وجود دارد:

* یکی اینکه مقتضای قاعدۀ اوّلیّه و حکم عقل در رابطۀ با متعارضین متعادلین چیست؟

* یکی اینکه مقتضای قاعدۀ ثانویه و اخبار در رابطۀ با متعارضین متعادلین چیست؟

* با توجّه به مقدمۀ فوق مراد از (و الکلام فیه، اوّلا،... الخ) چیست؟

- پاسخ به یک سؤال مقدّر است که تقدیرش چنین است:

- آیا اصل و قاعدۀ اوّلیّه عقلیّه در متکافئین و یا به تعبیر دیگر متعادلین تساقط است و یا احتیاط یا تخییر عقلی و یا توقّف؟

- و لذا قبل از هر مطلبی اقدام به دفع توهّمی می کند و آن توهّم اینستکه:

- بحث در رابطۀ با قاعدۀ اوّلیّه و حکم عقل در اینجا بی فایده است چرا که ما قاعدۀ ثانویه و اخبار خاصه داریم و با وجود این امور نیازی به قاعدۀ اوّلیّه نیست؟

- شیخ در پاسخ می فرماید که قاعدۀ ثانویه اختصاص به خبرین متعارضین دارد چنانکه بحث از آن خواهد آمد. و حال آنکه ادلّۀ متعارضه منحصر به خبرین متعارضین نمی باشد، بلکه گاهی دو اجماع منقول با یکدیگر تعارض می کنند، گاهی دو شهرت فتوائیّه با هم تعارض می کنند، گاهی هم یک اجماع با یک شهرت فتوائیّه و...

- پس موارد تعارض زیاد است و ما درصدد هستیم که با میزان در تعارض دلیلین آشنا شویم و لذا اوّل باید که با قاعدۀ اوّلیّه آشنا شده تا اگر در موردی قاعدۀ ثانویه نداشتیم بتوانیم از قاعدۀ اوّلیّه استفاده کنیم.

* چه تفاوتی بین تساقط، توقف، احتیاط و تخییر عقلی وجود دارد؟

1 - تساقط فرض دو دلیل کالعدم است یعنی فرض می کنیم که اگر آن دو دلیل نبودند چه می کردیم خوب با وجود آنها نیز همان کار را بکنیم.

- در نتیجه به اصل عملی از قبیل برائت، استصحاب و... رجوع می کنیم.

2 - احتیاط در جایی است که یکی از دو دلیل مطابق احتیاط است و لذا آن را اخذ و یا در صورتی که جمع بین آنها مطابق احتیاط باشد جمع را انتخاب می کنیم، فی المثل:

- دلیلی گفته ظهر واجب است و دلیل دیگری گفته جمعه واجب است در اینجا باید که بین دو دلیل جمع نمود.

ص:141

3 - تخییر عقلی هم در موردی است که احتیاط ممکن نمی باشد و مکلّف قدرت امتثال هر دو را ندارد.

* فرق توقف و رجوع به اصل با تساقط در چیست؟

- در اینستکه: در تساقط هر دو دلیل کان لم یکن فرض می شود و ما به هر اصل که بخواهیم رجوع می کنیم.

- امّا بنابر توقف، درصورتیکه اصل با احدهما مطابق باشد به اصل رجوع می کنیم و لکن در صورتیکه اصل با هیچیک از دو دلیل مطابق نباشد مثل دوران بین المحذورین نمی توان که به اصل رجوع نمود. چرا؟

- بخاطر اینکه احداث قول ثالث است برخلاف باب تساقط.

- پس: بنابر توقف، حدیثین در مؤدّا و مدلول مطابقی خود ارزش ندارند، لکن در معنای التزامی شان دارای ارزش بوده و نفی قول ثالث می کنند که فی المثل مباح نیست، مستحب نیست و...

- الحاصل: در بررسی این مطلب که جای جمع دلالی کجاست جناب شیخ اخبار متعارضه را به چهار گروه تقسیم فرمود که:

1 - در گروه اوّل و چهارم بحث باید ارجاع داده شود به بحث تعادل و تراجیح.

2 - امّا گروه دوّم و سوّم جای جمع دلالی است و نه تعادل و تراجیح و آن دو گروه نص و ظاهر و اظهر و ظاهر است.

* با توجّه به مقدّمات فوق مراد از (فلنرجع إلی ما کنّا فیه... الخ) چیست؟

- بازگشت به بحث در آن دو مقامی است که عمدۀ هدف در متعارضین هستند یعنی تعادل و تراجیح.

- منتهی قبل از ذکر حکم متعادلین و متراجحین باید ببینیم که مقتضای اصل اوّلی در متعارضین چیست؟

1 - برخی گفته اند که تساقط است یعنی کان لم یکونا بودن یعنی کانّ این دو دلیل اصلا نبوده اند.

- خوب اگر این دو تا دلیل متعارض نبود چه می کردیم؟ روشن است به اصل رجوع می کردید، حالا هم به اصل رجوع کنید.

- برای رجوع به اصل باید که احدهما با اصل مطابقت کند یا نه در صورت عدم تطابق هم می توان به اصل رجوع نمود؟

- خیر، مطلقا می توان به اصل رجوع نمود یعنی وقتی بناست که متعارضین کان لم یکونا باشند، به اصل رجوع می شود چه مطابق با اصل باشند یا نه؟ فی المثل:

- مقتضای اصل و قاعدۀ اوّلیّه در اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه، اینستکه: تساقطا یعنی کان

ص:142

لم یکونا، پس شما هستید و شک در اینکه غسل جمعه واجب است یا نه؟ خوب اصل برائت جاری می کنید.

- و یا فی المثل: اصل و یا مقتضای قاعده در یجب دفن الکافر و یحرم دفن الکافر رجوع به اصل است چرا که این دو دلیل تعارضا و تساقطا و کان لم یکونا و لذا شما هستید و شک در اینکه آیا دفن الکافر واجب است یا حرام؟

- به اصل رجوع کرده برائت جاری می کنید ولو این برائت مخالف با هر دو خبر متعارض باشد، چون خبرین کأن لم یکونا (این یک احتمال).

2 - احتمال دیگر در اصل اوّلی اینکه دو خبر که تعارض می کنند مقتضای قاعده احتیاط باشد یعنی دفع ضرر و یا عقاب محتمل واجب است و باید احتیاط نمود، فی المثل:

- اینکه غسل جمعه واجب است یا مستحب؟ احتیاط حکم به وجوب و انجام غسل جمعه است، چنانکه احتیاط در شبهۀ وجوبیّه خود یک فعل است.

- بله، اگر دوران بین المحذورین شد و در نتیجه احتیاط ممکن نشد از تخییر استفاده می شود، فی المثل:

- در اغتسل للجمعه و لا تغتسل للجمعه که دوران بین المحذورین است وظیفه تخییر است. یعنی که تخییر جایگزین احتیاط می شود.

3 - احتمال دیگر اینکه به هنگام تعارض دو خبر بگوئیم مقتضای قاعدۀ اوّلیّه نه تساقط است و نه احتیاط بلکه تخییر عقلی بین الخبرین است یعنی که یا این خبر را اختیار کن یا آن خبر را.

4 - احتمال دیگر اینکه مقتضای اصل و قاعدۀ اوّلیّه در متعارضین توقف باشد و نه تساقط و رجوع به اصلی که مطابق با احد الخبرین است دون المخالف لهما. مثل اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه که نمی دانیم غسل جمعه واجب است یا مستحب؟

- توقف می کنیم یعنی نه می گوئیم واجب است و نه می گوئیم مستحب بلکه رجوع می کنیم به اصل برائت که مطابق با احدهما است.

* البته اگر با احدهما مطابق نشد مثل اغتسل للجمعه و لا تغتسل للجمعه که یکی می گوید غسل جمعه واجب است و یکی می گوید حرام است و در نتیجه می شود دوران بین المحذورین، در آنصورت باید توقف کرده و رجوع نمود به اصلی که مطابق با احدهماست و نه به اصلی که مخالف با هر دو خبر است.

* اگر در دوران بین المحذورین رجوع به اصل ممکن نشد چه؟

- رجوع به تخییر چونکه تخییر نیز با احدهما مطابق می شود.

- خلاصۀ مطلب اینکه:

ص:143

- در تساقط گویا خبرینی وجود ندارد و لذا رجوع می کنیم به اصلی که وافق احدهما او خالفهما معا.

- در توقف، توقف کرده به اصل رجوع می کنیم لکن درصورتیکه اصل مطابق با احدهما باشد و إلاّ اگر مطابق با احدهما نباشد یرجع إلی التخییر.

- امّا در اینجا حق نداریم به اصلی رجوع کنیم که مخالف با هر دو خبر باشد.

- زیرا معنای توقف اینستکه: خود این خبر را ما اخذ نمی کنیم بلکه دو خبر را هماهنگ می کنیم برای نفی ثالث.

- بنابراین: در تساقط هر دو خبر از کار می افتند، لکن در توقف، دو خبر دست به دست هم می دهند تا جلوی قول ثالث گرفته شود.

* وجه و دلیل احتمال اوّل که گفته شد مقتضای قاعده تساقطا است چیست؟

- اینستکه: دلیل حجیّت خبر واحد یا اجماع است و یا مثلا آیۀ نباء. حال:

* اگر دلیل حجیّت خبر واحد را اجماع گرفتیم، اجماع دلیلی لبّی (و بی زبان) است.

- وقتی دلیل لبّی و بی زبان بشود قدر متیقّن آن را می گیرند.

- آن اجماع که گفته است خبر عادل حجّت است، قدر متیقّنش خبر عادل بلامعارض است، چرا که معلوم نیست که این اجماع شامل خبر عادل مع المعارض هم بشود.

- پس: متعارضین در اینجا مشمول دلیل نیستند و لذا تساقطا و کأن لم یکونا.

* و اگر دلیل حجیّت خبر واحد را دلیل لفظی بگیریم مثل صدّق العادل، دلیل لفظی هم نمی تواند دربر گیرندۀ متعارضین باشد. چرا؟

- بخاطر اینکه اگر بگوید عمل بکن به این خبر عینا، و عمل بکن به این خبر دیگر عینا و هذا...

معنایش اینستکه: صدّق العادل، در رابطۀ با هر خبر عادلی بصورت دانه دانه می گوید اعمل بهذا عینا تا آخر که متعارضین هم در همین صف خبرهای عادل قرار می گیرند و این غیرممکن است که انسان به هر یک از دو خبر متعارض عمل کند چرا که اگر امکان داشت متعارضین نمی شدند.

- بله، صدّق العادل به طریق دیگری می تواند وارد بشود و آن اینستکه:

- به هر خبر عادلی که می رسد بگوید اعمل بهذا الخبر عینا لکن به متعارضین که می رسد آهنگ خود را عوض کرده بگوید اعمل بهذا الخبر تخییرا و اعمل بهذا الخبر تخییرا که:

- در اینصورت نیز استعمال لفظ واحد که اعمل باشد در دو معنا لازم می آید که یکی در تخییر در متعارضین باشد و یکی در تعیین در غیر متعارضین.

* جناب شیخ اگر گفته شود که ما طریقی ارائه می دهیم که لفظ اعمل در صف خبرهای واحد بطور یکنواخت استعمال بشود به نحوی که آهنگ آن عوض نشود و آن اینستکه:

ص:144

- در روایاتی که متعارض نیستند بگوید: اعمل بهذا الخبر تعیینا، اعمل بهذا الخبر تعیینا و... و لکن وقتی به متعارضین می رسد بگوید اعمل بهذا الخبر تعیینا یعنی که تبدیل شود به فی احدهما تعیینا یعنی که نگوید هذا الخبر تعیینا.

- البته، این احدهمای تعیینی، همان احدهمای مفهومی است یعنی که مفهوم احدهما یک مفهوم کلّی است و هر مفهوم کلّی به نوبت خودش می شود تعیینی چرا که کلمۀ احد را دوجور استعمال می کنند بدین معنا که:

- یک احدهمای مصداقی داریم که برمی گردد به تخییر یعنی هذا تخییرا و ذاک تخییرا.

- یک احدهمای مفهومی داریم که مفهوم احدهما نیز یک مفهومی است از مفاهیم عالم مثل مفهوم صلاه، مفهوم زکات و....

- پس این دوتا خبر را تبدیل می کنیم به یک مفهومی که بشود آن مفهوم را تعیینا واجب نمود.

- آن مفهوم احدهماست، احدهمای مفهومی نه احدهمای مصداقی.

- پس همه اش شد تعیینا و لذا دیگر کلمۀ تخییر در میان نمی آید تا استعمال لفظ واحد در دو معنا لازم آید. چه پاسخ می دهید؟

- می گوئیم آن حدیثی که گفته است صدّق العادل نظرش به خبر عادل هایی است که در خارج وجود دارند و لذا شما نگاه کنید در صف خبرهای واحد ببینید آیا چیزی به نام مفهوم احد به چشم می خورد؟ خواهید گفت که خیر آنچه به چشم می خورد خود خبرین متعارضین اند.

- به عبارت ساده تر صدّق العادل می گوید به این خبر عادلهایی که در خارج تحقق دارند عمل کنید، خوب آیا مفهوم احد می تواند در خارج تحقق پیدا کند؟ خیر.

- آنچه در خارج تحقق پیدا می کند مصادیق است، این خبر، آن خبر و...

پس: ناچاریم بگوئیم که صدّق العادل شامل خبرین متعارضین نمی شود، کلّ منهما تعیینا محال است.

کلّ منهما تخییرا استعمال در دو معناست، مفهوم احدهما هم که در خارج تحقق نمی یابد یعنی خبری به نام مفهوم احدهما نداریم.

ص:145

متن الاصل عدم التساقط و دلیل علیه

و حیث اتّضح عدم الفرق فی المقام بین کون أدلّه الأمارات من العمومات أو من قبیل الإجماع، فنقول: إنّ الحکم بوجوب الأخذ بأحد المتعارضین فی الجمله و عدم تساقطهما لیس لأجل شمول العموم اللفظیّ لأحدهما علی البدل من حیث هذا المفهوم المنتزع؛ لأنّ ذلک غیر ممکن، کما تقدّم وجهه فی بیان الشّبهه. لکن، لمّا کان امتثال التکلیف بالعمل بکلّ منهما کسائر التکالیف الشّرعیّه و العرفیّه مشروطا بالقدره، و المفروض أنّ کلا منهما مقدور فی حال ترک الآخر و غیر مقدور مع ایجاد الآخر، فکلّ منهما مع ترک الآخر مقدور یحرم ترکه و یتعیّن فعله، و مع إیجاد الآخر یجوز ترکه و لا یعاقب علیه، فوجوب الأخذ بأحدهما نتیجه أدلّه وجوب الامتثال و العمل بکلّ منهما، بعد تقیید وجوب الامتثال بالقدره.

و هذا ممّا یحکم به بدیهه العقل، کما فی کلّ واجبین اجتمعا علی المکلّف، و لا مانع من تعیین کلّ منهما علی المکلّف بمقتضی دلیله إلاّ تعیین الآخر علیه کذلک.

و السّر فی ذلک: أنّ لو حکمنا بسقوط کلیهما مع إمکان أحدهما علی البدل، لم یکن وجوب کلّ واحد منهما ثابتا بمجرّد الإمکان، و لزم کون وجوب کلّ منهما مشروطا بعدم انضمامه مع الآخر، و هذا خلاف ما فرضنا: من عدم تقیید کلّ منهما فی مقام الامتثال بأزید من الإمکان، سواء کان وجوب کلّ منهما بأمر، أو کان بأمر واحد یشمل الواجبین. و لیس التخییر فی القسم الأوّل لاستعمال الأمر فی التخییر - کما توهّم - بل من جهه ما عرفت.

و الحاصل: أنّه اذا أمر الشارع بشیء واحد استقلّ العقل بوجوب إطاعته فی ذلک الأمر بشرط عدم المانع العقلیّ و الشرعیّ، و اذا أمر بشیئین و اتفق امتناع إیجادهما فی الخارج استقلّ بوجوب اطاعته فی أحدهما لا بعینه؛ لأنّها ممکنه، فیقبح ترکها.

ترجمه

اصل در متعارضین عدم تساقط است
اشاره

- از آنجا که عدم فرق در حجیّت متعارضین بین اینکه ادلّۀ امارات از عمومات باشند یا از قبیل اجماع روشن شد می گوئیم:

- حکم به وجوب اخذ یکی از دو دلیل متعارض (اعم از احدهمای معین یا احدهمای مخیّر) و عدم (قبول) تساقط آنها بخاطر شمول عموم لفظی بر یکی از دو دلیل به نحو علی البدل از آن جهت (که احد یک) مفهوم منتزع است نیست. چرا؟

- زیرا این مطلب (که ادلّۀ حجیّت، بعضی جاها را تعیینا حجّت بکند و بعضی جاها را تخییرا)

ص:146

غیرممکن است چنانکه دلیل آن در بیان این شبهه گذشت لکن:

1 - وقتی امتثال تکلیف (یعنی وظیفه) در عمل به هریک از متعارضین مثل سایر تکالیف شرعیّه و عرفیه مشروط به قدرت است.

2 - و فرض هم بر اینستکه: انجام هریک از دو خبر متعارض در حال ترک آن دیگری مقدور (انسان) است و لکن در صورت انجام آن دیگری غیرمقدور است.

- در نتیجه: هریک از دو متعارض که در صورت ترک دیگری مقدور است، ترکش حرام و انجامش تعیّن می یابد و در صورت عمل به دیگری ترک این یکی جایز است و ترک کننده اش عقاب نمی شود.

- پس: وجوب اخذ به یکی از دو متعارض، نتیجۀ ادلّۀ وجوب امتثال و عمل به یکی از دو خبر متعارض است پس از تقیید وجوب امتثال به قدرت و این از جمله اموری است که بداهت عقل بدان حکم می کند چنانکه در دو واجبی که بر مکلّف جمع می شوند و مانعی هم از تعیین هریک از این دو واجب بر مکلّف وجود ندارد جز تعیین آن دیگری بر او نیز چنین است (یعنی که عقل می گوید قدرت شرط تکلیف است و شما را به مرز احدهما می رساند.)

- سرّ در این مطلب (که احدهما واجب شد) اینستکه: اگر ما حکم کنیم به سقوط هر دو تکلیف در صورتیکه انجام یکی از آن دو بصورت علی البدل ممکن است، وجوب هریک از دو تکلیف به مجرّد امکان ثابت نمی باشد و لذا لازم می آید که واجب بودن هریک از دو تکلیف مشروط باشد به عدم انضمام آن به دیگری (یعنی رقیب) و این خلاف آن چیزی است که ما فرض کردیم که هریک از دو تکلیف در مقام امتثال مقیّد به شرطی بیشتر از امکان (و یا قدرت) نمی باشد، خواه وجوب هریک از دو واجب به امری جدا و علیحده باشد یا که هر دو به امری واحد باشد که شامل هر دو واجب بشود. (مثل انقذ الغریق که شامل کلا الفریقین است) درحالی که در قسم اوّل (و در قسم دوّم) به دلیل امر به تخییر، تخییر نیست چنانکه توهّم شده است بلکه به همان جهتی است که دانستید.

- حاصل مطلب اینکه:

- اگر شارع مقدّس امر فرمود به فعل واحدی (مثل روزه مثلا)، عقل در حکم به وجوب اطاعت مولا در آن امر مستقل است لکن به شرط نبودن مانع عقلی (مثل بیماری) و شرعی (مثل مسافرت).

- و اگر امر فرمود به دو فعل (چه با یک امر مثل انقذ الغریق و چه با دو امر...) لکن برای ایجاد هر دو فعل در خارج ممنوعیّتی رخ بدهد، عقل در حکم به وجوب اطاعت مولی در احدهمای لا بعینه مستقل است چونکه انجام احدهما ممکن است و لذا ترک آن قبیح است.

***

ص:147

تشریح المسائل

* حاصل و خلاصۀ مطلب در (و حیث اتّضح عدم الفرق... الخ) چیست؟

اینستکه: پس از اینکه روشن شد که فرقی نمی کند که ادلّۀ امارات از عمومات باشند یا از قبیل اجماع می فرماید:

- اینکه گفتید که دلیل اماره نمی تواند شامل متعارضین بشود چرا که

- اگر بگوید به هر دو واجب عمل کن نمی توانیم.

- اگر بگوید احدهما را عمل کن احدهما خود بر دو گونه است، احدهمای مصداقی و احدهمای مفهومی.

- اگر احدهمای مصداقی را بگوید استعمال لفظ واحد در اکثر از معنای واحد لازم آید.

- اگر احدهمای مفهومی را بگوید، احدهمای مفهومی در خارج وجود ندارد آنچه در خارج وجود دارد روایاتی است که مکتوب است.

- به شما پاسخ می دهیم:

- کسی که تساقط را نمی پذیرد و می گوید باید که از خبرین متعارضین اجمالا بهره برداری کرد این احدهما را از کجا بدست می آورد تا که به محذور استعمال لفظ واحد در اکثر از معنای واحد برخورد نکند؟

- قطعا او می گوید که ادلّۀ حجیّت خبر واحد، همۀ خبرهای واحد را بر ما حجّت کرده است و لذا همۀ خبرهای واحد برای ما واجب العمل هستند حتّی متعارضین، یعنی دو خبری هم که در حال تعارض اند هر دو واجب العمل اند، و به خاطر همین واجب العمل بودنشان است که با هم در تعارض بوده و دست به گریبان اند.

- امّا توجّه کنید که در اینجا یک مطلب دیگر را باید به مطلب فوق اضافه کرد و آن اینستکه: کلّ تکلیف مشروط عقلا بالقدره.

- این مطلب دیگر ربطی به دلالت لفظ ندارد، چرا که لفظ می گوید کتب علیکم الصّیام... یعنی که صیام واجب است لکن عقل وارد شده می گوید عمل به این واجب مشروط و معلّق به قدرت است.

- به عبارت دیگر: ادلّۀ حجیّت می گوید: اعمل بالمتعارضین چون هریک از متعارضین واجب العمل اند، عقل می گوید بله به شرط قدرت.

- خوب در اینجا باید دید که آیا قدرت برای عمل به هر دو وجود دارد و یا حداقل قدرت بر انجام یکی از آن دو را دارید یا که اصلا قدرت بر انجام یکی از آن دو را هم ندارید؟

- پس از محاسبه به این نتیجه می رسیم که:

- اگر بخواهیم به هر دو عمل کنیم مقدور ما نیست و یا به تعبیر دیگر کلّ منهما بشرط الآخر مقدور

ص:148

ما نمی باشد، لکن کلّ منهما بشرط عدم الآخر مقدور ما هست.

- حال این دو مطلب را به هم ضمیمه کرده می گوئیم ادلّه گفته است که هر دو خبر حجّت اند، عقل هم گفته در عمل به هر دو قدرت شرط است.

- از این دو بدست می آید که در متعارضین عمل به احدهما واجب است. و لذا این احدهما متولد شده از انضمام این دو مطلب است، نه مربوط به استعمال لفظ واحد در اکثر از معنای واحد.

* جناب شیخ اگر کسی بگوید درصورتیکه کلّ منهما یکون مانعا عن الآخر چه؟

- به عبارت دیگر: اگر هریک از متعارضین مانع از دیگری بشود و تمانع پیش آید و در اثر تمانع هر دو دلیل از بین بروند چه؟

- بله، ما گفتیم که متعارضین هر دو حجّت و واجب العمل اند لکن شرط تکلیف عقلا قدرت است.

- امّا نگفتیم که شرط تکلیف داشتن قدرت و نداشتن معارض است.

- پس باید که مطلب را روی قدرت محاسبه کرد که پس از محاسبه به این نتیجه می رسیم که عمل به یکی از دو متعارض واجب است و نه عمل به هر دو.

- از این نظر متعارضین مثل متزاحمین اند، چرا که در متزاحمین نیز نجات هر دو نفری که در حال غرق شدن هستند واجب است لکن درصورتیکه شما قادر به نجات هر دو نباشید حداقل نجات احدهما بر شما واجب است.

- پس نمی شود گفت وظیفۀ من نجات هر دو نفر است لکن

از آنجا که نمی توانیم هر دو را نجات بدهم و هریک از این دو مانع از نجات دیگری است و لذا هیچکدام را نجات نمی دهیم.

- بله وظیفۀ تو نجات هر دو است لکن به اندازۀ قدرت، اگر می توانی واقعا هر دو را نجات بده لکن اگر نمی توان به اندازۀ قدرتت یکی را نجات بده.

* حاصل مطلب در (و الحاصل: أنّه إذا امر الشّارع بشیء واحد... الخ) چیست؟

- اینستکه: وقتی شارع مقدّس ما را به چیزی امر نمود، درصورتیکه مانع عقلی مثل عجز و ناتوانی و یا بیماری و مانع شرعی مثل حیض مثلا در کار نباشد، عقل حکم می کند به اینکه اطاعت مولی واجب است و باید که مأمور به را انجام داد.

- البته اگر ما را به دو کار امر کند درصورتیکه بتوانیم باید که هر دو را انجام دهیم و چنانچه انجام هر دو مقدور ما نیست باید یکی را انجام دهیم، چرا که ما لا یدرک کلّه، لا یترک کله.

- و اگر هیچیک مقدور ما نیست، هیچیک امر فعلی در حق ما نخواهد داشت.

ص:149

متن لکن، هذا کلّه علی تقدیر أن یکون العمل بالخبر من باب السببیّه، بأن یکون قیام الخبر عی وجوب فعل واقعا، سببا شرعیّا لوجوبه ظاهرا علی المکلّف، فیصیر المتعارضان من قبیل السببین المتزاحمین، فیلغی أحدهما مع وجود وصف السببیّه فیه لإعمال الآخر، کما فی کلّ واجبین متزاحمین.

أما لو جعلناه من باب الطریقیّه - کما هو ظاهر أدلّه حجّیّه الأخبار بل غیرها من الأمارات - بمعنی: أنّ الشارع لاحظ الواقع و أمر بالتوصّل إلیه من هذا الطریق؛ لغلبه أیصاله إلی الواقع، فالمتعارضان لا یصیران من قبیل الواجبین المتزاحمین؛ للعلم بعدم إراده الشارع سلوک الطریقین معا؛ لأنّ أحدهما مخالف للواقع قطعا، فلا یکونان طریقین إلی الواقع و لو فرض - محالا - إمکان العمل بهما، کما یعلم إرادته لکلّ من المتزاحمین فی نفسه علی تقدیر إمکان الجمع.

مثلا: لو فرضنا أنّ الشارع لاحظ کون الخبر غالب الإیصال إلی الواقع، فأمر بالعمل به فی جمیع الموارد؛ لعدم المایز بین الفرد الموصل منه و غیره، فإذا تعارض خبران جامعان لشرائط الحجّیّه لم یعقل بقاء تلک المصلحه فی کلّ منهما، بحیث لو أمکن الجمع بینهما أراد الشارع إدراک المصلحتین، بل وجود تلک المصلحه فی کلّ منهما بخصوصه مقیّد بعدم معارضته بمثله.

و من هنا، یتّجه الحکم حینئذ بالتوقّف، لا بمعنی أنّ أحدهما المعیّن واقعا طریق و لا نعلمه بعینه - کما لو اشتبه خبر صحیح بین خبرین - بل بمعنی أنّ شیئا منهما لیس طریقا فی مؤدّاه بخصوصه.

و مقتضاه: الرجوع إلی الاصول العملیّه إن لم نرجّح بالأصل الخبر المطابق له، و إن قلنا بأنّه مرجّح خرج عن مورد الکلام - أعنی التکافؤ -، فلا بدّ من فرض الکلام فیما لم یکن هناک أصل مع أحدهما، فیتساقطان من حیث جواز العمل بکلّ منهما؛ لعدم کونهما طریقین، کما أنّ التّخییر مرجعه إلی التّساقط من حیث وجوب العمل.

هذا ما تقتضیه القاعده فی مقتضی وجوب العمل بالأخبار من حیث الطریقیّه، إلاّ أنّ الأخبار المستفیضه بل المتواتره قد دلّت علی عدم التّساقط مع فقد المرجّح.

ترجمه امّا مطالبی که ذکر شد، بنابراین بود که عمل به خبر واحد از باب سببیّت باشد، یعنی که قیام خبر عادل بر وجوب فعلی (مثل نماز جمعه مثلا) به عنوان واقع، سببی شرعی برای وجوب آن فعل بر مکلّف باشد ظاهرا (ولو در واقع هم واجب نبوده)، در نتیجه (در اثر تعارض با خبری که گفته ظهر واجب است) متعارضانی می شوند از قبیل سببین متزاحمین (مثل انقاذ غریقین).

- پس یکی از این دو خبر با وجود وصف سببیّت در آن به خاطر عمل کردن به آن دیگری ملغی

ص:150

می شود چنانکه قاعده در تمام واجبین متزاحمین چنین است.

- و اگر عمل به خبر واحد را از باب طریقیت قرار دهیم چنانکه ظاهر ادلّۀ حجیّت اخبار بلکه همه امارات معتبره به این معناست که شارع، واقع را ملاحظه فرموده و امر کرده است به دست یابی به واقع از این طریق بخاطر غلبۀ ایصال آن به واقع.

- پس: این دو خبر متعارض به دلیل علم (ما) به عدم ارادۀ شارع بر سلوک هر دو طریق با هم، از قبیل واجبین متزاحمین نمی شوند چرا که یکی از این دو طریق قطعا مخالف با واقع است.

- در نتیجه: هر دو نمی توانند که طریق به سوی واقع واحد باشند ولو امکان عمل به هر دو نیز محال است (چونکه بنابر طریقیّت هر دو اعتبار و ملاک ایصال به واقع را از دست داده اند چرا که اگر هر دو هم غلط نباشند یکی از آن دو غلط بوده و مطابق با واقع نیست)، چنانکه ارادۀ شارع برای انجام هریک از متزاحمین نیز فی نفسه (هم خصوص این و هم خصوص آن) در صورت امکان انجام هر دو، معلوم و روشن است.

- فی المثل: اگر فرض کنیم که شارع غالب الایصال بودن خبر ثقه را ملاحظه فرموده و لذا دستور به عمل به آن در تمام موارد خبر ثقه داده به دلیل عدم مایز و جداکنندۀ میان فرد موصل به واقع و غیر موصل از آن بوده است.

- پس: وقتی دو خبری که جامع شرائط حجیّت هستند با هم تعارض می کنند بقاء آن مصلحت (یعنی ایصال إلی الواقع) در هریک از آن دو خبر معقول نیست چرا که اگر عمل به هر دو خبر ممکن بود، شارع کسب هر دو مصلحت را اراده می کرد بلکه وجود آن مصلحت (ایصال) در هریک از این دو خبر بخصوصه، مقیّد است به اینکه معارض به مثل خودش نباشد.

- و از اینجا که (خصوص کلّ منهما ملاک را از دست داده اند به مقتضای قاعدۀ اوّلیّه) حکم می شود به توقف لکن نه به این معنا که احدهما المعین واقعا طریق إلی الواقع است و لکن ما بعینه آن را نمی دانیم مثل آنجایی که یک خبر صحیح بین دو خبر مشتبه می شود.

(خیر، بلکه ممکن است که هیچیک طریق إلی الواقع نباشند بلکه هر دو کذب و یا از روی تقیّه باشند). بلکه (توقف) به این معناست که هیچیک از دو خبر نسبت به مؤدّای خود طریق نیستند (چرا که هر دو ملاک ایصال إلی الواقع را از دست داده اند)، و مقتضای آن رجوع به اصول علمیّه ای است (که مطابق با احدهماست)، البته اگر مطابقت با اصل خود یک مرجّح دانسته نشود.

- و امّا اگر قائل شدیم به اینکه مطابقت با اصل مرجّح است آن وقت (اینگونه متعارضین که یکی مطابق با اصل باشد) از محل کلام ما (که متکافئین است) خارج می شوند و لذا ناچار می شویم از فرض کلام در جایی که هیچکدام مطابق با اصل نباشد، در نتیجه از حیث جواز عمل به هریک از آن دو،

ص:151

تساقط می کنند چونکه هیچیک از آن دو طریق نیستند، چنانکه (بنابر سببیّت و قول به تخییر) تخییر نیز از حیث وجوب عمل تعیینا بازگشتش به تساقط است (چرا که تعیین در هر دو ساقط می شود).

- این بود آنچه که این قاعدۀ اوّلیّه در مقتضای وجوب عمل به این اخبار از حیث طریقیت آن را اقتضا می کند (یعنی توقف) جز اینکه اخبار مستفیضه بلکه متواتره در صورت فقدان مرجّح دلالت بر عدم تساقط (و توقف) دارند.

- یعنی (اذن فتخیّر).

***

تشریح المسائل

* مقدّمه بفرمائید که در باب حجیّت خبر واحد چند مبنا وجود دارد؟

- دو مبنا وجود دارد: 1 - طریقیّت 2 - سببیّت

* مبنای طریقیّت اینستکه: تمام مصلحت از آن واقع و حکم واقعی است و بر طبق مؤدّای اماره هیچ مصلحتی حادث نمی شود بلکه اماره صرف طریق به سوی واقع است و لذا اگر مصادف با واقع درآمد همان مصلحت واقع را برای ما منجّز می کند.

* مبنای سببیّت اینستکه: قیام اماره بر امری از امور سبب می شود که بر طبق مؤدّای آن مصلحتی حادث شود به اندازۀ مصلحت واقع یا بیشتر از آن که عند الخطا جبران مصلحت مافات را بکند.

- البته سببیّت خود سه شعبه دارد: 1 - سببیّت اشعری 2 - سببیّت معتزلی 3 - مصلحت سلوکیّه

- نکته: آنچه در اینجا موردنظر است مصلحت سلوکیه است و آن دو قسم دیگر مورد بحث نمی باشد.

* با توجّه به مقدمۀ فوق مراد از (لکن هذا کلّه علی تقدیر ان یکون العمل بالخبر من باب السّببیّت...

الخ) چیست؟

- اینستکه: آنچه تا به اینجا ذکر کردیم بر مبنای سببیّت بود که متعارضین کالمتزاحمین می شد.

- و امّا حکم متعارضین بر مبنای طریقیّت اینستکه: متعارضین هر دو طریقیّت خود را از دست می دهند، چرا که واقع دوتا نیست بلکه یکی است گرچه ممکن است که مصلحت متعدّد باشد.

- علی ایحال وقتی دو حدیث متعارض هر دو طریق به سوی واقع واحد می باشند هر دو ارزش طریقی خود را از دست می دهند لکن برای نفی طریق ثالث، طریقیّت هر دو محفوظ است و لذا توقف کرده و به اصل رجوع می کنیم.

* خلاصۀ مختار مرحوم شیخ در اینجا چیست؟

اینستکه: اگر ما امارات را از باب سببیّت حجّت بدانیم مقتضای قاعدۀ اوّلیّه و حکم عقل تخییر

ص:152

می باشد مثل متزاحمین متعادلین.

- و اگر قائل به طریقیّت امارات باشیم بدین معنا که شارع ملاحظه کرده است که مثلا خبر واحد غالبا انسان را به واقع می رساند و لذا روی حساب غلبۀ ایصال به ما دستور داده است که برای رسیدن به واقع از خبر واحد متابعت کنید، در اینصورت چنانچه خبرین تعارض کنند، هر دو ملاک را از دست می دهند.

چرا؟

- زیرا ممکن نیست که با یقین به اینکه احدهما مخالف واقع است باز هم در هر دو غلبۀ ایصال باشد، و لذا هیچیک نسبت به مؤدّای خود طریق نمی باشد.

- بله، برای نفر طریق ثالث می باشند، که در نتیجه نسبت به مؤدّای خود آنها توقف کرده و به اصل رجوع می کنیم، آنگاه اصل:

1 - گاهی با احدهما مطابق است 2 - و گاهی با هر دو مخالف است.

حال إنّما الکلام در اینستکه: آیا در هر دو صورت جای رجوع به اصل است یا در صورت اوّل؟

- در پاسخ می فرماید قدر مسلم اینستکه: رجوع به اصل در فرض مطابقت یکی از دو دلیل با اصل است و إلاّ اگر اصل با هر دو مخالف باشد رجوع به اصل درست نیست چرا که احداث قول ثالث است، بله می توان رجوع به تخییر نمود.

* چه تفاوتی در مرجع یا مرجّح بودن اصل در اینجا وجود دارد؟

- اگر اصل را مرجّح بدانیم، از محل بحث در اینجا خارج است، چرا که بحث ما در متکافئین است و نه متراجحین و با داشتن مرجّحی به نام اصل داخل در باب تراجیح می شود.

- و امّا بر مبنای مرجع بودن اصل، خوب محل بحث ما بوده و بدان می پردازیم.

* حاصل مطلب در (کما أنّ التّخییر مرجعه إلی التّساقط من حیث وجوب العمل) چیست؟

اینستکه: تخییر بنا بر سببیّت و توقف بنابر طریقیّت اجمالا و به تعبیر دیگر فی الجمله تساقط بحساب می آیند و نه به تمام معنی، فی المثل:

1 - تخییر یعنی که در صورت امکان به یکی از دو طرف عمل نما و این از روی اختیار و انتخاب است چرا که اگر عمل به هر دو ممکن باشد، به هریک از دو طرف معیّنا باید عمل بشود مثل انقاذ غریقین مع القدره، چرا که دو مصلحت دارند، چنانکه اگر انقاذ هیچیک ممکن نباشد هردو از تعیّن تساقط می شود و انقاذ هیچکدام تعیّن نمی یابد و این همان معنای تساقط است.

2 - و امّا بنابر توقف نیز تساقط است چرا که هر کدام در خصوص مؤدّای خود و مدلول مطابقی اش طریق نمی باشد و لذا از این حیث ساقط می شوند، لکن برای نفی طریق ثالث به درد می خورند.

- این بود آنچه که قاعدۀ اوّلیّه در رابطۀ با متعارضین متعادلین اقتضاء می کرد.

ص:153

متن إلاّ أنّ الاخبار المستفیضه بل المتواتره قد دلّت علی عدم التّساقط مع فقد المرجّح.

و حینئذ فهل یحکم بالتّخییر، أو العمل بما طابق منهما الاحتیاط، أو بالاحتیاط و لو کان مخالفا لهما، کالجمع بین الظّهر و الجمعه مع تصادم أدلّتهما، و کذا بین القصر و الإتمام؟ وجوه:

المشهور - و هو الذی علیه جمهور المجتهدین(1) - الأوّل: للأخبار المستفیضه، بل المتواتره الدالّه علیه.(2)

و لا یعارضها عدا ما فی مرفوعه زراره الآتیه - المحکیّه عن عوإلی اللآلی - الدالّه علی الوجه الثانی من الوجوه الثلاثه.

و هی ضعیفه جدّا، و قد طعن فی ذلک التألیف و فی مؤلّفه، المحدّث البحرانی قدّس سرّه فی مقدّمات الحدائق.

و أما أخبار التوقّف الدالّه علی الوجه الثّالث - من حیث إنّ التوقّف فی الفتوی یستلزم الاحتیاط فی العمل، کما فی ما لا نصّ فیه - فهی محموله علی صوره التّمکّن من الوصول إلی الإمام علیه السّلام، کما یظهر من بعضها. فیظهر منها: أنّ المراد ترک العمل و إرجاء الواقعه إلی لقاء الإمام علیه السّلام، لا العمل بها بالاحتیاط.

ثمّ إنّ حکم الشّارع فی تلک الأخبار بالتّخییر فی تکافؤ الخبرین لا یدلّ علی کون حجّیّه الأخبار من باب السببیّه بتوهّم أنّه لو لا ذلک لأوجب التوقّف؛ لقوّه احتمال أن یکون التخییر حکما ظاهریّا عملیّا فی مورد التوقّف، لا حکما واقعیّا ناشئا من تزاحم الواجبین، بل الأخبار المشتمله علی التّرجیحات و تعلیلاتها أصدق شاهد علی ما استظهرناه:

من کون حجّیّه الأخبار من باب الطریقیّه، بل هو أمر واضح. و مراد من جعلها من باب السببیّه عدم إناطتها بالظنّ الشخصیّ، کما یظهر من صاحب المعالم رحمه اللّه فی تقریر دلیل الانسداد.

ترجمه

قاعدۀ ثانویه

اشاره

(مقتضای اخبار عدم تساقط است)

- لکن اخبار مستفیضه بلکه متواتره، در صورت فقدان مرجّح دلالت دارند بر عدم تساقط و توقف (یعنی که اذن فتخیّر).

ص:154


1- (1) - انظر الاستبصار 4:1 و 5، و المعارج: 156، و مبادیء الوصول: 233، و المعالم: 250، و الفصول: 454، و القوانین 283:2، و مناهج الأحکام: 317.
2- (2) - انظر الوسائل 87:18-88، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 39، 40، 41 و 44.
حکم متعارضین بنابر عدم تساقط

- در این حال (عدم جواز توقف) در اینکه آیا حکم به تخییر می شود، یا به عمل به یکی از آن دو که مطابق با احتیاط است یا به احتیاط ولو احتیاط مخالف هر دو باشد مثل جمع بین ظهر و جمعه در صورت تعارض ادلّۀ آنها و مثل جمع بین قصر و اتمام؟ وجوهی است:

1 - مشهور، درحالیکه جمهور مجتهدین بر آن اتفاق نظر دارند، همان وجه اوّل (یعنی تخییر) است، به دلیل اخبار مستفیضه بلکه متواتره ای که بر آن دلالت دارند.

- و معارضه نمی کند با این اخبار مستفیضه و متواتره جز آنچه در مرفوعه زراره آمده (که خذ ما وافق منهما الاحتیاط) و از کتاب غوالی اللالی حکایت شده است و دلالت کنندۀ بر وجه دوّم از این وجوه سه گانه است.

- این مرفوعه بسیار ضعیف است و محدّث بحرانی در مقدّمات حدائق، غوالی اللالی و نویسنده آن ابن ابی جمهور احسائی را مورد طعن قرار داده است.

اخبار توقف و پاسخ به آنها

و امّا اخبار توقف که دلالت دارند بر وجه سوّم (یعنی عمل به احتیاط) از آن جهت که توقف در فتوی مستلزم احتیاط در عمل است، چنانکه در فقدان نص (و اجمال نص) نیز مطلب از همین قرار است، حمل می شوند بر صورت تمکّن از دسترسی به امام علیه السّلام چنانکه از بعض این اخبار ظاهر می شود.

- پس از برخی از این اخبار آشکار می شود که مراد از (این توقف) ترک عمل و به تأخیر انداختن واقعه است تا دیدار امام علیه السّلام، و حل مسأله، نه اینکه بوسیلۀ این توقف به احتیاط عمل بکن.

حجیّت اخبار از باب طریقیت است

- سپس بدانکه حکم شارع در اخبار علاجیّه به تخییر در دو خبری (که من جمیع الجهات) مساوی اند، دلالت نمی کند بر اینکه حجیّت این اخبار از باب سببیّت بوده باشد به توهّم اینکه اگر حجیّت آنها از باب سببیّت نبود (بلکه از باب طریقیّت بود) ائمّۀ توقف را واجب می کردند. چرا؟

- به دلیل قوّت این احتمال که این تخییر یک حکم ظاهری عملی (یعنی تعبّدی) باشد در جایی که وظیفۀ اوّلیّه توقف (بوده) است، نه اینکه یک حکم واقعی (علی القاعده) و ناشی از تزاحم واجبین (یا به تعبیر دیگر سببین مزاحمین) باشد، بلکه اخباری که مشتمل بر ترجیحات است و تعلیلات آنها صادق ترین گواه هستند بر آن مطلبی که ما آن را (بارها) استظهار کرده ایم مبنی بر اینکه:

- حجیّت این اخبار از باب طریقیّت است، بلکه این مطلبی است واضح، و مراد کسانی که حجیّت امارات را از باب سببیّت قرار داده اند، توجهی به ظنّ شخصی نداشته اند بلکه مناط ظنّ نوعی است (یعنی که کفایت ظنّ نوعی را سببیّت نامیده اند و این با آن سببیّتی که شیخ مطرح فرمود متفاوت است) چنانکه

ص:155

از گفتار صاحب معالم رحمه اللّه در تقریر دلیل انسداد به دست می آید.

***

تشریح المسائل

* پس مراد از (إلاّ أنّ الاخبار المستفیضه بل المتواتره قد دلّت علی عدم التّساقط مع فقد المرجّح...) چیست؟

اینستکه: اخبار مستفیضه بلکه متواتره، در صورت فقدان مرجّح نیز دلالت بر عدم تساقط دارند.

* إنّما الکلام در چیست؟

در اینستکه: مقتضای اخبار یا قاعدۀ ثانویه در متعارضین متکافئین چیست؟

- و لذا می فرماید در پاسخ به این سؤال اقوالی است:

1 - برخی گفته اند که مقتضای اصل ثانوی تخییر است، چرا که طبق اخبار علاجیّه، امام علیه السّلام فرموده است که پس از فقدان همۀ مرجّحات، جای تخییر است و اذن فتخیّر.

2 - برخی گفته اند مقتضای اصل ثانوی اینستکه:

الف: اگر یکی از دو طرف مطابق با احتیاط بود به همان اخذ و عمل شود.

ب: اگر هیچیک از دو طرف مطابق احتیاط نبود جای تخییر است. مثل: ظهر و جمعه و یا قصر و اتمام و...

- و امّا مدرک و مستند این قول مشهور مرفوعۀ زراره است که فرموده:

- (خذ ما وافق منهما الاحتیاط)، که البته عقیدۀ شیخنا این حدیث مورد اعتماد نمی باشد.

3 - برخی هم گفته اند: مقتضای اصل ثانوی توقف در فتوی و احتیاط در عمل است گرچه عمل به احتیاط مخالف با هر دو باشد فی المثل:

- یکی گفته است ظهر واجب است، دیگری گفته است جمعه واجب است، و هر دو مقتضی تعیین هستند لکن ما بین آنها جمع می کنیم.

- و امّا دلیل قائل به این قول اینستکه: در برخی از اخبار علاجیّه از جمله مقبوله وقتی از امام علیه السّلام پرسیدند که وظیفۀ ما در متعارضین چیست؟

امام علیه السّلام فرمود: فارجه حتّی تلقی امامک، حضرات برداشت ذیل را از این حدیث کردند که:

- التوقّف فی الفتوی، مستلزم للاحتیاط فی العمل، یعنی که عملا احتیاط کن.

* مراد شیخ از (فهی محموله علی صوره التّمکّن... الخ) چیست؟

اینستکه: برداشت مزبور در قول سوّم صحیح نمی باشد چرا که معنای فارجه توقف از فتوی نیست بلکه بدین معناست که نه این را اخذ کن و نه آن را نه اینکه در عمل احتیاط کن. چرا؟

ص:156

- زیرا بلافاصله فرمود: حتّی تلقی امامک، و لذا خطاب فارجه یعنی که به تأخیر انداخته به هیچکدام عمل نکن.

- تازه این مطلب هم مخصوص کسی است که به امام دسترسی دارد و این ربطی به احتیاط در عمل ندارد.

- بنابراین: عقیدۀ مرحوم شیخ اینستکه: مقتضای قاعدۀ ثانویه در متعارضین متکافئین تخییر است.

* حاصل مطلب در (ثمّ إنّ حکم الشّارع فی تلک الاخبار بالتخییر... الخ) چیست؟

- پاسخ به یک سؤال مقدّر است که تقدیرش چنین است:

- ائمه علیهم السّلام به حکم اخبار علاجیّه بما دستور داده اند که: اذن فتخیّر.

آیا از این مطلب نمی توان حساب بحث قبلی یعنی مقتضای قاعدۀ اوّلیّه را روشن کرده بگوئیم که امارات سببیّت دارند و نه طریقیّت؟

- و لذا شیخ می فرماید: خیر از این اخبار نمی توان وضع آن بحث را روشن نمود چرا که آن تخییر که بنابر سببیّت مطرح بود، تخییر واقعی بود یعنی که اگر می توانی هر دو را و اگر نمی توانی از باب المیسور لا یسقط بالمعسور لااقل یکی را انجام بده.

- و امّا در اذن فتخیّر معلوم نیست که تخییر یک تخییر واقعی باشد که جایگزین تعیین شود تا دلیل بر سببیّت امارات باشد بلکه احتمال دارد مراد امام تخییر واقعی باشد چنانکه احتمال هم دارد که مراد تخییر ظاهری باشد.

- قرینه ای هم وجود دارد مبنی بر اینکه مراد امام تخییر ظاهری باشد و آن اینستکه:

- امام علیه السّلام اوّل مرجّحات را ذکر می فرماید و پس از اینکه راوی فرض می کند که دو حدیث من جمیع الجهات مساوی باشند می فرماید: اذن فتخیّر. درحالیکه اگر تخییر واقعی بود کاشف از سببیّت بوده و بر همۀ مرجّحات مقدّم می بود.

- بیان مرجّحات بخاطر اینستکه: امام می خواهد اقرب إلی الواقع را پیدا کند و این عمل با طریقیّت سازگار است و نه با سببیّت.

ص:157

متن (تنبیه)

ثمّ المحکیّ عن جماعه(1) - بل قیل: إنّه ممّا لا خلاف فیه(2) -:

أنّ التّعادل إن وقع للمجتهد کان مخیّرا فی عمل نفسه.

و إن وقع للمفتی لأجل الإفتاء فحکمه أن یخیّر المستفتی، فیتخیّر فی العمل کالمفتی.

و وجه الأوّل واضح.

و أمّا وجه الثّانی؛ فلأنّ نصب الشّارع للأمارات و طریقیّتها یشمل المجتهد و المقلّد، إلاّ أنّ المقلّد عاجز عن القیام بشروط العمل بالأدلّه من حیث تشخیص مقتضیاتها و دفع موانعها، فاذا أثبت ذلک المجتهد، و أثبت جواز العمل لکلّ من الخبرین المتکافئین، المشترک بین المقلّد و المجتهد، تخیّر المقلّد کالمجتهد.

و لأنّ إیجاب مضمون أحد الخبرین علی المقلّد لم یقم علیه دلیل، فهو تشریع.

و یحتمل أن یکون التّخییر للمفتی، فیفتی بما اختار؛ لأنّه حکم للمتحیّر، و هو المجتهد. و لا یقاس هذا بالشّکّ الحاصل للمجتهد فی بقاء الحکم الشّرعیّ، مع أنّ حکمه - و هو البناء علی الحاله السّابقه - مشترک بینه و بین المقلّد؛ لأنّ الشّکّ هناک فی نفس الحکم الفرعیّ المشترک و له حکم مشترک، و التحیّر هنا فی الطریق إلی الحکم، فعلاجه بالتّخییر مختصّ بمن یتصدّی لتعیین الطریق، کما أنّ العلاج بالترجیح مختصّ به.

فلو فرضنا أنّ راوی أحد الخبرین عند المقلّد أعدل و أوثق من الآخر؛ لأنّه أخبر و أعرف به، مع تساویهما عند المجتهد أو انعکاس الأمر عنده، فلا عبره بنظر المقلّد. و کذا لو فرضنا تکافؤ قولی اللغویین فی معنی لفظ الرّوایه، فالعبره بتخیّر المجتهد، لا تخیّر المقلّد بین حکم یتفرّع علی أحد القولین و آخر یتفرّع علی الآخر.

و المسأله محتاجه إلی التأمّل، و إن کان وجه المشهور أقوی.

هذا حکم المفتی.

و أما الحاکم و القاضی، فالظاهر - کما عن جماعه -: أنّه یتخیّر أحدهما فیقضی به؛ لأنّ القضاء و الحکم عمل له لا للغیر فهو المخیّر، و لما عن بعض: من أنّ تخیّر المتخاصمین لا یرتفع معه الخصومه.

ص:158


1- (1) - حکاه السیّد المجاهد - فی مفاتیح الاصول: 682 - عن جماعه، منهم العلامه فی النهایه (مخطوط): 450، و تهذیب الوصول: 98، و مبادیء الوصول: 231 و السیّد العمیدی فی منیه اللبیب (مخطوط): الورقه 169.
2- (2) - القائل هو السید المجاهد فی مفاتیح الاصول: 682.

ترجمه

تنبیه
وضعیّت تخییر نسبت به مجتهد و مقلّد

- سپس بدانکه از جماعتی از جمله علامه حکایت شده است، بلکه گفته شده است که این مسأله از جمله اموری است که اختلافی در آن وجود ندارد که:

- تعادل (در دو خبر متعارض):

1 - اگر برای مجتهد اتفاق افتد، مجتهد در عمل خودش مخیّر است (که فی المثل اغتسل را اختیار کند یا ینبغی را)

2 - و اگر برای مفتی در مقام افتاء اتفاق افتد، حکمش اینستکه: استفتاءکنندگان (یعنی مقلدین) را مخیّر کند، که در اینصورت مقلدین نیز در عمل مثل خود مفتی مخیّر می شوند.

- وجه اوّل روشن است (چرا که ائمه علیهم السّلام فرموده اند در خبرین متعارضین تخیّر، او نیز احدهما را اختیار می کند.)

- و امّا وجه آن دوّمی: 1 - بخاطر اینستکه: نصب شارع در امارات (مثل حجیّت خبر عادل، اجماع منقول و...) و طریق قرار دادن آنها شامل مجتهد و مقلد هر دو می شود جز اینکه مقلّد از قیام به شروط عمل به ادلّه از جهت تشخیص مقتضیات آنها (مثل وجوب یا استحباب و یا...) و رفع موانع آنها (از جمله تشخیص حاکم از محکوم، وارد از مورود، نص از ظاهر، ظاهر از اظهر...) عاجز است.

- پس: وقتی که مجتهد تخییر (و به تعبیر دیگر اذن فتخیّر) را اثبات کرد و جواز عمل به هریک از خبرین متکافئین را که مشترک میان مقلد و مجتهد است را ثابت نمود، مقلد نیز مثل مجتهد مخیّر می شود.

3 - و بخاطر اینستکه: دلیلی بر واجب کردن مضمون یکی از دو خبر متعادل تعیینا (که مجتهد خود آن را اختیار کرده) بر مقلّد، اقامه نشده است و لذا این کار تسریع است.

- و احتمال دارد که این تخییر فقط برای مفتی باشد، در نتیجه فتوی می دهد به آنچه از احدهما که خود اختیار کرده است. چرا؟

- زیرا (اذن فتخیّر) حکمی برای فرد متحیّر بین الخبرین است و او همان مجتهد است.

- و نباید این قانون اذن فتخیّر با شک حاصل برای مجتهد در بقاء حکم شرعی در صورتی که حکم (چنین شکی) درحالیکه بناگذاری بر حالت سابقه است، مشترک میان مجتهد و مقلّد است. چرا؟

- زیرا شک در باب استصحاب در بقاء (متیقّن سابق یعنی) خود حکم فرعی مشترک بین مجتهد و مقلد است، و برای آن حکم قبلی (که هم اکنون در بقاء آن شک داریم) قانونی است (به نام استصحاب)

ص:159

که آن قانون نیز مشترک است (یعنی که هم خود متیقّن سابق مشترک است و هم قانون ابقاء).

- و تحیّر در اینجا در طریق دست یابی به حکم (در خبرین متعارضین) است و معالجۀ این تحیّر به تخییر است و این تخییر اختصاص دارد به کسی که متصّدی تعیین این طریق است، چنانکه علاج بوسیلۀ ترجیح در متراجحین (که کدام راجح و کدام مرجوح است) مختص به مجتهد است.

- پس اگر فرض کنیم که راوی یکی از دو خبر (متعارض) نزد مقلّد، اعدل و اوثق از راوی خبر دیگر است، چرا که از او خبر داشته و او را می شناسد، با وجود تساویشان نزد مجتهد یا به عکس بودن امر (که آن یکی اعدل و اوثق از این یکی باشد) اعتباری به نظر مقلّد نیست.

- و همچنین اگر فرض کنیم که دو نفر از اهل لغت در معنای لفظ یک روایت در تعارض قرار بگیرند (مثلا یکی بگوید صوت مطرب حرام خواهد شد، دیگری بگوید صوت مرجّع) ملاک و اعتبار در حکمی که متفرّع بر یکی از آن دو قول و حکمی که متفرّع بر قول دیگر است، تخیّر مجتهد است و نه تخیّر مقلد. و لذا:

- از این جهت مسأله نیازمند به تأمّل است (که یفتی به تخییر یا یفتی بما اختار) اگرچه دلیل مشهور یعنی آن اوّلی قویتر است.

- این حکم اهل فتوی است.

اگر دو حدیث در باب حکومت و قضاوت تعارض کنند ظاهر تخییر است

- و امّا حاکم و قاضی، ظاهرا چنانکه از عبارات جماعتی آشکار می شود اینستکه: حاکم و یا قاضی یکی از دو خبر را اختیار کرده و بواسطۀ آن قضاوت می کند. چرا؟

- زیرا قضاوت و حکومت فعل حاکم و قاضی است، نه غیر او، و لذا او مخیّر است.

- و چنانکه از بعضی نقل شده است، در صورتی که تخییر با متخاصمین باشد، نه تنها خصومت مرتفع نمی شود بلکه شدیدتر می شود.

***

تشریح المسائل

* موضوع بحث در این تنبیه چیست؟

اینستکه: تخییر نسبت به مجتهد و نسبت به مقلد چه حال و وضعیتی دارد؟

- به عبارت دیگر: در تعارض خبرین که جای تخییر است:

1 - گاهی مجتهد خودش می خواهد عمل کند، مثلا روز جمعه است و دو خبر مساوی به او رسیده است مبنی بر وجوب ظهر و جمعه یعنی یک خبر می گوید جمعه واجب است و خبر دیگر می گوید ظهر واجب است.

ص:160

- و یا فی المثل: نمی داند که غسل جمعه بر او واجب است یا مستحب؟ پس از بررسی برخورد می کند به دو خبر متعارض که یکی می گوید واجب است و دیگری می گوید مستحب است.

- ائمه علیهم السّلام نیز فرموده اند: در این مورد اذن فتخیّر.

- در اینجا مجتهد قطعا نسبت به عمل شخصی خودش مخیّر است یعنی که به تخییر عمل می کند و صحبت فتوی نیست.

2 - گاهی مجتهد می خواهد که فتوی بدهد تا مقلدینش عمل کنند و لذا این سؤال پیش می آید که یفتی به تخییر یا یفتی بما اختار؟

- به عبارت دیگر: آیا می تواند همانطور که خودش به تخییر عمل می کند دیگران را نیز به تخییر ارجاع دهد بنویسد که شما نیز مخیّر هستید که غسل جمعه را واجب بدانید یا مستحب و هکذا در مسأله ظهر و جمعه...؟

- یا اینکه نه باید فتوی بدهد بما اختار، بدین معنا که خودش فی علم نفسه یکی از دو خبر را اختیار کند و هرکدام را که اختیار نمود، در مقام افتاء نیز مطابق همان فتوی بدهد. یعنی اگر وجوب را اختیار نمود فتوی بدهد به وجوب و چنانچه استحباب را اختیار نمود، فتوی بدهد به استحباب و تخییر را به دیگران واگذار نکند؟

- شیخ می فرماید: دو وجه و بلکه دو قول در پاسخ به این سؤال وجود دارد:

1 - برخی گفته اند که باز هم مجتهد مخیّر است که یکی از آن دو خبر را اختیار کرده و همان را در رساله اش به عنوان فتوی بنویسید مثلا وجوب ظهر را یا خصوص وجوب جمعه را و هکذا در مسألۀ غسل.

- به عبارت دیگر: تخییر مربوط به خود مجتهد است و به مقلد نمی رسد بلکه نسبت به مقلد یفتی بما اختار یعنی هریک را که خود اختیار می کند، تعیینا به مضمون آن فتوی بدهد اعم از اینکه وجوب باشد و یا استحباب و هکذا در ظهر و جمعه، و دیگر فتوای به تخییر ندهد. چرا؟

- زیرا ائمه علیهم السّلام که در خبرین متعارضین فرموده اند: اذن فتخیّر، خطاب به کسی است که خودش را در یک مسأله بین دوتا خبر متحیّر می بیند و نمی داند که به این خبر عمل کند یا به آن دیگری؟

- منتهی إنّما الکلام در این آدم متحیّر بین دلیلین است که مقلّد است یا مجتهد؟

- خواهید گفت که مجتهد است. چرا؟

- زیرا که مقلد از سیر در این مراحل که حجّت چیست؟ به هنگام تعارض دو خبر چه باید کرد؟ عاجز است، بلکه این مجتهد است که باید به سیر در این مسائل پرداخته و پاسخ به آنها را تعیین کند، و لذا المتحیّر بین الخبرین المتعارضین هو المجتهد.

ص:161

- بنابراین: اذن فتخیّر از احکام مختصّۀ بر مجتهد است و نه از احکام مشترکۀ بین الکل و لذا مجتهد در اینجا یفتی بما اختار.

* جناب شیخ پس چطور در استصحاب خودش مطابق حالت سابقه عمل می کند و مقلدینش را نیز وادار می کند که مطابق حالت سابقه یعنی استصحاب عمل کنند؟

- بخاطر اینکه در باب استصحاب، سابقا حکمی بوده است، حال شک می کنیم که آیا آن حکم اکنون هم باقی است یا نه؟

- خوب این حکمی که قبلا بوده، مربوط به همه بوده است و اختصاصی به مجتهد نداشته، فی المثل:

- فلان مسأله قبلا واجب بوده است، این وجوب برای همه و مربوط به همه بوده است و نه مال مجتهد.

- اکنون شک داریم که آیا اکنون هم آن حکم باقی است یا نه؟ خوب بله باقی است و لکن باز برای همه و لذا مجتهد حکم به بقاء می کند، دیگران هم حکم به بقاء می کنند.

- امّا در خبرین متعارضین صحبت در تعیین طریق حکم است و نه در خود حکم بدین معنا که ما این روایت را طریق حکم قرار دهیم یا که آن روایت را.

پس: تعیین طریق حکم با مجتهد است و لذا وظیفه تعیین این حکم مختصّ به مجتهد است، اذن فتخیّر نیز مربوط به مجتهد است، و این قابل مقایسه با استصحاب حالت سابقه نیست.

2 - برخی هم گفته اند که باید تخییر را در اختیار مقلد بگذارد یعنی که در رساله اش بنویسد که در اینجا دو حدیث وجود دارد و شما مخیّر هستید که به هرکدام که خواستید عمل کنید.

- به عبارت دیگر: می شود گفت که فتوی بدهد به تخییر، یعنی همانطور که خودش فی عمل نفسه مخیّر است، دیگران را نیز فی اعملا انفسهم مخیّر بکند.

* وجه و یا دلیل این قول دوّم چیست؟

- اینستکه: احکام خدا در همۀ اصول و فروعش مشترک بین تمام مکلّفین است، یعنی که شارع در این موارد حکمی ندارد که مختصّ به برخی اشخاص باشد، بلکه همه در احکام خدا شریک اند.

- به عبارت دیگر: همان حکم اذن فتخیّر مربوط به همه مکلّفین است، چنانکه خبر ثقه مربوط به همه است، تخییر مربوط به متعارضین هم مربوط به همه است و لذا:

- وقتی مجتهد راجع به خبرین متعارضین فکر می کند که وظیفۀ ما چیست و مثلا در متکافئین به اینجا می رسد که وظیفه تخییر است، این تخییر برای همه است و لذا در رساله اش باید بنویسد که وظیفه تخییر است.

- به عبارت دیگر: همانطور که مجتهد وقتی در بقاء حکم سابق شک می کند، فی عمل نفسه

ص:162

استصحاب جاری می کند، فی المثل: شک می کند که مذی ناقض وضو هست یا نه؟ فی عمل نفسه به استصحاب تمسّک کرده می گوید استصحاب می کنم بقاء طهارت را و مذی ناقض نمی دانم، در رساله اش هم مقلدینش را وادار می کند که به همان حالت سابقه عمل کنند.

- به عبارت دیگر: خودش بر طبق حالت سابقه عمل می کند و بر طبق حالت سابقه هم فتوی می دهد، خوب در متعارضین نیز خودش به تخییر عمل می کند و به تخییر هم فتوی می دهد.

* وجه یا دلیل دوّم قول دوّم چیست؟

- اینستکه: اینکه مجتهد در رسالۀ عملیّه اش بنویسد که معیّنا از فلان خبر متابعت کنید و فی المثل جمعه واجب است بلادلیل است و تشریع. چرا؟

- زیرا که دلیل در متعادلین بر تخییر قائم شده است و نه تعیین.

پس: تعیین عمل به احد دلیلین بلادلیل بوده و استناد حکم بلادلیل تشریع است.

* مقدّمه بفرمائید که دایرۀ حکومت وسیعتر است یا قضاوت؟

- دایرۀ حکومت وسیعتر از قضاوت است، چرا که قضاوت مخصوص مرافعات و فصل خصومتهاست و لکن حکومت اعم از آن می باشد.

- به عبارت دیگر: حکومت جاهایی را هم که منازعه نیست در بر می گیرد، از جمله اینکه رؤیت هلال شده است یا نه و هکذا در امور دیگر:

نکته: حکومت همۀ امور مسلمین از جمله امور سیاسی، فرهنگی، آموزشی، اقتصادی، نظامی و غیره را دربر می گیرد.

* حاصل مطلب در (و امّا الحاکم و القاضی... الخ) چیست؟

- اینستکه: اگر در رابطۀ با مجتهدی که در مقام حکومت و قضاوت است، دو حدیث تعارض کنند، فی المثل: اگر در رابطۀ با اینکه وصیّت از اصل مال نافذ است و اخراج می شود یا از ثلث مال نافذ است و مازاد بر آن منوط به اذن وارث است، فرضا دو دسته روایت باشد، وظیفۀ حاکم شرع در اینجا چیست؟

- آیا باید که به وارث بگوید: اذن فتخیّر؟ یا که یکی از دو روایت را خودش اختیار کرده و براساس آن قضاوت کند؟

- و لذا می فرماید: در اینجا تخییر وظیفۀ حاکم است چونکه حکم فعل حاکم است و قضا فعل قاضی است و نه مترافعین و لذا این حاکم و یا قاضی است که در فعل خودش مخیّر است و این فعل مربوط به دیگران نیست و لذا:

- اگر به طرفین دعوی بگوید: اذن فتخیّر، نقض غرض خواهد شد، چرا که غرض از حکومت فصل خصومت است و آن با اختیار حاکم حل می شود و لا غیر.

ص:163

متن (تنبیه)

و لو حکم علی طبق إحدی الأمارتین فی واقعه، فهل له الحکم علی طبق الاخری فی واقعه اخری؟

المحکیّ عن العلامه رحمه اللّه و غیره(1): الجواز، بل حکی نسبته إلی المحقّقین؛(2) لما عن النّهایه:

من: أنّه لیس فی العقل ما یدلّ علی خلاف ذلک، و لا یستبعد وقوعه - کما لو تغیّر اجتهاده - إلاّ أن یدلّ دلیل شرعیّ خارج علی عدم جوازه، کما روی أنّ النبیّ صلّی اللّه علیه و اله قال لأبی بکر:

«لا تقض فی الشیء الواحد بحکمین مختلفین(3)»

أقول: یشکل الجواز: لعدم الدّلیل علیه: لأنّ دلیل التّخییر إن کان الأخبار الدالّه علیه، فالظّاهر أنّها مسوقه لبیان وظیفه المتحیّر فی ابتداء الأمر، فلا إطلاق فیها بالنّسبه إلی حال المتحیّر بعد الالتزام بأحدهما. و أمّا العقل الحاکم بعدم جواز طرح کلیهما فهو ساکت من هذه الجهه أیضا، و الأصل عدم حجیّه الآخر له بعد الالتزام بأحدهما، کما تقرّر فی دلیل عدم جواز العدول عن فتوی مجتهد إلی مثله.

نعم، لو کان الحکم بالتّخییر فی المقام من باب تزاحم الواجبین کان الأقوی استمراره؛ لأنّ المقتضی له فی السّابق موجود بعینه. بخلاف التخییر الظاهریّ فی تعارض الطریقین، فإنّ احتمال تعیین ما التزمه قائم، بخلاف التخییر الواقعیّ، فتأمّل.

و استصحاب التّخییر غیر جار؛ لأنّ الثّابت سابقا ثبوت الاختیار لمن لم یتخیّر، فإثباته لمن اختار و التزم إثبات للحکم فی غیر موضوعه الأوّل.

و بعض المعاصرین رحمه اللّه استجود هنا کلام العلاّمه رحمه اللّه؛ مع أنّه منع من العدول عن أماره إلی اخری و عن مجتهد إلی آخر، فتدبّر.

ترجمه

تنبیه دوّم: در اینکه این تخییر بدوی است و یا استمراری

- اگر مجتهد در واقعه ای بر طبق یکی از دو امارۀ (متعارض) حکم بکند آیا (بعدا و در نوبت بعدی) در واقعۀ دیگری (مثل افتاء، حکومت، قضاوت و...) می تواند بر طبق آن امارۀ دیگر حکم بکند؟

ص:164


1- (1) - حکاه أیضا السیّد المجاهد عن العلاّمه فی النهایه و التهذیب، و کذا عن السیّد العمیدی فی المنیه.
2- (2) - نسبه إلی المحقّقین السیّد العمیدی فی منیه اللبیب (مخطوط): الورقه 69، و حکاه عن السید المجاهد فی مفاتیح الأصول.
3- (3) - نهایه الوصول (مخطوط): 450، و حکاه عنه السید المجاهد فی مفاتیح الاصول، و لفظ الحدیث هکذا: «لا یقضی أحد فی أمر بقضائین»، انظر کنز العمّال 103:6، الحدیث 15041.

- آنچه از علامه حکایت شده، جواز است، بلکه نسبت این جواز به محققین از جمله السّید العمیدی و... حکایت شده است چرا که وجهی از نهایه نقل شده است مبنی بر اینکه:

- در حکم عقل چیزی که دلالت برخلاف این (تخییر استمراری) کند نیست، در حالی که وقوع آن هم بعید نیست (بلکه واقع هم شده است) چنانکه اگر اجتهاد مجتهد تغییر کند (بر طبق حدیث دیگر فتوی می دهد) مگر اینکه یک دلیل شرعی خارجی بر عدم جواز تخییر استمراری دلالت کند، چنانکه نقل شده است که حضرت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله به ابی بکر فرمود: در شیء واحد با دو حکم مختلف قضاوت نکن.

مختار شیخنا تخییر بدوی است
اشاره

شیخ می فرماید من می گویم:

- حکم به این جواز (در استمراری بودن تخییر) مشکل است چرا که دلیل (و مقتضی) بر آن وجود ندارد. چرا که دلیل بر تخییر:

- اگر اخباری باشد که دلالت دارد بر اینکه (امام فرموده: اذن فتخیّر) ظاهر (از سؤال و جواب) اینستکه: این روایات سوق داده شده اند برای بیان وظیفۀ کسی که در ابتداء امر (بین خبرین) متحیّر مانده است، لکن در این روایات اطلاقی نسبت به حال متحیّر پس از التزام به احدهما وجود ندارد.

- و امّا عقل حاکم به عدم جواز طرح هر دو روایت از این جهت (که استمراری و یا بدوی است) ساکت است، و لذا اصل و قاعده پس از التزام به احدهما (در بدو امر) عدم حجیّت دیگری است، چنانکه در دلیل عدم جواز عدول از فتوای یک مجتهد به مجتهد دیگر تقریر شد.

- بله، اگر حکم به تخییر در این مقام (یعنی در متکافئین) از باب تزاحم دو واجب باشد (بدین معنا که اخبار را از باب سببیّت حجّت گرفته و قاعدۀ اوّلیّه را همان تخییر بگیریم) قول قویتر استمرار تخییر است.

چرا؟

- زیرا مقتضی برای تخییر در سابق، (در نوبت های بعدی هم) بعینه موجود است به خلاف تخییر ظاهری (یعنی تعبّدی) در تعارض طریقین (که خبرین را از باب طریقیت حجّت بدانیم و تخییر را اصل ثانوی بحساب آوریم). چرا؟

- زیرا احتمال تعیین آنچه که (در ابتدا) بدان ملزم شده، قائم و جاری است، به خلاف تخییر واقعی (بنابر سببیّت) که چنین احتمالی وجود ندارد.

- پس: تأمل کن (که در این مسأله ما طریقیت را اختیار کردیم).

- و استصحاب تخییر در اینجا جاری نیست، زیرا آنچه که در سابق ثابت شده، ثبوت اختیار در حق کسی است که هنوز احد الخبرین را اختیار نکرده است (و المتحیّر فی ابتداء الامر است).

- پس: اثبات آن حکم (در نوبت دوّم) در حق کسی که (یک بار) اختیار کرده و به آن ملتزم شده است

ص:165

اثبات حکم برای موضوعی غیر از موضوع اوّل آن است.

- برخی از معاصرین ما هم در تعارض خبرین، عقیدۀ علامه (یعنی استمراری بودن تخییر) را بهتر دانسته اند، درصورتیکه در جاهای دیگر عدول از بیّنه ای به بیّنۀ دیگر و از مجتهدی به مجتهد دیگر را منع کرده (و تخییر را ابتدائی دانسته) است.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (و لو حکم علی طبق احدی الامارتین فی واقعه... الخ) چیست؟

پاسخ به یک سؤال مقدّر است و آن اینکه:

- حال که قرار شد در خبرین متعارضین متکافئین به اذن فتخیّر عمل بشود و قانون، قانون تخییر است، این تخییر بین دو خبر متعادل ابتدائی است یا استمراری؟

- به عبارت دیگر:

* آیا این تخییر، تخییر ابتدایی است به این معنا که شما تنها در نوبت اوّل مخیّر هستند که این خبر را اخذ بکنید و یا آن یکی را؟ و به تعبیر دیگر خبر دال بر وجوب را یا خبر دال بر استحباب را؟

- یعنی وقتی که در نوبت اوّل احدهما را اختیار کردید و مطابق آن عمل نمودید دیگر برای نوبت بعد فاقد اختیار بوده و باید که تا به پایان بر طبق همان خبری که در دفعۀ اوّل اختیار کرده اید عمل بکنید؟

* یا اینکه این تخییر، استمراری است و بار اوّل و دوّم ندارد، بلکه عند کلّ واقعه مکلّف مخیّر است که خبر دال بر وجوب را اخذ بکند یا خبر دالّ بر استحباب را؟

- یعنی وقتی که در نوبت اوّل احدهما را اختیار کردید و مطابق آن عمل نمودید دیگر برای نوبت بعد فاقد اختیار بوده و باید که تا به پایان بر طبق همان خبری که در دفعۀ اوّل اختیار کرده اید عمل بکنید؟

* یا اینکه این تخییر، استمراری است و بار اوّل و دوّم ندارد، بلکه عند کلّ واقعه مکلّف مخیّر است که خبر دال بر وجوب را اخذ بکند یا خبر دالّ بر استحباب را؟

- مجموعا سه قول در پاسخ به این سؤال وجود دارد:

1 - قول علامه و جماعتی دیگر از محققین که قائل به جواز تخییر استمراری شده اند یعنی که بله می شود گفت که این تخییر استمراری است، و دو دلیل بر این مدعای خود اقامه نموده اند:

* دلیل اوّل اینکه: مقتضی برای این استمرار موجود و مانع هم مفقود است، فیؤثّر المقتضی اثره.

- مقتضی موجود است، یعنی که عقل یا شرع به شما دستور تخییر داده و این دستور اطلاق دارد یعنی که نگفته است که تنها بار اوّل.

- به عبارت دیگر: امام علیه السّلام که می فرماید: اذن فتخیّر، معنایش اینستکه: وقتی با خبرین متعارضین

ص:166

مواجه شدید در اخذ یکی از دو خبر مخیّر هستید، درحالیکه عبارت امام علیه السّلام اطلاق دارد یعنی که مقیّد به دفعۀ اوّل و یا دوّم نشده است.

- مانع مفقود است یعنی که مانعی بر اینکه انسان یک بار به این حدیث عمل بکند و دفعه دیگر به آن حدیث دیگر وجود ندارد.

- اگر گفته شود که این کار مستلزم مخالفت عملیّۀ تدریجیّه است و این مخالفت عملیّه خود مانع است چونکه وقتی به تدریج یکبار به این حدیث و دفعۀ دیگر به آن حدیث و هکذا... عمل کند، قطع پیدا می کند که حکم خدا را مخالفت کرده است یعنی واجب بوده، مخالفت کرده، مستحب هم بوده مخالفت کرده است و حال آنکه اگر همیشه یک خط را دنبال کند دیگر قطع به مخالفت پیش نمی آید.

چه می فرمائید؟

- پاسخ می دهند به اینکه: مخالفت قطعیّۀ تدریجیّه درصورتیکه مکلّف عند کلّ واقعه حجّتی برای خودش داشته باشد عیبی ندارد، بلکه حجّت دارد.

چنانکه تبدّل رأی در مجتهد اشکال ندارد و نمی شود گفت که مخالفت تدریجیّه شده است.

- به عبارت ساده تر اگر مجتهد هر دفعه متمسکی داشته باشد عیبی ندارد یک دفعه این حدیث، و دفعۀ دیگر حدیث دیگر متمسک باشد فلا مانع از استمراری بودن تخییر.

* دلیل دوّم استصحاب تخییر است یعنی که شما بار اوّل مخیّر بودید در عمل به هریک از دو خبر.

- پس از اخذ به احدهما، در مرتبۀ بعد شک می کنید که آیا باز هم مخیّرید یا نه؟

- استصحاب تخییر جاری می شود، و هذا معنی التّخییر الاستمراری.

* پس مراد از (اقول: یشکل الجواز؛ لعدم الدلیل علیه... الخ) چیست؟

- پاسخ شیخ به هر دو دلیل از قائلین به تخییر استمراری است:

- و امّا پاسخ از دلیل اوّل حضرات اینستکه:

- مقتضی موجود نیست چرا که این تخییر یا به حکم عقل است یا به حکم شرع:

- اگر شارع گفت: انت مخیّر، به چه کسی گفته که تو مخیّر هستی؟

- خواهید گفت به کسی که به احادیث متعارضه رسیده و معطل و متحیّر مانده است که چه کنم.

- از طرفی معلوم است که مراد، المتحیّر فی اوّل الامر است و لذا پس از اختیار یکی از دلیلین المتخیّر شده است و دیگر المتحیّر نیست.

- پس: شما بفرمائید که از کجا گفتید که مقتضی موجود است؟

- و اگر عقل می گوید: انت مخیّر باز مطلب همین است.

- و امّا پاسخ از دلیل دوّم حضرات اینستکه:

ص:167

- استصحاب شرطش ابقاء موضوع است و حال آنکه موضوع در اینجا عوض شده است و لذا جای استصحاب نیست. چرا؟

- زیرا که اوّل شما در برخورد با دلیلین متعارضین متحیّر بودی، لکن پس از اختیار احدهما شما متخیّر شدید و لذا موضوع عوض شده و جای استصحاب نیست.

* قبل از پرداختن به مختار شیخ بفرمائید چه تفاوتی بین تخییر بدوی و تخییر بعدی وجود دارد؟

- در تخیر بدوی انسان متحیّر است که به این خبر عمل کند یا به آن خبر؟

یعنی که نحوۀ تحیّر، تحیّر بین الخبرین است و لذا پس از اخذ احدهما و عمل به آن در نوبت دوّم تحیّر او تغییر می کند و آن اینستکه:

- آیا به آنی که در دفعۀ اوّل اختیار کردم ملزم شد یا نه؟ آیا همان خطی که از اوّل گرفته و شروع کردم تا به آخر با من است یا که خیر من ملزم به آن نیستم؟

- بنابراین: نمی توان گفت که استمرار در روایات، تخییر استمراری است.

* بطور خلاصه بفرمائید که به نظر شیخنا تخییر ابتدائی است یا استمراری؟

- ابتدائی است. چرا؟

- زیرا دو حدیث تعارض کرده و ما متحیّر شده ایم که به کدام عمل کنیم؟

- عقل یا شرع گفت احدهما را اختیار کن، شما هم این کار را کردید.

- واقعۀ بعدی پیش آمده و شما شک دارید که آیا حق داریم به خبر دیگر عمل کنیم یا نه؟

- الاصل عدم حجیّه الاخر بعد الاخذ باحدهما و یا به تعبیر دیگر التّعبّد بالظّن من دون دلیل تشریع محرّم بالادلّه الاربعه.

- پس تخییر ابتدائی است و نه استمراری.

* پس مراد از (نعم، لو کان الحکم بالتخییر فی المقام... الخ) چیست؟

اینستکه: بله اگر ما تخییر را از اخبار استفاده نکرده بلکه از حکم عقل استفاده کنیم قاعدۀ اوّلیّه در متکافئین، بنابر سببیّت تخییر است، چنانکه قبلا هم مورد بحث واقع شد.

- چنانکه گذشت بعضی خیال کرده اند که اصل اوّلیّه بطور کلّی تخییر است، و لکن به نظر ما که شیخ انصاری هستیم تخییر فقط بنابر سببیّت است و لکن بنابر طریقیّت توقف است.

- علی ایّ حال اگر چنانچه قاعدۀ اوّلیّه تخییر بود، در آنجا حکم می کردیم به استمرار و می گفتیم که تخییر استمراری است. چرا؟

- به جهت اینکه بنابر سببیّت وقتی دو خبر با هم تعارض می کنند، تعارض سببین و به تعبیر دیگر تزاحم مصلحتین نامیده می شود.

ص:168

- تزاحم مصلحتین دیگر نوبت اوّل و دوّم ندارد، هروقت که اتفاق افتد تزاحم مصلحتین است.

- دو سبب که تزاحم می کنند انسان خود را مخیّر می داند که این سبب را تحصیل کند یا آن سبب را و به تعبیر دیگر این مصلحت را بدست آورد یا آن مصلحت را و...

- فی المثل: دو نفر در حال غرق شدن هستند درحالیکه شما قادر به نجات هر دو نفر نیستید.

- عقل در این تزاحم مصلحتین می گوید که شما مخیّر هستید که هریک را که می خواهید نجات بدهید.

- این تخییر استمراری است، یعنی اگر روز دیگر دوباره با چنین صفحه ای روبرو شوید و باز تزاحم مصلحتین پیش بیاید، شما مخیّر هستید که هریک را که می خواهید نجات دهید.

- امّا ما طریقیت را اختیار کرده و بنابر اصل ثانوی معتقد به تخییر شدیم یعنی که بجای توقف، تخییر را قرار دادیم و لذا همان تخییر ابتدائی را اختیار کرده می گوئیم برای نوبت های بعدی، اصل عدم حجیّت الآخر است، اصل اینستکه: آن یکی حجّت نباشد.

* جهت فارقه در قائل به تفصیل چه بوده است؟

- شاهد این بوده است که در خبرین متعارضین، دلیل ما بر تخییر قول امام علیه السّلام است که فرمود: اذن فتخیّر و این اطلاق دارد یعنی که مخیری برای همیشه، لکن در سایر امارات متعارضه اصل ثانوی جاری نمی شود که اذن فتخیّر.

در آنجا ممکت است که عقل بگوید: انت مخیّر و لکن فقط دفعۀ اوّل را می گوید ولی برای دفعات بعدی ساکت است.

ص:169

متن ثمّ إنّ حکم التّعادل فی الأمارات المنصوبه فی غیر الأحکام - کما فی أقوال أهل اللّغه و أهل الرّجال - هو وجوب التوقّف؛ لأنّ الظاهر اعتبارها من حیث الطریقیّه إلی الواقع - لا السببیّه المحضه - و إن لم یکن منوطا بالظنّ الفعلیّ، و قد عرفت أنّ اللازم فی تعادل ما هو من هذا القبیل التوقّف و الرجوع إلی ما یقتضیه الأصل فی ذلک المقام.

إلاّ أنّه إن جعلنا الأصل من المرجّحات - کما هو المشهور و سیجیء - لم یتحقّق التّعادل بین الأمارتین إلاّ بعد عدم موافقه شیء منهما للأصل، و المفروض عدم جواز الرّجوع إلی الثالث؛ لأنّه طرح للأمارتین، فالأصل الذی یرجع الیه هو الأصل فی المسأله المتفرّعه علی مورد التّعارض، کما لو فرضنا تعادل أقوال أهل اللغه فی معنی «الغناء» أو «الصعید» أو «الجذع» من الشّاه فی الاضحیّه، فإنّه یرجع إلی الأصل فی المسأله الفرعیّه.

ترجمه

حکم تعادل در امارات منصوبۀ در غیر احکام وجوب توقف است
اشاره

- سپس بدانکه حکم تکافوء در امارات نصب شدۀ در غیر احکام مثل تعارض در اقوال اهل لغت و اهل رجال وجود دارد، همان وجوب توقف است. چرا؟

- زیرا به عقیدۀ من ظاهر اینستکه: اعتبار تمام امارات ظنیّه از حیث طریقیّت به سوی واقع است، و نه از باب سببیّت خالصه (و تولید مصلحت) اگرچه منوط بر ظنّ فعلی (یعنی شخصی) نمی باشد.

- و به تحقیق (از مباحثی که تاکنون گذشت) دانستید که لازمۀ تعارض دلیلینی که از باب طریقیّت حجّت اند، توقّف و رجوع به مقتضای اصل در مورد قول لغوی و یا در مورد قول رجالی (مثل اصالت عدم نقل، اصالت عدم اشتراک، اصالت عدم ارتداد و امثال ذلک...)

- امّا اگر ما مطابقت با اصل را یکی از مرجّحات قرار دهیم، چنانکه مشهور همین است و بحثش به زودی می آید، تعادل و تکافؤ بین دو اماره محقّق نمی شود مگر پس از عدم موافقت هیچیک از دو اماره با اصل، و حال آنکه آنچه مورد فرض است عدم جواز رجوع به قول ثالث است، چرا که رجوع به قول ثالث، مستلزم طرح هر دو اماره (یعنی تساقط) است.

- پس: اصلی که (در اینجا) بدان رجوع می شود، همان اصلی است که مربوط به مسأله شرعیّه است که متفرّع بر مورد تعارض است، چنانکه اگر ما تعادل (و تعارض) اقوال اهل لغت در معنای غناء (که در این مورد گاهی احتیاط است و گاهی برائت است) یا صعید (که مربوط به شک در شرطیّت است) یا جذع شاه در قربانی (که مربوط به اجزاء مربوط به مناسک حج است) که در این امور به اصل مسألۀ فرعیّه رجوع می شود.

ص:170

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (ثمّ إنّ حکم التّعادل فی الامارات المنصوبه فی غیر الاحکام... الخ) چیست؟

- اینستکه: اگر سایر امارات با هم تعارض کنند، تعارضشان هم در حال تکافؤ باشد حکمش چیست؟

- و لذا در ابتدا باید مشخص کرد که امارات متعارضه در سبد موضوع قرار می گیرند:

1 - گاهی تعارض امارات در شبهات حکمیه است.

2 - گاهی تعارض امارات در شبهات موضوعیّه است.

3 - و گاهی تعارض امارات در امور خارجیّه است.

* تعارض امارات در شبهات حکمیّه مثل تعارض دو اجماع منقول است البته در صورتی که اجماع منقول را حجّت بدانیم، و یا مثل تعارض دو شهرت است بنابراینکه شهرت را از ظنون خاصّه حجّت بدانیم.

- حال سؤال اینستکه: قاعده در دو اجماع منقول متکافؤ یا دو شهرت متکافؤ چیست؟

* برخی گفته اند که ما به تنقیح مناط می گوئیم که قاعده در اینجا نیز اذن فتخیّر است.

- درست است که ائمه علیهم السّلام اذن فتخیّر را در رابطۀ با خبرین متعارضین فرموده اند و لکن ما تنقیح مناط کرده می گوئیم دوتا حجّت با هم تعارض کرده است یعنی که ملاک تعارض الحجّتین است، چنانکه در آنجا نیز الحجّتین است.

- پس: اذن فتخیّر را بر سر همۀ امارات متعارضه می بریم.

* برخی این تنقیح مناط را درست ندانسته اند چرا که می گویند:

- اولا: ما نمی توانیم تنقیح مناط قطعی بدست آوریم و قسم بخوریم که مناط تعارض الحجّتین است، شاید که آن خبرین خصوصیّتی داشته اند که ائمه علیهم السّلام فرموده اند اذن فتخیّر، و این خصوصیت در تمام امارات نباشد.

- بله تنقیح مناط ظنّی ممکن است و لکن آن می شود قیاس که ممنوع است.

- بنابراین: در اینجا که بازگشت کنیم به اصل و یا قاعدۀ اوّلیّه که در متکافئین بنابر سببیّت تخییر و بنابر طریقیت، توقف است.

- شیخ هم طریقیت را انتخاب کرد چونکه امارات را از باب طریقیت حجّت می داند و لذا قاعدۀ اوّلیّه را توقف و رجوع به اصلی که مطابق با احدهما باشد.

- و امّا اگر اصل با هر دو مخالف بود آنگاه یرجع إلی التّخییر، فی المثل:

- اجماع نقل شده بر وجوب غسل جمعه، اجماعی هم نقل شده بر استحباب غسل جمعه.

- این دو اجماع منقول متکافئین هستند. چه باید کرد؟

ص:171

- قاعده بنابر طریقیّت عند التّعارض و التعادل، توقف است و رجوع به اصل مطابق با احدهما و آن اصاله البرائه است که مطابق با اصل عدم وجوب غسل جمعه است.

- و یا فی المثل: اجماع نقل شده بر وجوب دفن کافر، اجماعی هم نقل شده که دفن کافر حرام است.

- این دو اجماع متکافؤ تعارضا، در نتیجه یتوقّف و یرجع إلی الأصل.

- اگر اصل با هیچیک از آن دو مطابق نباشد یرجع إلی اختیار احد الاحتمالین.

* حکم تعارض دو اصاله الظهور در اینجا چیست؟

- تعارض مزبور مربوط به نصین و قطعی الصدورها می باشد.

- به عبارت دیگر: مربوط به دو آیه، یا دو خبر متواتر قطعی الصدور می باشد که از حیث سند مشکلی ندارند و لکن ظهورشان با هم تعارض دارد.

- در اینجا یحکم به اجمالهما، و لذا یتوقّف و یرجع إلی الاصلی المطابق لاحدهما و چنانچه اصل مطابق احدهما نشد یرجع إلی التخییر.

* و امّا تعارض امارات در موضوعات بدینصورت است که فی المثل دو بیّنه با هم تعارض می کنند.

- منتهی باید بدانیم که موضوعات دارای ملاکهای مختلفی هستند و هر موضوعی ملاک مربوط به خود را دارد، و لذا:

- قاعده در تعارض و موضوع مختلف، تساقط است، یعنی که هر دو تساقط کرده و به موازین دیگری رجوع می شود. چنانکه در نزاع مربوط به خانه حکم به تنصیف شد و...

- الحاصل: شیخ می فرماید: تمام امارات از باب طریقیّت حجّت اند و مقتضای قاعدۀ اوّلیّه بنابر طریقیت عند التعارض و التعادل، توقف است و رجوع به اصل مطابق با احدهما، فی المثل:

- یکی می گوید: غنا صوت مطرب است. دیگری می گوید که مشترک است بین صوت مطرب و مرجّع.

- گاهی یکی از دو قول مطابق اصل است و گاهی هیچیک مطابق با اصل نیست.

- آنجا هم که یکی مطابق با اصل باشد:

- گاهی آن اصل را مرجع می دانیم، و گاهی آن اصل را مرجّح می دانیم.

- اگر یکی از دو موضوع مطابق با اصل باشد و ما نیز اصل را مرجّح بدانیم، خرج عن محل الکلام، چرا که بحث ما در متکافئین است و حال آنکه بحث از تعارض فوق محلش دایرۀ متراجحین است.

- و امّا اگر یکی از دو موضوع مطابق با اصل باشد و ما هم اصل را مرجّح ندانیم کما هو الحق و یأتی مفصلا حکمش اینستکه: یتوقّف و یرجع إلی الأصل المطابق لاحدهما.

* فی المثل:

ص:172

- یکی از دو لغوی می گوید: صیغۀ افعل حقیقت در وجود است.

- لغوی دیگر می گوید: صیغۀ افعل هم برای وجوب وضع شده است هم برای ندب، یا که می گوید صیغۀ افعل نقل شده است به معنای ندب.

- این دو قول با هم تعارض می کنند، خوب یتوقّف و یرجع إلی الأصل المطابق لاحدهما، و آن اصل، اصاله عدم الاشتراک و یا عدم اصاله النّقل است.

- به عبارت دیگر: اصل اینستکه: وقتی که برای وجوب وضع شده، دوباری برای ندب وضع نشده است و یا از وجوب نقل إلی الندب نشده است چرا که الاصل عدم النقل، و لذا:

- قول آن لغوی را که می گوید صیغۀ افعل فقط برای وجوب وضع شده است اخذ می کنیم.

* و یا فی المثل:

- دوتا رجالی با هم اختلاف کرده یکی می گوید فلان راوی مستقیم المذهب است یعنی که در مذهب استقامت دارد، دیگری می گوید خیر، ارتدّ عن مذهبه، از استقامت ارتداد پیدا کرده و...

- در اینجا نیز قول احدهما مطابق با اصل و قول آن دیگری مخالف با اصل است. یعنی:

- آنکه ادّعا می کند که فلان راوی ارتدّ، قولش مخالف اصل است.

- و آنکه ادّعا می کند که نه به همان حال استقامت و یا... باقی است قولش مطابق با اصل است.

- استصحاب هم همین را می گوید.

- حال:

- اگر قول هیچیک از این دو رجالی مطابق با اصل نشد و فی المثل:

- یکی می گوید صیغۀ افعل نقل عن قدر المشترک إلی الوجوب، و دیگری می گوید نقل عن القدر المشترک إلی النّدب و قولشان هم متکافئین است.

- در این صورت قول هیچ یک از آن دو مطابق با اصل نیست بلکه هر دو مخالف اصل است، چرا که الأصل، عدم النقل.

* و یا فی المثل دو رجالی اختلاف کرده:

- یکی می گوید: فلانی اوّل فتحی مذهب بود، ثمّ رجع إلی التّشیع.

- دیگری می گوید: بله فلانی اوّل فتحی مذهب بود، ثم رجع إلی التّسنّن.

- قول هر دو مخالف با اصل است، چرا که اصل اینستکه: اوّل فتحی بوده و لم یرجع إلی التّشیّع و التّسنن.

- وقتی هر دو قول مخالف با اصل است نمی توان رجوع إلی الثالث کرد یعنی نمی شود گفت که هر دو اشتباه می کنند و این طرف از اوّل که فتحی بوده است تا آخر هم فتحی باقی مانده است و این رجوع

ص:173

إلی الثالث است، چرا که هر دو راوی متّفق اند بر اینکه فلانی مذهب اوّلی خود را از دست داده است.

- در اینجا اگر ما بگوئیم که خیر، مذهب اوّلی او پابرجاست، می شود احداث قول ثالث. که جایز نیست.

- پس چه باید کرد؟

- باید که رجوع کرد به یک اصل عملی که مطابق با احدهما باشد چونکه دست ما از اصل رجالی و یا از اصل مربوط به الفاظ کوتاه است.

- فی المثل: یک لغوی می گوید غنی وضع شده است برای صوت مطرب، لغوی دیگری می گوید:

غنی وضع شده است برای صوت مرجّع. دو قول متکافؤ و متعارض.

- در اینجا اصلی که مساعد قول احدهما باشد نیست تا بگوئیم که به این معنا وضع شده است یا به آن معنا.

- به عبارت دیگر: ما نمی توانیم بگوئیم اصل اینستکه: غنی وضع شده است برای صوت مطرب و یا اصل اینستکه: وضع شده است برای صوت مرجّع، خیر و لذا به اصل عملی رجوع کرده می گوئیم:

- نمی دانیم که صوت مرجّع حرام است یا صوت مطرب؟

- علم اجمالی و شکّ در مکلّف به، جای احتیاط است، یعنی که هم از صوت مرجع باید اجتناب نمود و هم از صوت مطرب.

- و یا فی المثل: یک لغوی می گوید: معنای غنی صوت مطرب مرجّع است.

- لغوی دیگری می گوید: غنی وضع شده است برای صوت مرجّع.

- لغوی دیگری می گوید: غنی وضع شده است برای صوت مطرب.

- در این مورد ما اصلی نداریم که بگوئیم: این قول مطابق با اصل است و یا آن یکی قول مطابق اصل است و لذا باید که به اصل عملی رجوع کنیم.

- اصل عملی هم می گوید چون قدر متیقّن داریم یعنی الحرام هو صوت المطرب المرجّع، در آن دو تای دیگر برائت جاری کرده می گوئیم:

- آیا صوت مرجّع تنها حرام است یا نه؟ الأصل، البرائه و هکذا...

ص:174

متن بقی هنا ما یجب التنبیه علیه خاتمه للتّخییر و مقدّمه للترجیح، و هو: أنّ الرجوع إلی التّخییر غیر جائز إلاّ بعد الفحص التّامّ عن المرجّحات؛ لأنّ مأخذ التّخییر.

إن کان هو العقل الحاکم بأنّ عدم إمکان الجمع فی العمل لا یوجب إلاّ طرح البعض، فهو لا یستقلّ بالتّخییر فی المأخوذ و المطروح إلاّ بعد عدم مزیّه فی أحدهما اعتبرها الشّارع فی العمل. و الحکم بعدمها لا یمکن إلاّ بعد القطع بالعدم، أو الظّنّ المعتبر، أو إجزاء أصاله العدم التی لا تعتبر فیما له دخل فی الأحکام الشرعیّه الکلیّه إلاّ بعد الفحص التامّ، مع أنّ أصاله العدم لا تجدی فی استقلال العقل بالتخییر، کما لا یخفی.

و إن کان مأخذه الأخبار، فالمترائی منها - من حیث سکوت بعضها عن جمیع المرجّحات - و إن کان جواز الأخذ بالتخییر ابتداء، إلاّ أنّه یکفی فی تقییدها دلاله بعضها الآخر علی وجوب الترجیح ببعض المرجّحات المذکوره فیها، المتوقّف علی الفحص عنها، المتمّمه فیما لم یذکر فیها من المرجّحات المعتبره بعدم القول بالفصل بینها.

هذا، مضافا إلی لزوم الهرج و المرج، نظیر ما یلزم من العمل بالاصول العملیّه و اللفظیّه قبل الفحص.

هذا، مضافا إلی الإجماع القطعیّ - بل الضروره - من کلّ من یری وجوب العمل بالرّاجح من الأمارتین؛ فإنّ الخلاف و إن وقع من جماعه فی وجوب العمل بالرّاجح من الأمارتین و عدم وجوبه لعدم اعتبار الظنّ فی أحد الطّرفین، إلاّ أنّ من أوجب العمل بالرّاجح أوجب الفحص عنه، و لم یجعله واجبا مشروطا بالاطّلاع علیه. و حینئذ، فیجب علی المجتهد الفحص التامّ عن وجود المرجّح لإحدی الأمارتین.

ترجمه

وجوب فحص از مرجّحات در متعارضین
اشاره

- در اینجا مطلبی باقی مانده است که آگاهی دادن بر آن واجب است درحالیکه خاتمه ای است برای بحث تخییر و مقدّمه ای برای باب ترجیح و آن اینستکه:

- رجوع به تخییر جایز نیست مگر پس از فحص و وارسی کامل از بود و نبود مرجّحات، چرا که:

1 - اگر محل اخذ قانون تخییر در متعارضین متکافئین همان عقل باشد که حکم می کند به اینکه عدم امکان جمع بین المتعارضین در عمل، موجب طرح احدهما می شود، این عقل مستقل به تخییر در اخذ یکی و طرح دیگری نیست مگر پس (از حصول اطمینان به) عدم مزیّت و مرجّحی که شارع در یکی از آن دو، در عمل به خبر اعتبار کرده است.

ص:175

- و حکم به عدم وجود مرجّح ممکن نیست مگر پس از قطع به نبود آن و یا ظنّ معتبر (یعنی اطمینان) به عدم آن، و یا اجراء اصاله العدمی که (خودش یک استصحاب بیشتر نیست) در آنچه که در احکام شرعیّه کلیه مدخلیّت دارد (یعنی در شبهات حکمیه)، ارزش پیدا نمی کند مگر پس از فحص کامل، مضافا بر اینکه اصاله العدم در حکم عقل مستقل به تخییر، کارساز نیست، چنانکه پوشیده نیست.

2 - و اگر محل اخذ قانون تخییر، روایات اذن فتخیّر باشد، آنچه از این اخبار به نظر می آید، اگرچه به جهت سکوت برخی از این روایات نسبت به ذکر تمام مرجّحات، جواز اخذ به تخییر ابتداء و بدون فحص است، لکن دلالت بعضی دیگر این اخبار بر وجوب ترجیح به وسیلۀ برخی از مرجّحات ذکر شده در آنها در تقیید این مطلقات کافی است، مرجّحاتی که ترجیح به آنها متوقّف بر فحص از آنهاست.

- وقتی در مرجّحات منصوصه، فحص لازم شد، در غیر منصوصه نیز که ترجیح واجب است، فحص هم لازم است.

- این مطلب، مضاف بر لزوم هرج ومرج در فقه است نظیر آنچه که از عمل به اصول عملیّه و لفظیّه قبل از فحص لازم می آید.

- این، مضاف بر اجماع قطعی بلکه ضروری هر کسی از علماء است که قائل به وجوب عمل به راجح در امارتین هستند. چرا؟

- زیرا اگرچه اختلاف در وجوب عمل به راجح در امارتین و عدم وجوب ترجیح به دلیل عدم اعتبار و ارزش ظنّ در یکی از دو طرف بین جماعتی از علماء واقع شده است، لکن هرکسی که عمل به راجح را واجب دانسته، فحص از آن را نیز واجب دانسته و آن (وجوب ترجیح) را واجبی که مشروط بر اطلاع بر آن باشد قرار نداده است (بلکه آن را واجب مطلق دانسته است که تهیۀ مقدّمات آن نیز واجب است).

- بنابراین: فحص تام و کامل از وجود مرجّح در رابطۀ با یکی از دو اماره بر مجتهد واجب است.

***

تشریح المسائل

* موضوع بحث در این قسمت چیست؟

- بیان مطلبی است که خاتمۀ باب تعادل و مقدّمۀ باب تراجیح است و آن اینستکه:

- در متعارضین مجتهد اوّل باید فحص کرده ببیند کدامیک راجح و کدامیک مرجوح است و پس از فحص و الیأس از ترجیح، به قانون تعادل مراجعه کند و آن تخییر است.

* إنّما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: مسألۀ وجوب فحص چگونه مربوط به هر دو بحث است؟ و لذا می فرماید که:

- مربوط به هر دو بحث بودن وجوب فحص از این جهت است که:

ص:176

- شرط اعمال قانون تعادل فحص عن التّرجیح است و لازمۀ وجوب ترجیح هم فحص است.

- به عبارت دیگر: وقتی در دو خبر متعارض، ترجیح واجب شد، نباید به ترجیحاتی که سابقۀ شناسایی دارد اکتفا و قناعت شود بلکه باید فحص کند به اینکه شاید مرجّح دیگری باشد.

حال:

- اگر ما بخواهیم در خبرین متعارضین، قانون تعادل را به کار ببریم، اوّل باید فحص کرده ببینیم که آیا مساوی هستند یا نه؟

- در صورتیکه متعارضین مساوی باشند در آنصورت قانون تعادل را بکار می بریم.

- علی ایّ حال: وقتی بناست که در خبرین متعارضین متکافئین حکم تخییر را اجرا کنیم مشروط به اینستکه:

- اوّل بطور کامل در رابطۀ با وجود و یا عدم وجود مرجّحات فحص کنیم، درصورتیکه مطمئن شدیم که احد الخبرین بر دیگر مزیّتی ندارد حکم به تخییر کنیم.

- پس به محض روبرو شدن با دو خبر، بدون تحقیق و بررسی از اینکه آیا رجحانی در یکی از آنها وجود دارد یا نه؟ نمی توان اذن فتخیّر را جاری نمود، بلکه فحص تام واجب است.

- این فحص و بررسی تا آنجا لازم است که کاملا مطمئن شویم که خبرین، متکافئین هستند یعنی که یکی بر دیگری ترجیح ندارد، آن وقت قانون تخییر را اجراء کنیم.

- الحاصل: قانون تعادل عبارتست از تخییر، یعنی که احدهما را باید اختیار کنی یا برحسب مقتضای قاعدۀ اوّلیّه و یا براساس مقتضای قاعدۀ ثانویه.

- تخییر نیز یا به حکم عقل است، یا به حکم شرع:

- بنابر قاعدۀ اوّلیّه تخییر حکم عقل بود یعنی که در خبرین متعارضین باید احدهما را اختیار کنی منتهی بنابر سببیّت امارات.

- و امّا بنابر طریقیّت، جای توقف است که بحثش خواهد آمد.

* چه دلائلی بر وجوب فحص تام در اینجا وجود دارد؟

- دلیل اوّل اینستکه:

- اگر محل و مأخذ قانون ترجیح عقل باشد، عقل می گوید پس از اینکه ترجیح در خبرین متعارضین واجب شد تا زمانی که رجحان از بین نرفته من حکم به تخییر نمی کنیم.

- به عبارت دیگر: عقل وقتی اجازۀ تخییر احدهما را می دهد که انسان مطمئن باشد که یکی از دلیلین مزیّتی بر دیگری نداشته باشد.

- و امّا نبودن ترجیح 1 - یا با یقین است به این معنا که آنقدر فحص کند که یقین حاصل کند که این

ص:177

دو روایت نسبت به هم ترجیحی ندارند و لذا وقتی یقین حاصل شود عقل حکم می کند به تخییر. 2 - یا اینکه با اطمینان حاصل از ظنّ معتبر است مبنی بر اینکه این دو خبر نسبت به هم ترجیح ندارند. و لذا وقتی ظنّ معتبر و اطمینان حاصل شود که این دو خبر نسبت به هم ترجیح ندارند عقل حکم می کند به تخییر.

* مراد از (او اجراء اصاله العدم التی لا تعتبر فیما له دخل فی الاحکام الشرعیّه الکلیّه إلاّ بعد الفحص... الخ) چیست؟

- پاسخ به یک اظهارنظر است مبنی بر اینکه: قطعی و ظنّ در اینجا لازم نیست بلکه وقتی به دو خبر رسیدیم و شک کردیم که آیا یکی از آن دو بر دیگری رجحان دارد یا نه؟

- می گوئیم: الأصل عدم وجود المرجّح و با اصل مسأله را تمام و در نتیجه حکم به تخییر می کنیم.

- و لذا در پاسخ می فرماید:

- اوّلا: در احکام شرعیّه نیز جاری کردن اصل پس از فحص صورت پذیرد چرا که یکی از شرائط جریان اصل برائت فحص است، چنانکه اگر در حلیّت و حرمت شرب تتن شک کنید، جریان اصل حلیّت، فحص لازم دارد.

- ثانیا: وقتی حاکم عقل است، عقل خود می گوید من حکم به تخییر نمی کنم مگر پس از قطع و یا لااقل اطمینان به عدم مرجّح و لذا:

- اصل عدم در اینجا کارساز نیست.

پس: دلیل بر وجوب فحص از بود و نبود مرجّح در خبرین متعارضین متکافئین حکم خود عقل است.

- عقل می گوید: من عالم به غیب نیستم که محض برخورد به متعارضین از پیش خود بدانم که آیا مرجّحی هست یا نیست و لذا نبودن رجحان با فحص قطعی و یا حداقل با فحص ظنّی حاصل می شود.

- فثبت که فحص واجب و شرط است.

* حاصل مطلب در (و ان کان مأخذه الاخبار... الخ) چیست؟

- بیان دوّمین دلیل مبنی بر وجوب فحص تام در وجود مرجّح در دلیلین متعارضین است و لذا می فرماید:

- اگر محل و مأخذ قانون تخییر در متعارضینی را از شرع بگیریم و نه عقل چنانکه مقتضای قاعدۀ ثانویه که ائمه علیهم السّلام فرموده اند که اذن فتخیّر، باید دید که آیا فحص هم شرط است یا نه؟

- در برخی از روایات وقتی از امام علیه السّلام سؤال می شود که: یأتی عنکم الخبران المتعارضان بایّهما نعمل؟ امام علیه السّلام در پاسخ می فرماید: مستقیما به سراغ تخییر برو و بایّهما اخذت من باب التّسلیم وسعک.

- ظاهر این پاسخ اینستکه: اصلا ترجیح واجب نیست تا در نتیجه فحص هم واجب باشد.

ص:178

- و امّا در برخی از روایات هم اوّل مرجّحات را آورده و مثلا فرموده: خذ باعدلهما و افقهما و...

- پس از نبود مرجّحات فرموده است که: اذن فتخیّر.

- حال سؤال اینستکه: چه باید کرد و قاعده چیست؟ آیا ترجیح لازم است تا که لازمه اش وجوب فحص باشد یا نه؟

- ظاهر دستۀ اوّل از اخبار برخلاف دستۀ دوّم اینستکه: اصلا ترجیحی وجود ندارد تا که فحص لازم باشد.

- در اینجا قاعده، حمل المطلق علی المقیّد است و لذا حتما ترجیح واجب است.

- وقتی ترجیح واجب باشد پس عند الشک، فحص از وجود راجح هم لازم است.

- در نتیجه: هم تخییر عقلی مشروط به فحص است و هم تخییر شرعی شرطش فحص است.

* اگر اشکال شود به اینکه احادیث ما همۀ مرجّحات را که بیان نکرده است بلکه به چند مرجّح مثل اعدلیّت، افقهیّت، اوثقیّت، مطابق کتاب و سنت بودن، مخالف عامّه بودن، مشهور بودن و... اشاره کرده اند و حال آنکه مرجّحات غیر منصوصۀ زیادی وجود دارد که چند برابر مرجّحات منصوصه هستند. آیا در مرجّحات غیرمنصوصه هم فحص لازم است یا که تنها در مرجّحات منصوصه فحص لازم است؟

- در پاسخ می فرماید: المتمّم فی غیرها بعدم القول بالفحص.

- یعنی در مرجّحات منصوصه که فحص لازم شد، در غیر منصوصه نیز ترجیح واجب است، پس فحص هم واجب است.

الحاصل: یکی از شروط تخییر فحص است اعم از اینکه تخییر را از عقل بگیریم یا از شرع، و اجماع قطعی است که هرکس اخذ به راجح را لازم می داند آن را پس از فحص تام لازم و واجب می داند و این وجوب هم مطلق است و نه مشروط.

- پس مقدّمات آن هم که فحص تام باشد بر مجتهد لازم است، منتهی اجماع تعلیقی است و نه تنجیزی چرا که عده ای اصلا ترجیح را لازم نمی دانند لکن تمام کسانی که ترجیح را لازم می دانند معتقدند که مقدّمه فحص واجب است.

تلخیص المطالب

(بیان آنچه گذشت در یک گفتگوی ساده با شیخ)

* جناب شیخ حاصل و خلاصۀ مطلب در صدر این بحث یعنی (فلنرجع...) چه بود؟

- بازگشت بر سر آن دو مقامی بود که عمدۀ هدف در متعارضین اند یعنی بحث تعادل و تراجیح، منتهی قبل از ذکر حکم متعادلین و متراجحین باید دید که مقتضای قاعده و یا به تعبیر دیگر اصل اوّلی

ص:179

در متعارضین چیست؟

* قبل از ذکر مقتضای قاعده بفرمائید که فایدۀ این اصل اوّلی چیست؟

- اینستکه: اگر در جایی پای اصل ثانوی یعنی تعادل و تراجیح لنگ زد، برگردند و از این اصل اوّلی استفاده کنند، چنانکه در باب حجیّت ظنّ نیز نظیر این مطلب را داشتیم.

* اصل اوّلی در متعارضین چیست؟

1 - برخی گفته اند که تساقط است، تساقط هم یعنی کان لم یکونا.

- به این معنا که اگر این دو دلیل متعارض نمی بودند شما به اصل رجوع می کردید خوب اکنون هم که در تعارض قرار گرفته اند کانّ وجود ندارند و لذا به اصل رجوع کنید.

* اگر از این حضرات بپرسیم آیا برای رجوع به اصل مطابقت یکی از دو دلیل متعارض با اصل لازم است یا نه، چه پاسخ می دهند؟

- می گویند که خیر، مطلقا می توان که به اصل رجوع نمود، چرا که دلیلین در اینصورت کأن لم یکونا هستند و لذا لزومی ندارد که مطابق با اصل باشند یا نه، در هر صورت ما به اصل رجوع می کنیم. فی المثل:

1 - مقتضای قاعده و اصل اوّلی در اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه، اینستکه: تساقطا و کان لم یکونا.

2 - شما هستید و شک در اینکه غسل جمعه واجب است یا نه؟

- الأصل، البرائه، ولو این برائت با هر دو خبر مخالف باشد.

- و یا فی المثل: اصل و یا مقتضای قاعده در یجب دفن الکافر، و یحرم دفن الکافر رجوع به اصل است، چرا که این دو دلیل تعارضا و تساقطا کان لم یکونا، و لذا شما هستید و شک که آیا دفن کافر واجب است یا حرام؟

- می گوئید: الأصل، البرائه، ولو این برائت با هر دو خبر مخالف باشد چرا که خبرین متعارضین کان لم یکونا هستند.

3 - و امّا احتمال دیگر در اصل اوّلی در متعارضین احتیاط است، چرا که دفع ضرر و یا عقاب محتمل واجب است و باید احتیاط کرد، فی المثل:

- مقتضای اصل در اینکه: غسل جمعه واجب است یا مستحبّ؟ احتیاط، حکم به وجوب و انجام غسل است، چنانکه احتیاط در شبهۀ وجوبیه یک فعل است.

- البته، اگر دوران بین المحذورین پیش بیاید و در نتیجه احتیاط ممکن نشود، باید که از تخییر استفاده کرد، فی المثل:

ص:180

- وظیفه در: اغتسل للجمعه و لا تغتسل للجمعه، که دوران بین المحذورین است، تخییر است.

3 - احتمال دیگر در اصل اوّلی در متعارضین اینستکه: نه تساقط باشد و نه احتیاط بلکه رجوع به تخییر عقلی بین الخبرین باشد به این معنا که یا این خبر را اختیار کن یا آن خبر را.

پس: احتمال دیگر در اصل اوّلی در متعارضین اختیار احدهما است.

4 - احتمال دیگر در اصل اوّلی در متعارضین توقف باشد و نه تساقط و رجوع به اصلی که مطابق با احد الخبرین است، فی المثل:

- در مثل: اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه، که نمی دانیم غسل جمعه واجب است یا مستحبّ؟ توقف می کنیم یعنی که نه می گوئیم واجب است و نه می گوئیم مستحب است، بلکه بعد رجوع می کنیم به اصل برائت که مطابق با احدهما است، دون المخالف لهما.

* اگر هیچ یک از متعارضین مطابق با اصل نشد مثل: اغتسل للجمعه و لا تغتسل للجمعه که یکی می گوید غسل جمعه واجب است و دیگری می گوید حرام است و ما با دوران بین المحذورین روبرو می شویم، وظیفه مان چیست؟

- توقف کرده، رجوع کنید به اصلی که با احدهما مطابق است و نه به اصلی که با هردو خبر مخالف است.

* اگر در دوران بین المحذورین، رجوع به اصل ممکن نشد چه باید کرد؟

- به تخییر رجوع کنید چرا که تخییر نیز با احدهما مطابق می شود.

* بطور خلاصه بفرمائید که فرق توقف و تساقط در چیست؟

- در تساقط کانّ خبرینی وجود نداشته است و لذا رجوع می کنیم به اصلی که وافق احدهما و یا خالفهما معا.

- امّا در توقف، رجوع به اصل می کنیم البته در صورتیکه اصل با احدهما مطابق باشد، و إلاّ یرجع إلی التّخییر.

- امّا در اینجا یعنی توقف، حق نداریم که به اصلی رجوع کنیم که مخالف با هر دو خبر باشد. چرا؟

- بخاطراینکه معنای توقف اینستکه: ما خود خبر را اخذ نمی کنیم بلکه خبرین را هماهنگ می کنیم برای نفی قول ثالث.

پس: در تساقط هر دو خبر از کار می افتند و یرجع إلی الأصل، لکن در توقف دو خبر دست به دست هم می دهند تا جلوی قول ثالث را بگیرد.

* جناب شیخ وجه و دلیل احتمال اوّل که گفته شد مقتضای اصل اوّلی در متعارضین تساقط است چیست؟

ص:181

- اینستکه: دلیل حجیّت شامل متعارضین نمی شود و لذا متعارضین کالعدم اند.

- به عبارت دیگر: آن دلیلی که گفته است (صدّق العادل) شامل دو خبر متعارض نشده است. چرا؟

- بخاطر اینکه: دلیل حجیّت خبر واحد، یا اجماع است و یا مثلا آیۀ نباء.

* اگر دلیل حجیّت خبر واحد را اجماع بگیریم، اجماع دلیل لبّی یعنی بی زبان است.

- وقتی دلیل لبّی و بی زبان بشود، قدر متیقّن آن را می گیرند.

- اجماعی که گفته است خبر عادل حجّت است، قدر متیقّن آن خبر عادل بلامعارض است، چرا که معلوم نیست که این اجماع شامل خبر مع المعارض هم بشود یا نه.

- پس: متعارضین در اینجا مشمول دلیل مزبور نیستند و لذا تساقطا و کان لم یکونا.

* و امّا اگر دلیل حجیّت خبر واحد را دلیل لفظی بگیریم مثل مثلا صدّق العادل، دلیل لفظی هم نمی تواند که دربرگیرندۀ متعارضین باشد. چرا؟

- بخاطر اینکه: اگر این دلیل لفظی بگوید: اعمل بهذا الخبر عینا، معنایش اینستکه: صدّق العادل، یکی یکی در رابطۀ با هر خبر عادلی می گوید: اعمل بهذا عینا تا به آخر که خبرین متعارضین هم در همین صف قرار دارند و این امر غیرممکنی است چرا که مستلزم اینستکه: انسان به هریک از دو خبر متعارض در این صف عمل کند و این ممکن نیست چرا که اگر امکان عمل به هردو بود که متعارضین نبودند.

* البته صدّق العادل به طریق دیگری هم می تواند وارد بشود و آن اینستکه: به هر خبر عادلی که می رسد بگوید اعمل بهذا الخبر عینا، لکن وقتی به متعارضین می رسد بگوید: اعمل بهذا تخییرا و اعمل بهذا تخییرا.

- البته، در اینصورت هم استعمال لفظ واحد که اعمل باشد در دو معنا لازم می آید یکی در تخییر در متعارضین و یکی در تعیین در غیرمتعارضین.

* اگر گفته شود که ما طریق دیگری داریم و آن اینستکه: اعمل در صف خبرهای واحد بطور یکنواخت استعمال بشود به نحوی که آهنگ آن عوض نشود و آن اینکه:

- در روایاتی که متعارض نیستند، بگوید: اعمل بهذا الخبر تعیینا، اعمل بهذا الخبر تعیینا.

- لکن وقتی به متعارضین می رسد بگوید: اعمل فی احدهما تعینا، یعنی تبدیل بشود به فی احدهما تعیینا و دیگر نگوید: بهذا الخبر تعیینا.

- البته این احدهمای تعیینی، همان احدهمای مفهومی است، که یک مفهوم کلّی است و هر مفهوم کلّی به نوبت خودش تعیینی می شود، چرا که کلمۀ احد دوجور استعمال می شود. یعنی:

- یک احدهمای مصداقی داریم که برمی گردد به تخییر، یعنی هذا تخییرا و ذاک تخییرا.

ص:182

- یک احدهمای مفهومی داریم، یعنی مفهوم احدهما یک مفهومی است از مفاهیم عالم مثل مفهوم صلاه و هکذا...

- پس: این دو خبر را تبدیل می کنیم به یک مفهومی که بشود آن مفهوم را تعینا واجب نمود و آن مفهوم احدهماست، احدهمای مفهومی.

- پس: همه اش شد تعیینا و دیگر کلمۀ تخییر به میان نمی آید تا استعمال لفظ واحد در دو معنا باشد. چه می فرمائید؟

- می گوئیم: آن حدیثی که گفته است صدّق العادل، نظرش به خبرهای عدولی است که در خارج وجود دارد.

- حال شما نگاه کنید در صف خبرهای واحد عادلی که در خارج وجود دارد، ببینید آیا چیزی به نام مفهوم احد به چشمتان می خورد یا نه؟

- خواهید گفت که خیر، آنچه به چشم می خورد، خود دو خبری است که در صف خبرهای عادل در خارج موجودند و با هم در تعارض افتاده اند.

- به عبارت ساده تر، صدق العادل می گوید: به این خبر عادلهایی که در خارج تحقق پیدا می کند عمل بکنید، آیا مفهوم احد می تواند که در خارج تحقق پیدا کند؟

- خیر، آنچه در خارج تحقق پیدا می کند مصادیق اخبار است یعنی این خبر و آن خبر و...

- پس: به ناچار باید گفت که اصلا دلیل لفظی مثل مثلا صدّق العادل شامل خبرین متعارضین نمی شود چرا که: کلّ منهما تعیینا محال است، و کل منهما تخییرا هم استعمال لفظ واحد در دو معناست، مفهوم احدهما هم که در خارج تحقق نمی یابد. و لذا تساقطا.

* جناب شیخ نظر حضرتعالی در رابطۀ با دو مطلبی که راجع به دلیل لبّی و دلیل لفظی گفته شد و در نتیجه به تساقط رسیده چیست؟

- هر دو مطلب اشتباه است چرا که:

- اوّلا: اینجا جای فرق گذاری بین دلیل لبّی و دلیل لفظی نیست ولو در محل های دیگری امکان فرق گذاری داشته باشند. چطور؟

- همانطور که صدق العادل به حسب ظاهر لفظ، شامل متعارضین هست.

- به عبارت دیگر: این خبر، خبر عادل است، صدّق، آن خبر هم، خبر عادل است صدّق. خوب اجماع هم که قائم شده است بر حجیّت خبر ثقه آن هم شامل هر دو خبر ثقه می شود.

- و اینکه شما گفتید که اجماع دلیل لبّی است و در دلیل لبّی قدر متیقّن را می گیرند باید بدانید که مطلب در همه جا اینگونه نیست.

ص:183

- بله، اگر در اجماع لبّی مراد مجمعین را ندانیم، آن وقت قدر متیقّن را می گیریم، فی المثل مجمعین گفته اند: غنا حرام است و لکن ما نمی دانیم که منظورشان چیست؟

آیا صورت مطرب است یا صورت مرجع یا مرکب از هر دو و هکذا...

- در اینجا می گوئیم قدر متیقّن آن اینستکه: صوت مطرب مرجع، حرام است.

- امّا وقتی ما مراد مجمعین را می دانیم دیگر جای اخذ قدر متیقّن نیست.

- به عبارت دیگر: علما که اجماع دارند بر حجیّت خبر ثقه، ما می دانیم که مرادشان اعم از متعارضین و غیرمتعارضین است و لذا گرفتن قدر متیقّن در اینجا معنا ندارد.

* جناب شیخ فرق متعارضین با دلیل مانع و ممنوع چیست؟

- اصلا بفرمائید ببینیم ما که مدّتی است در رابطۀ متعارضین صحبت می کنیم معنای متعارضین چیست و چه تفاوتی با دلیل مانع و ممنوع دارد؟

- متعارضین یعنی دوتا دلیلی که هر دو حجّت اند و به تعبیر دیگر هر دو واجب العمل اند و به خاطر همین حجّت بودنشان دست به گریبان شده اند.

- حال جا ندارد که بگوئیم اجماع، قدر متیقنش اینستکه: شامل غیرمتعارضین می شود، چراکه با مفهوم متعارضین سازش ندارد.

- بله، یک وقت هست که دو دلیل وجودشان مانع دیگری است نه اینکه بخاطر حجیّتشان مانع هم باشند، که در آن صورت متعارضین نبوده بلکه حاکم و محکوم او یا وارد و موروداند و از محل بحث ما خارج اند.

- در وارد و مورود وقتی که دلیل وارد می آید، دلیل مورود می رود چراکه وجودش مزاحم آن دیگری است.

- در دلیل حاکم و محکوم هم گفته اند که دلیل حاکم بوجوده مانع از دلیل محکوم است اعم از آن که خود دلیل حاکم پس از نابود کردن دلیل محکوم خودش دارای ارزش باشد تا به آن عمل بشود یا نه؟ فی المثل:

- در تنبیهات استصحاب آمد که آیا استصحاب مطلقا حجّت است، بدین معنا که آیا اگر ظنّ آور باشد حجّت است یا در صورتیکه ظنّی برخلافش نباشد حجّت است؟

- شما فرض بگیرید که استصحاب درصورتیکه ظنّی برخلافش نباشد حجّت است.

- فی المثل:

- الماء المتغیّر متنجّس، یعنی احد اوصاف ثلاثۀ این آب کرّ متغیّر شد در نتیجه متنجّس می شود.

- پس از چندی این تغیّری که عارض شده بود از بین رفت.

ص:184

- اکنون ما شک داریم که نجاست این آب پس از زوال تغیّرش باقی است یا که از بین رفته است؟

- استصحاب می گوید: بله نجاستش باقی است.

- فرض بفرمائید که حجیّت این استصحابی که شما انجام دادید مشروط به این باشد که ظنّی برخلافش نباشد.

- به حسب فرض شهرت فتوائی علماء گفته است که آب متغیّر پس از زوال تغیّرش یزول نجاسته.

- این ظنّ برخلاف استصحاب مذکور است و لذا می شود حاکم و استصحاب شما می شود محکوم، چراکه استصحاب در صورتی حجّت بود که ظنّی برخلافش نباشد وقتی که ظنّ آمد، استصحاب از بین می رود.

* آیا این شهرت فتوائیه پس از بین بردن استصحاب خودش نیز دارای ارزش بود و روی کرسی می نشیند یا نه؟

- بنابر قول کسانی که شهرت را از ظنون خاصه نمی دانند، خود شهرت را هم فاقد فایده می دانند نه اینکه در اثر تعارض با استصحاب، تساقطا.

- پس: استصحاب به دلیل محکوم بودن از بین رفت، آنهم به خاطر اینکه دلیلی بر حجیّتش نداریم.

- البته؛ گاهی هم حاکم، محکوم را از بین می برد و لکن خودش هم دارای ارزش بوده، بر کرسی می نشیند و کار می کند، فی المثل:

1 - الماء المتغیّر متنجّس.

2 - خبر ثقه قائم می شود بر اینکه الماء المتغیّر بعد تغییر زواله یزول نجاسته.

در اینجا خبر ثقه حاکم شده و استصحاب را از بین می برد.

- پس از حاکمیت و از بین بردن استصحاب، ما به خود خبر ثقه عمل می کنیم، چراکه خبر ثقه از ظنون خاصه است، یعنی از ظنّ هایی است که حجّت است.

- یک وقت هست که دو دلیل وجود دارد، لکن وجود یکی مانع از دلیل دیگر است مثل حاکم و محکوم که دلیل حاکم، دلیل محکوم را از بین می برد اعم از اینکه خودش دارای ارزش باشد یا نه. یعنی:

- اگر که فاقد ارزش باشد که به امر ثالث یعنی اصاله الطهاره، قاعدۀ طهارت رجوع می کنیم.

- و چنانچه دارای قیمت و ارزش باشد که به همان ظنّ عمل می کنیم.

* امّا مسأله در متعارضین اینگونه نیست که گفته شود وجود این دلیل مانع از آن دلیل است و یا وجود آن دلیل مانع از این دلیل است. خیر.

- بلکه چنانکه گفته آمد متعارضین آن دلیلینی هستند که هر دو حجّت اند و به خاطر حجّت بودنشان دست به گریبان شده اند.

ص:185

- در نتیجه: اینکه شما گفتید که در اجماع قدر متیقّن را می گیریم یا که گفتید دلیل لفظی شامل متعارضین نمی شود، با مقام متعارضین سازگار نمی باشد، و درست نیست.

- و امّا اینکه گفتید: ادلّه نمی توانند شامل متعارضین بشوند چراکه اگر دلیل بگوید که به هر دو عمل بکن ما نمی توانیم به هر دو عمل کنیم چرا که:

- احدهما را عمل بکن اعم است از احدهمای مصداقی و احدهمای مفهومی:

- اگر مرادش احدهمای مصداقی باشد، استعمال لفظ واحد در اکثر از معنای واحد، یعنی التعیین و التخییر، لازم می آید.

- و اگر مرادش احدهمای مفهومی باشد، احدهمای مفهومی در خارج وجود ندارد بلکه در خارج روایاتی وجود دارد که در کتب اربعه موجود است و بس.

- به شما پاسخ می دهیم: باید دید آن کسی که تساقط را نمی پذیرد و می گوید که باید از خبرین متعارضین اجمالا بهره برداری کنیم، این احدهما را از کجا به دست می آورد تا به محذور استعمال لفظ واحد در اکثر از معنای واحد گرفتار نشود؟

- او می گوید: ادلّۀ حجیّت خبر واحد، تمام خبرهای واحد را بر ما حجّت کرده چنانکه تمام خبرهای واحد برای ما واجب العمل اند حتّی متعارضین از آنها، به خاطر همین واجب العمل بودنشان است که با هم دست به گریبان اند.

- منتهی یک مطلب را نیز باید به آن ضمیمه نمود و آن اینستکه:

- کلّ تکلیف مشروط عقلا بالقدره، که این دیگر ربطی به دلالت لفظ ندارد.

- چرا؟

- زیرا لفظ فرموده: کتب علیکم الصّیام، صیام یک تکلیف واجب است، لکن عقل می گوید کلّ تکلیف مشروط بالقدره.

- ادلّۀ حجیّت می گوید: اعمل بالمتعارضین عقل می گوید: بله بشرط القدره.

- در اینجا باید دید که آیا قدرت برای عمل به هر دو وجود دارد یا نه؟ اگر قدرت برای انجام هر دو وجود ندارد آیا حداقل می توان به یکی از آن دو عمل کرد یا نه اصلا قدرت بر عمل به یکی از آن دو را هم نداریم؟

- پس از بررسی و محاسبۀ مسأله به این نتیجه می رسیم که:

- اگر بخواهیم به هر دو عمل کنیم مقدور ما نیست، یعنی کلّ منهما بشرط الاخر، مقدور ما نیست.

- امّا کلّ منهما بشرط عدم الآخر، مقدور ما هست.

- دو مطلب فوق را به هم ضمیمه کرده می گوئیم: ادلّه گفته هر دو خبر حجّت اند، عقل هم گفته

ص:186

عمل به هر دو به شرط قدرت است و ما قادر به انجام هر دو نیستیم.

- از انضمام این دو به دست می آید که در متعارضین عمل به احدهما واجب است.

بنابراین: احدهما مولود دو مطلب فوق الذکر است و نه مربوط به استعمال لفظ واحد در اکثر از معنای واحد. و لذا این دلیل کسانی است که جلوی تساقط را گرفته و اثبات می کنند که یکی باید مورد عمل واقع شود.

* جناب شیخ اگر اشکال شود به اینکه وقتی نتوانیم به هر دو عمل کنیم چون که کلّ منهما یکون مانعا عن الاخر یعنی که این دلیل مانع آن دلیل و آن دلیل مانع این دلیل بشود و در اثر تمانع هر دو دلیل از بین بروند چه؟

- بله، ما هم گفتیم که متعارضین هر دو حجّت و واجب العمل اند لکن شرط تکلیف عقلا قدرت است لکن نگفتیم که شرط تکلیف داشتن قدرت و نداشتن معارض است و رقیب.

- پس مطلب را باید بر روی قدرت محاسبه نمود که پس از این محاسبه به نتیجه می رسیم که عمل به یکی از آن دو واجب است و نه عمل به هر دو.

- البته از این نظر متعارضین مثل متزاحمین اند، چراکه در متزاحمین نیز نجات دو نفر که در آب در حال غرق شدن هستند واجب است و لکن شما نمی توانید که هر دو را نجات دهید چونکه قدرت انجام آن را ندارید.

- امّا نمی توان گفت چون نمی توانم هر دو را نجات بدهم و هریک از این دو مانع از نجات دیگری است، پس هیچکدام را نجات نمی دهم.

- بله، وظیفۀ تو نجات هر دو فرد در حال غرق شدن است، اگر می توانی هر دو را نجات بده، و لکن اگر نمی توانی به اندازۀ قدرتت یکی را نجات بده.

- خلاصه اینکه شیخ می فرماید:

- اگر متعارضین را از باب سببیّت حجّت بدانیم مقتضای قاعدۀ اوّلیّه، تخییر است و باید که احدهما را اختیار نمود.

- و اگر متعارضین را از باب طریقیت حجّت بدانیم، نتیجه توقف است.

پس: کسانی که خیال کرده اند که مقتضای قاعدۀ اوّلیّه، در متعارضین تساقط است فکرشان اشتباه است.

* بفرمائید که سببیّت و طریقیّت به چه معناست؟

- سببیّت بدین معناست که وقتی اماره بر یک مطلبی قائم شد، قیام اماره سبب می شود که شارع گفته اماره را به عنوان حکم ظاهری بر مکلّف جعل کنید، فی المثل:

ص:187

- اماره قائم شده که نماز جمعه واجب است، معنای سببیت در اینجا اینستکه:

- این قیام امارۀ به وجوب نماز جمعه سبب می شود که شارع نماز جمعه را ظاهرا بر مکلّف واجب کند اعم از اینکه در واقع هم نماز جمعه واجب بوده باشد یا نه.

- به عبارت دیگر: قیام اماره تولید مصلحت می کند، و وقتی تولید مصلحت کرد، شارع مؤدّای اماره را به عنوان حکم ظاهری جعل می کند یعنی حکم ظاهری تو همین است که اماره گفته است و مصلحت در اینست، چه مطابق با واقع باشد یا نه.

* حال: اگر ما حجیّت خبر واحد و یا سایر روایات را از باب سببیّت بدانیم، درصورتیکه دو تا خبر واحد با هم تعارض کنند، در حقیقت تعارض دو سبب است.

- فی المثل: یک خبر می گوید: غسل جمعه واجب است، خبر دیگر می گوید: غسل جمعه واجب نیست.

- این تعارض، تعارض دو سبب است.

- و یا فی المثل: یک خبر می گوید: ظهر واجب است، خبر واحد دیگر می گوید جمعه واجب است.

- این تعارض، تعارض سببین است.

* طریقیّت بدین معناست که: شارع که این اماره را حجّت قرار داده است، هیچ مصلحتی را برای آن در نظر نگرفته جز مصلحت رسیدن به واقع.

- به عبارت دیگر: خبر واحد را که بر شما حجّت قرار داده است بدین معنا نیست که قیام خبر واحد سبب بشود بر جعل مؤدّی. خیر.

- بلکه وقتی خبر واحد بر چیزی قائم شده است معنایش اینستکه: شارع از شما می خواهد که این خبر را از طریق الی الواقع بگیرید و مؤدّای خبر را واقع بحساب آورید.

- پس: بنابراینکه حجیّت خبر واحد مثلا از باب طریقیّت باشد، تعارض دو خبر می شود تعارض الطریقین.

* جناب شیخ فرمودید بر اینکه تعارض خبرین، تعارض سببین باشد، مقتضای قاعده و یا اصل اوّلی اخذ احدهماست علتش چیست؟

- علّتش اینستکه: تعارض سببین، تعارض مصلحتین و به تعبیر دیگر تزاحم دو مصلحت است. چرا؟

- بخاطر اینکه سببیت اینستکه: وقتی خبر واحد می گوید نماز جمعه واجب است مصلحتی حادث می شود که بخاطر آن مصلحت، شارع همان گفتۀ اماره را بر شما جعل می کند.

- امارۀ دیگر گفته ظهر واجب است، مصلحتی حادث می شود که بخاطر آن مصلحت شارع مؤدّای این اماره را بر شما واجب می کند.

ص:188

پس: به حسب آن اماره، جمعه واجب می شود و به حسب این اماره ظهر واجب می شود و لذا تعارض مصلحتین و به تعبیر دیگر تعارض سببین پیش می آید. و این عینا مثل مسأله انقاذ غریقین است، چراکه:

- وقتی دو نفر در حال غرق شدن هستند، هم انقاذ آن یکی فرد مصلحت دارد چونکه احیای نفس محترمه است، هم انقاذ این یکی فرد مصلحت دارد چونکه احیای نفس محترمه است.

- لکن وقتی شما قادر بر نجات هر دو نفر نیستید، تزام المصلحتین پیش می آید و لذا می گوئیم:

- در آنجا که شما قادر بر هر دو غریق هستید خوب تزاحمی در کار نیست و شما باید که هر دو را نجات بدهید.

- امّا در آنجا که نمی توانید هر دو را نجات بدهید این فکر برای شما پیش می آید که کدامیک را نجات بدهیم و اینجاست که هر دو مصلحت با هم تزاحم می کنند.

- در تزاحم مصلحتین باید یکی را نجات بدهید.

- خلاصه، در سببین متزاحمین، انجام کار بستگی به قدرت جنابعالی دارد. یعنی در صورت قدرت هر دو طرف را نجات بده و در صورت عدم قدرت بر نجات هر دو لااقل یکی را نجات بده چراکه ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه.

- پس: این احدهما مولود این شد که هر دو خبر واجب العمل و هر دو سبب اند، هر دو مصلحت دارند و قدرت در اینجا شرط تکلیف است.

- از آنجا که قادر بر انجام هر دو نیستیم، انجام احدهما بر من واجب می شود.

* و امّا بنابر طریقیت، دو خبر متعارض هیچکدام بما هو هو مصلحتی ندارند بلکه تنها طریق الی الواقع هستند.

- شارع دیده است که همۀ مردم که قادر نیستند مصلحت را از علم بدست بیاورند و لذا برای تسهیل امر، طریق ظنیّه مثل خبر واحد، ظواهر الفاظ، اجماع منقول، شهرت، فتوی... را در اختیار آنها قرار داده است و از آنها خواسته است که واقعیات را از همین طرق پیدا کنند.

- البته، شارع، هر طریقی را هم برای مردم، طریق قرار نداده است، مثلا قیاس و یا استحسان که خطا در آنها زیاد رخ می دهد صلاحیّت طریقیّات را ندارند.

- به عبارت دیگر: شارع طریقی را که غالب الایصال به واقع است طریق قرار داده است.

- الغرض: وقتی دوتا طریق با هم تعارض کنند، هر دو ملاک فعلی و یا به تعبیر دیگر شخصی خود را از دست می دهند فی المثل:

- این یکی خبر که حجّت است به ملاک ایصال الی الواقع حجّت است و آن یکی خبر که حجّت است باز به ملاک ایصال الی الواقع حجّت است.

ص:189

- در اینجا ما یا یقین داریم که هر دو خطاست و هیچیک موصل إلی الواقع نیستند یا اینکه یکی از آن دو حتما خطاست چراکه ما دوتا واقع نداریم بلکه واقع یکی بیشتر نیست و لذا در اثر تعارض هر دو ملاک اعتبار خود را از دست می دهند و لذا هیچکدام از دو خبر نسبت به مؤدّای خود طریق نمی باشد.

- این یکی گفته ظهر واجب است لکن لا یعدّ طریق إلی وجوب الظهر.

- این یکی گفته ظهر واجب است لکن لا یعدّ طریق إلی وجوب الجمعه.

- نکته: در اینجا هر دو خبر قدرت و اعتبار خود را در مؤدّایشان از دست دادند لکن دوتائی با هم دارای یک قدرت هستند و آن اینکه جلوی احتمال ثالث را می گیرند.

- و این همان معنای توقف است.

- به عبارت دیگر: توقّف، یعنی خصوص مؤدّای این خبر اخذ نمی شود، خصوص مؤدّای آن خبر هم اخذ نمی شود بلکه رجوع می شود به اصلی که با یکی از این دو مطابق باشد، مثلا:

- سؤال پیش می آید که غسل جمعه واجب است یا نه؟

- دوتا خبر تعارض می کنند، ما خصوص هیچکدام را نمی گیریم بلکه رجوع می کنیم به اصل برائتی که با احدهما مطابق است.

- خوب اگر هر دو خبر مخالف با اصل شد، بدین معنا که می گوئیم ظهر واجب است، اصل می گوید:

خیر، می گوئیم جمعه واجب است؟ اصل می گوید: خیر.

- پس: این دو خبر متعارض هیچکدام مطابق اصل نیست بلکه هر دو با اصل مخالف اند و لذا اگر در اینجا اصل برائت در اینجا جاری کنیم با هر دو خبر مخالفت کرده ایم و لذا حق اجرای اصل را نداریم چون که دو خبر معا آنقدر قدرت دارند که جلوی قول و یا احتمال ثالث را بگیرند و لذا نوبت به تخییر می رسد.

پس: احد الاحتمالین را باید که اختیار نمود، احتمال وجوب ظهر یا احتمال وجوب جمعه را. احتمال وجوب دفن الکافر و یا احتمال حرمت دفن الکافر را.

* جناب شیخ نکتۀ قابل تذکر در دو مطلبی که فرمودید که یکجا تخییر و یکجا توقف چیست؟

- اینستکه: هریک از این تخییر و توقّف، از روی یک جهتی خود تساقط به حساب می آیند.

* تخییر چگونه تساقط بحساب می آید؟

* وقتی ما بنابر سببیّت قائل به تخییر شدیم معنایش اینستکه: یجب العمل بهذا عینا، این عینا ساقط شد، یجب العمل بذاک عینا، این عینا هم ساقط شد.

- به عبارت دیگر: در هر دو خبر این وجوب عینی ساقط و تبدیل شد به وجوب تخییری.

- پس: از این نظر که آن بعینه بودن در هر دو سقوط می کند می توان تخییر را از این جهت تساقط نامید.

ص:190

* و یا وقتی بنابر طریقیّت گفتیم مقتضای قاعده، توقّف است، معنای توقّف اینستکه: کلّ منه نسبته إلی خصوص مؤدّاه از طریقیّت ساقط است.

به عبارت دیگر: این یکی حدیث قدرت ندارد که نسبت به مؤدّای خود طریقیّت داشته باشد. سقط.

- آن یکی حدیث هم نسبت به مؤدّای خود قدرت ندارد که طریقیّت داشته باشد، سقط.

- در نتیجه: هر دو از طریق بودن در خصوص مؤدّای خود سقوط کردند.

پس: در التّوقف نیز از یک جهت تساقط وجود دارد، منتهی آن مقدار قدرت در آن دو وجود دارد که جلوی قول ثالث را بگیرند.

- البته؛ آن تساقط اوّلی که در صدر بحث آن را نپذیرفتیم، تساقط به تمام معنا بود و حال آنکه هر یک از التخییر و التوقف از روی یک جهتی تساقط بحساب می آیند.

- الحاصل: تا به اینجا مقتضای قاعدۀ اوّلیّه در متکافئین بررسی و محاسبه شد.

* جناب شیخ بفرمائید ببینیم که مقتضای قاعدۀ ثانویّه در متکافئین چیست؟

- در ابتدا باید گفت که ما در همۀ متعارضین از جمله در جایی که دو اصل لفظی مثل دوتا اصاله العموم با هم تعارض می کنند و یا در جایی که دوتا اجماع منقول با هم تعارض می کنند، قاعدۀ ثانویّه داریم.

- بنابراین: قاعدۀ ثانویّه، فقط در تعارض خبرین وجود دارد.

* امّا در جایی که دوتا خبر با هم تعارض می کنند درحالیکه متکافئین هستند، سه احتمال داده شده است:

1 - برخی گفته اند: اصل ثانوی در متکافئین، اذن فتخیّر است و لذا احدهما را اختیار کنید.

2 - برخی گفته اند: خیر، اوّل باید دید که کدامیک از دو خبر مطابق با احتیاط است.

- اگر یکی از آن دو مطابق با احتیاط باشد، آن را اخذ و دیگری را طرح می کنیم.

- اگر هیچکدام مطابق با احتیاط نباشد، آنگاه اذن فتخیّر.

3 - برخی هم گفته اند که وظیفۀ ما در درجۀ اوّل از نظر قاعدۀ ثانویه احتیاط است ولو احدهما مطابق با احتیاط نباشد.

- بله، اگر احتیاط ممکن نشد آنگاه اذن فتخیّر.

* جناب شیخ وجه و یا دلیل قائلین به قول اوّل که گفته اند اوّل باید مطابق للاحتیاط را اخذ نمود چیست؟

- تمسّک به حدیث زراره در عوالی اللئالی است.

- امام علیه السّلام در این حدیث فرموده اند: خذ ما وافق منهما الاحتیاط، یعنی ببین که کدام یک مطابق

ص:191

احتیاط است، همان را اخذ کن، فی المثل:

- یک حدیث گفته: غسل جمعه واجب است، حدیث دیگر گفته: خیر، غسل جمعه واجب نیست.

- در اینجا آن حدیثی که می گوید: واجب است مطابق با احتیاط است، چونکه وجوب و اتیان دستور مطابق با احتیاط است، و لذا همان را اخذ می کنیم.

* امّا اگر احدهما مطابق با اصل نشد، فی المثل:

- یک حدیث گفته: ظهر واجب است، حدیث دیگر گفته جمعه واجب است.

- در اینجا به لحاظ وجوب و عدم وجوب تفاوتی میان این دو حدیث وجود ندارد تا که شما انگشت روی یکی گذاشته بگوئی این یکی مطابق احتیاط است.

- در اینگونه موارد، اذن فتخیّر، یعنی که جای تخییر است.

* جناب شیخ نظر حضرتعالی نسبت به دلیل فوق چیست؟

- اینستکه: بله، در حدیث عوالی اللئالی چنین مطلبی آمده است، لکن این حدیث مرفوعه است یعنی که سلسلۀ سند تا زراره ساقط شده است.

- به عبارت دیگر: تنها از زراره شروع شده است به اینکه روی عن الامام علیه السّلام کذا، و لکن روات دیگر ساقط شده اند، و لذا این حدیث فاقد اعتبار است.

- از آن گذشته این حدیث تنها در عوالی اللئالی نقل شده است که آن را هم بحرانی معتبر ندانسته و مؤلفش را هم مورد طعن قرار داده است.

- پس: به اعتبار این حدیث، نمی توان حکم کرد به اینکه قاعدۀ ثانویه در خبرین متعارضین اینستکه:

اوّل خذ ما وافق للاحتیاط و چنانچه نشد آنگاه تخیّر.

* وجه یا دلیل قائلین به قول دوّم که گفتند چه مطابق احتیاط باشد و چه نه، وظیفه ما عمل به احتیاط است و اگر احتیاط ممکن نشد آن گاه تخیّر، چیست؟

- اینستکه: در برخی از روایات وقتی از ائمه علیهم السّلام پرسیده می شود که در خبرین متعارضین چه باید کرد؟ امام در پاسخ فرموده اند: فارجه حتّی تلغی امامک. یعنی توقّف کن تا بروی و مسأله را از امام بپرسی و بفهمی.

- در اینجا دستور بر توقّف داده شده است، بدین معنا که بر طبق هیچیک از دو خبر فتوی نده.

- خوب توقّف در فتوی مستلزم احتیاط در عمل است و لذا:

- اگر فقها در یک مسأله ای فتوی ندادند وظیفۀ مردم عملا احتیاط است، چرا که هر امری در این عالم فتوی لازم دارد و إلاّ بدون فتوی می شود تشریع، و یگانه چیزی که فتوی لازم ندارد و تشریع نیست، عمل به احتیاط است.

ص:192

- فی المثل: وقتی انسان نداند که شرب توتون حلال است یا حرام؟ عملا می تواند که احتیاط کند یعنی که مرتکب شرب تتن نشود بدون اینکه حکم به حرمت آن و یا به وجوب احتیاط بکند.

- الحاصل: این حضرات می گویند: وقتی در روایات دستور به توقّف داده شده معنایش اینستکه: عملا احتیاط بکنید، و در صورتیکه عمل به احتیاط ممکن نشد آنگاه اذن فتخیّر.

* جناب شیخ نظر حضرتعالی راجع به دلیل مزبور چیست؟

- مطلب فوق هم درست نیست، چرا که ائمه آنجا که فرموده اند: توقّف کنید در حق کسی است که دسترسی به امام علیه السّلام داشته است و باب علم برای آنها منفتح بوده است و حال آنکه محل بحث ما در جایی است که ما دسترسی به امام و باب علم نداریم و لذا جای فارجه و... نیست، بلکه جای اذن فتخیّر است.

* جناب شیخ نظر حضرتعالی در پاسخ به اصل سؤال چیست؟

- اینستکه: مقتضای اصل و قاعدۀ ثانویّه در خبرین متعارضین همان «اذن فتخیّر» است.

- خلاصۀ مطلب اینکه متوجّه شدیم که:

1 - مقتضای اصل اوّلی در متکافئین، بنابر سببیّت تخییر است، و بنابر طریقیّت توقّف است.

2 - مقتضای اصل ثانوی در خصوص خبرین متعارضین هم تخییر است چرا که ائمه علیهم السّلام فرموده اند اذن فتخیّر.

* جناب شیخ تخییر نسبت به مجتهد چه حالی دارد و نسبت به مقلّد چه حالی؟

1 - یحتمل که بگوئیم: مجتهد وقتی به خبرین متعارضین متکافئین برخورد می کند حکمش نسبت به عمل شخصی خودش، حکم به تخییر است، یعنی که به تخییر عمل می کند.

- فی المثل: نمی داند که غسل جمعه بر او واجب است یا مستحب، برخورد می کند به دو خبر متعارض، بررسی کرده می بیند که ائمه علیهم السّلام فرموده اند: اذن فتخیّر، او نیز یکی را اختیار کرده و انجام می دهد، یا دالّ بر وجوب را یا دالّ بر استحباب را.

- امّا از نظر افتاء إلی الغیر که می خواهد برای سایر افراد از جمله مقلّدینش فتوی بدهد مسأله جای تأمل دارد که یفتی به تخییر یا یفتی بما اختار؟

* یحتمل که بگوئیم بله، فتوی بدهد به تخییر، یعنی همانطور که خودش فی عمل نفسه مخیّر است، دیگران را نیز فی اعمال نفسهم مخیّر کند.

* وجه این مطلب چیست؟

- اینستکه: احکام خدا در همۀ اصول و فروعش بین تمام مکلفین، مشترک است، یعنی که شارع در این موارد حکمی ندارد که مختصّ به برخی اشخاص باشد، بلکه همه در عمل به احکام خدا شریک هستند.

ص:193

- به عبارت دیگر: همان حکم اذن فتخیّر، مربوط به همۀ مکلفین است، همچنانکه خبر ثقه مربوط به همه است، خوب تخییر مربوط به متعارضین هم مربوط به همه است و لذا:

- وقتی مجتهد راجع به خبرین متعارضین فکر می کند درصورتی که فی المثل در متکافئین به اینجا رسید که وظیفه تو تخییر است، این تخییر را مربوط به همۀ مکلّفین دانسته در رساله اش هم بنویسید که وظیفه تخییر است.

- چنانکه وقتی مجتهد در بقاء حکم سابق شک می کند، فی عمل نفسه استصحاب جاری می کند، مقلدینش را هم وادار می کند که به همان حالت سابقه عمل کنند، فی المثل:

- شک می کند که مذی ناقض وضوء هست یا ناقض وضوء نیست؟

- فی عمل نفسه، به استصحاب تمسّک کرده می گوید استصحاب می کنم بقاء طهارت را و مذی را ناقض وضوء نمی دانم.

- خوب در رساله اش هم، مقلّدینش را وادار می کند که به همان حالت سابقه عمل کنند.

- به عبارت دیگر: خودش بر طبق حالت سابقه عمل می کند و بر طبق حالت سابقه نیز فتوی می دهد.

- خوب در خبرین متعارضین هم خودش به تخییر عمل کند و به تخییر فتوی بدهد.

2 - و یحتمل که بگوییم: خیر اینگونه نیست بلکه تخییر مربوط به مجتهد است و لذا به مقلّد نمی رسد.

- به عبارت دیگر: مجتهد فی عمل نفسه یفتی به تخییر، لکن نسبت به مقلدینش یفتی بما اختار، یعنی:

- خودش احدهما را اختیار کند و به مضمون آن تعیینا فتوی بدهد یا وجوب را و یا استحباب را و دیگر فتوی به تخییر ندهد. چرا؟

- بخاطر اینکه ائمه علیهم السّلام که در خبرین متعارضین فرموده اند: اذن فتخیّر، خطاب به کسی است که خود را در یک مسأله بین دو خبر متحیّر می بیند و نمی داند که به این خبر عمل کند یا به آن دیگری؟

- آن آدم متحیّر فرد مجتهد است و نه مقلّد، چرا که مقلّد از بررسی و سیر در این مراحل ناتوان است.

- به عبارت دیگر: اینکه آیا این خبر حجّت است یا نه؟ کار مجتهد است و اوست که باید تعیین بکند که به هنگام تعارض دو خبر چه باید کرد.

- پس: اذن فتخیّر، از احکام مختصۀ به مجتهد است و نه از احکام مشترکۀ بین همه، و لذا مجتهد یفتی بما اختار.

* جناب شیخ پس چطور در جریان استصحاب خودش مطابق حالت سابقه عمل می کند و مقلدینش

ص:194

را هم وادار به عمل به حالت سابقه یعنی استصحاب می کند؟

- به خاطر اینکه در باب استصحاب، سابقا یک حکمی وجود داشته است که مربوط به همه بوده است و نه مربوط به مجتهد.

- اکنون شک می کنیم که آیا آن حکم قبلی اکنون هم باقی است یا نه؟

- استصحاب می گوید: بله باقی است، منتهی همانطور که قبلا مربوط به همه بود، اکنون هم مربوط به همه است.

- پس: مجتهد در اینجا حکم به بقاء می کند، دیگران هم حکم به بقاء می کنند.

- امّا در خبرین متعارضین صحبت در تعیین طریق حکم است و نه در خود حکم، بدین معنا که آیا این روایت را طریق دست یابی به حکم قرار دهیم یا آن روایت را؟

- تعیین طریق حکم هم با مجتهد است، و لذا وظیفۀ تعیین حکم یعنی اذن فتخیّر هم مختص به مجتهد است، و این قابل مقایسه با استصحاب حالت سابقه نیست.

* جناب شیخ اگر مجتهد:

1 - در مقام قضاوت و رفع یک خصومت با خبرین متعارضین مواجه شود با کدام یک از آن دو خبر باید قضاوت بکند؟

2 - و در باب حکومت اگر بخواهد حکم بکند به اینکه رؤیت هلال شده است و فردا عید قربان است و یا حکم بکند به جهاد و یا حکم بکند به دفاع و امثال ذلک که از شؤون حکومت است و... با خبرین متعارضین متکافئین روبرو بشود وظیفه اش چیست؟

- مسلّما وظیفه اش تخییر است چونکه حکم فعل حاکم است و قضا فعل قاضی است و نه مترافعین و لذا این حاکم و قاضی است که در فعل خودش مخیّر است.

- مضافا بر اینکه اگر تخییر را به دیگران وابگذارد نه تنها فعل خصومت حاصل نمی آید بلکه شدیدتر هم می شود هکذا در شؤون حکومت.

* جناب شیخ حال که بنا شد در خبرین متعارضین متکافئین به اذن فتخیّر عمل بشود و قانون، قانون تخییر است، این تخییر، بدوی و ابتدائی است یا استمراری؟

1 - می توان گفت که استمراری است چرا که مقتضی برای آن موجود است و مانع هم مفقود و اشکالی هم در آن پیش نمی آید.

- و امّا مقتضی موجود است یعنی: امام علیه السّلام که می فرماید: اذن فتخیّر، معنایش اینستکه: وقتی با خبرین متعارضین مواجه شدید در اخذ یکی از این دو خبر مخیّر هستید و این کلام امام اطلاق دارد یعنی که مقیّد به دفعۀ اوّل و یا دوّم نشده است.

ص:195

- و امّا مانع مفقود است یعنی که مانعی در اینکه انسان یک بار به این حدیث عمل کند و بار دیگر به آن حدیث دیگر وجود ندارد.

* اگر گفته شود که این کار مستلزم مخالفت عملیّۀ تدریجیّه است چه؟ چونکه وقتی یک بار به این حدیث و دفعۀ بعد به آن حدیث عمل کند، قطع پیدا می کند که حکم خدا را مخالفت کرده است یعنی واجب بوده باشد مخالفت کرده، مستحب هم بوده مخالفت کرده است.

- امّا اگر همیشه یک خط را دنبال کند و به همان حدیثی که ابتداء اختیار می کند عمل نماید چنین قطعی به مخالفتی پیش نمی آید، چه می فرمائید؟

- قلنا به اینکه: مخالفت قطعیّه تدریجیّه در صورتی که انسان عند کلّ واقعه حجتی برای خودش داشته باشد عیبی ندارد بلکه حجّت دارد، چنانکه تبدّل رأی در مجتهد اشکال ندارد و نمی شود گفت که مخالفت تدریجیّه شده است.

2 - احتمال هم دارد که بگوئیم تخییر ابتدائی است و انسان تنها یک بار مخیّر است و لذا باید همان خبری را که در بار اوّل اختیار می نماید تا به آخر پیش ببرد. چرا؟

- به لحاظ اینکه: خطاب اذن فتخیّر متوجّه کسی است که متحیّر میان دو خبر مانده است.

- به تعبیر دیگر: خطاب امام متوجّه کسی است که در ابتداء امر متحیّر بین دو امر است و لذا پس از آنکه در نوبت اوّل احدهما را اختیار نمود از آن تحیر بدوی خارج شده است و دیگر متحیّر نیست بلکه متخیّر است.

- حال اگر در دفعۀ بعد به تحیّر بیفتد، این تحیر غیر از آن تحیّر اوّل است چرا که نقش تحیّر عوض شده است و مورد سؤال از امام هم این تحیّر دوّم نیست.

- در تحیر بدوی انسان متحیّر است که به این خبر عمل کند یا به آن خبر؟ یعنی که نحوۀ تحیّر، تحیّر بین الخبرین است.

- تحیّر بعدی اینستکه: آیا به آنی که در دفعۀ اوّل اختیار کردم ملزم شده ام یا نه؟

- به عبارت دیگر: آیا آن خطر را که از اوّل گرفته و شروع نمودم تا آخر با من است یا که من ملزم به آن نیستم؟

بنابراین: نمی شود گفت که مراد از تخییر در روایات، تخییر استمراری است.

بله، گفته شد که اگر ما تخییر را از حکم عقل استفاده کنیم، قاعدۀ اوّلیّه در متکافئین بنابر سببیّت تخییر است و لکن بنابر طریقیّت توقّف است.

- علی ایّحال اگر اصل و قاعدۀ اوّلیّه در آنجا تخییر بود حکم می کردیم به استمرار و می گفتیم که تخییر استمراری است. چرا؟

ص:196

- بخاطر اینکه بنابر سببیّت وقتی دو خبر با هم تعارض می کنند، تعارض سببین و یا به تعبیر دیگر تزاحم مصلحتین نامیده می شود.

- حال تزاحم مصلحتین نوبت اوّل و دوّم ندارد، بلکه هروقت که اتفاق بیفتد تزاحم مصلحتین است.

- وقتی هم که دو سبب تزاحم می کنند، انسان خود را مخیّر می داند که این سبب را تحصیل کند یا آن سبب را. و به تعبیر دیگر این مصلحت را بدست آورد یا آن مصلحت را.

- الحاصل: اگر اصل و قاعدۀ اوّلیّه بنابر سببیّت تخییر باشد، بله در آن صورت تخییر استمراری است، چنانکه در انقاذ غریقین چنین است.

- فی المثل: دو نفر در حال غرق شدن هستند و شما قادر به نجات هر دو نیستید.

- عقل در این تزاحم مصلحتین می گوید: مخیّر هستی که هریک را که می خواهی نجات بدهی.

- خوب در روز دیگر نیز اگر با چنین اتفاقی روبرو شوید باز هم تزاحم مصلحتین است و تخییر، این می شود استمرار، هیچ اشکالی هم در آن وجود ندارد.

* امّا ما طریقیّت را اختیار کرده و بنابر اصل ثانوی معتقد به تخییر شدیم یعنی که بجای توقّف، تخییر را قرار دادیم.

پس: همان تخییر ابتدائی را ملاک خود قرار داده و برای نوبتهای بعدی، اصل، عدم حجیّت آن دیگری است.

* جناب شیخ بعضی خواسته اند که استمرار التخییر را از باب استصحاب ثابت کنند و لذا می گویند وقتی شما با خبرین متکافئین روبرو می شوید وظیفۀ تان در ابتداء امر تخییر است، خوب احدهما را اختیار کرده، مطابق آن عمل می کنید.

- در نوبت بعد شک می کنید که آیا باز هم حق اختیار داریم تا بتوانیم هرکدام را که می خواهیم اختیار کنیم یا نه ملزم هستیم که همان مختار اوّلی را دنبال کنیم و تخییر بعدی در کار نیست؟

- استصحاب کنید تخییر را یعنی که در نوبت اوّل تخییر داشتید، اکنون هم تخییر دارید.

* جناب شیخ نظر حضرتعالی در این رابطه چیست؟

- به آنها می گوئیم که خیر، در اینجا یعنی در نوبت دوّم موضوع عوض شده است.

- موضوع که عوض بشود، استصحاب از کار می افتد.

- به عبارت دیگر: در نوبت اوّل، شما متحیّر در ابتداء امر بودید مورد خطاب شارع واقع شدید به اینکه تخیر، لکن اکنون شما آن متحیّر ابتدا امر نیستید بلکه متحیّر پس از تخیّر هستید و لذا موضوع عوض شده و شما حق استفاده از آن استصحاب را ندارید.

* جناب شیخ تعارض در امارات به چند صورت است؟

ص:197

1 - گاهی تعارض امارات در شبهات حکمیّه است.

2 - گاهی تعارض امارات در امور موضوعیّه است.

3 - گاهی تعارض امارات در امور خارجیّه است.

* تعارض امارات در شبهات حکمیّه مثل تعارض دو اجماع منقول است در متکافئین، البته بنابر اینکه اجماع منقول را حجّت بدانیم. و یا مثل تعارض دو شهرت است، البته بنابر اینکه شهرت را از ظنون خاصّه و حجّت بدانیم.

* قاعده در تعارض دو اجماع منقول متکافؤ و یا دو شهرت متکافؤ چیست؟

1 - برخی گفته اند که ما با تنقیح مناط می گوئیم که قاعده در اینجا نیز اذن فتخیّر است.

- بله، ائمه علیهم السّلام اذن فتخیّر را در رابطۀ با خبرین متعارضین فرموده اند، لکن ما تنقیح مناط کرده می گوئیم که در رابطۀ با دو حجّت است یعنی که ملاک تعارض الحجتین است، آنجا تعارض الحجّتین است، اینجا نیز تعارض الحجّتین است.

- پس: اذن فتخیّر را بر سر همۀ امارات متعارضه می بریم.

2 - برخی گفته اند که خیر این تنقیح مناط درست نیست، چرا که:

اوّلا: ما نمی توانیم تنقیح مناط قطعی بدست آوریم و قسم بخوریم که مناط تعارض الحجتین است، حال هر حجّتینی که باشد. خیر، لعلّ که آن خبرین خصوصیتی داشته اند که ائمه علیهم السّلام فرموده اند: اذن فتخیّر، و این خصوصیّت در تمام امارات نباشد.

- بله، تنقیح مناط ظنّی ممکن است که آن هم می شود قیاس، قیاس هم باطل است.

- پس: در اینجا باید که برگردیم به قاعدۀ اوّلیّه، قاعدۀ اوّلیّه هم در متکافئین بنابر سببیّت تخییر و بنابر طریقیّت، توقّف است.

- ما که شیخ هستیم طریقیّت را انتخاب کردیم چرا که امارات را از باب طریقیّت حجّت می دانیم و لذا اصل اوّلیّه را هم توقّف و رجوع به اصلی که مطابق لاحدهما باشد.

- اگر اصل با هر دو مخالف بود، آنگاه به سوی تخییر می رویم. فی المثل:

- اجماع نقل شده بر وجوب غسل جمعه، و نیز اجماع نقل شده بر استحباب غسل جمعه.

- هر دو اجماع، منقول و متکافئین هستند و لذا: یتوقّف و یرجع إلی اصل مطابق لاحدهما. و آن اصاله البرائه است که مطابق با اصل عدم وجوب غسل جمعه است.

- و یا فی المثل: اجماع نقل شده بر وجوب دفن کافر، اجماع دیگری گفته دفن کافر حرام است.

- دو اجماع منقول، تعارضا و یتوقّف و یرجع إلی الاصل، حیث اینکه اصل با هیچیک مطابق نباشد، یرجع إلی اختیار احد الاحتمالین.

ص:198

- خلاصه، در سایر امارات، غیر از خبرین متعارضین وضعیّت چنین است.

* مرحوم شیخ به تعارض دو اصاله الظهور اشاره نفرموده است، حکمش چیست؟

- بله، تعارض مزبور مربوط به دو آیه یا دو خبر متواتر و قطعی الصدور می باشد که از حیث سن مشکلی ندارند و لکن ظهورشان با هم تعارض دارد.

- اینجا یحکم باجمالهما و لذا یتوقّف و یرجع إلی الاصل المطابق لاحدهما.

* و امّا تعارض امارات در موضوعات، مثل تعارض دو بیّنه است.

- موضوعات هریک دارای ملاکی هستند و لذا قاعده اینستکه: یتساقطان یعنی که هر دو بیّنه تساقط کرده و یرجع إلی الموازین الاخر، فی المثل:

- در تعارض بیّنات گذشت که یتساقطان و یرجع إلی التنصیف جمعا بین الحقین، او یرجع إلی القرعه، فراجع.

* جناب شیخ حکم تعارض در سایر امور از جمله قول دو لغوی و یا دو رجالی چیست؟

- فرقی نمی کند، همان مطلبی که در امور فوق الذکر گفته آمد در این امور نیز می آید.

- فی المثل: دوتا لغوی و یا دوتا رجالی که قولشان با هم تکافؤ دارد:

- تاره یکی مطابق اصل است و تاره هیچکدام مطابق اصل نیست.

- آنجا که یکی مطابق اصل است:

- تاره آن اصل را مرجع می دانیم، و تاره آن اصل را مرجّح می دانیم.

- اگر یکی مطابق با اصل باشد و اصل را هم مرجّح بدانیم، خرج عن محلّ الکلام، چرا که بحث ما در متکافئین است و حال آنکه مورد مذکور بحثش در متزاحمین است.

- و اگر یکی مطابق با اصل باشد و ما اصل را مرجّح ندانیم کما هو الحق و...

یتوقّف و یرجع إلی الأصل المطابق لاحدهما. فی المثل:

- یکی از دو لغوی می گوید: صیغۀ افعل حقیقت در وجوب است، دیگری می گوید صیغۀ افعل، هم برای وجوب وضع شده، هم برای ندب و یا که می گوید صیغۀ افعل نقل شده إلی النّدب.

- دو قول مزبور با هم تعارضا و در نتیجه، یتوقّف و یرجع إلی الاصل المطابق لاحدهما، و آن اصل اصاله عدم الاشتراک، و عدم اصاله النقل است.

- یعنی اصل اینستکه: وقتی برای وجوب وضع شده است، دوباره برای ندب وضع نشده است و یا از وجوب منتقل به ندب نشده است چونکه الاصل عدم النقل.

پس: قول آن لغوی که می گوید: صیغۀ افعل فقط برای وجوب اخذ شده است را اخذ می کنیم.

- و یا فی المثل: دوتا رجالی با هم اختلاف کرده یکی می گوید فلان راوی مستقیم المذهب است،

ص:199

یعنی که در مذهب استقامت دارد، دیگری می گوید: خیر، ارتد عن مذهبه.

- در اینجا قول احدهما مطابق با اصل و قول آن دیگری مخالف با اصل است.

- به عبارت دیگر: آنکه ادّعا می کند که به همان حال استقامتش باقی است و یا بالعکس قولش مطابق با اصل است، خوب استصحاب هم همین را می گوید.

- و امّا اگر قول هیچیک مطابق با اصل نشد چه؟

فی المثل: یکی می گوید: فلانی اوّل فتحی بود، سپس رجوع به تشیّع نمود.

- دیگری می گوید: اوّل فتحی بود، سپس رجوع به تسنن کرد.

- قول هر دو مخالف با اصل است چرا که اصل اینستکه: اوّل فتحی بوده و نه به تشیّع رجوع کرده و نه به تسنّن.

- هیچیک از دو قول مخالف را نمی توان اخذ کرد، یعنی نمی شود که رجوع به قول ثالث نمود.

- به عبارت دیگر نمی شود گفت هر دو لغوی اشتباه می کنند و لذا این طرف از اوّل فتحی بوده، تا آخر هم فتحی مانده است.

- این رجوع إلی الثالث است، چرا که هر دو رجالی متفق اند که این راوی مذهب اوّلی خود را از دست داده است، حال اگر ما بگوئیم که خیر مذهب اوّلی اش پابرجاست، می شود احداث قول ثالث که جایز نیست.

* پس: رد اینجا چه باید کرد؟

- یرجع إلی المسأله الشرعیّه، باید که رجوع نمود به اصل عملی که با احدهما مطابق باشد، چونکه دست ما، از اصل رجالی و یا از اصل مربوط به الفاظ کوتاه است.

- و یا فی المثل: یک لغوی می گوید: غنا وضع شده است برای صوت مطرب، لغوی دیگر می گوید غنی وضع شده است برای صوت مرجّع.

- این دو متکافئین، متعارضین هستند، لکن از آنجا که اصلی که مساعد قول احدهما باشد نیست تا بگوئیم که برای این معنا وضع شده یا برای آن معنا.

- به اصل عملی رجوع کرده می گوئیم:

- نمی دانیم که صوت مرجّع حرام است یا صوت مطرب؟

- علم اجمالی و شک در مکلّف به جای احتیاط است، یعنی که هم از صوت مرجّع باید احتیاط نمود و هم از صوت مطرب. و هکذا در امثلۀ دیگر که در شرح مذکور است.

* وقتی بنا شد که در خبرین متعارضین متکافئین حکم تخییر را اجرا کنیم مشروط به اینستکه: اوّل بطور کامل فحص کنیم، وقتی مطمئن شدیم که احد الخبرین بر دیگری مزیت و رجحانی ندارد حکم

ص:200

به تخییر کنیم، بفرمائید دلیل بر این فحص چیست؟

* دلیل اوّل اینکه اگر عقل قانون تخییر را در اینجا قرار داده است، خوب وقتی اجازۀ تخییر احدهما را می دهد که انسان یقین حاصل کند و یا لااقل اطمینان پیدا کند که یکی از دو خبر مزیّتی بر خبر دیگر ندارد. چرا؟ زیرا شارع برای خبرین متعارضین، مرجّحاتی ذکر کرده است و لذا عقل تلاش می کند که محتاطانه عمل نماید.

- به عبارت دیگر: عقل می بیند که شارع برای مرجّحات ارزش قائل شده است، و لذا جستجو می کند تا مطمئن شود که یکطرف ترجیحی نسبت به طرف دیگر نداشته باشد.

- و امّا اگر شرع این قانون تخییر را قرار داده است و نه عقل، باید دید که شارع در چه صورت اجازۀ تخییر داده است؟

- در برخی از روایات وقتی سؤال شده است که در مورد خبران متعارضان چه کنیم؟

- پاسخ داده اند به اینکه: موسّع علیک، میدان برای تو باز است، هرکدام را که خواستی عمل کن و دیگر اسمی از مرجّحات برده نشده است، بلکه فورا اذن فتخیّر، مطرح شده است.

- و امّا در برخی دیگر از روایات باب، اوّل مرجّحات را متذکر شده و پس از فقد المرجّحات فرموده است که اذن فتخیّر. بنابراین:

- برخی از روایات مطلق آمده اند، یعنی که از اوّل گفته اذن فتخیّر.

- برخی از روایات، اوّل مرجّحات را مورد نظر قرار داده، بعد فرموده اذن فتخیّر.

* قاعده و قانون در اینجا چیست؟

- حمل المطلق علی المقید است، یعنی بگوئیم که: تخییر پس از ترجیح است یعنی اگر دستمان از مرجّحات کوتاه شد آنگاه نوبت می رسد به تخییر.

* حالا که شارع در خبرین متعارضین، بررسی مرجّحات را از ما خواسته است وظیفۀ ما چیست؟

- فحص تام یعنی کامل از وجود و یا عدم وجود مرجّح است، چونکه ما عالم به غیب نیستیم که به محض برخورد به دو خبر متوجّه شویم که یکی راجح از دیگری است یا نه؟ و لذا این مطلب نیاز به فحص یعنی بررسی و جستجو دارد.

* جناب شیخ اگر کسی بگوید به ذهن ما می آید که ائمّه ما که همۀ مرجّحات را نشمرده اند بلکه نام چند مرجّح را برده اند که از آنها تعبیر به مرجّحات منصوصه گفته می شود.

- آیا تنها مرجّحات منصوصه نیاز به فحص دارند یا که مرجّحات غیرمنصوصه نیز نیاز به فحص دارند؟

- بله، چرا که علماء فاصله ای بین مرجّحات منصوصه و مرجّحات غیرمنصوصه قرار نداده اند، یعنی

ص:201

همانطور که در مرجّحات منصوصه فحص لازم است در مرجّحات غیرمنصوصه نیز فحص لازم است.

- فثبت اینکه: قانون تخییر اعمّ از اینکه از عقل گرفته شود یا از شرع پس از ترجیح است و از آنجا که ما نسبت به وجود ترجیح و یا عدم آن علم لدنی نداریم باید که از طریق فحص بدست آوریم که راجح و مرجوحی هست یا نه؟

* مقدار این فحص چقدر است؟

- به میزانی که حداقل ظنّ یعنی اطمینان حاصل کنیم که راجح و مرجوحی در کار نیست و خبرین متکافئین هستند.

در تمام موارد فحص گفته اند که اطمینان کفایت می کند چرا که اگر مقیّد به تحصیل علم و یقین باشیم، همۀ اوقات ما در اطراف مرجّحات یک یا دو مورد از متعارضین صرف و از بقیّۀ موارد تعارض باز خواهیم ماند.

* جناب شیخ اگر کسی بگوید این مسأله نیازی به فحص ندارد چرا که وقتی شک می کنیم که از دو خبر متعارض یکی راجح و دیگری مرجوح است و یا که متساوی هستند، می گوئیم: الاصل عدم الترجیح. چه می فرمائید؟

- این مطلب از دو جهت بی فایده است:

- یکی اینکه اصاله العدم، خودش استصحاب است، یعنی استصحاب عدم وجود ترجیح است.

- استصحاب یکی از اصول عملیّه است و اجرای تمام اصول عملیّه در شبهات حکمیه باید که بعد الفحص باشد، چه برائت باشد، چه استصحاب و چه تخییر.

- بنابراین: شما استصحاب هم بخواهید جاری کنید، بعد الفحص باید جاری کنید، محل بحث ما هم مربوط به شبهات حکمیه است چونکه خبرین متعارضین در رابطۀ با احکام است.

* دوّمین دلیل بر وجوب فحص تام اینستکه: اگر ما در خبرین متعارضین فحص نکنیم و به محض برخورد به خبرین در صورتی که چیزی از رجحان به نظرمان آمد که فهو و چنانچه چیزی به نظرمان نیامد اذن فتخیّر، لازمه اش هرج ومرج در فقه است.

- حتّی در رابطۀ با شرائط اجرای اصل برائت هم خواندیم که عمده شرط اجرای برائت، الفحص عن الادله است.

- یعنی که فحص بکنید اگر دلیلی در تکلیف پیدا نکردید آن وقت به سراغ اجرای اصاله البرائه بروید.

* دلیل از فحص در شبهات حکمیّه چیست و چرا تا فحص نکنیم نمی توانیم برائت یا استصحاب جاری کنیم؟

- زیرا که عدم الفحص مستلزم هرج ومرج در فقه می باشد، چونکه اگر فحص نشود بیشتر تکالیف

ص:202

الهیّه معطل خواهد ماند و لذا با فحص باید آنها را بدست آورد.

- چنانکه در اجرای اصول لفظیّه یعنی اصاله الحقیقه، اصاله العموم، اصاله الاطلاق گفته اند که باید پس از فحص تام باشد. چرا؟

- بخاطر اینکه اگر بدون فحص اصول لفظیّه را اجرا کنیم، مخالفتهای کثیره ای رخ خواهد داد. چرا؟

- زیرا: انّا نعلم بانّ اکثر العمومات قد خصّص و اکثر المطلقات قد قیّد و اکثر الظّواهر ارید منها خلاف الظاهر من دون نصب قرینه متّصله.

- خلاصه اینکه می دانیم که ارادۀ خلاف ظاهر در این کلمات فراوان و لکن به آنها دست پیدا نمی کنیم مگر با فحص. فی المثل:

1 - اگر فحص نکرده به هر عامّی که می رسیم ظاهرش را بگیریم پس از آن متوجّه می شویم که ما به یک عامّی تمسّک نمودیم در حالیکه ده ها مخصّص داشته که مورد لحاظ قرار نگرفته و ترک شده اند.

2 - و اگر فحص نکرده به یک مطلق عمل کنیم، بعدها متوجّه می شویم که ده ها قید داشته و حال آنکه این قیود مورد غفلت قرار گرفته و تعطیل شده اند.

3 - و چه بسا بدون فحص به ظواهر عمل کرده بعد متوجّه شویم که ده ها قرینۀ صارفه داشته و همه تعطیل مانده است.

- پس: همانطور که اجرای اصول علمیّه فحص لازم دارد، اجرای اصول لفظیّه هم فحص لازم دارد.

- اجرای قانون اذن فتخیّر در خبرین متعارضین هم فحص لازم دارد.

3 - و امّا سوّمین دلیل بر وجوب فحص، اجماع است منتهی اجماع تقدیری و نه اجماع تنجیزی.

الحاصل:

- آنها که ترجیح را واجب می دانند، فحص از مرجّح را هم واجب می دانند.

- آنها که ترجیح را واجب نمی دانند اگر مورد سؤال واقع شوند که اگر ترجیح را واجب می دانستید آیا فحص را هم واجب می دانستید؟

- می گویند بله اگر ترجیح را واجب می دانستیم، فحص را هم واجب می دانستیم.

پس: فحص بالاجماع واجب است، منتهی در نظر یک عدّه ای تنجیزا و در نظر برخی هم تقدیرا او تعلیقا.

- پس: وقتی ترجیح واجب باشد، فحص هم واجب است و بدون فحص حق اجرای تخییر وجود ندارد.

- این بود بحث در متکافئین.

ص:203

متن المقام الثانی: فی التّراجیح

الترجیح: تقدیم إحدی الأمارتین علی الاخری فی العمل؛ لمزیّه لها علیها بوجه من الوجوه.

و فیه مقامات:

الأوّل: فی وجوب ترجیح أحد الخبرین بالمزیّه الدّاخلیّه أو الخارجیّه الموجوده فیه.

الثانی: فی ذکر المزایا المنصوصه، و الأخبار الوارده.

الثالث: فی وجوب الاقتصار علیها أو التعدّی إلی غیرها.

الرابع: فی بیان المرجّحات الداخلیّه و الخارجیّه.

ترجمه

مقام دوّم: در تراجیح

اشاره

- ترجیح عبارتست از مقدّم داشتن یکی از دو امارۀ متعارض بر دیگری در عمل (و نه در حجیّت چونکه هر دو حجّت اند)، به دلیل مزیّت (و رجحانی) که آن اماره به وجهی از وجوه، بر دیگری دارد.

- در این مقام دوّم: چهار مقام از بحث وجود دارد:

- مقام اوّل: در وجوب ترجیح یکی از دو خبر متعارض است به سبب یک مزیّت داخلی (مثل اعدل بودن او) و یا خارجی (مثل مطابق بودن احد الخبرین با شهرت عملیّه).

- مقام دوّم: در ذکر مزایا (و مرجّحات) منصوصه و اخبار واردۀ (مربوط به خبرین متعارضین) است.

- مقام سوّم: در وجوب اکتفاء و قناعت بر مرجّحات منصوصه یا تعدّی به مرجّحات غیر منصوصه است.

- مقام چهارم: در بیان مرجّحات است، اعم از مرجّحات داخلی و خارجی.

تشریح المسائل

* جناب شیخ مقام اوّل از دو مقام بحث در باب تعادل و تراجیح، پیرامون تعادل بود که طی دو مرحله مورد بحث واقع شد:

- یک مرحلۀ آن مربوط بود به مقتضای قاعدۀ اوّلیّه، و مرحلۀ دوّم مربوط بود به مقتضای قاعدۀ ثانویّه.

- اینک بفرمائید که مقام ثانی پیرامون چه امری است؟

- پیرامون تراجیح است؛ کلمۀ تراجیح هم جمع کلمۀ ترجیح است.

* ترجیح در لغت به معنای برتری دادن یکی از دو یا چند امر بر دیگری و تقدیم آن بر سایرین است.

البته، ترجیح:

ص:204

1 - گاهی ترجیح مرجوح بر راجح است که قبیح است مثل ترجیح فرد بی تقوی بر فرد باتقوی.

2 - گاهی ترجیح بلامرجّح است که عند المشهور از محالات است.

3 - گاهی ترجیح مع المرجّح است که خود دو صورت دارد:

- اگر مرجّح دارای ارزش بوده و معتبر باشد، ترجیح منطقی و عقلایی است.

- لکن اگر مرجّح فاقد اعتبار و ارزش باشد، ترجیح قبیح است.

* و امّا ترجیح در اصطلاح اصولی در معنای خاصّی به کار رفته است و آن عبارتست از تقدیم یکی از دو امارۀ متعارضه بر دیگری بخاطر مزیّت و رجحانی که در آن وجود دارد.

خلاصه اینکه ترجیح عبارتست از: راجح را بر مرجوح مقدّم داشتن.

- البته؛ ترجیح گاهی در حجیّت است و گاهی در عمل و ما نحن فیه از این قبیل است، چراکه فرض بر اینستکه: هر دو اماره حجّت بوده و جامع شرائط حجیّت می باشند به نحوی که اگر معارض نبودند، به هر دو عمل می شد.

- به عبارت دیگر هریک از دو دلیل، در حال ترک دیگری مقدور می نمایند، لکن در مقام عمل، به راجح عمل کرده و آن را حجیّت فعلیّه قرار می دهیم و إلاّ حجیّت شأنیّه در هر دو وجود دارد.

* مراد از (بوجه من الوجوه) چیست؟

- عبارتست از جهتی از جهات ترجیح که به تفصیل خواهد آمد که مرجّح هم دلالی دارد، هم داخلی دارد هم خارجی و...

- نکته: استعمال ترجیح در معنای فوق، از باب نقل است که با رعایت مناسبت، از معنای لغوی نقل و در خصوص این معنای اصولی استعمال شده است، مثل کلمۀ دابّه، که در لغت به معنای مطلق جنبنده و کلّ ما یدبّ علی الارض است و لکن در اصطلاح عرف عام عرب زبانها به خصوص اسب اطلاق می شود.

- البته، کلمۀ تراجیح در شکل جمع به معنای انواع و اقسام ترجیحات احدی الأمارتین علی الاخری است.

* حاصل مطلب در (و فیه مقامات... الخ) چیست؟

- اینستکه: در مقام ثانی یعنی باب تراجیح مستقلاّ چهار مقام وجود دارد:

* مقام اوّل اینستکه:

- اگر دو اماره با یکدیگر تعارض کنند و یکی از آن دو نسبت به دیگری دارای رجحان و امتیاز باشد، آیا واجب است که راجح را بر مرجوح ترجیح داده و اخذ به راجح و طرح مرجوح کنیم یا اینکه ترجیح مستحب است و نه واجب و یا اینکه حتّی مستحب هم نیست بلکه وجود رجحان ظنّی که موجب قوّت

ص:205

دلالت می شود کالعدم است و مثل متعادلین جای تخییر است و نه ترجیح؟

- نکته: امتیازات مورد اشاره:

- یا داخلی است مثل مزایای مربوط به متن یا سند یک حدیث کما سیأتی.

- یا خارجی است مثل امور مستقلّه ای که در خارج به وجود مستقل موجود هستند و موجب رجحان احد الأمارتین می شوند، کما سیأتی ان شاء اللّه.

* مقام دوّم اینستکه:

- مزایا و مرجّحات یکی از دو حدیث بر دیگری در دوگونه است:

1 - مرجّحات غیرمنصوصه، یعنی عواملی که سبب اقربیّت یک حدیث به صدور و صدق می شوند و لکن در روایات و اخبار علاجیّه به آنها اشاره ای نشده است، از قبیل ترجیح به نقل، ترجیح به لفظ، به فصاحت و...

2 - مرجّحات منصوصه، یعنی مزایایی که در خود اخبار و احادیث به آنها تصریح شده است و شرع مقدّس مستقیما آنها را مرجّح یکی از دو دلیل متعارض قرار داده است، مثل ترجیح به شهرت، موافقت کتاب و...

* مقام ثانی مربوط به کدامیک از این دوگونه مرجّح است؟

- مربوط به بیان مرجّحات منصوصه و ذکر اخبار علاجیّه ای است که حاوی این مرجّحات هستند.

* مقام سوّم اینکه: آیا در مقام ترجیح احد المتعارضین علی الاخری تنها باید که به مرجّحات منصوصه اکتفا نمود و حق تعدّی به سایر مرجّحات را نداریم یا اینکه حق داریم که به هر عاملی که سبب اقربیّت احد الحدیثین إلی الصّدق و الحقّ و الواقع می شود، تعدّی کنیم؟

* مقام چهارم: در بیان انواع و اقسام مرجّحات داخلیّه و خارجیّه است.

- داخلیّه، یعنی مرجّحاتی که بطور مستقلّ وجود خارجی ندارند بلکه به وجود خبر موجوداند و یا که مربوط به سند و متن آن هستند.

- خارجیّه، یعنی مرجحاتی که مستقلا در خارج موجودند و ضمنا سبب رجحان می شوند.

ص:206

متن أمّا المقام الأوّل

فالمشهور فیه وجوب التّرجیح(1). و حکی عن جماعه(2) - منهم الباقلانی و الجبّائیان - عدم الاعتبار بالمزیّه و جریان حکم التّعادل.

و یدلّ علی المشهور - مضافا إلی الإجماع المحقّق و السّیره القطعیّه و المحکیّه عن الخلف و السّلف و تواتر الأخبار بذلک -: أنّ حکم المتعارضین من الأدلّه - علی ما عرفت - بعد عدم جواز طرحهما معا، إمّا التخییر لو کانت الحجیّه من باب الموضوعیّه و السببیّه، و إمّا التوقّف لو کانت من باب الطریقیّه، و مرجع التوقّف أیضا إلی التخییر إذا لم نجعل الاصل من المرجّحات أو فرضنا الکلام فی مخالفی الأصل؛ إذ علی تقدیر الترجیح بالأصل یخرج صوره مطابقه أحدهما للأصل عن مورد التّعادل. فالحکم بالتّخییر، علی تقدیر فقده أو کونه مرجعا، بناء علی أنّ الحکم فی المتعادلین مطلقا التخییر، لا الرجوع إلی الأصل المطابق لأحدهما. و التّخییر إمّا بالنّقل و إمّا بالعقل، أمّا النّقل فقد قیّد فیه التخییر بفقد المرجّح، و به یقیّد ما اطلق فیه التّخییر و أمّا العقل فلا یدلّ علی التخییر بعد احتمال اعتبار الشّارع للمزیّه و تعیین العمل بذیها.

و لا یندفع هذا الاحتمال بإطلاق أدلّه العمل بالأخبار؛ لأنّها فی مقام تعیین العمل بکلّ من المتعارضین مع الإمکان، لکن صوره التّعارض لیست من صور إمکان العمل بکلّ منهما، و إلاّ لتعیّن العمل بکلیهما. و العقل إنّما یستفید من ذلک الحکم المعلّق بالإمکان عدم جواز طرح کلیهما(3) ، لا التّخییر بینهما، و إنّما یحکم بالتّخییر بضمیمه أنّ تعیین أحدهما ترجیح بلا مرجّح، فإن استقلّ بعدم المرجّح حکم بالتّخییر؛ لأنّه نتیجه عدم إمکان الجمع و عدم جواز الطّرح و عدم وجود المرجّح لأحدهما، و إن لم یستقلّ بالمقدّمه الثّالثه توقّف عن التخییر، فیکون العمل بالرّاجح معلوم الجواز و العمل بالمرجوح مشکوکا.

ترجمه

مقام اوّل: در وجوب ترجیح میان دو دلیل متعارض و استدلال بر آن

اشاره

- پس: مشهور در آن وجوب ترجیح است، درحالیکه از جماعتی از علماء از جمله باقلانی و جبّائیان، عدم اعتبار و ارزش برای مزیّت و (قول به) اجرای حکم تعادل در متراجحین حکایت شده است.

- و علاوه بر اجماع محصّل، و سیرۀ عملیّه، و اجماعات منقولۀ از قدما و متأخّرین، و روایات متواتره

ص:207


1- (1) - انظر مفاتیح الاصول: 686.
2- (2) - انظر مفاتیح الاصول: 686، و فواتح الرحموت المطبوع ذیل المستصفی 189:2.
3- (3) - انظر غایه البادیء (مخطوط): 279، و غایه المأمول (مخطوط): الورقه 218.

بر وجوب (اخذ به راجح)، دلالت می کند بر قول مشهور (یعنی وجوب ترجیح)، اینکه:

- حکم دو دلیل متعارض بنابر آنچه (از مباحث قبل) متوجّه شدید و پس از (قبول) عدم جواز طرح هر دو دلیل با هم (یعنی تساقط و کان لم یکونا):

1 - یا (از اوّل تا به آخر) تخییر است (البته) اگر حجیّت امارات از باب موضوعیّت و سببیّت باشد.

2 - و یا توقّف است، اگر حجیّت امارات از باب طریقیّت باشد، درحالیکه بازگشت توقّف هم (در آخر) به تخییر است (البته) اگر اصل را از مرجّحات قرار ندهیم، و یا فرض کنیم سخن در جایی است که هر دو دلیل مخالف با اصل اند (که قطعا منتهی به تخییر می شود)

- زیرا بر فرض ترجیح به سبب (مطابقت یکی از دو دلیل) با اصل، صورت مطابقت یکی از دلیلین با اصل، از مورد تعادل و تعارض، خارج (و ترجیح واجب) می شود.

- پس: حکم به تخییر، یا بنابر فرض نبود مطابقت با اصل است یا (بنابر مطابق بودن یکی با اصل است) و اصل مرجع است (و نه مرجّح)، بنابراینکه حکم در متعادلین مطلقا (چه یکی مطابق اصل باشد چه نباشد) تخییر است و نه رجوع به اصلی که مطابق با احدهماست.

- و تخییر یا به حکم نقل است و یا به حکم عقل است.

* امّا نقل، (قاعده اش در این مورد حمل المطلق علی المقیّد است و لذا) تخییر مقیّد شده است به نبودن مرجّح، و با این (روایاتی که مرجّحات را ذکر کرده)، مقیّد می شود روایاتی که حکم به تخییر در آنها مطلق آورده شده است.

* و امّا عقل، پس از احتمال اعتبار شارع برای مزیّت (و رجحان) و تعیین عمل به ذی المزیّه دلالت (و حکم) به تخییر نمی کند.

- و این احتمال (و نگرانی عقل از آن) با اطلاق ادلّۀ عمل به اخبار (مثل صدّق العادل) دفع نمی شود، چرا که این اخبار در مقام تعیین عمل به هریک از متعارضین است در صورت امکان عمل به آنها.

- امّا صورت تعارض از صوری نیست که امکان عمل به هریک از دو متعارض در آن باشد وگرنه عمل به هر دو متعیّن (و هر دو واجب العمل) می شدند.

- و عقل از این حکم (صدّق العادل که) معلّق به امکان است، عدم جواز طرح و کنار گذاشتن هر دو دلیل را استفاده می کند و نه تخییر بین آنها را.

- البته، عقل (پس از مقدّمات فوق) با ضمیمه کردن این مطلب که تعیین احدهما ترجیح بلامرجّح است، حکم به تخییر می کند، و لذا:

- اگر عقل مطمئن شود به عدم وجود مرجّح (و مساوی بودن خبرین) حکم به تخییر می کند چونکه تخییر نتیجۀ عدم امکان جمع (و عمل به هر دو) و عدم جواز طرح و کنار گذاشتن هر دو، و عدم وجود

ص:208

مرجّح برای یکی از دلیلین است.

- و اگر از ناحیۀ مقدّمه سوّم، مطمئن نشود، حکم به تخییر نخواهد کرد.

- پس: عمل به دلیل راجح معلوم الجواز و عمل به دلیل مرجوح مشکوک است.

***

تشریح المسائل

* مراد از (فالمشهور فیه وجوب الترجیح... الخ) چیست؟

- پاسخ به یک سؤال مقدّر است که تقدیرش چنین است:

- اگر دو حدیث با یکدیگر تعارض بکنند درحالیکه یکی از آن دو راجح و دیگری مرجوح است، آیا ترجیح راجح بر مرجوح واجب است یا مستحب یا که نه واجب است و نه مستحب؟

- سه نظریه در پاسخ به این سؤال مطرح است.

1 - مشهور اصولیین چه شیعه و چه سنی اعم از متقدّم و متأخّر قائل به وجوب ترجیح بوده و می گویند:

- باید که راجح را اخذ کرده و مرجوح را کنار گذاشت و جای تخییر نیست بلکه معیّنا راجح حجّت فعلی است.

2 - برخی از اصولیین شیعه از جمله مرحوم سید صدر شارح الوافیه قائل به استحباب ترجیح اند.

3 - اجماعات منقوله: بسیاری از متأخرین و متقدّمین ادعای اجماع کرده اند بر وجوب ترجیح و اجماع منقول به خبر مستفیض بلکه متواتر است.

4 - اخبار متواتره ای وجود دارد مبنی بر وجوب ترجیح و اخذ راجح و طرح مرجوح، که از این اخبار تعبیر به اخبار علاجیّه می شود و تعبیرشان معنوی است.

5 - و امّا دلیل پنجم خود دارای مراحلی است که ذیلا و به ترتیب بیان می شود:

* مرحلۀ اوّل اینستکه: در مباحث قبل و در بیان مقتضای قاعدۀ اوّلیّه و حکم العقل در متعارضین متعادلین گفته شد که برخی طرفدار تساقطاند.

- طرفداران تساقط می گفتند که وقتی دو دلیل با هم برابر باشند، هر دو در اثر تعارض تساقط کرده کان لم یکونا و یرجع إلی الاصل العملی.

- لکن ما این نظریه را نپذیرفته و قول به تساقط را رد کرده، ثابت نمودیم که ادلّۀ حجیّت خبر واحد ثقه، همانگونه که خبرهای ثقۀ غیر مبتلا به معارض را شامل می شود، خبرهای ثقۀ مع المعارض را هم شامل می شود.

- پس: متعارضین نیز دارای حجیّت هستند و واجب الاتّباع می باشند.

ص:209

- سپس روی دو مبنای مشهور بحث کردیم:

- یکی مبنای مشهور عامّه، یعنی سببیّت بود.

- یکی هم مبنای مشهور امامیّه یعنی طریقیّت محضه بود.

- امّا: بنابر هر دو مبنا، مقتضای قاعدۀ اوّلیّه در متعارضین متعادلین تخییر شد.

* و امّا بر مبنای سببیّت مطلب روشن است. چرا؟

- زیرا در این صورت، متعارضین متعادلین مثل واجبین متزاحمین متساویین می شوند که هرکدام دارای مناط و ملاک و مصلحت ملزمه هستند و هیچکدام بر دیگری اولویّت و رجحانی ندارد، و اقوی ملاکا نیست.

- از طرفی هم فرض بر اینستکه: قدرت بر امتثال هر دو را نداریم و لذا به ناچار و به حکم عقل قائل به تخییر می شویم و می گوئیم مجتهد مخیّر است بین عمل به هریک از متعارضین.

- به عبارت دیگر: اختیار دارد که به هرکدام که می خواهد عمل کرده و از آن متابعت نماید.

- حال بر این سلوک و متابعت و تطبیق عمل بر طبق اماره، مصلحتی داده می شود به اندازۀ مصلحت واقع و یا بیشتر از آن که عند الخطاء جابر بوده و جای مصلحت واقعیّه را.

- این بر مبنای مصلحت سلوکیّه است.

- و اما بر مبنای طریقیت محضه، اگرچه قاعدۀ اوّلیّه در متعارضین المتعادلین عبارتست از توقّف و رجوع به اصل عملی و لکن توقّف هم برمی گردد به تخییر، چرا که بر این مبنا سه صورت متصور است:

1 - اینکه متعارضین هر دو مخالف اصل باشند فی المثل:

- یک دلیل می گوید: افعل که ظهور در وجوب دارد، دلیل دیگر می گوید لا تفعل که ظهور در حرمت دارد.

- و یا یک دلیل می گوید: صلّ الظهر، دلیل دیگر می گوید صلّ الجمعه.

- در هر دو مثال، هریک از دو دلیل مخالف با اصل اند. چرا؟

- زیرا که در مثال اوّل؛ الأصل البرائه من الوجوب و الحرمه، و در مثال دوّم، الأصل عدم وجوب الظهر او الجمعه.

- خوب در فرض مزبور روشن است که باید قائل به تخییر بینهما بشویم و جای مراجعه به اصل نیست. چرا؟

- چونکه احداث قول ثالث است، لکن در مباحث قبل گذشت که علی التوقف، متعارضین در خصوص مؤدّای خود حجّت نیستند و لکن برای نفی قول ثالث حجّت اند و معارضی هم ندارند.

- پس: تخییر، تعیّن می یابد.

ص:210

2 - اینکه یکی از دو دلیل متعارض مطابق اصل باشد و دیگری مخالف اصل.

- فی المثل: یک دلیل می گوید: یجب غسل الجمعه، دلیل دیگر می گوید: ینبغی...

- در اینجا دلیل دوّم مطابق با اصل عدم وجوب و یا اصل برائت است.

- در فرض مزبور نیز:

* یا اینستکه: ما هم مثل مشهور اصل عملی را مرجّح احد المتعارضین یعنی دلیل لا یجب قرار می دهیم که از فرض بحث خارج می شود چونکه بحث ما در متعادلین است و نه متراجحین، مضافا بر اینکه این مبنا که اصل عملی بتواند مرجّح اماره ای از امارات باشد فاسد است، چنانکه در اواخر بحث استصحاب بدان اشاره شد.

* یا اینستکه: ما اصل را مرجع قرار می دهیم، یعنی می گوئیم که:

- مقتضای قاعده در متعارضین عبارتست از: التّوقّف عن العمل بالمتعارضین و الرّجوع إلی الاصل، باز هم به کمک قاعدۀ ثانویه و اخبار باب متعارضین یعنی اخبار علاجیّه، جای توقّف نبوده و علی التّخییر باید به احدهما اخذ شود.

- حاصل و خلاصه مرحلۀ اوّل از دلیل پنجم اینستکه: حکم متعارضین، پس از فساد تساقط، تخییر است.

* مرحلۀ دوّم اینستکه: حاکم به این تخییر بین المتعارضین: 1 - یا عقل است چنانکه علی السّببیّت، عقل حکم به تخییر نمود و علی الطریقیّت هم بر فرض مخالفت هر دو با اصل، عقل حکم به تخییر نمود.

2 - و یا شرع است، چنانکه مقتضای قاعدۀ ثانویّه در متعارضین به حکم اخبار علاجیّه تخییر است، چنانکه بحثش خواهد آمد، و شقّ ثالثی وجود ندارد.

* و امّا مرحلۀ سوّم آن اینستکه: حاکم به تخییر چه عقل باشد و چه شرع، هیچکدام حکم به تخییر نمی کنند مگر پس از نبود مرجّحات.

- به عبارت دیگر: تا یکی از مرجّحات در یکی از متعارضین باشد جای حکم به تخییر نیست.

- توضیح ذلک اینکه:

- اخبار علاجیّه ای که حاکم به تخییر شرعی بین متعارضین هستند، خود بر دو دسته اند:

1 - اخباری که به قول مطلق حکم به تخییر کرده و ترجیحات را مورد لحاظ قرار نمی دهند.

2 - اخباری که اوّل مرجّحات را مطرح می کنند و سپس درصورتیکه در هیچیک از دو طرف رجحانی نبود دستور به تخییر می دهند.

- و امّا قاعده اینستکه: ما مطلقات را حمل بر مقیّدات کنیم.

ص:211

پس: از نظر شرعی، رجوع به تخییر در فرض فقدان مرجّحات است و إلاّ با وجود یکی از مرجّحات، ترجیح واجب است، و هو المطلوب.

- و امّا عقل، اگر ما باشیم و عقل، عقل:

1 - یک محاسبه ای با قطع نظر از اخبار علاجیّه دارد و آن اینستکه:

- اگر در یکطرف از متعارضین رجحانی باشد باید که اخذ به راجح شود و جای تخییر یا اخذ به مرجوح نیست و این یک امر وجدانی است.

2 - و یک محاسبه ای هم با ملاحظۀ اخبار علاجیّه دارد و آن اینستکه:

- وقتی عقل می بیند که شارع مقدّس مرجّحاتی را ذکر کرده است و در اخبار متواتره ای دستور داده است که باید اخذ به راجح شود و مرجوح طرح گردد، قطعا قاطع می شود به اینکه با وجود یکی از آن مرجّحات دیگر جای تخییر نیست و باید که راجح را گرفت.

- به فرض هم که قاطع بر این مطلب نشود، حداقل این احتمال را می دهد که شاید آن حدیثی که دارای رجحان و مزیت است، عند الشارع مقدّم باشد یعنی که حجیّت فعلیّه و واجب العمل باشد.

- با وجود این احتمال، دوران بین تعیین و تخییر بوده و عقل احتیاط را از دست نداده و از باب احتیاط حکم به لزوم اخذ راجح می کند. چرا؟

- زیرا که راجح حتما جایز الاتّباع است و لکن مرجوح مشکوک العمل است.

- شک در حجیّت هم مساوی با علم به عدم حجیّت است.

- پس: عقلا هم نمی توان به مرجوح اخذ نمود بلکه باید راجح را گرفت.

- و این همان معنای وجوب ترجیح است.

* حاصل مطلب در (و لا یندفع هذا الاحتمال باطلاق ادلّه العمل بالاخبار...) چیست؟

- اینستکه: این احتمال و نگرانی عقل از آن، با اطلاق ادلّۀ عمل به اخبار مثل صدق العادل مثلا دفع نمی شود، چرا که این اخبار در مقام تعیین عمل به هریک از متعارضین است لکن در صورت امکان عمل به آنها.

- توضیح ذلک اینکه:

- در مقابل مشهور برخی از عامّه در این مسأله معتقد به تخییر شده و گفته اند که در متراجحین نیز مثل متعادلین جای تخییر است و ترجیح در اینجا نه واجب است و نه مستحب.

- این حضرات نیز در اثبات مدعای خود دلائلی دارند که در این قسمت سه دلیل از چهار دلیل آنها را مطرح و پاسخ می دهند و در بحث های بعد به دلیل چهارم آنها خواهد پرداخت.

- دلیل اوّل آنها اینستکه: ما در رابطۀ با متعارضین دو دسته دلیل داریم:

ص:212

- دستۀ اوّل؛ ادلّۀ عامّه و اوّلیّه است که همان ادلّۀ حجیّت خبر واحد ثقه باشد. مثل: آیۀ نباء و...

- دستۀ دوّم؛ ادلّۀ ثانویّه و خاصه است که همان اخبار علاجیّه باشند که اختصاص به متعارضین دارند.

- اخبار علاجیّه ظهور و بلکه صراحت در وجوب ترجیح دارند و به برکت آنها عقل احتمال مذکور را می دهد که عند الشارع حتما راجح مقدّم باشد.

و لکن ادلّۀ حجیّت خبر اطلاق داشته و به قول مطلق گفته اند که خبر ثقه حجّت است و شرط زائدی هم ندارد که حتما راجح هم باشد.

- اطلاق این ادلّه شامل هریک از متعارضین می شود چرا که هر دو جامع شرائط هستند و ما به برکت اصاله الاطلاق این ادلّه آن احتمال را نفی کرده و ثابت می کنیم که ترجیح لازم نبوده و جای ترجیح است.

- و لذا مرحوم شیخ در پاسخ به این قول می فرماید:

1 - از یک طرف ادلّۀ حجیّت امارات ظنیّه و خبر واحد در مقام تعیین عمل به هریک از متعارضین هستند یعنی مفادّشان اینستکه: اعمل بکلّ خبر ثقه و فرض هم بر اینستکه: هر دو متعارض هستند.

- پس: اعمل بهذا الخبر و نیز اعمل به ذاک الخبر و لذا سخن از تخییر نیست و ادلّۀ حجیّت نگفته است که در غیر متعارضین تعیین و در متعارضین تخییر بلکه به یک زبان و بصورت کلّی فرموده است که:

اعمل بکلّ خبر ثقه.

2 - لکن از طرف دیگر به حکم عقل، همین وجوب عمل به خبر ثقه، مشروط به امکان است، چرا که قدرت از شرائط عامّه و اولیّۀ هر واجب و حرامی است.

- پس: مجموع مفاد ادلّۀ حجیّت به ضمیمۀ این حکم عقلی اینستکه:

- اعمل بکلّ خبر مع الامکان و القدره.

3 - از طرف دیگر در خصوص صورت تعارض، امکان عمل به هر دو خبر وجود ندارد چرا که تعارض آن دو مانع است از جمع بین ضدّین و یا نقیضین و إلاّ باید که به هر دو خبر علی التعیین عمل می شد چرا که هر دو واجد شرائط حجیّت هستند، و لکن امکان آن وجود ندارد.

- عقل از مجموع مقدّمات سه گانۀ فوق به این نتیجه می رسد که ما لا یدرک کلّه، لا یترک کلّه، یعنی که طرح هر دو خبر متعارض جایز نیست و ما حق نداریم که هر دو را نادیده گرفته به سراغ اصلی عملی برویم بلکه باید که به احدهما عمل شود.

* مراد شیخ از (لا التّخییر بینهما... الخ) چیست؟

- اینستکه: تخییر در عمل به هریک از دو خبر تعیینا بدین معنا که طرف راجح را گرفته و مرجوح را

ص:213

کنار بگذاریم، از سه مقدمۀ فوق بدست نمی آید بلکه نیاز به مقدّمۀ چهارمی دارد و آن اینستکه:

- عقلا تعیین احدهما در عمل، ترجیح بلامرجّح است، چرا که امتیازی ندارد، و لذا عقل پس از اطمینان خاطر از نبود امتیاز در یکطرف حکم به تخییر می کند.

- به عبارت دیگر: در اینجا:

* اگر عقل مستقل و مطمئن شد به نبود وجود مرجّح، قطعا حکم به تخییر می کند.

* لکن اگر مستقل و مطمئن به نبود مرجّح نشد بلکه احتمال رجحان داد، شرعا توقّف می کند.

- در اینجا اگر هم تعیینا حکم به راجح نکند لااقل حکم به تخییر هم نکرده و توقّف می کند لکن بدین معنا که باید احتیاط کرد. چرا؟

- زیرا که عمل به راجح معلوم الجواز و لکن عمل به مرجوح مشکوک الجواز است و عقل معلوم را رها نکرده، مشکوک را اخذ کند.

- عقل می گوید: دع ما یریبک إلی ما لا یریبک و...

- پس: اصاله الاطلاق ادلّۀ حجیّت در اینجا کارساز نبوده و حضرات از این طریق طرفی نمی بندند.

ص:214

متن فإن قلت:

أوّلا: إنّ کون الشّیء مرجّحا - مثل کون الشّیء دلیلا - یحتاج إلی دلیل؛ لأنّ التّعبّد بخصوص الرّاجح إذا لم یعلم من الشّارع کان الأصل عدمه، بل العمل به مع الشّکّ یکون تشریعا، کالتعبّد بما لم یعلم حجّیّته.

و ثانیا: إذا دار الأمر بین وجوب أحدهما علی التّعیین و أحدهما علی البدل، فالأصل براءه الذّمّه عن خصوص الواحد المعیّن، کما هو مذهب جماعه فی مسأله دوران الامر بین التّخییر و التّعیین.

قلت: إنّ کون التّرجیح کالحجّیه أمرا یجب ورود التعبّد به من الشّارع مسلّم، إلاّ أنّ الالتزام بالعمل بما علم جواز العمل به من الشّارع من دون استناد الالتزام إلی إلزام الشّارع، احتیاط لا یجری فیه ما تقرّر فی وجه حرمه العمل بما وراء العلم، فراجع نظیر الاحتیاط بالتزام ما دلّ أماره غیر معتبره علی وجوبه مع عدم احتمال الحرمه أو العکس.

و أمّا إدراج المسأله فی مسأله دوران المکلّف به بین أحدهما المعیّن و أحدهما علی البدل، ففیه: أنّه لا ینفع بعد ما اخترنا فی تلک المسأله وجوب الاحتیاط و عدم جریان قاعده البراءه.

و الأولی منع اندراجها فی تلک المسأله؛ لأنّ مرجع الشّکّ فی المقام إلی الشکّ فی جواز العمل بالمرجوح، و لا ریب أنّ مقتضی القاعده المنع عمّا لم یعلم جواز العمل به من الأمارات، و هی لیست مختصّه بما إذا شکّ فی أصل الحجّیه ابتداء، بل تشمل ما إذا شکّ فی الحجیّه الفعلیّه مع إحراز الحجّیه الشأنیّه، فإنّ المرجوح و إن کان حجّه فی نفسه، إلاّ أنّ حجّیته فعلا مع معارضه الرّاجح - بمعنی جواز العمل به فعلا - غیر معلوم، فالأخذ به و الفتوی بمؤدّاه تشریع محرّم بالأدلّه الأربعه.

ترجمه

مناقشه در وجوب ترجیح

- اگر بگوئی:

- اوّلا: مرجّح بودن یک شیء مثل دلیل بودن یک شیء نیاز به دلیل دارد؛ چرا که تعبّد در خصوص طرف راجح (و اخذ حتمی آن) درصورتیکه معلوم نیست که از جانب شارع باشد، اصل عدم آن است (یعنی اصل اینستکه: این ذی المزیّه برای ما تعیّن ندارد) بلکه عمل به آن با وجود شک، تشریع است، مثل تعبّد به ظنّی که حجیتش معلوم نیست.

- ثانیا: اگر امر دائر شود بین وجوب یکی از دو دلیل به نحو تعیین و بین دلیل دیگر به نحو علی

ص:215

البدل (یعنی تخییر)، اصل برائت ذمه است از خصوص واحد معیّن (و حکم می شود به تخییر) چنانکه این مذهب جماعتی است در مسألۀ دوران تکلیف بین تخییر و تعیین.

جواب از مناقشه

- در پاسخ به شما می گویم:

1 - اینکه ترجیح مثل حجیّت امری است که ورود تعبّد به آن واجب است که از جانب شارع باشد، قطعی و مسلم است، لکن ملتزم شدن به عمل به ذی المزیّتی که جواز عمل به آن از جانب شارع است بدون اینکه این التزام به شارع اسناد داده شود، (خود) احتیاط است، احتیاطی که آن محذوری که در وجه حرمت عمل به ماعدای اموری که ترجیح به آن شرعا ثابت شده است، در آن جاری نمی شود (یعنی تشریع بودن بالادلّه الاربعه). فراجع.

- نظیر احتیاط کردن با ملتزم شدن به چیزی (مثل وجوب دفن کافر مثلا) که امارۀ غیر معتبره ای بر وجوب آن دلالت کرده، درصورتیکه احتمال حرمت نیز در مقابلش وجود دارد و یا بالعکس. (مثل دفن الکافر واجب او حرام که دوران بین المحذورین است و وظیفه در آن تخییر است لکن اگر به لحاظ اینکه خبر ضعیفی که حجّت هم نیست گفته است دفن کافر واجب است، درحالیکه متعبّد به آن هم نمی شویم، جانب وجوب دفن کافر را بگیریم بخاطر اینکه با آن خبر مطابق است، احتیاط است و نه تشریع).

عدم اندراج این مسأله در مسألۀ دوران الامر بین تعیین و تخییر
اشاره

2 - امّا در مندرج کردن این مسأله (که مربوط به مسألۀ اصولیه است) در مسألۀ دوران مکلّف به بین احدهما المعین و احدهما المخیر (یعنی تعیین و تخییر که مربوط به مسألۀ فرعیه) است، نظری وجود دارد و آن اینکه: این اندراج پس از اینکه ما در آن مسأله وجوب احتیاط و عدم جریان برائت را اختیار کردیم، نفعی به شما نمی رساند (چرا که ما می توانیم که در آن مسأله نیز احتیاطی شویم).

- و اولی منع اندراج این مسأله (که مربوط به مسألۀ اصولیّه است) در آن مسأله است (که مربوط به مسألۀ فرعیّه است). چرا؟ زیرا: شک ما در این مقام به شکّ در جواز عمل به مرجوح برمی گردد (بدین معنا که با بودن راجح، مرجوح حجیّت دارد یا ندارد؟)، درحالیکه تردیدی وجود ندارد که مقتضای قاعده منع حجیّت هر اماره ای است که جواز عمل به آن معلوم نیست، و این مسأله (یعنی تشریع) اختصاص ندارد به جایی که ابتداء در اصل حجیّت آن شک می شود، بلکه شامل موردی که در حجیّت فعلیّۀ آن شک می شود نیز، می شود، درصورتیکه حجیّت شأنیّه آن محرز است، چونکه خبر مرجوح، اگرچه فی نفسه (یعنی شأنا) حجّت است، لکن فعلا حجیّتش درحالیکه خبر راجح معارض با آن است، به این معنا که عمل به آن جایز باشد، معلوم نیست.

- پس: اخذ به مرجوح و فتوی به مؤدّای آن، تشریع و بر طبق ادلّۀ اربعه حرام است.

ص:216

تشریح المسائل

* مراد شیخ از (اوّلا: إنّ کون الشّیء مرجّحا... الخ) چیست؟

- بیان دوّمین دلیل برخی از عامّه است در اینکه در متراجحین نیز مثل متعادلین باید حکم به تخییر کرد و ترجیح در اینجا نه واجب است و نه مستحب و لذا می گویند:

- مسألۀ ترجیح احد المتعارضین بر دیگری و تعیین عمل به یکی از آن دو مثل مسألۀ اصل حجیّت خبر ثقه است، یعنی:

- همانطور که اصل حجیّت یک اماره نیاز به دلیل قطعی دارد و باید که حجیّت آن از جانب شارع مسلم شود تا بتوان به آن متعبّد شده و به استناد اینکه شارع فرموده به آن عمل کنید و به مجرد اینکه در حجیّت امری شک نمودیم از اصاله عدم حجیّت استفاده می کنیم، در مسألۀ ترجیح و تعیین راجح به عنوان حجیّت فعلیّه نیز نیازمند به دلیل هستیم و لذا صرف احتمال کافی نیست، بلکه باید به وجوب اخذ به راجح یقین کنیم تا که بدان متعبّد شده، عند الشّک اصل عدم ترجیح جاری کنیم که در آن صورت نوبت به تخییر نمی رسد.

* پس مراد این حضرات از (بل العمل به مع الشّکّ یکون تشریعا... الخ) چیست؟

- اینستکه: مقداری جلوتر آمده می گویند: اصلا نیازی به اجرای اصاله العدم هم نیست بلکه همانطور که در اصل حجیّت به مجرد شک در حجیّت می گفتیم:

- ادخال ما لم یعلم کونه من الدّین فی الدّین و اسناده إلی الشّارع تشریع و لذا تعبّد به آن حرام است چون تشریع است.

- هکذا در مسألۀ ترجیح و تعیین راجح نیز به مجرد شک در حجیّت راجح می گوئیم: تعبّد به آن و اسنادش به شارع حرام است، چون تشریع است و لذا نیازی به اجرای اصاله العدم و احراز عدم مرجّح نیست.

- وقتی ترجیح جایز نشد، نوبت به تخییر می رسد و هذا هو المطلوب.

* مراد از (ثانیا: إذا دار الامر بین وجوب احدهما علی التعیین و احدهما علی البدل... الخ) چیست؟

- سوّمین دلیل حضرات بر مدّعای مذکور است و لذا می گویند:

- در مباحث برائت بحثی بود تحت عنوان اینکه: إذا دار الامر بین التّعیین و التّخییر، آیا باید برائت از تعیین جاری کرد یا که جای احتیاط است؟

- فی المثل: اگر شک کردیم که در کفارۀ صوم شهر رمضان آیا معیّنا عتق رقبه واجب است یا که مخیّر هستیم بین العتق و الاطعام؟

- برخی معتقدند به اصل برائت از تعیین بوده می گفتند: تعیین عتق، کلفت و مضیقه است، و اصل

ص:217

برائت تشریع شده است تا مضیقه و کلفت را بردارد.

- پس: اینجا جای برائت است.

- عده ای هم احتیاطی شده می گفتند: علم اجمالی داریم و اشتغال یقینی مستدعی فراغت یقینیّه است.

- پس باید جانب تعیین را گرفت تا علی کلّ حال مبرّء ذمّه باشد.

- الحاصل: مستدل در اینجا مبنای اوّل را گرفته، می گوید:

- در ما نحن فیه، دوران امر بین تعیین اخذ به راجح و یا تخییر در اخذ به راجح و مرجوح است.

- در چنین موردی، الأصل، البرائه من التّعیین، و لذا نوبت به تخییر می رسد و هو المطلوب.

* حاصل مطلب در (قلت: إنّ کون التّرجیح کالحجیّه) چیست؟

- پاسخ شیخ به دلیل دوّم حضرات است و لذا می فرماید:

- قسمت اوّل سخن شما را که گفتید: ترجیح و تعیین عمل به یکی از دو حجّت متعارض مثل اصل حجیّت یک اماره نیاز به دلیل و اثبات دارد و تا شرعا دلیلی بر تعبّد به آن نرسیده باشد حق التزام و تعبّد به آن را نداریم می پذیریم.

امّا در رابطه با قسمت دوّم از کلامتان که گفتید: التزام به عمل به راجح از دو حجّت متعارضه تشریع است و تشریع به ادلّۀ اربعه حرام است، باید به شما بگویم که این بستگی به نیّت دارد:

1 - اگر نیّت این باشد که چون شارع معیّنا این دلیل راجح را در حق ما حجّت کرده و ما بدان عمل می کنیم، بله، این تشریع است و حرام.

- البته نسبت به ماعدای اموری که ترجیح به آن شرعا ثابت شده است یعنی مرجّحات منصوصه و گرنه متعبّد شدن به اخذ به راجح در اینگونه موارد نه تنها تشریع نیست بلکه مع الدلیل است.

2 - لکن اگر نیّت این باشد که ما احتمال تعیین می دهیم و بخاطر همین احتمال است که احتیاط کرده، جانب راجح را اخذ می کنیم، نه تنها حرام نیست بلکه حسن و راجح است، چرا که الاحتیاط مطلوب عند العقل و النقل، و التشریع مغبوض، نظیر احتیاط در دوران بین المحذورین.

- توضیح ذلک اینکه:

- در دوران بین محذورین که آیا دفن کافر واجب است یا حرام؟

- تعیین یکطرف و تعبّد به آن بعنوان اینکه یک حکم شرعی است، تشریع است.

- لکن اگر یک امارۀ غیرمعتبره ای جانب احتمال وجوب را بر حرمت ترجیح دهد و یا بالعکس، ما که به لحاظ عقلی مخیّر بوده و به حکم عقل در اینجا احتیاط نمودیم، درصورتیکه جانبی را که اماره بر طبق آن است ترجیح دهیم قبحی ندارد بلکه بایستنی است.

ص:218

* مراد شیخ از (و امّا ادراج المسأله فی مسأله دوران المکلّف به... الخ) چیست؟

- دو جواب از دلیل سوّم حضرات است:

- جواب اوّل اینکه: در رابطۀ با دوران بین تعیین و تخییر دو نظریه وجود دارد:

1 - عده ای قائل به اصل برائت از تعیین هستند 2 - عدّه ای نیز قائل به احتیاطاند.

- استدلال شما بر مبنای اصل برائت از تعیین بود و حال آنکه مبنای ما در آن مسأله مبنای دوّم یعنی احتیاط است، یعنی که اینجا جای احتیاط است. چرا؟

- زیرا: اشتغال یقینی مستدعی فراغت یقینیّه است، و فراغت یقینیّه علی کلّ حال در جانب تعیین است و نه تخییر و جای اصل برائت نیست.

- پس: در ما نحن فیه معیّنا باید راجح را گرفت و مرجوح را کنار گذاشت و جای تخییر نمی باشد.

- نکته: این پاسخ به حسب این فرض بود که بپذیریم که مسألۀ ما داخل در باب دوران بین تعیین و تخییر بوده و مصداقی از مصادیق آن باشد.

- و امّا جواب دوّم و حق مطلب اینستکه: اصلا ما نحن فیه داخل در آن باب نیست. چرا؟

- زیراکه موارد مسألۀ دوران بین تعیین و تخییر از مسائل فرعیه یعنی در حکم شرعی فرعی است، مثل دوران خصال کفاره، میان عتق رقبه معیّنا یا بین عتق رقبه و اطعام مخیّرا، که در چنین مواردی جای قول به برائت و یا احتیاط هر دو هست.

- امّا ما نحن فیه مسألۀ اصولیّه است و از قبیل دوران بین تعیین و تخییر در حجیّت است که آیا معیّنا راجح را باید حجیّت فعلیّه قرار داده و بدان اخذ کنیم یا که مخیّر هستیم در اخذ راجح و یا مرجوح؟

- و این برمی گردد به اینکه راجح حتما جایز العمل است و می توان آن را طریق به سوی واقع قرار داد و لکن مرجوح مشکوک است که آیا عمل به آن جایز است یا نه؟ و به تعبیر دیگر آیا مرجوح حجیّت فعلیّه دارد یا نه؟

- و امّا هرکجا که ما شک در حجیّت کنیم، اصل عدم حجیّت جاری می شود و ما حق نداریم که آن را طریق قرار دهیم ضمن اینکه جانب مرجوح احتیاطبردار هم نیست تا بگوئیم که از باب احتیاط بدان اخذ و عمل می کنیم برخلاف جانب راجح.

- پس: از باب قدر متیقّن باید که راجح را گرفت و مرجوح را کنار گذاشت.

* مراد از (و هی لیست مختصّه بما إذا شکّ فی اصل الحجیّه ابتداء... الخ) چیست؟

- اینستکه: گاهی ما در اصل حجیّت و طریقیّت یک اماره ای از امارات شک می کنیم؟

- در اینصورت از اصل عدم حجیّت استفاده کرده و حق نداریم که آن را طریق إلی الواقع قرار دهیم.

- حال اگر کسی از روی احتیاط به چنین اماره ای ترتیب اثر بدهد حساب دیگری است. فی المثل:

ص:219

فرض کنید که در رابطۀ با اینکه دعا عند الهلال واجب است یا نه؟ دلیل معتبری بر نفی یا اثبات آن نرسیده است لکن خبر فرد فاسق و یا به تعبیر دیگر خبر ضعیفی بر وجوب آن دلالت کند، تعبّد به آن در اینجا غلط و تشریع است.

- به عبارت دیگر: اگر در اینجا بگوئیم که حتما خدا دعا عند الهلال را واجب کرده است تشریع است و لکن احتیاط را از دست ندادن اشکالی ندارد.

- به عبارت دیگر: گاهی اصل حجیّت شأنیّۀ یک اماره ای مسلم است چنانکه در متعارضین این چنین است که هرکدام از راجح و مرجوح فی حدّ ذاته حجیّت دارد و لکن حجیّت فعلیّۀ مرجوح مشکوک است که آیا فعلا جایز العمل است یا نه؟

- در اینجا عمل به مرجوح و اخذ به آن از باب احتیاط نمی باشد چراکه احتیاط در جانب راجح است، و لذا تعیّن اینکه عمل به مرجوح از باب تشریع باشد که حرام است.

- و امّا عمل به راجح نیز اگر به عنوان این باشد که حتما خدا مؤدّای آن را بر ما واجب کرده است، بدون اینکه مستند شرعی داشته باشیم باز تشریع است.

- امّا به عنوان احتیاط از باب اخذ به قدر متیقّن علی کلّ حال کاملا مطلوب است و ما که شیخ هستیم قائل به این نوع احتیاط در اینجا هستیم.

- و در باب طرق و امارات اخذ به طریق راجح به حکم عقل و از باب قدر متیقّن متعیّن است و صرفا اولویّت نیست.

- پس: اخذ به راجح احتیاطا واجب است و هو المطلوب.

* چگونه می توان سلسله مطالبی را که تا به اینجا گذشت دسته بندی نمود؟

- بدینصورت که بگوئیم: شیخ بحث خود را در دو مقام شروع نمود:

- یکی در متکافئین، دیگری در متراجحین.

1 - بحث در متکافئین در این بود که مقتضای اصل اوّلی و مقتضای اصل ثانوی چیست؟

* در مقتضای اصل اوّلی گفته شد که چهار احتمال وجود دارد:

1 - تساقط 2 - تخییر 3 - توقّف 4 - احتیاط

* در مقتضای اصل ثانوی گفته شد که سه احتمال وجود دارد:

1 - خذ ما وافق الاحتیاط 2 - خذ بالاحتیاط و إن خالفهما 3 - اذن فتخیّر

- و امّا مختار شیخ از چهار احتمالی که در رابطۀ با مقتضای اصل اوّلی در متکافئین مطرح شده توقّف بود، چراکه امارات را از باب طریقیّت حجّت می داند و لذا فرمود: مقتضای اصل اوّلی عند تعارض الخبرین بنابر طریقیّت التوقّف و...

ص:220

- و امّا مختار ایشان برحسب اصل ثانوی از آن سه احتمال، احتمال سوّم یعنی قانون اذن فتخیّر شد، و لذا فرمود بطور کلّی وقتی دو خبر با هم تعارض می کنند درحالیکه مساوی هستند، مقتضای اصل و قاعدۀ اوّلیّه توقّف است و رجوع به اصل و لکن در آخر اصل ثانوی آمده و گفته است اذن فتخیّر.

2 - و امّا در مقتضای اصل و قاعدۀ اوّلیّه در متراجحین که یکی بر دیگری مزیت دارد پنج احتمال وجود دارد:

- چهار احتمال از این پنج احتمال، همان چهار احتمالی است که در متکافئین وجود داشت یعنی:

تساقط، تخییر، توقّف و احتیاط.

- تا به اینجا تفاوتی بین متکافئین و متراجحین نبود.

- امّا یک احتمال پنجم در متراجحین وجود دارد که در متکافئین وجود نداشت و آن اینستکه: یجب الاخذ بالرّاجح و طرح المرجوح.

- به عبارت دیگر مقتضای اصل و قاعدۀ اوّلیّه در متراجحین اخذ به راجح و طرح مرجوح است.

- نکته: در رابطۀ با وجه و دلیل آن چهار احتمال هر آنچه که در متکافئین گفته آمد در متراجحین هم همانست و نیاز به تکرار ندارد.

- امّا وجه و دلیل احتمال پنجم در متراجحین در کلام شیخ اینستکه: وقتی در دو دلیل متعارض یکی راجح شد و دیگری مرجوح، راجح اقوی الدلیلین و اقرب إلی الواقع است و آن دیگری اضعف الدلیلین.

3 - و امّا در مقتضای اصل ثانوی در متراجحین.

- برخی گفته اند که: وجوب اخذ به راجح و طرح مرجوح است، و این همان احتمالی است که براساس اصل اوّلی هم داده شد که الأصل اخذ بالرّاجح، ائمه علیهم السّلام نیز همین را فرموده اند.

- برخی هم گفته اند که: ترجیح نه واجب است، نه مستحب بلکه مقتضای اصل ثانوی در متراجحین مثل متعادلین، همان اذن فتخیّر است.

- برخی هم گفته اند که ترجیح واجب نیست و لکن مستحب است یعنی بهتر است که انسان راجح را اخذ کند گرچه می تواند هرکدام را که بخواهد اختیار کند.

- الحاصل: در متراجحین به حسب اصل اوّلی پنج احتمال وجود دارد و به حسب اصل ثانوی سه احتمال که در مجموع می شود هشت احتمال.

- امّا در اینکه شیخ کدامیک از این هشت احتمال را برمی گزیند در متن بعد یعنی التحقیق معلوم می شود.

ص:221

متن هذا، و التحقیق: أنّا قلنا بأنّ العمل بأحد المتعارضین فی الجمله مستفاد من حکم الشّارع به بدلیل الإجماع و الأخبار العلاجیّه، کان اللازم الالتزام بالرّاجح و طرح المرجوح و إن قلنا بأصاله البرائه عند دوران الأمر فی المکلّف به بین التعیین و التّخییر؛ لما عرفت: من أنّ الشکّ فی جواز العمل بالمرجوح فعلا، و لا ینفع وجوب العمل به عینا فی نفسه مع قطع النظر عن المعارض، فهو کأماره لم یثبت حجیّتها أصلا.

و إن لم نقل بذلک، بل قلنا باستفاده العمل بأحد المتعارضین من نفس أدلّه العمل بالأخبار:

فإن قلنا بما اخترناه: من أنّ الأصل التوقّف - بناء علی اعتبار الأخبار من باب الطریقیّه و الکشف الغالبیّ عن الواقع - فلا دلیل علی وجوب التّرجیح بمجرّد قوّه فی أحد الخبرین؛ لأنّ کلاّ منهما جامع لشرائط الطریقیّه، و التّمانع یحصل بمجرّد ذلک، فیجب الرّجوع إلی الاصول الموجوده فی تلک المسأله إذا لم تخالف کلا المتعارضین، فرفع الید عن مقتضی الأصل المحکّم فی کلّ ما لم یکن طریق فعلیّ علی خلافه، بمجرّد مزیّه لم یعلم اعتبارها، لا وجه له؛ لأنّ المعارض المخالف بمجرّده لیس طریقا فعلیّا؛ لابتلائه بالمعارض الموافق للأصل، و المزیّه الموجوده لم یثبت تأثیرها فی دفع المعارض.

و توهّم: استقلال العقل بوجوب العمل بأقرب الطریقین إلی الواقع، و هو الرّاجح.

مدفوع: بأنّ ذلک إنّما هو فیما کان بنفسه طریقا - کالأمارات المعتبره لمجرّد إفاده الظّنّ - و أمّا الطّرق المعتبره شرعا من حیث إفاده نوعها الظنّ و لیس اعتبارها منوطا بالظنّ، فالمتعارضان المفیدان منها بالنوع للظنّ فی نظر الشّارع سواء. و ما نحن فیه من هذا القبیل؛ لأنّ المفروض أنّ المعارض المرجوح لم یسقط من الحجّیّه الشّأنیّه، کما یخرج الأماره المعتبره بوصف الظنّ عن الحجّیّه إذا کان معارضها أقوی.

و بالجمله: فاعتبار قوّه الظنّ فی التّرجیح فی تعارض ما لم ینط اعتباره بإفاده الظنّ أو بعدم الظنّ علی الخلاف لا دلیل علیه.

و إن قلنا بالتّخییر - بناء علی اعتبار الأخبار من باب السببیّه و الموضوعیّه - فالمستفاد بحکم العقل من دلیل وجوب العمل بکلّ من المتعارضین مع الإمکان، کون وجوب العمل بکلّ منهما عینا مانعا عن وجوب العمل بالآخر کذلک، و لا تفاوت بین الوجوبین فی المانعیّه قطعا.

و مجرّد مزیّه أحدهما علی الآخر بما یرجع إلی أقربیّته إلی الواقع لا یوجب کون وجوب العمل بالرّاجح مانعا عن العمل بالمرجوح دون العکس؛ لأنّ المانع بحکم العقل هو مجرّد الوجوب، و المفروض وجوده فی المرجوح. و لیس فی هذا الحکم العقلیّ إهمال و إجمال و واقع مجهول حتّی

ص:222

یحتمل تعیین الرّاجح و وجوب طرح المرجوح.

و بالجمله: فحکم العقل بالتّخییر نتیجه وجوب العمل بکلّ منهما فی حدّ ذاته، و هذا الکلام مطّرد فی کلّ واجبین متزاحمین.

نعم، لو کان الوجوب فی أحدها آکد و المطلوبیّه فیه أشدّ، استقلّ العقل عند التّزاحم بوجوب ترک غیره، و کون وجوب الأهمّ مزاحما لوجوب غیره من دون عکس. و کذا لو احتمل الأهمیّه فی أحدهما دون الآخر. و ما نحن فیه لیس کذلک قطعا؛ فإنّ وجوب العمل بالرّاجح من الخبرین لیس آکد من وجوب العمل بغیره.

ترجمه

تحقیق در مسأله

- این (قسمت از بحث تمام و تراجیح واجب شد، لکن) تحقیق (بیشتر) در مطلب اینستکه:

1 - اگر ما قائل شویم به اینکه عمل به یکی از خبرین متعارضین (که در اثر تساقط کان لم یکونا بودند)، به دلیل اجماع و اخبار علاجیّه، فی الجمله، مستفاد از حکم شارع است، لازم (یعنی وظیفه) اخذ و التزام به راجح و کنار گذاشتن مرجوح است، ولو اینکه ما در دوران امر در مکلّف به بین تعیین و تخییر قائل به اصاله البرائه شویم. چرا؟

- زیرا که دانستید که (اصل در) شک در جواز عمل به مرجوح فعلا، عدم است، و (قول) به وجوب عمل به عینا با قطع نظر از تعارض آنها، نفعی به شما نمی رساند (چونکه فعلا در تعارض اند).

- پس: این خبر مرجوح مانند اماره ای است که اصلا حجیّتش ثابت نشده است.

2 - امّا اگر ما (از اوّل) قائل به تساقط نشدیم بلکه قائل شدیم به اینکه استفادۀ عمل به یکی از متعارضین از خود ادلّۀ عمل به اخبار است (خود بر دو گونه است):

* اگر قائل شویم به آن مطلبی که خود اختیار کردیم به اینکه اصل اوّلی در متعارضین توقّف است (البته) بنابراینکه اعتبار اخبار از باب طریقیّت و کشف غالبی از واقع باشد.

- پس: به صرف یک مزیت و قوّتی در یکی از دو خبر، دلیلی بر وجوب ترجیح وجود ندارد چراکه هر یک از دو خبر جامع شرائط طریقیّت اند، و تمانع (و تعارض) بخاطر این جامع شرائط بودن رخ می دهد.

- پس: در صورتیکه هیچیک از متعارضین مخالف با اصل نباشد، رجوع به اصولی که در این مسأله موجود است واجب می شود.

- پس: به مجرد وجود مزیّتی که اعتبارش معلوم نیست، رفع ید از مقتضای اصل برائتی که محکّم و مدلّل است در هر موردی که طریق فعلی برخلاف آن وجود نداشته باشد، وجهی ندارد. چرا؟

- زیرا آن خبر معارضی که مخالف با اصل برائت است (و می گوید غسل جمعه واجب است) به صرف

ص:223

وجودش (و اعدل بودن راوی اش)، طریق فعلی نیست (تا بتواند جلوی اصل برائت را بگیرد)

- چرا؟

- به دلیل ابتلایش به معارضی که موافق با اصل برائت است (و لذا هیچیک طریق فعلی نیستند، در نتیجه اصل برائت کار خودش را می کند).

- و (به حسب اصل اوّلی) آن مزیت موجوده (در یکی از دو خبر) تأثیرش در دفع این یکی معارض (و اصل برائت) ثابت نشده است.

طرح یک توهّم و دفع آن
اشاره

- و توهّم استقلال عقل بر وجوب عمل به احد الخبرین که به واقع نزدیکتر است، درحالی که راجح است دفع می شود به اینکه:

- این سخن شما مربوط به آن اماره ای است که بنفسه طریق (یعنی مفید ظنّ شخصی) باشد مثل اماراتی که اعتبارشان به صرف ظنّ شخصی است.

- و امّا طرقی که از حیث افادۀ ظنّ نوعی، شرعا معتبراند و لکن اعتبارشان منوط به ظنّ شخصی نیست، در نتیجه (به حسب اصل اوّلی) متعارضینی که هر دو مفید ظنّ نوعی هستند، در نظر شارع مساوی هستند (و آن مزیت تأثیری در افادۀ ظنّ نوعی ندارد) و محل بحث ما نیز از این قبیل است. چرا؟

- زیرا فرض بر اینستکه: آن خبر معارض مرجوح (که می گوید غسل جمعه مستحب است) از حجیّت شأنیّه ساقط نشده (و مفید ظنّ نوعی است)، چنانکه امارۀ معتبره ای که متّصف به ظنّ شخصی است، در صورتیکه خبر معارضش قوی تر باشد، از حجیّت خارج می شود و بطور خلاصه:

- اعتبار و ارزش قوّت (و مزیّت) ظنّ در باب ترجیح در تعارض دوتا دلیلی که اعتبار و ارزشش منوط به افادۀ ظنّ شخصی یا به عدم ظنّ برخلاف نمی باشد (بلکه ارزش آن روی ظنّ نوعی است) به حسب قاعدۀ اوّلیّه دلیلی ندارد.

2 - و امّا اگر (در خبرین متعارضین و بنابر اصل اوّلی) قائل به تخییر شویم، بنابراینکه اعتبار و حجیّت اخبار از باب سببیّت و موضوعیّت باشد آنچه به حکم عقل از دلیل وجوب عمل به هریک از خبرین متعارض بصورت عینی مانع از وجوب عمل به دیگری است (و لذا اگر کلمۀ عینا را از سر آنها بردارید تمانع از بین می رود)، و قطعا در مانع بودن، تفاوتی بین این دو وجوب (یا دو خبر واجب العمل) وجود ندارد (و لذا عینیّت می رود و تبدیل به تخییر می شود).

- و صرف مزیّت یکی از متعارضین بر دیگری، یعنی مزیّتی که بازگشت می کند به نزدیکتر بودن آن خبر به واقع، موجب نمی شود که وجوب عمل به راجح، مانع از عمل به مرجوح باشد نه به عکس آن. چرا؟

- زیرا مانع (از عمل به هردو) به حکم عقل مجرد وجوب (و ذی مصلحت بودن) است، و فرض بر

ص:224

اینستکه: وجوب (عمل) در مرجوح نیز وجود دارد (یعنی که هر دو واجب العمل اند).

- و در این حکم عقلی (که می گوید بنابر سببیّت، التّخییر، بدون اینکه فرقی بین متکافئین و متراجحین باشد) اهمال و اجمال و واقعیت مجهولی نیست تا اینکه تعیین راجح و وجوب طرح مرجوح احتمال داده شود.

- بطور خلاصه:

- پس: حکم عقل به این تخییر، نتیجۀ وجوب عمل به هریک از دو خبر است در حد ذاتش (چه مزیّتی باشد یا نه)، و این حکم به تخییر در هریک از واجبین متزاحمین شایع است.

- بله، اگر وجوب در یکی از دو خبر متعارض مورد تأکید و مطلوبیّت (یعنی مصلحت) در آن بیشتر باشد، عقل به هنگام تزاحم، مستقل خواهد شد به وجوب ترک غیر اهم و به مزاحم بودن وجوب اهم برای وجوب غیراهم و نه برعکس.

- و اینچنین است اگر اهمیت را در یکی از آن دو، احتمال بدهد. درحالیکه ما نحن فیه (یعنی خبرین متعارضین که راجح و مرجوح دارد) قطعا اینچنین (یعنی اهم و مهم) نیست.

- پس: وجوب عمل به خبر راجح از خبرین متعارضین مورد تأکیدتر از وجوب عمل به مرجوح نیست.

***

تشریح المسائل

* مراد شیخنا از (هذا، و التحقیق؛... الخ) چیست؟

اینستکه: اگرچه این قسمت از بحث مورد بررسی قرار گرفته و در پایان گفته شد که ترجیح واجب است لکن مجدّدا مطلب را براساس قاعده و اصل اوّلیّه و حکم عقل و همچنین براساس قاعدۀ ثانویّه و مستفاد از اخبار و روی مبنای محاسبه می کند.

- و امّا در گذشته بحث بر این بود که آیا مقتضای قاعدۀ اوّلیّه در متعارضین متعادلین، تساقط است یا تخییر یا توقّف و رجوع به اصل؟

- در اینجا مسأله را روی هریک از این سه مبنا بررسی و محاسبه می فرماید.

- لکن قبل از ورود به مبحث شیخنا مقدّمه باید بدانیم که:

* گاهی دو دلیل متعارض از تمام جهات متکافی و متعادل اند که بلاشک چنین موردی جای تخییر است چه عقلا و چه شرعا که این از محلّ بحث ما خارج است.

* گاهی یکی از متعارضین دارای یک مرجّح قطعی است، مثل حکم عقل قطعی و یا اجماع محصل قطعی و... که این مرجّحات مضمون آن دلیل را تائید و تأکید می کند، که اینگونه موارد قطعا جای رجحان است.

ص:225

* گاهی هم یکی از دو دلیل متعارض دارای یک مزیّت و رجحان ظنّی است و لکن مرجحیت آن با یک دلیل معتبر شرعی ثابت نشده است، چنانکه در اخبار علاجیّه مورد بحث قرار خواهد گرفت، که این نیز از محل بحث خارج است.

* پس إنّما الکلام در چیست؟

- در آن رجحان ظنّی ایست که سبب اقربیّت احد الخبرین إلی الصدور و الصّدق می شود، ضمن اینکه شرعا هم دلیلی بر رجحان بواسطۀ آن بما نرسیده است.

- در چنین موردی است که سؤال پیش می آید آیا ترجیح واجب است یا نه؟

- البته از برخی عبارات هم گاهی استفاده می شود که بحث و نزاع در مطلق مرجّحا ظنیّه است، حتّی آنها که در لسان اخبار علاجیّه ذکر شده است و خود شرع آنها را مرجّح قرار داده است.

- حال سؤال اینستکه: آیا ترجیح به اینها نیز واجب است یا مستحبّ یا هیچکدام؟

* با حفظ مقدّمۀ فوق بفرمائید سخن شیخنا در اینجا چیست؟

- اینستکه:

1 - اگر مبنای ما در متعارضین این باشد که مقتضای قاعدۀ اوّلیّه تساقط هر دو دلیل است ولو هیچ دلیل خاص شرعی بر آن نباشد، خوب می گوئیم که هر دو را نادیده بگیر و به سراغ اصل عملی برو. چرا؟

- زیرا که ادلّۀ حجیّت امارات، شامل امارتین متعارضتین نمی شود، لکن از خارج و به دلیل خاص و قاعدۀ ثانویه که اجماع و یا اخبار علاجیّه باشد عمل به احد المتعارضین بر ما واجب شده است.

- البته، در این فرض ما ناگزیر از اخذ به راجح و کنار گذاشتن مرجوح هستیم و حرفی هم در آن نیست. چرا؟

- بخاطر اینکه اصل اخذ به احدهما و عمل به آن برخلاف قاعده است که تساقط باشد.

- در اموری که برخلاف اصل باشند به قدر متیقّن اکتفاء می شود.

- قدر متیقّن در اینجا اخذ به راجح و طرح مرجوح است و در مازاد مشکوک یعنی عمل به مرجوح به قاعدۀ اوّلیّه برگشته و حکم به تساقط و عدم عمل به آن می کنیم.

- پس: بر این مبنا، مقتضای قاعدۀ اوّلیّه، تساقط است، و مقتضای دلیل خاص و قاعدۀ ثانویّه عمل به خصوص راجح است.

* پس مراد از (و إن قلنا باصاله البرائه عند دوران الامر فی المکلّف به بین التّعیین و التّخییر؛... الخ) چیست؟

اینستکه: در این جهت که باید به دلیل خاص خصوص راجح را گرفت، در دوران بین التعیین و التّخییر، فرقی نمی کند که نسبت به جانب تعیین، برائتی شویم یا که اصاله الاحتیاط جاری کنیم.

ص:226

- امّا بر مبنای احتیاط مطلب روشن است، چرا که احتیاط جانب تعیین و اخذ به خصوص راجح را ایجاب می کند.

- و امّا بر مبنای برائت باید گفت که: مسألۀ دوران بین التعیین و التّخییر ربطی به ما نحن فیه ندارد چونکه آن در مسألۀ فرعیّۀ شرعیّه است و بحث ما در مسألۀ اصلیّۀ حجیّت و طریقیّت است.

- در اینجا گفته شد که نسبت به راجح جواز العمل مسلم است لکن نسبت به مرجوح جواز عمل فعلا مشکوک است و لذا از باب احتیاط باید که به قدر متیقّن که همان اخذ به راجح باشد اکتفاء نمود.

- بنابراین حق نداریم که به مرجوح ملتزم شده و به آن عمل کنیم چرا که ممکن است که تشریع باشد و حرام.

2 - و امّا اگر مبنای ما تساقط نباشد و نگوئیم که ادلّۀ حجیّت شامل متعارضین نمی شود بلکه قائل شویم به اینکه:

- ادلّۀ حجیّت خبر واحد، هریک از متعارضین را فی حد نفسه شامل می شود بخاطر اینکه هر دو جامع شرائط حجیّت هستند، منتهی از آنجا که عمل به هر دو ممکن نیست باید که به احدهما عمل نمود.

- پس: به حکم خود ادلّه باید به یکی از دو خبر تعارض عمل کنیم، لکن در خود این فرض نیز مسأله را براساس دو مبنای معروف محاسبه می کنیم:

1 - مبنای طریقیّت 2 - مبنای سببیّت

- البته در هریک از این دو مبنا باید که مقتضای قاعدۀ اوّلیّه و ثانویه را در نظر داشت و لذا می گوئیم که:

1 - اگر مبنای ما این باشد که امارات صرفا طریق إلی الواقع هستند و به مناط و مصلحت کشف غالبی در حق ما حجّت شده اند، در اینصورت حکم اینستکه:

- صرف اینکه احد المتعارضین دارای قوّت ظنّ و مزیّتی باشد، دلیل بر وجوب ترجیح نیست، مگر اینکه شرعا امتیاز بودن آن ثابت شده باشد و إلاّ به مجرد رجحان عقلی، دلیلی بر ترجیح نداریم. چرا؟

- زیرا فرض بر اینستکه: هرکدام از متعارضین فی حد نفسه جامع شرائط حجیّت و طریقیّت هستند.

- پس: مقتضی شمول در هر دو موجود است و به مجرّد همین شمول و حجّت بودن و یا به تعبیر دیگر واجب العمل بودن هر دو است که تمانع رخ می دهد.

- در اینجا کلّ منهما مانع از عمل به دیگری و طریقیّت آن می شود چه متعادلین باشند یا نه چونکه تمانع متوقّف بر تعادل نیست.

- در نتیجه: هیچیک از دلیلین نمی توانند که طریق فعلی بسوی واقع باشند و لذا نوبت می رسد به توقّف و مراجعۀ به اصول عملیّه.

ص:227

البته، اصل عملی هم:

1 - گاهی با هر دو دلیل متعارض، مخالف است، مثلا احد المتعارضین می گوید ظهر واجب است، دیگری می گوید جمعه واجب است.

- و اصل عدم وجوب هرکدام است.

- در اینجا اصل با هر دو دلیل متعارض مخالف است و لذا جای رجوع به اصل عملی نمی باشد، بلکه جای تخییر است تا که احداث قول ثالث نشود.

2 - و گاهی با یکی از دو دلیل موافق است که باز این خود دو صورت دارد:

- یا اصل را مرجّح قرار می دهیم که در حقیقت عمل به اصل می شود و تعبّد به آن بدون دلیل نیست تا که تشریع باشد.

- یا اصل را مرجع قرار می دهیم کما هو الحق.

- نکته: مطالب فوق بر اساس اصل و یا قاعدۀ اوّلیّه است.

* پس غرض از (فرفع الید عن مقتضی الاصل المحکم فی کلّ ما لم یکن طریق فعلیّ علی خلافه...) چیست؟

اینستکه: اگر دو حدیث متعارض شوند و احدهما مطابق اصل عملی باشد لکن فاقد هرگونه مزیّتی باشد، لکن آن دیگری مخالف با اصل باشد ولی دارای مزیّتی باشد که معلوم الاعتبار نیست، در اینصورت نه جای ترجیح است و نه جای رفع ید کردن از مقتضای اصل عملی. چرا؟

- بخاطر اینکه آن دلیل مخالف با اصل با قطع نظر از رجحان طریق فعلی نمی باشد چونکه مبتلای به دلیل معارضی است که موافق با اصل است.

- تازه در صورت رجحان هم فرض بر اینستکه: مزیّتش هم یک مزیّت معتبره ای نیست چرا که شرعا دلیلی در اعتبار آن نیامده است تا که رافع تعارض باشد و اخذ و عمل به همین مخالف با اصل را معین کند.

- پس: نوبت به توقّف می رسد.

* حاصل مطلب در (و توهّم: استقلال العقل بوجوب العمل باقرب الطریقین إلی الواقع و هو الرّاجح) چیست؟

اینستکه: اگر کسی بگوید: لا شکّ در اینکه دلیل راجح هرچند که رجحان و مزیّتش مشکوک الاعتبار باشد لکن اقرب الطریقین إلی الواقع است و عقل در حکم به وجوب عمل به اقرب الطریقین إلی الواقع مستقلّ است.

- آیا با این بیان اخذ به راجح اثبات نمی شود؟

ص:228

* مراد شیخ از (مدفوع بانّ ذلک انّما هو فیما کان بنفسه طریقا... الخ) چیست؟

- پاسخ به توهّم مذکور است و لذا اوّل مطلب را بر مبنای طریقیّت بررسی کرده می فرماید:

* در باب حجیّت و طریقیّت امارات سه مبنا وجود دارد که باید مطلب را با هریک از سه مبنا محاسبه نمود:

1 - برخی می گویند: حجیّت دائر مدار افادۀ ظنّ فعلی به وفاق است.

- پس هر اماره ای که ظنّ فعلی به مؤدّای آن حاصل شود همان حجّت است و لا غیر.

- بر این مبنا بلاتردید از اماره ای که دارای مزیت و قوّت ظنّ است، بالفعل ظنّ به وفاق حاصل می شود، لکن از امارۀ دیگر ولو مطابق با اصل باشد یک چنین مظنّه ای پیدا نمی شود.

- در نتیجه امارۀ مخالف اصل دارای مناط حجیّت است و لذا می شود حجّت و طریق و امارۀ دیگر می شود لا حجّت.

- در اینجا تعارض می رود و وظیفۀ ما عمل به خصوص امارۀ مخالف با اصل می باشد.

2 - برخی هم می گویند که ظنّ شخصی به وفاق لازم نیست، لکن ظنّ فعلی به خلاف قادح و ضرر زننده است.

- بر این مبنا نیز نسبت به اماره ای که موافق اصل است ولی مرجوح است، ظنّ فعلی به خلاف داریم و لذا می شود لا حجّت و اماره ای که در مقابل آن است می شود حجّت.

- در اینجا هم بین حجّت و لا حجّت، تعارضی پیش نمی آید.

3 - مشهور معتقدند که مناط حجیّت ظنّ شأنی و نوعی است.

- بر این مبنا کما هو الحق، هریک از دو دلیل متعارض دارای ملاک حجیّت هستند و مزیتی هم که در یکطرف وجود دارد، به حسب فرض مزیّت معتبره ای نیست.

- پس هریک از دلیلین طریق إلی الواقع هستند، واقع هم که یکی بیشتر نیست.

- در نتیجه: نمی توان هر دو دلیل را طریق به سوی واقع قرار داد، ترجیح بلامرجّح هم که درست نیست، پس باید توقّف کرده و به اصل عملی مراجعه نمود.

- الحاصل: چنانکه در صدر مطلب آمد هریک از این سه نظر بر مبنای طریقیّت است.

* مراد شیخ از (و ان قلنا بالتّخییر بناء علی اعتبار الاخبار من باب السّببیّه... الخ) چیست؟

* محاسبۀ مطلب مذکور بر مبنای سببیّت است و لذا می فرماید:

- متعارضین بر مبنای سببیّت مثل واجبین متزاحمین هستند که هر دو دارای مناط و ملاک مصلحت ملزمه هستند به نحوی که به هرکدام که عمل شود، ما را به مصلحت ملزمه می رسانند.

- در اینجا درصورتیکه قدرت باشد باید که هر دو واجب را که دارای ملاک هستند امتثال نمود.

ص:229

- امّا اگر انجام هر دو دلیل مقدور نباشد، صوری در آن متصور است که ذیلا یکی پس از دیگری بیان می شود:

1 - یکی اینکه یکی از این دو واجب نسبت به دیگری مقطوع الاهمیّه باشد.

- فی المثل: دو نفر در حال غرق شدن هستند و ما قادر بر نجات هر دو نفر نیستیم و تنها نسبت به نجات یکی از آنها قدرت داریم، لکن یکی از این دو فردی معمولی است و آن دیگری یک وصی یا یک نبی و یا یک دانشمند بسیار بزرگ است.

- در اینجا نجات جان نبی یا وصی و یا دانشمند، اهمّ از نجات جان آن فرد معمولی است که آنهم مهم است، و هر دو واجب.

- در نتیجه: واجب اهم به فعلیّت می رسد و واجب مهم از فعلیّت می افتد.

- در اینجا عقل مستقلّ است به اینکه باید اهم را انجام داد، چرا که اهم قدرت مزاحمت و جلوگیری از مهم را دارد و لکن مهم قدرت مزاحمت با اهم را ندارد.

2 - یکی اینکه یکی از دو واجب محتمل الاهمیّه باشد و لکن دلیل دیگر دارای این احتمال نباشد، فی المثل:

- دو نفر در حال غرق شدن هستند که یکی قطعا یک مسلمان عادی است و لکن می دانیم که آن دیگری نیز یک مسلمان عادّی است و یا پیغمبر یا وصی است؟ که می شود محتمل الاهمیّه.

- در اینجا به حکم عقل باید محتمل الاهمیّه را از باب دوران بین تعیین و تخییر نجات داد.

- به عبارت دیگر: در اینجا باید که احتیاط کرد و اشتغال یقینی مستدعی فراغت یقینیّه است که با نجات محتمل الاهمیّه حاصل می آید.

3 - یکی هم اینکه هیچیک از دو واجب اهم از دیگری نباشد بلکه یقینا هر دو مساوی باشند، فی المثل:

- دو نفر مسلمان که به لحاظ ایمانی و عملی در یک رتبه هستند در حال غرق شدن اند و ما تنها قادر بر نجات احدهما هستیم درحالیکه هیچیک از آن دو نسبت به دیگری اقوی مناطا نیست.

- در اینجا عقل مستقل به تخییر است که هریک را که بخواهد نجات دهد.

* امّا در باب متعارضین درصورتیکه دلیل خاص بر ترجیح داشته باشیم که راجح را می گیریم و إلاّ چه متعارضین متعادلین باشند، چه یکی از آن دو دارای مزیّتی باشد که اعتبار آن شرعا ثابت نشده باشد، برمبنای سببیّت، وظیفه تخییر است.

* اگر کسی بگوید آن طرفی که رجحان ظنّی دارد اقرب طریقا إلی الواقع است چه؟

- می گوئیم: اقرب إلی الواقع بودن در باب تزاحم ملاک نیست، بلکه در اینجا قوّت مناط و زیادی

ص:230

مصلحت ملاک تقدیم است.

- امّا در متعارضین این زیادی مصلحت وجود ندارد. چرا که:

- آن خبر واحدی که ذی المزیت است و دلیل بر وجوب جمعه است معنایش اینستکه: نماز جمعه صد درجه مصلحت دارد.

- و آن خبری هم که فاقد مزیّت است لکن دالّ بر وجوب ظهر است باز مفادّش اینستکه: نماز ظهر صد درجه مصلحت دارد.

- پس: دلیلین متعارضین در اینجا تمانع وجوبی داشته و رجحان بدون تأثیر بوده، قوّت مناط نمی آورد، فتعیّن القول بالتّخییر.

ص:231

متن هذا، و قد عرفت فیما تقدّم: أنّا لا نقول بأصاله التّخییر فی تعارض الأخبار، بل و لا غیرها من الأدلّه؛ بناء علی أنّ الظّاهر من أدلّتها و أدلّه حکم تعارضها کونها من باب الطریقیّه، و لازمه التوقّف و الرّجوع إلی الأصل المطابق لأحدهما أو أحدهما المطابق للأصل، إلاّ أنّ الدّلیل الشرعیّ دلّ علی وجوب العمل بأحد المتعارضین فی الجمله، و حیث کان ذلک بحکم الشّرع فالمتیقّن من التّخییر هو صوره تکافؤ الخبرین.

أمّا مع مزیّه أحدهما علی الآخر من بعض الجهات فالمتیقّن هو جواز العمل بالرّاجح، و أمّا العمل بالمرجوح فلم یثبت. فلا یجوز الالتزام به، فصار الأصل وجوب العمل بالرّاجح، و هو أصل ثانوی، بل الأصل فیما یحتمل کونه مرجّحا الترجیح به، إلاّ أن یرد علیه إطلاقات التخییر؛ بناء علی وجوب الاقتصار فی تقییدها علی ما علم کونه مرجّحا.

و قد یستدلّ علی وجوب التّرجیح: بأنّه لو لا ذلک لاختلّ نظم الاجتهاد، بل نظام الفقه؛ من حیث لزوم التّخییر بین الخاصّ و العامّ و المطلق و المقیّد و غیرهما من الظاهر و النصّ المتعارضین.

و فیه: أنّ الظّاهر خروج مثل هذه المعارضات عن محلّ النّزاع؛ فإنّ الظّاهر لا یعدّ معارضا للنصّ، إمّا لأنّ العمل به لأصاله عدم الصّارف المندفعه بوجود النصّ، و إمّا لأنّ ذلک لا یعدّ تعارضا فی العرف. و محلّ النزاع فی غیر ذلک.

ترجمه * در مطالبی که گذشت دانستید که: ما در تعارض اخبار بلکه در غیر اخبار از سایر ادلّه، قائل به تخییر نیستیم، بنابراینکه ظاهر (از استظهار ما) از ادلّۀ حجیّت امارات و از ادلّۀ تعارض امارات اینستکه: حجیّت این امارات از باب طریقیّت (و رسیدن به واقع) است، و لازمۀ طریقیت هم، (بنابر اصل اوّلی) توقّف و رجوع به اصلی است که مطابق با یکی از دو اماره است (اگر اصل را مرجع بدانیم) یا یکی از دو اماره مطابق با اصل است (درصورتیکه اصل را مرجّح بدانیم که مربوط می شود به قاعدۀ ثانویه)، مگر اینکه یک دلیل شرعی (مثل اجماع محصّل قولی و یا اجماع عملی و یا اجماعات منقوله و یا اخبار متواتره) فی الجمله (یعنی بصورت اجمال) دلالت کند بر وجوب عمل به یکی از دو امارۀ متعارض، و لذا از آنجهت که این دستور به حکم شارع است، متیقّن از تخییر همان صورت تکافؤ دو خبر است (یعنی در صورتی می توان به اذن فتخیّر عمل کرد که خبرین متکافئین باشند).

اصل وجوب عمل به مرجّح و به آنچه احتمال داده می شود که مرجّح است

* امّا در صورت مزیت داشتن یکی از آن دو خبر نسبت به دیگری از بعضی جهات قدر متیقّن همان

ص:232

جواز اخذ به راجح است و لکن عمل به مرجوح (براساس اصل ثانوی) ثابت نشده است و لذا التزام به آن جایز نیست (چونکه تشریع است).

* پس: اصل، وجوب عمل به راجح گردید و آن اصل ثانوی است، بلکه اصل و قاعده در موردی که احتمال داده می شود مرجّح باشد، احتیاطا مقدّم داشتن آن است، مگر اینکه اطلاقات تخییر (و یا اطلاق اذن فتخیّر) بر آن وارد شود، البته بنابر وجوب قناعت در تقیید اطلاقات اذن فتخیّر بر موردی که مرجّح بودن آن وجدانا معلوم است.

ششمین دلیل مستدل بر وجوب ترجیح

- شیخ سپس می فرماید:

- و گاهی استدلال می شود بر وجوب ترجیح به اینکه: اگر ترجیح واجب نباشد نظم استدلال و اجتهاد مختل می شود بلکه نظام فقه (در فروع فقهیّه) مختل می شود.

- از چه جهت؟

- از حیث لزوم تخییر بین خاص و عام، مطلق و مقیّد و غیر اینها از ظاهر و نصّی که متعارض هستند.

مناقشه شیخ در دلیل مزبور
اشاره

- در این دلیل اشکال است: (چراکه) ظاهر اینستکه: مثل اینگونه معارضات از محل بحث و نزاع ما خارج است، چراکه ظاهر، معارض با نصّ شمرده نمی شود (و این) یا بخاطر اینستکه: عمل به ظاهر مشروط به نبودن قرینۀ صارفه است و حال آنکه نصّ (خود) قرینۀ صارفه است، و یا بخاطر اینستکه:

نصّ و ظاهر عرفا متعارضان شمرده نمی شوند (بلکه جای جمع دلالی اند).

- خلاصه: محل نزاع در غیر از این امور است.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (هذا: و قد عرفت فیما تقدّم... الخ) چیست؟

- اینستکه: تا به اینجا هر آنچه گفتیم براساس آن سه مبنا بود و لکن در صحّت و بطلان این مبانی صحبتی نکردیم مگر در قول به تساقط که ابطال شد.

- در اینجا می گوئیم:

- در باب تعارض امارات ظنیّه نیز، متعارضین چه دو خبر واحد باشند و چه از سایر امارات ظنیّه مثل دو شهرت و یا دو اجماع و یا دو بیّنه و... قول به سببیّت هم باطل است.

- امّا قول به طریقیّت که مختار ماست حق است. چراکه:

ص:233

1 - هم ادلّۀ حجیّت خود آن امارات با طریقیّت سازگارند، چنانکه مثلا دلیل حجیّت خبر واحد یعنی بناء عقلاء عالم، به مناط طریقیت إلی الواقع است و عقلاء عالم خبر واحد را طریق می دانند نه اینکه آن را سبب بدانند و برایش موضوعیت قائل باشند.

2 - هم اخبار علاجیّه و ادلّۀ باب تعارض اماره، دلیل بر طریقیت هستند، اعم از مرجّحاتی که در آنها ذکر شده است و یا تعلیلهائی که در آنها آمده است مثل (فانّ المجمع علیه لا ریب فیه) و...

- البته در مقام اوّل یعنی در بحث متعادلین این قسمت توضیح داده شد و گفتیم که مقتضای قاعده در اینجا توقّف است و رجوع به اصل عملی و لذا:

- یا باید اصل مطابق با احدهما را گرفت، بنابراینکه اصل مرجع باشد.

- یا باید احدهما المطابق للاصل را گرفت، بنابراینکه اصل مرجّح باشد.

* پس مراد از (إلاّ أنّ الدّلیل الشّرعیّ دلّ علی وجوب العلم باحد المتعارضین فی الجمله... الخ) چیست؟

- اینستکه: تاکنون بحث براساس اصل و یا قاعدۀ اوّلیّه بود که مقتضای آن توقّف و رجوع به اصل شد، لکن از اینجا به بعد بحث براساس اصل و یا قاعدۀ ثانویه است که از دلیل شرعی و اخبار علاجیّه اخذ شده است و آن اینستکه:

- نباید از خبر متعارضین گذشت و هر دو را کنار گذاشت بلکه باید که به احدهما عمل نمود: لکن از آنجا که این مطلب برخلاف اصل اوّلی و براساس دلیل خاص شرعی یعنی اذن فتخیّر است، باید که به قدر متیقّن از آن اکتفا نمود.

- قدر متیقّن و یا قدر مسلم از تخییر، صورت تعادل متعارضین من جمیع الجهات است.

- امّا در فرضی که یکی از دو خبر متعارض از جهتی از جهات بر دیگری رجحان دارد ولو این مزیت معلوم الاعتبار نباشد، چنانکه مسألۀ مورد بحث در اینجا همین است، معیّنا باید که راجح را گرفت و مرجوح را کنار گذاشت، چراکه عمل به راجح علی کلّ حال جایز است، چه معیّنا و چه مخیّرا.

- امّا عمل به مرجوح مشکوک است مضافا بر اینکه مطابق احتیاط هم نمی باشد، فتعیّن که عمل به مرجوح، تشریع و حرام، و عمل به راجح احتیاط واجب می باشد.

- الحاصل: پس ترجیح واجب است.

* پس مراد از (بل الاصل فیما یحتمل کونه مرجّحا التّرجیح به... الخ) چیست؟

اینستکه: تا به حال در رابطۀ با اموری بحث می کردیم که مرجّحیّت داشته و موجب قوّت ظنّ هستند ولو دلیل خاصّی بر اعتبار آنها نباشد.

- امّا در اینجا می خواهیم بگوئیم الأصل (یعنی اصل ثانوی) التّرجیح به امری که محتمل المرجّحیّته

ص:234

است که باز هم از روی احتیاط باید که آن را اخذ نمود.

* پس مراد از (إلاّ أن یرد علیه الاطلاقات التخییر... الخ) چیست؟

- پاسخ به بل مذکور است به اینکه: الأصل دلیل حیث لا دلیل، و حال آنکه ما در اینجا دلیل بر عدم ترجیح به محتمل داریم و لذا جای اصل مزبور نیست و آن دلیل، اطلاقات تخییر است.

- اموری که معلوم المرجّحیّه هستند از تحت این اطلاقات خارج شده اند و لکن محتمل المرجّحیّه باقی است و لذا بدان اعتنا نکرده و از اصاله الاطلاق ادلّۀ تخییر (مثلا اذن فتخیّر) استفاده کرده و حکم به تخییر می کنیم و نه به ترجیح.

* قبل از پاسخ به سؤال بعد مقدّمه بفرمائید مرجّحات بر چند دسته اند؟

- بر دو دسته اند:

1 - مرجّحات منصوصه یعنی عواملی که سبب اقربیت یعنی نزدیکتر شدن احد الخبرین به واقع می شوند و در لسان ادلّه و اخبار نیز به آنها اشاره شده است، مثل ترجیح به شهرت روائی و یا موافقت با کتاب و...

2 - مرجّحات غیرمنصوصه، یعنی عواملی که سبب اقربیت یک حدیث به واقع می شوند و لکن در لسان دلیل به آنها تصریح نشده است مثل ترجیح به شهرت عملی و یا نقل به لفظ و...

* با توجّه به مقدّمۀ مزبور مراد از (بناء علی وجوب الاقتصار فی تقییدها علی ما علم کونه مرجّحا) چیست؟

- در رابطۀ با این عبارت بود که گفته شد اطلاقات اخبار تخییر بر اصل مذکور در بل الأصل فیما یحتمل کونه مرجّحا التّرجیح به، وارد شده و موضوع آن را از بین می برد و لذا در اینجا می فرماید این مطلب بر مبنای اینستکه:

- ما به مرجّحات منصوصه اکتفا کرده و به مرجّحات خارجیّه اعتنا نکنیم چنانکه جماعتی از جمله مرحوم کلینی و مرحوم آخوند خراسانی از متقدّمین و متأخّرین بر این مبنا بوده اند.

- امّا بر مبنای مشهور و شیخ اعظم که به تمام عوامل موجب قرب توجّه دارند جای این ورود نمی باشد بلکه باید به هر عاملی که سبب رجحان می شود و یا که محتمل المرجحیّه است از باب احتیاط عمل نمود یعنی به راجح یا محتمل الرّاجحیّه عمل کرد.

* حاصل مطلب در (و قد یستدلّ علی وجوب التّرجیح: بانّه لو لا ذلک... الخ) چیست؟

- اشاره به ششمین دلیل قائلین به وجوب ترجیح است علاوه بر دلائل پنجگانه ای که بر این وجوب گذشت و آن اینستکه:

- اگر ترجیح واجب نباشد، لازم می آید که نظام اجتهاد بلکه نظام فقه بطور کلّی مختل شود و هرج و

ص:235

مرج رخ داده و فقه جدید تأسیس شود.

- اللازم باطل، فالملزوم مثله.

- و امّا بیان این ملازمه اینستکه: فقه اسلام و شریعت حضرت پیامبر صلّی اللّه علیه و اله

1 - از اوّل مبتنی بر تقدیم خاص بر عام مقیّد بر مطلق، ناسخ بر منسوخ مبیّن بر مجمل، نص بر ظاهر، اظهر بر ظاهر و... بوده است.

2 - سیرۀ شریعت مقدّمه بر این بوده است که عمومات و مطلقات، و بالجمله کلیّاتی را بیان فرموده است و سپس به مرور زمان مخصّصات و مقیّدات آنها را تبیین کرده است.

- حال با توجّه به این محاسبات اگر بنا باشد که در دوران امر بین العامّ و الخاص ما مخیر باشیم و ترجیح لازم نباشد، چه بسا افراد بسیاری عمومات را گرفته و به مخصصات توجهی نکنند و حال آنکه این مخصّصات و یا به تعبیر دیگر خصوصیات کاشف از مراد واقعی مولی هستند.

- و یا اظهر را رها کرده، به ظاهر عمل نمایند و یا نص را کنار گذاشته و ظاهر را مقدّم بدارند و هکذا...

- این امر موجب هرج ومرج در نظام فقهی اسلام شده و خود ایجاد فقه جدیدی غیر از فقه اصیل اسلام خواهد بود.

- البته، ابطال لازم روشن است و نیازی به توضیح ندارد.

* نظر جناب شیخ در رابطۀ با این استدلال چیست؟

- آن را نپذیرفته و در جواب می فرماید:

- اصلا اینگونه معارضات که عام با خاص، مطلق با مقیّد، نص با ظاهر و... تعارض می کنند از محل بحث ما که تعارض باشد خارج اند چرا که این امور با هم تعارضی ندارند بلکه اینگونه امور: 1 - یا از باب حاکم و محکوم است و یا از باب وارد و مورود است به این بیان که:

- عمل به ظواهر و عمومات و... و اجراء اصول لفظیّۀ عقلائیّه براساس اصل عدم صارف است و حال آنکه نص و یا خاص و یا اظهر هریک خود قرینۀ صارفه بوده و دیگر جای اجرای اصل لفظی نیست.

2 - و یا از باب جمع عرفی هستند که بر طرح مقدّم است، چه به عنوان ترجیح که راجح اخذ و مرجوح طرح می شود و چه به عنوان تخییر که احدهما را علی التخییر طرح و دیگری را اخذ بکنیم.

پس: از ترک ترجیح، تخییر میان متعارضات مذکوره لازم نمی آید تا که محذور مذکور لازم آید، و محل نزاع ما در باب تعارض ظاهرینی است که بین آنها یا تباین کلّی وجود دارد و یا تباین جزئی.

ص:236

متن و کیف کان، فقد ظهر ضعف القول المزبور و ضعف دلیله المذکور، و هو: عدم الدّلیل علی التّرجیح بقوّه الظّنّ.

و أضعف من ذلک ما حکی عن النّهایه، من احتجاجه: بأنّه لو وجب التّرجیح بین الأمارات فی الأحکام لوجب عند تعارض البیّنات، و التّالی باطل؛ لعدم تقدیم شهاده الأربعه علی الاثنین.(1)

و أجاب عنه فی محکیّ النّهایه و المنیه: بمنع بطلان التّالی، و أنّه یقدّم شهاده الأربعه علی الاثنین. سلّمنا، لکن عدم التّرجیح فی الشّهاده ربّما کان مذهب أکثر الصّحابه، و التّرجیح هنا مذهب الجمیع(2) ، انتهی.

و مرجع الأخیر إلی أنّه لو لا الإجماع حکمنا بالتّرجیح فی البیّنات أیضا.

و یظهر ما فیه ممّا ذکرنا سابقا؛ فإنّا لو بنینا علی أنّ حجّیّه البیّنه من باب الطریقیّه، فاللازم مع التّعارض التوقّف و الرّجوع إلی ما یتقضیه الاصول فی ذلک المورد: من التّحالف، أو القرعه، أو غیر ذلک.

و لو بنی علی حجّیّتها من باب السببیّه و الموضوعیّه، فقد ذکرنا: أنّه لا وجه للترجیح بمجرّد أقربیّه أحدهما إلی الواقع؛ لعدم تفاوت الراجح و المرجوح فی الدخول فیما دلّ علی کون البیّنه سببا للحکم علی طبقها، و تمانعهما مستند إلی مجرّد سببیّه کلّ منهما، کما هو المفروض.

فجعل أحدهما مانعا دون الآخر لا یحتمله العقل.

ترجمه * در هر صورت: ضعف قول مزبور (یعنی عدم وجوب ترجیح) آشکار شد و هکذا ضعف دلیلی که بر این عدم وجوب ذکر شد و آن عبارت بود از عدم دلیل بر قوّه الظنّ علی الترجیح.

* و ضعیف تر از آن دلیل، دلیلی است که از نهایه الوصول نقل شده است از احتجاج ایشان به اینکه:

اگر ترجیح بین امارات در احکام واجب بشود، پس در تعارض بیّنات نیز واجب خواهد بود. و تالی (یعنی وجوب ترجیح در بیّنات) باطل است چراکه شهادت چهار نفر بر دو نفر مقدّم داشته نمی شود (پس مقدّم یعنی وجوب ترجیح در ادله الاحکام نیز باطل است).

* و جواب داده اند از این دلیل در همان محکّی نهایه و محکیّ منیه به عدم بطلان تالی، چراکه شهادت چهار نفر بر دو نفر مقدّم می شود.

ص:237


1- (1) - نهایه الوصول (مخطوط): 451-452، و حکاه عنه فی مفاتیح الاصول: 688.
2- (2) - نهایه الوصول (مخطوط): 452، و منیه اللبیب (مخطوط): الورقه 169، و حکاه عنهما السید المجاهد فی مفاتیح الاصول: 688.

* سلّمنا (که ترجیح در بیّنات واجب نباشد) لکن نبود ترجیح در شهادت چه بسا (به دلیل وجود مانع است و آن) مذهب اکثر صحابه است (و حال آنکه در تعارض ادلّه چنین مانعی وجود ندارد بلکه) ترجیح در اینجا اجماع همۀ علماء است. تمام.

- و بازگشت پاسخ اخیر به اینستکه: اگر اجماع (به عنوان یک مانع خارجی) نبود ما در بیّنات نیز حکم به وجوب ترجیح می کردیم.

* و از مطالبی که سابقا ذکر کردیم روشن می شود که: اگر بنا بگذاریم بر اینکه حجیّت بیّنه از باب طریقیّت است، پس لازم در صورت تعارض بیّنات، توقّف است و رجوع به اموری که اصول، آن را در آن مورد اقتضاء می کند از جمله قسم خوردن یا قرعه و یا غیر این امور...

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (و کیف کان، فقد ظهر ضعف القول المزبور... الخ) چیست؟

اینستکه: از دلائل پنجگانۀ قبلی روشن شد که قول بعضی از عامّه که در متراجحین قائل به تخییراند و نه وجوب ترجیح، باطل است، مضافا بر اینکه دلیلشان هم که می گفتند: لا دلیل علی التّرجیح بقوّه الظن، تضعیف شد و ما به دلائل متعدّد اثبات کردیم که اینجا جای ترجیح است.

- نکته: تا به حال سه دلیل از ادلّۀ منکرین وجوب ترجیح را در ضمن یک توهّم و ان قلت، نقل و نقد کردیم، و لکن شیخ در اینجا به نقل یک دلیل از قول علامه در نهایه پرداخته است که در واقع یک قیاس است و آن اینستکه:

- اگر در تعارض امارات ظنیّه در احکام شرعیّه مثل خبرهای ثقه در احکام، ترجیح واجب باشد لازمه اش اینستکه: در تعارض اماره در موضوعات یعنی بیّنات با یکدیگر نیز ترجیح واجب باشد.

- اللازم باطل، فالملزوم مثله.

- در نتیجه: ترجیح واجب نیست، پس تخییر در کار است.

* بیان ملازمه اینستکه: امارات در احکام و امارات در موضوعات هر دو در مناط ترجیح مشترک اند و آن عبارتست از قوّت ظنّ.

- اگر با این مناط در خبرین متعارضین در احکام ترجیح لازم باشد، به همین دلیل باید که در بیّنات هم ترجیح لازم باشد.

* بیان بطلان لازم اینستکه: در بیّنات ترجیح لازم نیست، چراکه اگر به حسب فرض زید و عمر بر سر مالی منازعه داشته باشند و یکی از آن دو شاهد عادل اقامه کند و آن دیگری چهار شاهد عادل، با اینکه از قول چهار شاهد ظنّ بیشتری حاصل می آید معذلک حکم به تنصیف کرده و برای چهار شاهد

ص:238

ترجیحی قائل نمی شوند.

- پس: در اینجا ترجیح واجب نمی باشد، فالملزوم مثله یعنی که در امارات احکام هم نباید واجب باشد.

* غرض از (و اجاب عنه فی محکیّ النّهایه و المنیّه... الخ) چیست؟

اینستکه: علامه خود از این استدلال دو جواب داده است:

1 - اینکه ملازمه را می پذیریم لکن بطلان لازم را قبول نداریم یعنی قبول نداریم که ترجیح در بیّنات باطل باشد بلکه آن را صحیح می دانیم و در مثال مذکور نیز عده ای شهادت چهار نفر را بر دو نفر ترجیح می دهند چنانکه شهادت اعدل را بر عادل ترجیح می دهند و...

2 - سلّمنا که و اللازم باطل باشد و در بیّنات کسی قائل به ترجیح نباشد و لکن این یک قیاس مع الفارق است. چرا؟

- زیرا در باب تعارض امارات در احکام، اجماعات منقوله و محصّله، قولی و عملی بر ترجیح قائم شده است و به آن ادلّه ترجیح واجب است و حال آنکه در باب بیّنات اکثر بلکه همه طرفدار عدم ترجیح هستند و ما به این دلیل ترجیح را واجب نمی دانیم.

پس: این قیاس مع الفارق است.

* مراد شیخ از (و مرجع الاخیر... الخ) چیست؟

اینستکه: بازگشت پاسخ دوّم علامه به اینستکه: اگر اجماع به عنوان یک مانع خارجی نبود ما در بیّنات نیز حکم به وجوب ترجیح می کردیم.

- به عبارت دیگر می خواهد بفرماید: مقتضی قاعده ترجیح است منتهی اگر در باب بیّنات قائل به ترجیح نشده اند بخاطر وجود دلیل خاص است که اجماع و یا مخالفت اکثر باشد و إلاّ اگر این امر نبود ما نیز قائل می شدیم به اینکه مقتضی قاعده در بیّنات نیز ترجیح است.

- امّا این فرمایش علامه به نظر ما باطل است چرا که کرارا گفته ایم که مقتضی قاعده عدم ترجیح است مگر دلیل خاص بر ترجیح برسد و جلو اقتضای قاعده را بگیرد نه اینکه مقتضای قاعده ترجیح باشد و اجماع مانع از آن بشود.

- به عبارت دیگر: همانطور که در باب اماره در احکام دو مبنا بود یکی مبنای طریقیّت و دیگری مبنای سببیّت، که ما تفصیلا مطلب را روی هر دو مبنا محاسبه کردیم.

- حال: در باب امارۀ در موضوعات و یا همان بیّنات نیز دو مبنا وجود دارد.

1 - یکی مبنای طریقیّت است که در این مبنا شهادت عدلین مثلا طریق إلی الواقع است و به خودی خود موضوعیّت ندارد و هو الحق. چرا؟

ص:239

- زیرا که با شهادت عدلین بر طهارت که واقع عوض نمی شود بلکه صرفا از این طریق اطمینان به واقع حاصل می شود.

2 - یکی هم مبنای سببیّت و یا به تعبیر دیگر موضوعیت است.

- حال: مقتضای قاعده بر هر دو مبنا ترجیح نمی باشد که ذیلا بیان خواهد شد.

* با توجّه به مقدّمۀ فوق مراد از (و یظهر ما فیه مما ذکرنا سابقا... الخ) چیست؟

1 - اینستکه: بر مبنای طریقیّت، مقتضای قاعده در تعارض بیّنات، توقّف است و رجوع به اصول و قواعد.

- منتهی در باب امارۀ احکام اصلی عملی برائت و امثال آن است و لکن در باب بیّنات پای اصول و قواعد دیگر در میان است از قبیل تحالف و سپس حکم به تنصیف دار و یا قرعه زدن در اموری که تبعیض بردار نیستند مثل زوجیّت و نسب و هکذا صلح قهری و امثال.

- البته دلیل بر توقّف قبلا ذکر گردید فراجع.

2 - و بر مبنای سببیّت که ملاک ترجیح در آن اقوائیت مناط است بدین معنا که احد الامرین اهم و یا محتمل الاهمیّه باشد، تمانع وجود دارد و جای ترجیح نیست. چرا که در ما نحن فیه:

اوّلا: اقوائیّت ملاک یعنی اهم بودن یکی از آن دو و یا محتمل الاهمیّه بودن در هیچکدام وجود ندارد.

ثانیا: ادلّۀ حجیّت بیّنه هم که آیۀ شریفۀ فاستشهدوا شهیدین من رجالکم و... باشد، بطور مساوی شامل هر دو بیّنۀ متعارضه می شوند و برای هر دو سببیّت جعل می کنند بدون این که فرقی باشد بین راجح که شهادت اربع است و مرجوح که شهادت اثنین است.

ثالثا: تمانع هریک از آن دو از وجوب عمل به دیگری نیز به خاطر شمول دلیل و سببیّت هر کدام است، چه راجح و مرجوحی باشد یا نباشد، و لذا از حیث قاعده وجهی ندارد که ما احدهما را مانع از عمل به دیگری قرار دهیم ولی آن دیگری را مانع قرار ندهیم چرا که کلاهما تمانع دارد.

- پس علی القاعده جای ترجیح نیست، مگر از روی دلیل خاص که در آن صورت جای ترجیح هست.

- امّا آن دلیل خاص هم فقط در باب امارۀ در احکام وجود دارد و لکن در باب بیّنات و یا امارۀ در موضوعات وجود ندارد.

- در نتیجه: قیاس این دو باب به یکدیگر در استدلال مستدل، مع الفارق است.

ص:240

متن ثمّ إنّه یظهر من السیّد الصّدر - الشّارح للوافیه - الرجوع فی المتعارضین من الأخبار إلی التّخییر و التّوقّف و الاحتیاط، و حمل أخبار التّرجیح علی الاستحباب، حیث قال - بعد إیراد إشکالات علی العمل بظاهر الأخبار -:

«إنّ الجواب عن الکلّ ما أشرنا إلیه: من أنّ الأصل التّوقّف فی الفتوی و التّخییر فی العمل إن لم یحصل من دلیل آخر العلم بمطابقه أحد الخبرین للواقع، و أنّ التّرجیح هو الفضل و الأولی».

و لا یخفی بعده عن مدلول أخبار التّرجیح. و کیف یحمل الأمر بالأخذ بما یخالف العامّه و طرح ما وافقهم علی الاستحباب، خصوصا مع التّعلیل ب «أنّ الرّشد فی خلافهم»، و «أنّ قولهم فی المسائل مبنیّ علی مخالفه أمیر المؤمنین علیه السّلام فیما یسمعونه منه». و کذا الأمر بطرح الشّاذّ النّادر، و بعدم الاعتناء و الالتفات إلی حکم غیر الاعدل و الأفقه من الحکمین.

مع أنّ فی سیاق تلک المرجّحات موافقه الکتاب و السّنّه و مخالفتهما، و لا یمکن حمله علی الاستحباب، فلو حمل غیره علیه لزم التّفکیک، فتأمّل.

و کیف کان، فلا شکّ أنّ التّفصّی عن الإشکالات الدّاعیه له إلی ذلک، أهون من هذا الحمل.

ثمّ لو سلّمنا دوران الأمر بین تقیید أخبار التّخییر و بین حمل أخبار التّرجیح علی الاستحباب، فلو لم یکن الأوّل أقوی وجب التّوقّف، فیجب العمل بالتّرجیح؛ لما عرفت: من أنّ حکم الشّارع بأحد المتعارضین إذا کان مردّدا بین التّخییر و التّعیین وجب التزام ما احتمل تعیینه.

ترجمه

حمل اخبار ترجیح بر استحباب در کلام سید صدر

- از کلام سید صدر شارح وافیه، دو امر روشن می شود:

1 - رجوع به تخییر (که مربوط به عمل است)، به توقّف و احتیاط (که مربوط به فتوی است) در خبرین متعارضین.

2 - حمل اخبار ترجیح بر استحباب، آنجا که پس از وارد کردن اشکالاتی بر عمل به ظاهر اخبار می گوید:

- پاسخ از تمام آن اشکالات، مطلبی است که بدان اشاره کردیم به اینکه: اصل در خبرین متعارضین، توقّف در فتوی است (چرا که نمی دانی حق با کدامیک از دو خبر است) و تخییر در عمل است در صورتیکه از خارج علم به مطابقت یکی از دو خبر با واقع حاصل نشود، و اینکه ترجیح هم مستحبّ و افضل است.

ص:241

مناقشۀ شیخ در کلام سید صدر
اشاره

1 - بعید بودن این پاسخ سید صدر از مدلول اخبار ترجیح (که ظهور در وجوب دارند) روشن است.

- چگونه امر به اخذ خبر مخالف عامّه و طرح خبر موافق با آنها حمل بر استحباب می شود، بویژه با وجود تعلیل به اینکه رشد در مخالفت با آنهاست و اینکه سخن آنها در مسائل، مبنی بر مخالفت با امیر مؤمنان است، در آنچه که از ایشان می شنوند.

- و هکذا امر (حضرت) به کنار گذاشتن حدیث شاذّ و نادر، و امر به عدم اعتنا و توجّه به حکم غیر اعدل و افقه از حکمین.

- مضافا بر اینکه در سیاق این اخبار (یعنی اخبار علاجیّه، یک مرجّح دیگری وجود دارد و آن) موافقت خبر با کتاب و سنت قطعیۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و اله) و مخالفت با آنهاست و لذا حمل این اخبار بر استحباب ممکن نیست.

- پس: اگر سید صدر غیر این مرجّح اخیر را حمل بر استحباب کند، تفکیک (در مرجّحات) لازم می آید (یعنی اگر این مرجّح اخیر را حمل بر وجوب می کنید، غیر آن را هم باید حمل بر وجوب کنید).

- پس تأمّل کن (که این ایراد وارد نیست، چونکه تفکیک این مرجّح اخری، مع الدلیل است، معذلک این راهی که سید صدر رفته به خاطر ایرادات قبلی، درست نیست).

- در هر صورت، پاسخ سید صدر به این اشکالات و شبهاتی که خود طرح کرده است و رهایی از آنها، آسانتر است از این حمل (اوامر ترجیح بر استحباب).

- شیخ سپس می فرماید:

2 - سلّمنا که امر (در خبرین متعارضین) دائر باشد بین تقیید اخبار تخییر (که بایّهما عملت کان ثوابا باشد، البته در صورتیکه ترجیحی نباشد) و بین حمل اخبار ترجیح بر استحباب، (اقوی و اولی اینستکه:

مطلقات را حمل بر مقیدات بکنید)، حال به فرض که اوّلی (یعنی حمل مطلقات بر مقیّدات) هم اقوی نباشد، توقّف واجب و عمل به ترجیح واجب می شود، چرا که دانستی که حکم شارع به یکی از این دو خبر متعارض، درصورتیکه امر دائر باشد میان تخییر (بین دو خبر) و تعیین (یکی از آن دو که مثلا اعدل است)، التزام به آنی که تعیینش محتمل است، واجب است.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (ثمّ انّه یظهر من السّیّد الصدر... الخ) چیست؟

- بیان سوّمین نظریۀ در رابطۀ وجوب یا استحباب راجح بر مرجوح در متعارضین است و لذا می فرماید:

ص:242

- به عقیدۀ جمهور اهل سنت به استثنای باقلانی و جبّائیان و جمهور امامیه از اخباری و اصولی به استثنای سید صدر، ترجیح واجب است.

- به عقیدۀ برخی هم چنانکه گذشت، ترجیح راجح نه واجب است و نه مستحب.

- امّا نظریۀ سوّمی در این باب مطرح است که مربوط به سید صدر شارح وافیه است و آن حکم به تخییر است و نه ترجیح، منتهی ترجیح را مستحب و افضل می داند.

- به عبارت دیگر: وی اوامری را که در اخبار علاجیّه وارد شده است مبنی بر اخذ به راجح و طرح مرجوح، حمل بر استحباب کرده است.

- توضیح ذلک اینکه:

- مرحوم سید صدر با ورود به اخبار و روایات علاجیّه که در رابطۀ با علاج متعارضین مطرح شده است و مطالعۀ آنها با اشکالات و شبهاتی در مضامین این اخبار روبرو شده است که از حل آنها عاجز شده و به ناچار آنها را حمل بر استحباب کرده است و نه وجوب و لذا فرموده است.

- الحکم هو التّخییر فی جمیع المتعارضات إلاّ أنّ التّرجیح هو الافضل و الاولی.

* یکی از شبهات پیش آمده برای سید صدر را در این مسأله بیان کنید.

- اینستکه: وقتی ما به اخبار علاجیّه مراجعه می کنیم می بینیم که:

* برخی از این اخبار اصلا اسمی از مرجّحات نبرده بلکه مستقیما به سراغ تخییر رفته و فرموده است که: بایّهما اخذت من باب التسلیم وسعک.

* برخی از این اخبار تنها متعرّض یک یا دو مرجّح شده و سپس به سراغ تخییر رفته است.

* برخی از این اخبار از جمله مقبوله و مرفوعه متعرّض و متذکر چند مرجّح شده اند لکن خود اینها به لحاظ ترتیب با هم اختلاف دارند فی المثل:

- در بعضی جاها اوّل ترجیح به صفات را آورده، و سپس ترجیح به شهرت را و...

- در بعضی جاها مطلب را به عکس کرده و به برخی از مرجّحات از قبیل احدث تاریخا بودن، اعتنا نشده است و هکذا...

- از این روند در اخبار به این نتیجه می رسیم که پس ترجیح واجب نمی باشد. و إلاّ اخبار علاجیّه به شکل منظمی آنها را بیان می کرد.

- پس: معلوم می شود که ائمۀ ما اعتنایی به مرجّحات نداشته اند و لذا ما ناگزیریم که اوامر ترجیح را حمل بر استحباب کنیم.

- الحاصل: این شبهه و امثال آن سید صدر را وادار به قول به استحباب ترجیح کرده است، برخلاف قول مشهور.

ص:243

* حاصل پاسخ شیخنا در (و لا یخفی بعده عن مدلول اخبار الترجیح...) چیست؟

- اینستکه: بر اهل فن پوشیده نیست که حمل اوامر مذکوره در اخبار علاجیّه بر استحباب بسیار بعید است و با مدلول این اخبار نمی سازد.

- فی المثل: یکی از این مرجّحات اینستکه: خذوا ما خالف القوم و ذروا ما وافقتها.

یعنی که حدیث مخالف عامّه را بگیرید و موافق را رها سازید.

- خوب، خذوا و ذروا، در اینجا امر است و ظهور در وجوب دارد و ما بدون قرینۀ قاطع نمی توانیم که آن را برخلاف ظاهرش حمل کنیم، بویژه اینکه در ادامه علّت آورده به اینکه: لانّ الرّشد و الحقّ فی خلافهم.

- و یا علّت آورده به اینکه: مبنای اهل سنت در مسائل و احکام شرعیّه بر این بوده است که به محضر امیر مؤمنان علیه السّلام می رسیدند و حکم شرعی را سؤال می کردند و می رفتند و لکن با آنچه که از او می شنیدند مخالفت می کردند.

- حال آیا می توان گفت که مابین مطلبی که حق است و مطلبی که باطل است مخیّر هستیم، منتهی اخذ به حق افضل است؟ قطعا چنین جایی جای تخییر نیست بلکه معیّنا باید که حق را گرفت و باطل را کنار گذاشت.

- پس: ترجیح واجب است.

- و یا فی المثل: یکی از مرجّحات اینستکه: مشهور را گرفته و شاذ را طرح کنید آیا می توان بدون جهت این امر را حمل بر استحباب کرد؟ بویژه اینکه علّت آورده است که فانّ المجمع علیه لا ریب فیه.

- پس: در دوران بین طریقی که لا ریب فیه است و طریقی که فیه ریب است، معیّنا باید لا ریب فیه را گرفت.

- و یا فی المثل: یکی از مرجّحات اینستکه: در باب حکمین و قاضیین فرموده است:

حکم قاضی اعدل و افقه را بگیرید و به غیر آن اعتنا نکنید درحالیکه ظهور در حصر هم دارد.

- آیا در اینجا می توان گفت که ما مخیّریم که به هرکدام که می خواهیم اخذ کنیم لکن اخذ به حکم قاضی افقه و اعدل اولویّت دارد؟

- قطعا چنین جایی، جای تعیین است و نه تخییر، و لذا ترجیح واجب است.

* مراد از (مع أنّ فی سیاق تلک المرجّحات موافقه الکتاب... الخ) چیست؟

- اینستکه: در ردیف مرجّحات فوق الذّکر آمده است که اگر دو حدیث از هر جهتی مساوی باشند، لکن احدهما موافق با ظواهر کتاب و سنت و دیگری مخالف با آن باشد، موافق را گرفته و مخالف را طرح کنید.

ص:244

- آیا می توان این امر را حمل بر استحباب کرده گفت دستور مزبور استحبابی است و إلاّ ما مخیریم بین اخذ به موافق و مخالف؟

- خیر، معیّنا باید که جانب موافق را گرفته و آنچه مخالف قرآن و سنت است طرح نمود، چرا که امر مزبور قطعا وجوبی است.

- آنگاه به قرینۀ سیاق، سایر فرازها و فقرات مذکور نیز حمل بر وجوب می شود.

- پس: جناب سید صدر ترجیح واجب است و نه مستحبّ.

* غرض از (فتأمّل...) در پایان مطلب چیست؟

اینستکه: اگر قرینۀ معتبره ای بر تفکیک باشد، بله وحدت سیاق مورد لحاظ واقع نمی شود، لکن خوشبختانه قرینه ای وجود ندارد.

* حاصل مطلب در (و کیف کان،... الخ) چیست؟

- اینستکه: پاسخ دادن سید صدر به اشکالات و شبهاتی که طرح کرده است آسان تر از تسلیم شدن در برابر آنها و حمل اوامر ترجیح بر استحباب می بوده است.

* شما برای نمونه چه پاسخی به آن شبهه ای که از زبان سید صدر نقل کردید می دهید؟

- می گوئیم که شما گفتید که در بعضی از اخبار اصلا اشاره ای به مرجّحات نشده است بلکه مستقیما به سراغ تخییر رفته و فرموده است که: اذن فتخیّر.

- به شما پاسخ می دهیم که امام علیه السّلام می دانسته است که مورد سؤال سائل متعارضینی است که از تمام جهات متعادلین هستند و لذا سخنی از مرجّحات به میان نیاورده، به سراغ تخییر رفته و این کلام را مطلق آورده است.

- امّا در سایر جاها به بیان مرجّحات پرداخته است و لذا شما چنانکه شایع هم هست مطلق را حمل بر مقیّد کنید.

- و امّا اینکه گفتید بعض روایات یک یا دو مرجّح را ذکر کرده و اشاره ای به بقیۀ مرجّحات نفرموده است، پاسخش اینستکه:

- العاقل یکفیه الاشاره.

- کافی است که امام سرنخی به ما بدهد و ما به برکت حجّت باطنی یعنی عقل، دیگر مرجّحات را نیز بدست آوریم.

* مراد شیخ از (ثمّ لو سلّمنا دوران الامر بین تقیید اخبار التخییر و بین حمل اخبار التّرجیح... الخ) چیست؟

اینستکه: تا به اینجا ما قبول نکردیم که اوامر در اخبار علاجیّه قابل حمل بر استحباب باشند و قائل

ص:245

به وجوب آنها شدیم. و لکن در اینجا می گوئیم:

* از یک طرف اخبار تخییر اطلاق دارند بدین معنا که شما مطلقا مخیّر هستید، چه رجحانی در کار باشد یا نه؟

* از طرف دیگر اخبار و اوامر ترجیح ظهور در وجوب دارند.

حال: اگر امر دائر باشد بین اینکه ما این مطلقات تخییر را مقیّد کرده بگوئیم که پس از فقدان مرجّحات جای تخییر است تا در نتیجه اوامر ترجیح به ظهور خودشان در وجوب باقی بمانند چنانکه ما می گوئیم و بین اینکه این اوامر را حمل بر استحباب کنیم تا که آن اطلاقات به حال خود باقی باشد.

- و نتیجه بگیریم که: الحکم التخییر مطلقا، و التّرجیح اولی که سید صدر می گوید.

- باز می گوئیم:

- اوّلا: تقیید مطلقات تخییر اولویّت دارد چرا که التقیید شایع و الظنّ یلحق الشیء بالاعم الاغلب.

ثانیا: به فرض هم که تقیید اولی نباشد، باز از این باب که حمل امر بر استحباب هم شایع است پاسخ می دهیم که:

- وقتی هیچیک از متعارضین نسبت به دیگری اولویّت نداشته باشد نوبت به توقّف می رسد و لذا در مقام عمل احتیاط ایجاب می کند که راجح را گرفته و مرجوح را کنار بگذاریم. چرا؟

- زیرا مکرّر گفته ایم که در باب طرق و امارات: إذا دار الامر بین التّخییر و التعیین باید که جانب تعیین را گرفت لکن نه از باب اینکه حتما این حجّت است و خدا آن را معین کرده است تا که تشریع لازم آید، بلکه از باب اینکه راجح جایز العمل و مرجوح مشکوک الجواز است و لذا:

- احتیاط کرده به راجح عمل کرده و عمل به مرجوح را جایز نمی دانیم چرا که از باب احتیاط نمی باشد. فتعیّن اینکه از باب تشریع باشد که حرام است.

- الحاصل: إنّما الکلام در اینستکه:

- اگر دو حدیث تعارض نمایند در حالیکه یکی از آن دو راجح و آن دیگری مرجوح باشد آیا ترجیح یعنی اخذ به راجح و طرح مرجوح واجب است یا مستحب یا هیچکدام؟

- در پاسخ سه نظریه مطرح شد:

1 - مشهور شیعه و سنی قائل به وجوب ترجیح بودند.

2 - جماعتی از عامّه معتقد به تخییر بودند.

3 - سید صدر از امامیّه قائل به استحباب ترجیح بود.

نکته:

1 - مقام اوّل بحث در متکافئین بود.

ص:246

2 - مقام ثانی در متفاضلین بود، که در خبرین متعارضینی بود که احدهما بر دیگری رجحان داشت.

- این مقام ثانی، خود دارای چهار مقام بود که مقام اوّل آن این بود که آیا اخذ به ذو الرّاجح واجب است یا نه؟ که تا به اینجا بررسی شد.

- در متن بعد به بررسی مقام دوّم از چهار مقام این مقام دوّم می پردازیم. ان شاء اللّه.

تلخیص المطالب

آنچه گذشت در یک گفتمان ساده با شیخ

* جناب شیخ موضوع بحث در مقام ثانی چیست و چه مقاماتی از بحث در آن وجود دارد؟

- تراجیح است. و در آن چهار مقام از بحث وجود دارد.

* مقام اوّل از بحث پیرامون چه امری است؟

- پیرامون وجوب ترجیح است بدین معنا که: اگر دو خبر متکافئین نباشند بلکه متراجحین باشند آیا ترجیح واجب است یا نه؟ بلکه متراجحین هم مثل متکافئین است؟

- یعنی آنچه در متکافئین گفته آمد عینا در متراجحین هم همان است و ترجیح واجب نیست.

* جناب شیخ نظر جنابعالی در این مسأله چیست؟

- به پنج دلیل ترجیح در متراجحین واجب است، از جمله:

1 - اجماع محصّل قولی 2 - اجماع محصّل عملی یا سیره 3 - اجماعات منقوله 4 - روایات متواتره 5 - القاعده

- اگر کسی چهار دلیل اوّل را قبول نکند، دلیل پنجم یعنی الاخذ بذی المزیّه بعنوان یک قاعده قابل ردّ نیست. و لذا:

- در دو خبری که یکی نسبت به دیگری ترجیح دارد، قاعده اینستکه: راجح را بر مرجوح مقدّم بداریم.

* جناب شیخ از چه جهت این مطلب قاعده است؟

- گفته شد که با قطع نظر از وجوب ترجیح و در صورت متکافئین بودن روایات مقتضای قاعده در خبرین متعارضین، اعم از اینکه قاعدۀ اوّلیّه باشد و یا ثانویه، بنابر سببیّت تخییر است.

- امّا به حسب اصل و قاعدۀ اوّلیّه بنابر طریقیّت، اوّل توقّف است و لکن اصل و قاعدۀ ثانوی در آخرش گفته: اذن فتخیّر.

- إنّما الکلام در اینجاست که: آیا این توقّف آخرش تخییر است مطلقا یا که در برخی از فروض اذن فتخیّر است؟

ص:247

- بله، اوّلش بنابر طریقیّت توقّف است، یعنی یتوقّف و یرجع إلی الاصل، لکن ان وافق احدهما و إلاّ فالی التّخییر.

- به عبارت دیگر: وقتی انسان به حکم قاعدۀ اوّلیّه در متکافئین توقّف می کند، خود دارای دو صورت است:

- گاهی یکی از دو متعارض مطابق اصل است، مثل: ینبغی غسل الجمعه، که با اصل عدم وجوب و یا اصل برائت مطابق است.

- گاهی هم هیچیک از آن دوتا مطابق با اصل نیست، مثل وجوب نماز ظهر و وجوب جمعه و یا مثل حرمت دفن کافر و وجوب دفن کافر.

- در فرض مزبور نیز یا اصل عملی را مرجّح احد المتعارضین قرار می دهیم یا مرجع.

* اگر یکی از متعارضین مطابق اصل شد و ما هم اصل را مرجّح دانستیم یعنی آن را دلیل لا یجب غسل الجمعه قرار دادیم، که از محل بحث ما خارج می شود چرا که بحث ما در متعادلین است و نه متراجحین.

* و اگر یکی از متعارضین مطابق اصل شد و ما هم اصل را مرجع قرار دادیم و نه مرجّح مقتضای قاعدۀ اوّلیّه، توقّف است و رجوع به اصل، لکن مقتضای قاعدۀ ثانویه اذن فتخیّر است، نه اینکه یتوقّف و یرجع إلی الاصل. چرا؟

- زیرا بر اساس قاعدۀ ثانویه یرجع إلی الاصل نداریم بلکه اذن فتخیّر داریم.

* و اگر هیچیک از دو متعارض مطابق با اصل نشد، دارای دو صورت است:

- به حسب قاعدۀ اوّلیّه، یتوقّف و یرجع إلی التّخییر بین الاحتمالین.

- به حسب قاعدۀ ثانویه، اوّلش یرجع إلی الاصل است ولی آخرش فاذن فتخیّر یعنی که ائمه علیهم السّلام فرموده اند که احد الخبرین را اختیار کنید.

- پس: در دو فرض با قطع نظر از وجوب ترجیح، وظیفه در خبرین متعارضین تخییر است، منتهی:

- بنابر سببیّت اوّلا و اخرا، حکم تخییر است و لکن بنابر طریقیّت اوّلش توقّف است لکن آخرش تخییر است.

- البته، در یک فرض از سه فرض فوق ممکن است که اخرش به اذن فتخیّر نرسد بلکه به ترجیح برسد.

* جناب شیخ حاکم به تخییر کیست؟

- یا عقل است، یا شرع، و شقّ سوّمی ندارد.

- نکته: حاکم به تخییر چه عقل باشد و چه شرع، هیچکدام حکم به تخییر نمی کنند مگر در صورت

ص:248

فقدان مرجّح.

* منظور از اخبار علاجیّه چیست؟

- روایاتی است که در رابطۀ با معالجۀ متعارضین به ما رسیده است و خود بر دو دسته اند:

- یک دسته روایاتی هستند که نامی از تراجیح نیامده است یعنی تا که از امام علیه السّلام سؤال شده است که یأتی عنکم المتعارضان وظیفه چیست؟ فرموده اند: فموسّع علیک بایّهما اخذت.

- یک دسته هم روایاتی هستند که اوّل مرجّحات را ذکر نموده و سپس فرموده: اذن فتخیّر.

* مرجّحات ذکر شده در این روایات وجوبی هستند یا استحبابی؟

- احتمال می رود که وجوبی باشند، احتمال هم می رود که استحبابی باشند، چرا که ما از چهار دلیل اوّل چشم پوشی کرده و به دنبال دلیل پنجم به نام مقتضی القاعده رفتیم.

* قاعده در اینجا چیست؟

- حمل المطلق علی المقید است، فی المثل:

- یک مطلق داریم مثل اعتق رقبه، یک مقیّد هم داریم مثل اعتق رقبه مؤمنه.

- نمی دانیم که این مؤمنه در اعتق رقبه مؤمنه، یک قید وجوبی است و یا استحبابی؟

- قاعده اینستکه: آن عبارت مطلق را حمل بر مقیّد کرده و نتیجه گرفته شود که قید ایمان یک قید وجوبی است و لذا باید رقبۀ مؤمنه آزاد نمود.

الحاصل:

- بنابراینکه تخییر شرعی باشد، قاعده اینستکه: زمانی نوبت به تخییر می رسد که ترجیحی در کار نباشد و إلاّ با بودن ترجیح حتما باید راجح را اخذ نمود و این همان حمل المطلق علی المقید است.

- بنابر اینکه تخییر عقلی باشد، حکم عقل اینستکه: در خبرین متعارضین مخیّر هستید که یکی را اخذ و دیگری را طرح بکنید.

* اگر از عقل سؤال شود که آیا شما مطلقا به ما اجازۀ تخییر می دهید یا در صورتی که یکی از دو خبر ذی المزیّه نباشند بلکه مساوی باشند، چه پاسخ می دهد؟

- می گوید: در من نگرانی وجود دارد چرا که احتمال می دهم که شرع ذی المزیّه را ترجیح داده باشد، چونکه معلوم نیست که اخبار تراجیح برای وجوب است و یا استحباب؟

پس: حیث اینکه احتمال می دهم که ذی المزیّه مقدّم باشد، به این آسانی دستور به تخییر نمی دهم، بلکه وقتی اجازۀ به تخییر می دهم که هیچکدام از متعارضین مزیّتی بر دیگری نداشته باشد و إلاّ احتیاط کرده می گویم ذی المزیّه را اخذ کنید. چرا؟

- چون که دفع عقاب محتمل عقلا واجب است.

ص:249

- پس: قاعده ایجاب می کند وجوب ترجیح را.

* جناب شیخ اگر گفته شود که عقل نباید نگرانی مزبور را داشته باشد چرا که می تواند به جای نظر به اخبار علاجیّه و ایجاد نگرانی در خود، به ادلّۀ حجیّت نظر کند که مطلق است.

- به عبارت دیگر: دلیلی مثل صدق العادل که خبر ثقه را حجّت کرده است اطلاق دارد، چه خبر ثقه و خبر عادل بلا معارض باشد و چه مع المعارض، چه ذی المزیه باشد یا نه.

- این اطلاق را گرفته بگوید شارع خبر عادل را بطور مطلق حجّت دانسته است و قیدی ندارد.

- وقتی که فاقد قید است، در صورت امکان وظیفه اینستکه: به کلّ منهما بعینه عمل بشود چونکه صدق العادل شامل همۀ خبرها شده آنهم وجوب به نحو عینی.

- منتهی از آنجا که قدرت شرط عام در تمام تکالیف است، باید که فعل به اندازۀ قدرت انجام بگیرد.

- اندازۀ قدرت هم اینستکه: کلّ منهما بانضمام الاخر، نامقدور است و لکن کلّ منهما بشرط الانفراد عن الاخر مقدور است.

پس: قدرت مکلّف به احدهما می رسد تخییرا و لذا لزومی ندارد که ذی المزیه را مقدّم بدارد، چه می فرمائید.

- قلنا به اینکه: عقل به ادلّۀ حجیّت هم که نظر کند، تا زمانی که ذی المزیه وجود داشته باشد اجازۀ تخییر نمی دهد. چرا؟

- زیرا عقل پس از اتمام سه مقدّمه اجازه می دهد و لذا تا یکی از این سه مقدّمه که ذیلا بیان می شود ناقص باشد اجازۀ تخییر نمی دهد.

1 - صدّق العادل، کلّ منهما را عینا واجب العمل کرده است.

2 - کلّ تکلیف مشروط بالقدره و الامان، که در متعارضین امکان عمل به احدهما وجود دارد و نه کلیهما.

3 - ترجیح بلا مرجّح قبیح است و لذا ترجیح یکی از دو خبری که من جمیع الجهات مساوی هستند درست نیست.

- وقتی این سه مقدّمه دست به دست هم بدهند، عقل اجازۀ تخییر می دهد.

* جناب شیخ اگر گفته شود همانطور که حجیّت یک ظنّ دلیل می خواهد، تعبّد به ظنّ نیز بدون دلیل تشریع است و به ادلّۀ اربعه حرام.

- به عبارت دیگر: همانطور که اگر شما بدون دلیل بگوئید خبر عادل حجّت است، تشریع است همانطور هم اگر بدون دلیل بگوئید که ذی المزیّه حجّت است و آنکه فاقد مزیّت است حجّت نیست،

ص:250

تشریع است و حرام، چه می فرمائید؟

* هدف از این اشکال اینستکه:

- اگر مقتضای قاعده را می خواهید، مقتضای قاعده اینستکه: ترجیح و تقدیم ذی المزیّه واجب نیست، چرا که:

اوّلا: همانطور که حجّت بودن یک اماره نیازمند به دلیل است و حجّت دانستن اماره بدون دلیل تشریع است، تعبّد به ذی المزیّه هم دلیل می خواهد یعنی که اگر بدون دلیل متعبّد به ذی المزیّه شویم، تشریع است.

- فرض ما هم بر اینستکه: ما دلیلی بر وجوب ذی المزیّه نداریم چونکه از آن چهار دلیل صرف نظر کرده و می خواهیم که علی القاعده بحث کنیم. یعنی که مسأله را روی شک بررسی کرده بگوئیم:

شک داریم که ترجیح ذی المزیّه واجب است یا نه؟

- بگوئیم: خیر، واجب نیست، بلکه حرام است، چرا که تشریع است.

ثانیا: مسألۀ دوران بین التّعیین و التّخییر، جای برائت است، فی المثل:

- دوتا خبر با هم تعارض می کنند که یکی راجح و دیگری مرجوح است.

- شک داریم که آیا ما مخیّر هستیم که هر کدام را که می خواهیم عمل بکنیم یا که نه مخیّر نیستیم بلکه مقیّد هستیم که حتما ذی المزیّه را اخذ کنیم؟

- قبلا خوانده ایم که در این مسأله، اصل برائت جاری می شود چرا که تعیین خودش یک نوع از کلفت است، و عند الشّکّ فی الکلفه، الأصل، البرائه.

- بنابراین: بوسیله اصاله البرائه این کلفت و مشقت تعیین را دور می کنیم و به هریک که می خواهیم عمل می کنیم.

- پس: مقتضای قاعده، عدم وجوب ترجیح است. چه می فرمائید؟

1 - حرف اوّل این حضرات را که گفتند التّعبّد بذی المزیّه من دون الدّلیل کالتّعبّد بالاماره من دون دلیل، تشریع محرّم، درست است.

- امّا صحبت ما در اینجا صحبت تعبّد نیست بلکه صحبت احتیاط است، یعنی:

- وقتی دوتا خبر با هم تعارض می کنند در حالیکه یکی راجح است و یکی مرجوح، عمل به راجح قطعا جایز است چه تخییر باشد و چه تعیین.

- پس: در عمل به راجح بحثی نیست، إنّما الکلام در عمل به مرجوح است چرا که جای شک و تردید است که آیا با بودن راجح می توان به مرجوح عمل کرد یا نه؟

- خوب ما احتیاط به آن طرفی عمل می کنیم که متیقّن است، یعنی که از روی احتیاط به راجح عمل

ص:251

می کنیم نه آنکه متعبّد به آن شویم.

* فرق این دو مطلب در چیست؟

- در اینستکه:

- یک وقت شما انگشت روی راجح گذاشته می گوئید بندگان خدا، خدا فرموده است که به این راجح عمل کنید، بدون اینکه بتوانید این مطلب را به شارع استناد دهید، خوب این تشریع است و حرام.

- یک وقت هم انگشت روی راجح گذاشته می گوئید: بندگان خدا، خطابی از جانب خدا در رابطۀ با این نرسیده است، لکن این مقدار می دانیم که یا تخییر و یا تعیین و علی کلا التقدیرین عمل به این راجح جایز است.

- اخذ قدر متیقّن بما أنّه قدر متیقّن، احتیاط است و نه تشریع.

* اگر احتیاط است، چرا وجوبی است و چرا احتیاط مستحبی نباشد؟

- به لحاظ اینکه حکم به احتیاط در اینجا از عقل است، یعنی عقل حکم می کند به اینکه این احتیاط واجب است. چرا؟

- بخاطر اینکه طرف مقابل راجح مشکوک است یعنی شک داریم که می توانیم به طرف مرجوح عمل کنیم یا نه؟ خوب اصل اینستکه: خیر نمی توانید، چونکه:

- الأصل عند الشّکّ فی الحجیّه، عدمها.

- پس علی القاعده همان ترجیح واجب است.

2 - و امّا در پاسخ به اینکه گفتند در مسألۀ دوران بین التّعیین و التّخییر، جای اصل برائت است چونکه کلفت تعیین را با اصل برائت برمی داریم، می گوئیم:

- اکثر علما در دوران بین التّعیین و التّخییر، معتقدند به اینکه این شک، یک جور شک در مکلّف به است، و هرگونه شک در مکلّف به جای احتیاط است.

- اگرچه ما خودمان در آنجا برائتی شدیم، و تعیین را با اصل برائت برداشتیم لکن در اینجا قویّا احتمال می دهیم که احتیاط واجب بشود. چرا که حق اینستکه:

- این مسأله مربوط به آن مسألۀ قبلی که گفته شد: إذا دار الامر بین التعیین و التّخییر، آیا احتیاط واجب است یا که برائت جاری می شود؟ نمی باشد.

- به فرض که در آنجا کسی برائتی باشد، در اینجا باید که احتیاطی بشود.

* جناب شیخ چه فرقی بین این دو دوران وجود دارد؟ آن دوران بین التّعیین و التّخییر بود، این هم دوران بین التّعیین و التّخییر است، چونکه در اینجا نیز گفته می شود که آیا ما مخیّر هستیم که به هر یک از متراجحین عمل کنیم یا که معین است که به ذی المزیّه عمل کنیم؟

ص:252

- چرا جنابعالی می فرمائید که این بحث داخل در بحث إذا دار الامر بین التّعیین و التّخییر که ما خود در آنجا برائتی بودیم نیست و اینجا جای احتیاط است مگر چه تفاوتی در این دو مسأله وجود دارد؟

- این فرق که: دوران بین التّعیین و التّخییر یک وقت در مسألۀ فرعیّه یعنی در حکم شرعی فرعی است، و یک وقت در مسألۀ اصولیّه است.

1 - آنجا که دوران مزبور در مسألۀ فرعیّه است، امکان دارد که ما در آنجا برائتی شویم، فی المثل:

- اگر سوال شود کسی که روزه اش را در ماه رمضان عمدا بخورد آیا کفاره اش معینا صوم شهرین است یا که بین صوم شهرین و اطعام ستّین مخیّر است؟

- شکش، شک در مکلّف به است بدین معنا که او نمی داند که مکلّف به اش معیّنا صوم شهرین است یا که مکلّف به اش مخیّر میان صوم شهرین و اطعام ستین است.

- در این دوران بین التّعیین و التّخییر در مسألۀ فرعیه، عده ای احتیاطی هستند عده ای از جمله خود ما برائتی هستیم.

- یعنی کلفت تعیین را با اصل برائت از خود دور کرده گفتیم مخیّر هستید بین صوم شهرین و اطعام ستین.

2 - و آنجا که دوران بین التّعیین و التّخییر در مسألۀ اصولیّه است، بدین معنا که در طریقی پیش آمده که مجتهد را به سوی اجتهاد و کشف از حکم واقعی می برد چنانکه ما نحن فیه اینگونه است. چرا؟

- بخاطر اینکه در اینجا نیز این سؤال مطرح است که آیا این دو خبری که با هم تعارض کرده اند و مجتهد می خواهد با آنها استدلال کند که آیا مخیّر است که به هر کدام که خواست استدلال کند یا که حتما باید ذی المزیّه را گرفته و با ذی المزیّه استدلال و اجتهاد کند؟

- خلاصه، دوران بین التّعیین و التّخییر فی باب الحجج جای احتیاط است یعنی که عقل می گوید دفع ضرر محتمل واجب است.

- در اینجا نیز صحبت از حجّت است، یعنی حجّت إلی الواقع.

- عقل عند الشک فی باب الحجه می گوید احتیاط واجب است.

- به عبارت دیگر: در دوران امر بین التعیین و التّخییر در باب حجّت، برائت جاری نمی شود بلکه در باب حجّت باید احتیاط نمود.

- بر همین مبناست که اگر دو نفر مجتهد باشند که یکی اعلم است و دیگری غیر اعلم است و امر دائر باشد بین التّعیین و التّخییر بدین معنا که آیا انسان مخیّر است که هر کدام را که می خواهد تقلید کند یا که نه، معیّنا باید اعلم را تقلید کند؟

ص:253

- عقل می گوید: احتیاط واجب است و حتما باید اعلم را تقلید کند، چرا که این طریق است، بخاطر اینکه شما می خواهید که مجتهد از طریق اجتهاد حکم خدا را به دست آورد.

- پس: در دوران بین التّعیین و التّخییر در باب حجج باید که احتیاط نمود. و اگر ما در مسألۀ قبلی قائل به برائت شدیم ربطی به اینجا ندارد.

* جناب شیخ پس مراد حضرتعالی از (هذا، و التّحقیق...) در متن چیست؟

- اینستکه: اگرچه این قسمت مورد بررسی قرار گرفت و لکن یک بررسی سطحی بود و لذا بهتر است که مطلب را عمیق تر از آنچه گذشت برداشت کنیم و لذا اینگونه وارد بحث می شویم که:

- اگر دو خبر با هم تعارض کنند، صرف نظر از اینکه آنها را از باب طریقیّت حجّت بدانیم یا که از باب سببیّت و یا اینکه متکافئین هستند و یا متراجحین، قاعدۀ اوّلیّه، تساقط است یا تخییر است یا توقّف و رجوع به اصل؟

- پس باید که مسأله را روی هریک از این سه مبنا مورد محاسبه قرار داده ببینیم که مقتضای قاعده در متعارضین، وقتی که یکی از آن دو راجح است و دیگری مرجوح، وجوب ترجیح است یا که عدم وجوب ترجیح؟

- در اینجا می گوئیم:

1 - اگر ما قائل شویم به اینکه مقتضای اصل و قاعدۀ اوّلیّه در متعارضین تساقط هر دو دلیل است، کان لم یکونا، و یرجع إلی الاصل و إن خالفهما، خوب حکم تساقط است، منتهی دلیل ثانوی خارجی مثل اجماع و اخبار علاجیّه می آید و دلیل این تساقط را گرفته می گوید حق ندارید که هر دو دلیل را کنار بگذارید بلکه باید که فی الجمله از آنها استفاده کنید، یعنی که احدهما را گرفته، به آن عمل نمائید.

- در این فرض، اوّل باید دید که آیا راجح و مرجوحی در کار هست یا نه؟

- اگر راجح و مرجوحی در کار هست، حتما باید که راجح را اخذ کرده و مرجوح را طرح نمود. چرا؟

- زیرا که هر دو در ابتدا تساقط کرده کان لم یکونا شدند، لکن دلیل خارجی روحیّه ای بر آنها وارد نمود؛ منتهی:

- اگر هردو مساوی باشند خوب به هر دو روحیه می دهد و لذا به هریک که بخواهید می توانید عمل کنید.

- و اگر یکی راجح است و دیگری مرجوح، قدر متیقّن از آن روحیه، طرف راجح است، لکن در رابطۀ با مرجوح شک داریم که آیا به مرجوح هم روحیه داده است یا نه؟ الأصل العدم.

- پس: عمل به راجح به عنوان قدر متیقّن در اینجا واجب است.

- امّا بنابراینکه اصل و قاعدۀ اوّلیّه تساقط نباشد و ادلّۀ حجیّت شامل هر دو دلیل بشود، یعنی

ص:254

همانطور که غیر متعارضین را شامل شده، متعارضین را نیز شامل شده است، لکن به لحاظ اینکه قادر بر انجام هر دو نیستیم، آن مقدار که می توانیم یعنی احدهما را عمل می کنیم.

2 - و اگر ما قائل به طریقیّت شدیم، اصل و قاعدۀ اوّلیّه بر این مبنا توقّف است و رجوع به اصلی که مطابق با یکی از دو دلیل است.

- فی المثل: غسل جمعه واجب است یا مستحب؟ یتوقّف و یرجع إلی الاصل البرائه که مطابق با عدم وجوب جمعه است.

- و لکن اگر هر دو دلیل مخالف اصل باشند، اصل و قاعدۀ اوّلیّه بر این مبنا رجوع إلی التّخییر است بین احد الاحتمالین، امّا قاعدۀ ثانویه، اذن فتخیّر است یعنی که احد الخبرین را اخذ کنید.

- و امّا آنجا که یکی از خبرین مطابق اصل است خود دو صورت دارد:

- گاهی دلیلی که دارای مزیّت است مطابق اصل است.

- گاهی دلیلی که فاقد مزیّت است مطابق اصل است.

در آنجا که یکی از دلیلین دارای مزیّت است و مطابق اصل است، خوب بحثی وجود ندارد چرا که مسلّما آنی که دارای مزیّت است اخذ می شود.

- سخن در آنجایی است که یکی از دلیلین که مزیّت دارد مخالف اصل است و آنی که مزیّت ندارد مطابق اصل است.

- إنّما الکلام در اینجاست که آیا حق داریم که به هریک از آن دو که می خواهیم عمل کنیم چه ذی المزیّه و چه آن دیگری را یا که نه حتما باید که ذی المزیّه را عمل بکنیم؟

- در اینجا ما دلیلی نداریم که خبری را که با اصل مطابق است به جرم مرجوح بودنش کنار بگذاریم و خبری را که مخالف اصل است بخاطر رجحانش مقدّم بداریم.

- پس: بطور کلّی: احدهما مطابق با اصل باشد و یا مخالف اصل باشد، متراجحین باشد یا متکافئین، وظیفه تخییر است.

* جناب شیخ نظر نهایی خود را بفرمایید؟

- من همانطور که تساقط را نه در متعادلین قبول کردم و نه در متراجحین، بر حسب اصل اوّلی وجوب ترجیح را نیز در متراجحین قبول ندارم. بلکه همان مطلبی را که در متکافئین گفتم در اینجا نیز همان را می گویم:

* در متعادلین گفتیم: اگر کسی قائل به سببیّت بشود علی القاعده باید که قائل به تخییر شود و چنانچه قائل به طریقیّت بشود کما هو الحق، مقتضای قاعده توقّف است.

* حال مسأله در متراجحین نیز همین است یعنی که:

ص:255

اگر کسی قائل به سببیّت شود باید که قائل به تخییر شود و چنانچه قائل به طریقیّت شود کما هو الاقوی، باید که قانون توقّف را اختیار کند.

* جناب شیخ اینکه فرمودید من به حسب اصل اوّلی وجوب ترجیح را در متراجحین قبول ندارم بلکه مقتضای قاعده یا تخییر است یا توقّف، علتش چیست؟

- علتش اینستکه: 1 - اگر ما قائل به طریقیت باشیم، در صورتی که دو خبر با هم تعارض می کنند و ما ببینیم که هر دو جامع شرائط حجیّت و طریقیّت هستند، قطعا تمانع حاصله بین آن دو را ادراک می کنیم یعنی متوجّه می شویم که این یکی خبر مانع از فعلیّت آن یکی خبر و آن دیگری مانع از فعلیّت این یکی می شود.

- زیرا: ما یک واقع بیشتر نداریم و لذا نمی توانیم که دو طریق إلی الواقع داشته باشیم و إلاّ آن دو طریق یا هر دو باطل اند و یا لااقل و بالاجمال می دانیم که یکی از آن دو باطل است.

- الحاصل: دو خبر به دلیل جامع شرائط حجیّت بودنشان با هم تعارض کرده و دست به گریبان اند و لذا یتوقّف، یعنی که هر دو از سمت طریقیّت می افتند.

- به عبارت دیگر: هریک نسبت به خصوص مودّایش از طریقیّت می افتد، لکن هر دو با هم طریقی برای نفی قول ثالث می باشند.

* جناب شیخ اگر گفته شود که شما خود می گوئید که یکی راجح است و دیگری مرجوح پس برای چه باید که توقّف بکنند؟

- بخاطر اینکه راجح و مرجوح هر دو جامع شرائط حجیّت و طریقیّت اند و لذا ولو یکی یک مقداری هم مزیّت داشته باشد، هر دو طریقیّتشان را از دست می دهند.

* اگر گفته شود آنکه مزیت دارد طریقیّتش را حفظ می کند و آنکه مزیّت ندارد طریقیّتش را از دست می دهد، برای چه هر دو طریقیّتشان را از دست بدهند چه می فرمائید؟

- بخاطر اینکه ما خبر واحد را از باب ظنّ شخصی حجّت نمی دانیم که وقتی یکی راجح شد و دیگری مرجوح، آنکه راجح است ظنّ شخصی داشته باشد و آنکه مرجوح است ظنّ شخصی نداشته باشد و در نتیجه آن یکی طریقیّتش را حفظ کند و این یکی از دست بدهد.

- ملاک حجیّت ظنّ نوعی است که هر دو خبر هم دارای ملاک ظنّ نوعی هستند بدون اینکه از این جهت، یعنی افادۀ ظنّ نوعی با هم تفاوتی داشته باشند.

- بله، اگر ملاک حجیّت خبر ظنّ شخصی بود، ذی المزیّه می شد حجّت و آنکه فاقد مزیّت است می شد غیر حجّت و لکن هر دو دارای ملاک ظنّ نوعی هستند و از آن جهت که با هم تعارض می کنند این ملاک را از دست می دهند ولو اینکه خبر راجح علاوه بر آن ظنّ نوعی، ظنّ شخصی هم داشته باشد،

ص:256

چونکه ظنّ شخصی به درد ما نمی خورد.

- الحاصل: وقتی هر دو ملاک را از دست دادند، یتوقّف و یرجع إلی الاصل المطابق لاحدهما.

* جناب شیخ اگر کسی بگوید: از دو خبر که تعارض کرده یکی فی المثل می گوید غسل جمعه واجب است، دیگری می گوید غسل جمعه مستحب است، آنکه می گوید غسل جمعه واجب است، راوی اش اعدل است و آن دیگری راوی اش ثقه یعنی عادل است.

- و لذا: یکی مخالف اصل است و لکن مزیت دارد چونکه راوی اش اعدل است لکن دیگری که فاقد مزیّت اعدلیّت است مطابق اصل است.

- ما راجح را که ذی المزیّه باشد اخذ کرده و مرجوح را طرح می کنیم، چه می فرمائید؟

- می گوئیم: دلیل ندارد که به صرف داشتن مزیت، ذی المزیّه را اخذ و دیگری را طرح بکنیم و به دنبال اصاله البرائه نرویم.

- بلکه اصاله البرائه که مطابق با ینبغی غسل الجمعه است، از آن اصلهایی است که عقلا و شرعا محکم است تا زمانی که علم به خلاف آن پیدا کنیم، در حالیکه مزیت داشتن یکطرف نمی تواند که برای ما علم به خلاف بشود.

- پس: وجود مزیّت در احد الخبرین نمی تواند جلوی توقّف را بگیرد.

- بنابراین: بنابر طریقیّت مطلب همان است که ما گفتیم یعنی:

- یتوقّف و یرجع إلی الاصل المطابق لاحدهما، چه متراجحین باشند و چه متکافئین.

- و اگر اصل با هیچکدام موافق نشد، یرجع إلی التّخییر بین الاحتمالین و نه بین الخبرین.

2 - و امّا اگر ما قائل به سببیّت شویم یعنی که امارات را از باب سببیّت و یا تولید مصلحت حجّت بدانیم، مقتضای قاعدۀ اوّلیّه، التخییر بین الخبرین است که این یکی خبر اخذ بشود یا آن یکی خبر. چرا؟

- زیرا تزاحم خبرین به معنای تزاحم سببین و یا به تعبیر دیگر تزاحم مصلحتین است مثل انقاذ غریقین که هریک از دو غریق به اندازۀ کافی مصلحت دارند. و لکن در صورتیکه قادر بر نجات هر دو نباشیم لااقل احدهما را باید که نجات بدهیم.

- در اینجا: متعارضین، متعادلین باشند مقتضی قاعدۀ تخییر است، متراجحین هم باشند، تخییر است و لذا خیال نشود که در متراجحین اخذ بالرّاجح و طرح مرجوح واجب است، خیر، همانی که در متعادلین گفته شد، در متراجحین هم همانست و مزیّت موجود تأثیری ندارد.

* جناب شیخ اگر کسی بگوید آنکه مزیّت دارد اقرب إلی الواقع است و باید که آن را گرفت چه می فرمائید؟

- می گوئیم: فرض ما بر اینستکه: مشی ما بر روی سببیّت است و در سببیّت ما طریق إلی الواقع

ص:257

نمی خواهیم تا ببینیم کدام اقرب إلی الواقع و کدام ابعد است بلکه بنابر سببیّت هریک از آن دو دارای مصلحتی می باشد که تعارض بین دو مصلحت پیش آمده است.

- البته در رابطه با ذی المزیه باید گفت که به واقع نزدیکتر است نه اینکه مصلحتش بیشتر است که بنابر سببیّت هم ملاک این مصلحت ها می باشد.

- نکته: به عقیدۀ شیخ بر حسب اصل ثانوی ترجیح واجب است و لذا می فرماید یجب الاخذ بالرّاجح و لکن محاسبۀ مطلب در اینجا براساس اصل اوّلی است.

- به عبارت دیگر: به نظر شیخ به حسب اصل اوّلی، در متراجحین، ترجیح واجب نیست.

* جناب شیخ بفرمائید که مقتضای اصل و قاعدۀ ثانویه در متراجحین چیست؟

- وجوب ترجیح است و چهار دلیل از جمله: اجماع محصّل قولی، اجماع محصّل عملی، اجماعات منقولۀ متواتره و احتیاط بر اثبات آن داریم.

* جناب شیخ نزلّنا که این چهار دلیل مفید قطع نباشد و باز هم ما شک بکنیم که آیا به حسب اصل ثانوی ترجیح در متراجحین واجب است یا نه چه می فرمائید؟

- مطلب همان است که گفتیم یعنی به حسب قاعدۀ ثانویّه، ترجیح باید واجب باشد. چرا؟

- زیرا که اخذ به راجح متیقّن است و اخذ به مرجوح مشکوک.

* مرادتان از اینکه می گوئید اخذ به راجح متیقّن است چیست؟

- اینستکه: اگر شما قائل به تخییر هم باشید می توانید که راجح را اخذ کنید چنانکه اگر قائل به ترجیح باشید راجح را اخذ می کنید و لذا جای نگرانی نیست.

- امّا در جواز اخذ به مرجوح شک داریم که الأصل، عدم الجواز و لذا با بودن راجح اخذ به مرجوح جایز نیست بلکه تعبّد به مرجوح بدون دلیل تشریع است و حرام.

* جناب شیخ قبل از پرداختن به سؤال بعدی بفرمائید مرجّحات بر چند قسم اند؟

- بر دوقسم اند:

1 - مرجّحاتی که جنبۀ مرجّحیّت آنها بالوجدان دریافت می شود.

2 - مرجّحاتی که وجدانا مرجّح نیستند، فقط احتمال می رود که مرجّح باشند؛

به عبارت دیگر:

1 - مرجّحاتی وجود دارد که انسان بالوجدان می فهمد که به خبر قوّت می بخشند و خبر را اقرب إلی الواقع می کنند که اینها می شوند مرجّحات وجدانی، مثل اینکه احد الخبرین مطابق با شهرت باشد.

2 - مرجّحاتی هم وجود دارد که بالوجدان مرجّح نیستند مثل مطابق با اصل بودن احد الخبرین، مثل اینکه: ینبغی غسل الجمعه مطابق با اصل برائت است.

ص:258

- این یک مرجّح وجدانی نیست چونکه اصل مفید ظنّ نیست تا وقتی که خبر مطابق با آن شد وزنش زیادتر شود و به مصلحت آن افزوده گردد و لذا بالوجدان مرجّح نیست.

- امّا با اینکه بالوجدان مرجّح نیست، لکن انسان این احتمال را می دهد که وقتی یکی از دو خبر با آن مطابق شد نسبت به خبر دیگر مقدّم باشد.

- الحاصل: به حسب قاعدۀ ثانویه، در جایی که مرجّح بودن مرجّحات بالوجدان فهمیده می شود، یجب الاخذ بالرّاجح و طرح المرجوح. چرا؟

- زیرا که از ادلّۀ ما این مقدار از قدر متیقّن بدست می آید.

* اگر از شیخنا بپرسیم آیا نسبت به مرجّحات احتمالیّه مثل موافقت احد الخبرین با اصل نیز قاعده ایجاب می کند که اخذ به محتمل الرّجحان واجب باشد، چه می فرماید؟

- ابتدا با بل پاسخ داده می فرماید: بلکه واجب است که حتّی محتمل التّرجیح را هم مقدّم بداریم چنانکه در مجتهدین گفته شد که اگر می دانی که یکی اعلم از دیگری است، قاعده اینستکه: تقلید از اعلم را مقدّم بدارید.

- حال اگر در یکی از دو مجتهد علم به اعلمیّت نداشته باشیم بلکه شبهۀ به اعلمیّت داشته باشیم می گویند که باز تقلید از آنی که شبهۀ اعلمیّت در او وجود دارد واجب است.

- در ما نحن فیه نیز مطلب همینطور است، فی المثل: می دانیم که یکی از دو خبر مطابق شهرت است و شهرت هم مرجّح است، در اینجا یجب التّرجیح یعنی که لازم است که این خبر را با این شهرت ترجیح داده و بر آن یکی خبر مقدّم بداریم.

- حال: یک وقت هست که وجدانا علم به ترجیح نداریم، بلکه شبهۀ ترجیح داریم مثل خبری که مطابق با اصل است، در اینجا نیز یجب التّرجیح یعنی که باید این خبری را که در آن شبهۀ ترجیح وجود دارد احتیاطا بر خبر دیگر مقدّم بداریم.

* آیا شیخ تا پایان بر همین نظر باقی مانده است؟

- خیر، پس از این مرحله می فرماید که خیر، در مرجّح احتمالی می توانیم که بواسطۀ اطلاقات تخییر و یا به تعبیر دیگر اطلاق اذن فتخیّر، تخییر را مقدّم بداریم، چرا که در ادلّۀ ما هست که اگر از دو دلیل یکی راجح و یکی مرجوح نبود، اذن فتخیّر.

- این اذن فتخیّر، مطلق است اعم از اینکه در احدهما شبهۀ ترجیح باشد یا نه.

* ششمین دلیل مستدلّین بر وجوب ترجیح در متراجحین چیست؟

- اینستکه: عدم وجود ترجیح مستلزم اختلال نظم در اجتهاد و بلکه در نظام فقه خواهد بود، چرا که:

1 - در بسیاری از موارد و یا در عمدۀ ادلّۀ ما، عام با خاص تعارض دارد.

ص:259

2 - و در بسیاری از موارد و عمدۀ ادلّۀ ما مطلقات با مقیدات اصطکاک دارند.

- حال: اگر ترجیح واجب نباشد یعنی که خاص بر عام و مقیّد بر مطلق مقدّم نشوند و گفته شود که فی المثل: در عام و خاص مخیّر هستید که هر کدام را که بخواهید اخذ بکنید و هکذا در مطلق و مقیّد، خوب یکی مطلق را اخذ می کند یکی مقیّد را یکی عام را اخذ می کند یکی خاص را و یک هرج ومرجی در فقه پیش می آید.

- پس: برای جلوگیری از هرج ومرج و رعایت انضباط و قانون مندی در همه استدلالات لازم است که بگوئیم: یجب الرّاجح و طرح المرجوح.

* جناب شیخ نظر حضرتعالی در رابطۀ با این دلیل چیست؟

- از نظر ما پذیرفته نیست، گرچه این دلیل به ضرر ما نیست و ما خود به حسب قاعدۀ ثانویه قائل به وجوب ترجیح هستیم. چرا؟

- بخاطر اینکه اصلا عام و خاص و یا مطلق و مقیّد داخل در بحث ما یعنی متعارضین نیستند، چنانکه حاکم و محکوم و وارد و مورد، متعارضین نیستند. چرا؟

- زیرا حجیّت ظواهر مشروط بر اینستکه: قرینۀ صارفه برخلافشان نباشد و حال آنکه نص در مقابل ظاهر قرینۀ صارفه است و یا مقیّد در مقابل مطلق قرینۀ صارفه است که از آن تعبیر به ورود می شود.

- این در حالی است که بحث ما در تعادل و تراجیح است که مربوط به متعارضین است.

- سلّمنا که ما تنزّل کرده بگوئیم: بله همۀ این امور از متعارضین هستند، به فرض هم که از متعارضین باشند جای جمع دلالی هستند یعنی: الجمع مهما امکن اوّلی من الطرح، یعنی که عرف مطلق را با مقیّد جمع می کند و عام را با خاص و هکذا...

- به عبارت دیگر: عرف می گوید: خاص قرینۀ صارفه است بر ظاهر و...

- پس: اموری که این مستدل در اینجا نام برده است یا اصلا از باب متعارضین خارج اند و یا در باب الجمع مهما امکن... یعنی جمع دلالی داخل اند، و گفته شد که جمع دلالی مقدّم بر حکم متعادلین و یا حکم متراجحین است که یأتی انشاء اللّه.

* جناب شیخ دلیل باقلانی و یا جبائیان از فقهاء عامّه بر عدم وجوب ترجیح چیست؟

- یک دلیل آنها در بحث ان قلت: اوّلا و ثانیا، مطرح و پاسخ آن داده شد.

- یک دلیل دیگرشان بر این مدّعا اینستکه: اگر در تعارض ادله الاحکام، ترجیح واجب باشد، در تعارض ادله الموضوعات و یا به تعبیر دیگر در بیّنات که مربوط به موضوعات اند نیز ترجیح واجب باشد، و حال آنکه:

- در دعوای زید و عمر بر سر دار، در صورتیکه زید دو بیّنه اقامه کند و عمرو چهار بیّنه، بینۀ اربع را بر

ص:260

بیّنۀ اثنین ترجیح نمی دهند، بلکه هر دو بیّنه تعارضا و تساقطا و یرجع إلی قواعد اخر مثل تنصیف و یا قرعه و... و لیس فلیس.

- به عبارت دیگر: می بینیم که در تعارض بیّنات ترجیح واجب نیست، پس در تعارض ادلّه هم ترجیح واجب نیست.

* چه پاسخی به دلیل فوق داده شده است؟

- برخی پاسخ داده اند به اینکه: در تعارض بیّنات هم ترجیح واجب است، چرا که برای هریک از بیّنات مرجّحاتی ذکر شده است و گفته اند که راجح را اخذ و مرجوح را طرح کنید، فی المثل:

- بیّنۀ اربع را مقدّم داشته اند بر بیّنۀ اثنین، و یا بیّنۀ داخل را مقدّم داشته اند بر بیّنۀ خارج و یا بالعکس.

- سلّمنا که اخذ به راجح در بیّنات واجب نباشد، لکن مقتضی برای وجوب ترجیح در بیّنات هم موجود بود لکن مانع یعنی اجماع العلماء آمد و جلوی آن را گرفت.

چرا که علما اجماع دارند که در تعارض بیّنات ترجیح واجب نیست.

- امّا در تعارض ادلّه، مقتضی برای وجوب ترجیح موجود، مانع هم مفقود است یعنی که همان ادلّه اقتضاء می کند وجوب ترجیح را و مانعی هم در کار نیست.

* جناب شیخ نظر حضرتعالی راجع به این پاسخ چیست؟

- اینستکه: به نظر من در تعارض بیّنات، اصلا مقتضی برای وجوب ترجیح وجود ندارد چون که ما امارات را از باب طریقیّت حجّت می دانیم و لذا مقتضای قاعده در تعارض طریقین، توقّف و رجوع به قواعد دیگر است.

- تنها در تعارض خبرین، قاعدۀ ثانویّه، گفته است که راجح را اخذ و مرجوح را طرح کنید.

- امّا در غیر خبرین متعارضین یک چنین دلیل خارجی نداریم و لذا در اینجا اصلا مقتضی برای وجوب ترجیح موجود نیست.

ص:261

متن المقام الثانی

فی ذکر الأخبار الوارده فی أحکام المتعارضین، و هی أخبار:

الأوّل: ما رواه المشایخ الثّلاثه بإسنادهم عن عمر بن حنظله:

«قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن رجلین من أصحابنا، یکون بینهما منازعه فی دین أو میراث، فتحاکما إلی السّلطان أو إلی القضاه، أیحلّ ذلک؟

قال علیه السّلام: من تحاکم إلیهم فی حقّ أو باطل، فإنّما تحاکم إلی الطّاغوت، و ما یحکم له فإنّما یأخذه سحتا و إن کان حقّه ثابتا؛ لأنّه أخذ بحکم الطّاغوت، و إنّما أمر اللّه أن یکفر به. قال الله تعالی:

یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ (1)

قلت: فکیف یصنعان؟

قال: ینظران إلی من کان منکم ممّن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا، فلیرضوا به حکما، فإنّی قد جعلته علیکم حاکما. فإذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه، فإنّما بحکم الله استخفّ و علینا قد ردّ، و الرّادّ علینا الرّادّ علی اللّه، و هو علی حدّ الشّرک بالله.

قلت: فإن کان کلّ رجل یختار رجلا من أصحابنا، فرضیا أن یکونا النّاظرین فی حقّهما، فاختلفا فی ما حکما، و کلاهما اختلفا فی حدیثکم؟

قال: الحکم ما حکم به أعدلهما و أفقههما و أصدقهما فی الحدیث و أورعهما. و لا یلتفت إلی ما یحکم به الآخر.

قلت: فإنّهما عدلان مرضیّان عند أصحابنا، لا یفضل واحد منهما علی الآخر؟

قال: ینظر إلی ما کان من روایتهم عنّا فی ذلک الذی حکما به المجمع علیه بین أصحابک، فیؤخذ به من حکمهما و یترک الشاذّ الذی لیس بمشهور عند أصحابک؛ فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه، و إنّما الامور ثلاثه: أمر بیّن رشده فیتّبع، و أمر بیّن غیّه فیجتنب، و أمر مشکل یردّ حکمه إلی الله. قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله: حلال بیّن و حرام بیّن و شبهات بین ذلک، فمن ترک الشّبهات نجا من المحرّمات، و من أخذ بالشّبهات وقع فی المحرّمات و هلک من حیث لا یعلم.

قال: قلت: فإن کان الخبران عنکم مشهورین، قد رواهما الثّقات عنکم؟

قال: ینظر، فما وافق حکمه حکم الکتاب و السّنه و خالف العامّه فیؤخذ به، و یترک ما خالف الکتاب و السّنّه و وافق العامّه.

ص:262


1- (1) - النساء: 60.

قلت: جعلت فداک، أرأیت إن کان الفقیهان عرفا حکمه من الکتاب و السّنّه، فوجدنا أحد الخبرین موافقا للعامّه و الآخر مخالفا، بأیّ الخبرین یؤخذ؟

قال: ما خالف العامّه ففیه الرّشاد.

فقلت: جعلت فداک، فإن وافقهم الخبران جمیعا.

قال: ینظر إلی ما هم إلیه أمیل، حکّامهم و قضاتهم، فیترک و یؤخذ بالآخر.

قلت: فإن وافق حکّامهم الخبرین جمیعا.

قال: إذا کان کذلک فأرجه حتّی تلقی إمامک؛ فإنّ الوقوف عند الشّبهات خیر من الاقتحام فی الهلکات.(1)

ترجمه

مقام دوّم در اخبار علاجیّه

اشاره

- در نقل اخبار وارده در احکام متعارضین است (که از آنها به اخبار علاجیّه تعبیر می شود) و بالغ بر چهارده حدیث اند:

- حدیث اوّل: حدیثی است که آن را مشایخ ثلاثه (یعنی کلینی، صدوق و شیخ طوسی رحمهم اللّه) هریک به سند خود از عمر بن حنظله از امام صادق علیه السّلام روایت کرده اند:

* عمر بن حنظله می گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: دو نفر از اصحاب ما (یعنی شیعیان شما) در رابطۀ با یک امر مالی (مثلا دینی و یا میراثی) اختلاف داشته اند، برای رفع نزاع و اختلاف، حکومت را نزد سلطان جائر یا قضات تعیین شده از جانب وی برده اند، و آنها نیز قضاوتی کرده و حکمی صادر کرده اند، آیا حکم حاکم جور مجوّز اکل می شود و آن کسی که به نفع او حکم شده است، حق دارد که آن مال را گرفته و در آن تصرّف کند یا نه؟

* امام علیه السّلام در پاسخ فرمودند: هرکسی که نزاع را نزد سلطان یا قضات جور برد و به محکمۀ آنها مراجعه کند، چه در امری باشد که حق او است و چه در امر باطل و به ناحق باشد، در هر حال به طاغوت مراجعه کرده و بدان رفع نزاع کرده و مالی را که از راه قضاوت طاغوت به نفع وی صادر شده، اخذش حرام و تصرّف در آن اکل مال به باطل است گرچه که حقش ثابت باشد، لکن حرام و باطل است، چرا که بر طبق قضاوت طاغوت دریافت کرده است و حال آنکه اسلام و قرآن او را امر کرده اند که به طاغوت کفر ورزد، آنجا که فرموده اند:

ص:263


1- (1) - الکافی 67:1 و 68، الحدیث 10، و التهذیب 301:6، و 302، الحدیث 845، و الفقیه 8:3-11، الحدیث 3233، و الوسائل 75:18 و 76، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث الأوّل.

-(یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ) .(1)

* عمر بن حنظله می گوید: به امام علیه السّلام عرض کردم: پس این دو نفر شیعه که در امر مالی منازعه دارند برای رفع نزاع چه باید بکنند و به کدامین محکمه مراجعه نمایند؟

* امام علیه السّلام در پاسخ فرمودند: دقت کنند و بنگرند و از میان شیعیان ما کسی را که راوی و بازگوکنندۀ اخبار و احادیث ما است و اهل نظر و اندیشه در حلال و حرام ما است و عارف به احکام ما است. او را برگزیده و هر دو بدان راضی شوند و به حکومت و قضاوت تن دردهند چرا که من (که امام آنان هستم) چنین کسی را (حاکم و مجتهد جامع الشرائط را) حاکم و قاضی بر شما قرار دادم و هنگامی هم که به وی مراجعه کردند و او قضاوتی نمود باید پذیرفته و تسلیم باشند و اگر زیر بار نرفتند گمان نکنند که به سخن یک فقیه بی اعتنایی شده است، بلکه در حقیقت حکم خدا را سبک شمرده و سخن ما را نادیده گرفته و زیر پا انداخته اند، و کسی که کلام ما را ردّ کند، در حقیقت بر خدا ردّ نموده است (چرا که قرآن فرموده:

أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ و...)، و کسی که بر خدا در کند (یعنی دستور او را زیر پا گذارد) گناهش عظیم و در حد شرک به خداوند است.

* عمر بن حنظله می گوید: به حضرتش عرض کردم: اگر هریک از دو نفر شیعۀ طرف دعوا برای خود یک نفر از راویان حدیث شما و عارفان به احکام شما را برگزیدند و راضی شدند که او در حق آنها حکم باشد و خود آن دو نفر حکم در مقام حکم و قضاوت اختلاف کردند.

[فی المثل: از دو نفر حکم، رأی یکی این بود که فلان مال به عنوان ارث به پسر بزرگتر می رسد و رأی حکم دیگر برخلاف آن بود و یا یکی رأیش این شد که وصیّت از اصل مال اخراج می شود و باید همۀ مبلغی را که وصیّت شده است به موصی له بدهند، وارث راضی باشد یا نه، و دیگری رأیش این شد که وصیّت از ثلث نافذ است و مازاد بر آن منوط به اذن وارث است و...]

- و منشأ این اختلاف هم، اختلاف دو حکم در حدیث شما بود یعنی که هر کدام برای حکم خود مستند و مدرکی از احادیث شما نقل کردند، در اینجا چه باید کرد؟

[در اینجا دو اختلاف وجود دارد یکی اختلاف در حکم و قضاء، یکی اینکه منشاء این اختلاف، اختلاف در روایت امام علیه السّلام است، که فعلا قسمت اوّل را پاسخ داده اند...]

مرجّحات حکمین

* حضرت علیه السّلام فرمودند: حکم و قضاوت ارزشمند، حکم حاکمی است که از این دو نفر اعدل آن دو و افقه و اصدق و اورع باشد.

- حکم او را بگیرند و به حکم حاکم دیگر (که فقیه است و ورع و صادق و عادل...) اعتنا نکنند.

ص:264


1- (1) - نساء/ 60.
حکم حدیث های مختلف و متعارض در جایی که مستند حکم و قضاء دو حاکم بوده

* عمر بن حنظله می گوید: عرض کردم: هر دو حاکم عادل هستند و مورد قبول شیعیان می باشند و هیچکدام از جهاتی که شما فرمودید (یعنی اعدلیّت، افقهیّت و...) بر دیگری ترجیح و فضیلتی ندارد بلکه هر دو از هرجهت مساوی هستند در این صورت چه باید کرد؟

مرجّحات خبری
اشاره

* حضرت فرمودند: در روایات دو حاکم که به عنوان مستند حکم خود نقل می کنند نظر کنید به هر کدام از دو حاکم که روایتش بین الاصحاب، مشهور است (البته مشهور روائی و نه عملی یا فتوائی) بدان اخذ کرده و همان را مستند حکم قرار دهند و بر طبق آن عمل شود و حدیث شاذ و غیر مشهور را رها سازند.

- سپس حضرت علّت آوردند به اینکه: فانّ المجمع علیه (یعنی مشهور) لا ریب فیه. و سپس امور را به سه دسته کرده فرمودند:

1 - بعض امور بین الرّشد هستند یعنی که حقّانیّت آنها روشن و بدیهی است و باید که متابعت شوند (مثل ضروریات دین و مذهب و مسائل مجمع علیها و...)

2 - بعض امور بیّن الغیّ هستند یعنی بطلان و ضلالت و گمراهی آنها از بدیهیّات است (مثل عمل به قیاس و...) و باید که اجتناب شوند.

3 - و بعض از امور مشکل و مشتبه هستند (مثل خبر شاذ) که باید حکم آنها را به خدا و رسول ارجاع داد و آنان نیک می دانند که مراد چیست و حقیقت را بیان می کنند.

- سپس حضرت به کلام نبوی صلّی اللّه علیه و اله استشهاد کردند که فرموده است:

- حلال بیّن و آشکار داریم (مثل آب مثلا) و حرام بدیهی داریم (مثل خمر مثلا) و شبهاتی در این میان موجود است (مثلا شرب تتن مثلا) و هرکسی که از شبهات اجتناب کند از محرّمات نجات خواهد یافت و هرکسی که شبهات را مرتکب شود در محرّمات فرو غلطیده و هلاک خواهد شد از راهی که نمی داند و ناخودآگاه خود را هلاک کرده است.

* عمر بن حنظله می گوید: عرض کردم اگر دو حدیث هر دو مشهور بودند (بدین معنا که هر دو حدیث را از باب حدیث در کتاب خود نقل کرده اند) و هر دو را نیز راویان ثقه و مورد اعتماد از قول شما نقل کرده اند در اینصورت وظیفه چیست؟

* امام علیه السّلام فرمودند: نگاه کنید و ببینید که کدامیک از این دو حدیث موافق با کتاب و سنّت (قطعیّه) و مخالف با عامّه است و کدام بالعکس یعنی که مخالف کتاب و سنت و موافق عامّه است، اوّلی را اخذ کرده بدان عمل کنید و از دیگری اجتناب نمائید.

ص:265

* راوی می گوید: عرض کردم: هر دو فقیه و حاکم مدّعی هستند که روایت آنها موافق کتاب و سنّت است ولی یکی از آن دو مخالف عامّه و دیگری موافق عامّه است در اینجا چه باید کرد؟

* حضرت فرمودند: آن حدیثی که مخالف عامّه است، ففیه الرّشاد یعنی که حق بوده و رشد در آن است (پس آن را گرفته و آن دیگری را کنار بگذارید).

* راوی می گوید: عرض کردم: اگر دو حدیث موافق عامّه بود. یعنی هر دسته ای از عامّه به مضمون یکی از آن دو عمل می کنند و اینچنین نیست که احدهما بکلی در نزد عامّه متروک باشد چه باید کرد؟

* حضرت فرمودند: دقت کنید و آن را که حکّام و قضات از عامّه تمایل بیشتری به آن دارند رها کنید و آن دیگری را اخذ نمائید.

* راوی می گوید: عرض کردم: اگر از این حیث هم مزیّتی نبود چه کنیم؟

* حضرت فرمودند: (إذا کان کذلک فارجه حتّی تلقی امامک فانّ الوقوف عند الشّبهات خیر من الاقتحام فی الهلکات)

ترجمه: وقتی کار به اینجا تمام شد و دو حدیث از هر جهت مساوی بودند باید که توقّف کنی و تأخیر بیندازی تا امام زمانت را ملاقات کرده و حکم را از حضرتش دریافت کنی و این توقّف را معطّل ساختند به اینکه وقوف عند الشبهات بهتر است از فرو غلطیدن در هلکات.

***

ص:266

متن و هذه الرّوایه الشّریفه و إن لم تخل عن الإشکال بل الإشکالات من حیث ظهور صدرها فی التّحکیم لأجل فصل الخصومه و قطع المنازعه، فلا یناسبها التعدّد، و لا غفله کلّ من الحکمین عن المعارض الواضح لمدرک حکمه، و لا اجتهاد المترافعین و تحرّیهما فی ترجیح مستند أحد الحکمین علی الآخر، و لا جواز الحکم من أحدهما بعد حکم الآخر مع بعد فرض وقوعهما دفعه، مع أنّ الظاهر حینئذ تساقطهما و الحاجه إلی حکم ثالث - ظاهره بل صریحه فی وجوب التّرجیح بهذه المرجّحات بین الأخبار المتعارضه، فإنّ تلک الإشکالات لا تدفع هذا الظّهور، بل الصّراحه.

نعم یرد علیه بعض الإشکالات فی ترتّب المرجّحات؛ فإنّ ظاهر الرّوایه تقدیم التّرجیح من حیث صفات الرّاوی علی التّرجیح بالشّهره و الشّذوذ، مع أنّ عمل العلماء قدیما و حدیثا علی العکس - علی ما یدلّ علیه المرفوعه الآتیه - فإنّهم لا ینظرون عند تعارض المشهور و الشّاذّ إلی صفات الرّاوی أصلا.

اللّهمّ إلاّ أن یمنع ذلک؛ فإنّ الرّاوی إذا فرض کونه أفقه و أصدق و أورع، لم یبعد ترجیح روایته - و إن انفرد بها - علی الرّوایه المشهوره بین الرّواه؛ لکشف اختیاره إیّاها مع فقهه و ورعه عن اطلاعه علی قدح فی الرّوایه المشهوره - مثل صدورها تقیّه - أو تأویل لم یطّلع علیه غیره؛ لکمال فقاهته و تنبّهه لدقائق الامور و جهات الصّدور. نعم، مجرّد أصدقیّه الراوی و أورعیّته لا یوجب ذلک، ما لم ینضمّ إلیهما الأفقهیّه.

ترجمه - اگرچه این روایت شریفه، خالی از اشکال و بلکه اشکالات نیست، از آن جهت که صدرش ظهور دارد در قاضی تحکیم برای فصل و قطع خصومت.

- پس (حالا که به قول شیخ قاضی تحکیم است و به قول آخوند قاضی منسوب):

* متعدد بودن قاضی تناسب با فصل خصومت ندارد، چنانکه غافل بودن هریک از حکمین، از معارض مدرک حکم خودش، مناسب نیست (و حال آنکه هریک از دو مدرک واضح و مشهور است).

- چنانکه اجتهاد و تلاش دو طرف دعوی در ترجیح مستند یکی از دو حکم بر دیگری مناسب نیست.

- همانطور که صدور حکم از یکی از دو قاضی پس از صدور حکم توسط قاضی دیگر جایز نیست:

اوّلا: با بعید بودن فرض وقوع هر دو حکم دفعه و در یک زمان، ثانیا (به فرض هم که هر دو حکم در یک زمان باشد)، ظاهر تساقط آن دو حکم است (چونکه امارات شرعیّه حجیّتشان طریقی است و طریقی عند التعارض، تساقط می کند) و لذا نیاز به (رجوع) به یک حکم ثالث ظاهر، بلکه صریح است در وجوب

ص:267

ترجیح بین خبرین متعارضین، به سبب وجود این مرجّحات، بنابراین آن اشکالات، این ظهور، بلکه صراحت را دفع نمی کند.

- بله، بر این مطلب اشکالاتی در ترتّب مرجّحات نسبت به هم وجود دارد. ظاهر روایات نشانگر مقدم بودن ترجیح از جهت صفات راوی بر مرجح از جهت شهرت دارد. با وجود اینکه علمای قدیم و جدید عکس این مطلب عمل کرده اند (بنابر روایت مرفوعه ای که خواهد آمد) زیرا علمای قدیم در هنگام تعارض مشهور و شاذ به صفات راوی اصلا نگاه نمی کنند.

راوی در صورتی که افقه و اصدق و اورع باشد روایت او ترجیح دارد بر روایات مشهور بین روات بخاطر اینکه از جهت فقه و ورع او ضرری بر روایات مشهوره وارد نمی کند - مثل اینکه صدور روایت از روی تقیه باشد - یا تأویلی که غیر آن بر آن آگاه نمی باشد به دلیل کمال فقاهت وی و آگاهی او بر دقایق امور و جهت های صدور. بله، صرف اصدق بودن و اورع بودن راوی تا زمانی که افقهیت وی بر آن منضمّ نشود موجب ترجیح آن نمی شود.

***

تشریح المسائل

- در رابطۀ با تراجیح اخبار و روایاتی است که در ارتباط با متعارضین از جانب حضرات ائمه علیهم السّلام صادر شده اند و راه علاج متعارضین را به ما نشان می دهند و لذا از آنها به اخبار علاجیّه تعبیر می شود.

- مجموعه روایاتی که مرحوم شیخ در این رابطه نقل فرموده است، چهارده روایت است که به ترتیب مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.

- حدیث اوّل مقبولۀ عمر بن حنظله است که آن را مشایخ سه گانۀ شیعه یعنی مرحوم کلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی رحمهم اللّه در کتب اربعه و به سند خود از عمر بن حنظله از امام صادق علیه السّلام نقل کرده اند.

* این حدیث شریف بطور کلّی دارای دو بخش است:

* بخش اوّل پیرامون حکومت و قضاوت بوده و اینکه شیعیان در اینگونه مسائل به چه کسی باید مراجعه کنند.

* بخش دوّم آن پیرامون روایت و مرجّحات احد الحدیثین بر دیگری صحبت کرده است.

* مراد شیخ از (و هذه الرّوایه الشّریفه و ان لم تخل عن الاشکال... الخ) چیست؟

- اینستکه: اگرچه در این حدیث شریف یک سلسله اشکالاتی به چشم می خورد، و لکن این اشکالات به هدف اصلی ما از این استدلال صدمه ای نمی زند.

* هدف اصلی چیست؟

- اینستکه: به متعارضین که رسیدیم، در گام اوّل باید دقت کرده ببینیم کدام راجح و کدام مرجوح

ص:268

است، راجح را اخذ و مرجوح را کنار بگذاریم.

- و چنانچه رجحانی نبود آنگاه نوبت به تخییر می رسد، و مقبوله ظاهر بلکه صریح در این معناست.

* این ظهور چگونه به دست می آید؟

- به قرینۀ یؤخذ و یترک و... که جملۀ خبریه است و در مقام انشاء صادر شده است و ظهورش در وجوب آکد و اقوای از جملۀ انشائیه است.

- البته، همین تعابیر در روایات دیگر به صورت فعل امر آمده است.

* دلیل صراحت مقبوله در معنای مزبور چیست؟

- در مقام حصر بودن آن است چرا که می گوید: الحکم ما حکم به اعدلهما و... و امّا صریح است در اینکه باید راجح را اخذ کرد و مرجوح را کنار گذاشت.

* مراد شیخ از اینکه فرمود (لا یخلوا عن الاشکال بل... الخ) چیست؟

- اینستکه: نوع اشکالات موجود در حدیث به نظر ایشان قابل جواب است و تنها به اشکال اوّل آن پاسخ نداده است.

* اشکال اوّل چیست؟

- اینستکه: صدر حدیث صریح است در اینکه مقبوله مربوط به حکمین است نه محدثین و اهل فتوی.

- یعنی: وقتی دو نفر شیعی در یک امر مالی اختلاف دارند، نیست و یا تناسب ندارد که نزد محدث بروند و ببینند که فلان محدث چه حدیثی دارد و آن دیگری چه حدیثی.

- چنانکه تناسبی ندارد که نزد دو مفتی یعنی اهل فتوی رفته و مسأله یاد بگیرند بلکه صحبت از حکومت و قضاوت بوده است و آن دو نفر اهل دعوی برای رفع نزاع نزد حاکم و سلطان رفته بودند.

- پس: حدیث ظهور بلکه صراحت در تحکیم دارد و لذا چند شبهه در همین جا مطرح می شود:

1 - اینکه: برای رفع نزاع و فصل خصومت به یک حاکم مراجعه می شود و نه به دو حاکم، چونکه مراجعۀ به دو حاکم رافع و قاطع منازعه نیست بلکه خصومت را بیشتر می کند.

- حال با این محاسبه، سائل چگونه فرض نمود که هریک از دو حاکم حکمی برگزیده است و امام هم تقریر کرده و جواب دادند که: الحکم ما حکم...؟

2 - اینکه سائل فرض کرده که متنازعین نزد دو حاکم رفته و هرکدام از آن دو حاکم حکمی کرده است و برای مستند خویش به حدیثی تمسّک کرده اند که با یکدیگر متعارض بوده است.

- ظاهر این بیان اینستکه: هر حاکمی که به حدیثی تمسّک کرده است از حدیث آن دیگری اطلاع نداشته است و این خیلی بعید است، چرا که دو حدیثی که در این رتبه و شأن و منزلت هستند که

ص:269

صلاحیّت دارند به آنها استناد شود چگونه معقول است که حکمین از چنین معارضی بی اطلاع باشند؟ و بدون توجّه به آن قضاوتی کرده و حکم صادر کنند؟

3 - اینکه وقتی سائل پرسید که اگر دو حاکم هرکدام حکمی کردند مخالف با دیگری چه کنیم؟

- حضرت فرمودند: الحکم ما حکم... یعنی که متنازعین وظیفه دارند اجتهاد و جدیّت و تحقیق کنند تا بفهمند که مستند کدام حکم بر حکم دیگر می چربد به همان اخذ کنند.

- در اینجا اشکال اینستکه: این مطلب با مقام منازعه نمی سازد، چرا که آنها در مقام رفع نزاع هستند و نه در مقام اجتهاد و تحرّی در ترجیح احد الحکمین که حالا کلّی باید زحمت بکشند تا که بفهمند کدام اعدل و افقه و... می باشند که تشخیص این نیز خود کار آسانی نیست.

4 - اینکه: دو نفر حاکم که قضاوت می کنند از دو حال خارج نیست:

1 - یا مقدّم و مؤخّر هستند یعنی اوّل احد الحکمین و سپس حاکم دیگر حکم می کند.

2 - یا که هر دو همزمان حکم می کنند. و لذا:

- اگر ترتّب باشد اشکال اینستکه: طبق موازین قضا وقتی یک حاکمی حکمی صادر کرد، دیگر حکم حاکم دیگر ارزش ندارد و نافذ نیست.

- إنّما الکلام در اینستکه: پس چگونه امام فرض کرده که هر دو حکم می کنند، سپس بنگرید که کدام اعدل و افقه... است؟

- و اگر همزمان باشند:

- اوّلا: خود این بسیار بعید است که دو حکم همزمان با هم حکم کنند.

- ثانیا: بر فرض وقوع، قاعده اینستکه: حکم ها تعارضا و تساقطا و باید برای رفع نزاع به حاکم ثالثی مراجعه شود، نه اینکه الحکم ما حکم...

5 - اینکه در مواردی که یک نفر مدّعی و دیگری منکر است، اختیار حاکم به ید مدّعی است، فله ان یختار من اراد من الحکام و لو کان مفصولا بالنّسبه إلی من اختاره المنکر.

- پس: چگونه امام علیه السّلام فرض کرده است که هرکدام حکمی اختیار کنند؟

چونکه این با موازین سازگار نیست.

- تمام این پنج وجه مربوط به اشکال اوّل است در رابطۀ با صدر حدیث مزبور.

* بطور خلاصه چه پاسخی به وجه اوّل، سوّم، چهارم و پنجم داده می شود؟

- اینکه اشکالات مذکور وقتی وارد هستند که حاکم حاکمی باشد که از ناحیۀ امام علیه السّلام یا فقیه جامع الشرائط نصب شده باشد یعنی که حاکم شرعی باشد.

- لکن در قاضی تحکیم که خود طرفین نزاع آن را اختیار می کنند چنین اشکالاتی وارد نیست.

ص:270

* در خصوص وجه پنجم چه می توان گفت؟

- می توان گفت که: ظاهرا مورد، مسأله متداعیین است و نه مدّعی و منکر.

* در خصوص وجه دوّم چه می توان گفت؟

- می توان گفت: لا استبعاد فیه. حیث لم تکن الاخبار مجتمعه فی زمان صدور الاخبار عند کلّ احد مضافا إلی احتمال اعراض کلّ منهما عن مستند حکم الاخر لاحل اطلاع کلّ منهما علی قدح فی مستند حکم الاخر لم یطلع علیه مثل وروده لاجل التّقیّه او نحوها، لا لاجل الغفله عنه رأسا.

* حاصل مطلب در (نعم، یرد علیه بعض الاشکالات فی ترتّب المرجّحات... الخ) چیست؟

- بیان دوّمین اشکال به مقبولۀ مورد نظر است و لذا می فرماید:

- اگرچه صدر مقبوله راجع به حاکمین است و نه حدیثین و فتاوی و لکن ذیلا و در ادامه سخن به تعارض حدیثین کشانده شده است و در این مقام از حیث ترتیب مرجّحات اشکالی وجود دارد و آن اینستکه:

- مقبوله اوّل ترجیح به صفات راوی را مطرح کرده است و آن را بر تمام مرجّحات مقدّم داشته است و سپس ترجیح به شهرت را عنوان نموده است.

- یعنی تا زمانی که از حیث صفات راوی رجحانی باشد، نوبت به شهرت و شذوذ نمی رسد.

- این در حالی است که سیرۀ مستمرۀ علماء از صدر تا به امروز به عکس این مطلب بوده است، یعنی که اوّل ترجیح به شهرت را اخذ می کردند و چنانچه دو حدیث، هر دو مشهور و یا شاذ بودند، به سراغ ترجیح به صفات می رفته اند.

- به عبارت دیگر: بر طبق مرفوعۀ زراره که دوّمین حدیث این باب است و بزودی خواهد آمد عمل می کرده اند و نه بر طبق مقبوله و لذا از این جهت از مقبوله اعراض شده است، این اشکال چگونه حل می شود؟

* مراد شیخ از (اللهمّ إلاّ ان یمنع ذلک؛... الخ) چیست؟

پاسخ شیخ به مشکلۀ فوق است و لذا می فرماید:

- سیرۀ علماء از مقولۀ عمل است و عمل هم قدر متیقّن دارد و آن اینستکه: قدر مسلّم از موارد تقدیم شهرت بر صفات راوی، موردی است که راوی حدیث مشهور، افقه و اعلم و... باشد.

- امّا اگر راوی حدیث شاذ باشد و حاکمی که برای مستند حکمش به حدیث شاذ تمسّک کرده، افقه، اصدق و اورع باشد و نیز اگر تا رسیدن به امام واسطه دارد. تمام وسائط آنهم افقه و اورع و... باشند، در این فرض بعدی ندارد که روایت او را بر روایت مشهور و معروف بین روات ترجیح دهیم و لو حدیث شاذ را تنها همین حاکم نقل می کند ولی مقدّم باشد.

ص:271

- (و مورد مقبوله نیز یک چنین موردی باشد که ترجیح به صفات در آن مقدّم است بر ترجیح به شهرت).

* سرّ مطلب چیست؟

- اینستکه: افقه و اورع، تمام زوایا و جوانب مطلب را می سنجد و به نکاتی توجّه و احاطه دارد که دیگران ندارند و لذا بعید نیست که بگوئیم: اینکه حاکم افقه و اورع با همۀ فقاهت و ورع، شاذ را اختیار کرده است این کاشف از آنستکه: شاید مطلع شده است بر یک قدح و ایرادی در حدیث مشهور که دیگران متوجّه آن ایراد نشده اند.

- فی المثل: او توجّه دارد که این حدیث در مقام تقیّه صادر شده است و جهت صدور مبتلای به اشکال است لکن دیگران این توجّه را ندارند.

- یا اینکه او برای حدیث مشهور توجیه و تأویلی در اختیار دارد که دیگران از آن بی اطلاع هستند و لذا با این محاسبات نمی توان گفت که حدیث مشهور باز هم بر حدیث شاذ مقدّم است، خیر بلکه شاذ کذائی بر مشهور رجحان دارد.

- البته این ویژگی ها به لحاظ افقهیّت است و إلاّ اگر افقهیّت را نادیده بگیریم، مجرّد او رعیّت و اصدقیّت این کمالات را ندارد و سبب رجحان نمی شود.

- پس بعید نیست که مقبوله که ترجیح به صفات را مقدّم داشته است مربوط به این فرض باشد که در اینصورت رفع نزاع می شود.

ص:272

متن هذا، و لکنّ الرّوایه مطلقه، فتشمل الخبر المشهور روایته بین الأصحاب حتّی بین من هو أفقه من هذا المتفرّد بروایه الشاذّ، و إن کان هو أفقه من صاحبه المرضیّ بحکومته. مع أنّ افقهیّه الحاکم بإحدی الروایتین لا تستلزم أفقهیّه جمیع رواتها، فقد یکون من عداه مفضولا بالنسبه إلی رواه الاخری، إلاّ أن ینزّل الروایه علی هاتین الصورتین.

و بالجمله: فهذا الإشکال أیضا لا یقدح فی ظهور الروایه بل صراحتها فی وجوب الترجیح بصفات الراوی، و بالشهره من حیث الروایه، و بموافقه الکتاب و السنّه، و مخالفه العامّه.

نعم، المذکور فی الروایه الترجیح باجتماع صفات الراوی من العداله و الفقاهه و الصداقه و الورع. لکنّ الظاهر إراده بیان جواز الترجیح بکلّ منها؛ و لذا لم یسأل الراوی عن صوره وجود بعض الصفات دون بعض، أو تعارض الصفات بعضها مع بعض، بل ذکر فی السؤال أنّهما معا عدلان مرضیّان لا یفضل أحدهما علی صاحبه، فقد فهم أنّ الترجیح بمطلق التفاضل.

و کذا یوجّه الجمع بین موافقه الکتاب و السنّه و مخالفه العامّه، مع کفایه واحده منها إجماعا.

تشریح المسائل - نکته اینکه در تعارض خبر مشهور با خبر شاذ سه فرض قابل تصویر است که ذیلا یکی پس از دیگری مطرح خواهد شد:

* مراد از (و لکنّ الرّوایه مطلقه... الخ) چیست؟

- اوّلین فرض از فروض مذکور است که در متن قبل بیان گردیده گفته شد که ترجیح شاذ بر مشهور بعید نیست لکن امام علیه السّلام به قول مطلق فرموده است که: ترجیح به صفات بر ترجیح به شهرت و شذوذ مقدّم است ولی تفصیل نداده است.

- امّا اگر دقت بشود می بینیم که این مطلب در یک فرض صحیح است و آن اینستکه: یک حاکم به حدیث شاذ تمسّک کرده است.

- به عبارت دیگر: یک حاکم به حدیثی تمسّک کرده است که اصحاب الحدیث کمتر بدان متعرّض شده اند و در کتب آن را ثبت و ضبط کرده اند. و حاکم دیگر به حدیثی تمسّک کرده است که بین الاصحاب مشهور است.

- امّا: راوی خبر شاذ که همان حاکم باشد، هم خودش اعدل و افقه از راوی حدیث مشهور است و هم واسطه و یا وسائطی که بین این قاضی و بین امام علیه السّلام در نقل حدیث وجود دارد.

- یعنی: همه آن واسطه ها و طبقات، نسبت به راویان حدیث مشهور هم اعدل و هم افقه هستند.

پس: فقط در این فرض است که می توان گفت: التّرجیح بالصّفات مقدّم علی التّرجیح بالشّهره و الشذوذ.

ص:273

* مراد از (و ان کان هو افقه من صاحبه المرضیّ بحکومته... الخ) چیست؟

- بیان دوّمین فرض از فروض سه گانۀ قابل تصویر است و لذا می فرماید:

- راوی حدیث شاذ ولو افقه از راوی حدیث مشهور است و لکن راوی خبر مشهور که تنها قاضی نیست بلکه روات دیگری هم دارد، و اصولا مشهور یعنی که ناقلین آن زیاد هستند.

- پس: ولو این قاضی اعدل و افقه از آن قاضی است امّا از همۀ نقلۀ حدیث مشهور که اعدل و افقه نیست، بلکه در میان نقلۀ آن حدیث کسانی هستند که با قاضی دیگر که ناقل شاذ است یا برابراند یا که افقه از او هستند.

- در این فرض ترجیح به صفات را بر ترجیح به شهرت مقدّم داشتن مشکل است و لذا ناچاریم که مشهور را مقدّم بداریم بر شاذ.

* پس مراد از (فقد یکون من عداه مفضولا بالنّسبه إلی رواه الاخری...) چیست؟

- بیان سوّمین فرض از فروض سه گانۀ قابل تصویر است و لذا می فرماید:

- بله، این راوی خبر شاذ از همۀ نقلۀ حدیث مشهور اعدل و افقه است و لکن او که مستقیما از امام نقل حدیث نمی کند، بلکه ای چه بسا وسائطی هست که پس از بررسی حال و وضعیّت آنها می بینیم که نسبت به نقلۀ حدیث مشهور مفضول هستند.

- در این فرض هم جای ترجیح به صفات نیست و لذا نمی توان به مقبوله عمل کرد و حال آنکه مقبوله اطلاق دارد و همۀ صور مذکور را دربر می گیرد.

- پس اشکال به حال خود باقی است مگر اینکه مقبوله را حمل و تنزیل بر فرض اوّل کنیم و دو فرض دیگر را به مرفوعه بدهیم تا اشکال حل شود.

* حاصل مطلب در (و بالجمله: فهذا الاشکال ایضا لا یقدح فی ظهور الرّوایه...) چیست؟

- اینستکه: به هرحال چه اشکال قابل حل باشد یا نباشد، صدمه ای به ظهور بلکه به صراحت مقبوله در مطلوب ما ندارد.

- مطلوب ما هم اینستکه: باید راجح را گرفت و مرجوح را کنار گذاشت و ترجیح واجب است، اعم از اینکه به صفات باشد بعد به شهرت و یا بالعکس.

* پس مراد از (نعم، المذکور فی الرّوایه التّرجیح باجتماع صفات الراوی... الخ) چیست؟

- بیان سوّمین اشکال به حدیث مقبوله است و لذا می فرماید:

- ظاهر فرمایش امام در بخش ترجیح به صفات اینستکه: صفات مذکوره در مقبوله یعنی اعدلیّت، افقهیّت، اصدقیّت و اورعیّت، روی هم رفته می توانند مرجّح یک حدیث بر حدیث دیگر باشند چونکه همه را با هم ذکر کرده است و با واو عطف به یکدیگر عطف نموده است که ظهور در جمع دارد.

ص:274

- امّا بالاجماع و بالاتفاق هریک از صفات مذکور مستقلا و به تنهایی می توانند که مرجّح باشند و آن حالت اجتماعیه در این مطلب دخالتی ندارد.

* پاسخ شیخ به این اشکال چیست؟

- می فرماید: ظاهر یعنی متبادر به ذهن و متفاهم عرفی اینستکه: منظور امام علیه السّلام بیان اصل ترجیح است یعنی می خواهند بفرمایند که بواسطۀ این صفات ترجیح حاصل می شود نه اینکه حتما این صفات با هم مجتمع هم باشند، بلکه سازگار است با اینکه فردفرد مرجّح باشند.

* شاهد مطلب چیست؟

- اینستکه: اگر مراد امام اجتماع همۀ صفات با هم بود، بهتر این بود که سائل بلافاصله بپرسد که:

یابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله اگر همۀ صفات با هم مجتمع نبودند بلکه برخی از این صفات در یک راوی بود آیا موجب رجحان می شود یا نه؟

- و نیز جا داشت که بپرسد: یا بن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله اگر پاره ای از صفات مذکور در راوی یک حدیث و پاره ای در راوی حدیث دیگر موجود بود و تعارض نمودند، کدامشان راجح است؟ و...

- امّا نه تنها هیچیک از این پرسشها را مطرح نکرد، بلکه مستقیما به سراغ این مطلب رفت که:

- اگر هر دو راوی از همۀ جهات مذکور و مشابهات آنها مساوی بودند و هیچکدام فضیلتی بر دیگری نداشت چه باید کرد و کدام مقدّم است؟

- معلوم می شود که سائل از عبارت امام علیه السّلام این را فهمید که: التّرجیح بمطلق التّفاضل، چه همۀ صفات و چه بعض از صفات.

- امام علیه السّلام نیز سائل را تخطئه نفرمود که جا داشت بپرسی اگر بعضی بود دون بعض چه باید کرد، بلکه برطبق سؤال دوّم جواب دادند.

- پس: هم فهم عرف، هم این سؤال و جواب، شاهد صدقی بر عدم اعتبار اجتماع صفات است.

* حاصل مطلب در (و کذا یوجّه الجمع... الخ) چیست؟

- بیان چهارمین اشکال به حدیث مقبوله است و لذا می فرماید:

- این اشکال نیز مثل و یا شبیه اشکال سوّم است که در فراز دیگر از مقبوله امام علیه السّلام میان سه مرجّح را جمع کرده و فرموده است: اگر حدیثی موافق کتاب و سنت و مخالف عامّه بود آن را اخذ کنید و حدیثی را که مخالف کتاب و سنّت و موافق عامّه بود طرح کنید که ظاهر آن اعتبار جمع است. امّا بالاجماع به هر یک از این سه، مستقلا ترجیح حاصل می شود و لذا این ظاهر خلاف اجماع است.

* پاسخ شیخ به این اشکال چیست؟

مثل پاسخ از اشکال سوّم است، بدین معنا که جمع معتبر نیست.

ص:275

متن الثانی: ما روّاه ابن أبی جمهور الأحسائی - فی عوإلی اللآلی - عن العلاّمه مرفوعا إلی زراره:

«قال: سألت أبا جعفر علیه السّلام، فقلت: جعلت فداک، یأتی عنکم الخبران و الحدیثان المتعارضان فبأیّهما آخذ؟

فقال: یا زراره، خذ بما اشتهر بین أصحابک ودع الشّاذّ النّادر.

فقلت: یا سیّدی، إنّهما معا مشهوران مأثوران عنکم.

فقال: خذ بما یقول أعدلهما عندک و أوثقهما فی نفسک.

فقلت: إنّهما معا عدلان مرضیّان موثّقان.

فقال: انظر ما وافق منهما العامّه، فاترکه و خذ بما خالفهم؛ فإنّ الحقّ فیما خالفهم.

قلت: ربّما کانا موافقین لهم أو مخالفین، فکیف أصنع؟

قال: إذن فخذ بما فیه الحائطه لدینک و اترک الآخر.

قلت: إنّهما معا موافقان للاحتیاط أو مخالفان له، فکیف أصنع؟

فقال: إذن فتخیّر أحدهما، فتأخذ به و تدع الآخر.(1)

ترجمه

مرفوعۀ زراره
اشاره

دوّمین حدیث (از مجموعۀ چهارده روایت علاجیّه که در اینجا عنوان شده) حدیث مرفوعۀ زراره است که ابن ابی جمهور احسائی آن را در کتاب عوإلی اللئالی از قول علامه از زراره نقل نموده است.

[نکته: سلسلۀ سند آن از علامه تا زراره رفع و برداشته شده است و این وسائط برای ما معلوم نیستند.]

- زراره می گوید: از امام باقر علیه السّلام پرسیدم: فدایت شوم گاهی از قول شما دو خبر و دو حدیث متعارض برای ما نقل می کنند (فی المثل: یک راوی می گوید: قال الباقر علیه السّلام: یجب صلوه الجمعه و راوی دیگر می گوید: عن الباقر علیه السّلام یحرم صلوه الجمعه و...) به کدامیک اخذ کنیم؟

- امام علیه السّلام فرمودند: ای زراره آن حدیثی را که در میان اصحاب الحدیث مشهور و معروف است و همه آن را نقل کرده اند اخذ کن و حدیث دیگر را که شاذ و نادر است (مثلا یکی دو نفر آن را نقل کرده اند) کنار بگذار.

- عرض کردم: مولای من دو حدیث متعارض هر دو مشهور و دارای شهرت روائی هستند و هر دو از

ص:276


1- (1) - عوالی اللآلی 133:4، الحدیث 229، و المستدرک 303:17، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 2.

قول شما برای ما نقل می شود در این فرض چه کنم؟

- حضرت فرمود: هر روایتی که راوی آن در نزد تو عادل تر و در پیش تو موثّق تر است به آن اخذ کن (و روایت دیگر را کنار بگذار).

- عرض کردم راویان هر دو حدیث نزد من عادل و مورد قبول و وثوق هستند، در اینجا چه کنم؟

- فرمودند: دقت کن و هر حدیثی را که موافق عامّه است رها کن و آن را که مخالف عامّه است اخذ و بدان عمل نما، سپس علّت آوردند به اینکه:

- فانّ الحقّ فیما خالفهم، یعنی حق در ناحیۀ حدیثی است که مخالف عامّه است.

- عرض کردم گاهی هر دو حدیث موافق عامّه هستند، و یا که هیچکدام موافق عامّه نیست (مثلا به حسب فرض رأی عامّه در فلان امر وجوب است و لکن دو حدیث متعارض یکی دال بر حرمت دیگری بر اباحۀ آن امر است که هیچیک موافق عامّه نیست) در اینجا چه کنم؟

- فرمودند: در اینصورت به آن حدیثی که مطابق احتیاط است اخذ و عمل و آن دیگری را رها کن.

(مثلا حدیثی که دالّ بر وجوب است در مقابل لا یجب، و یا یحرم در مقابل لا یحرم، احتیاط است).

- عرض کردم: اگر هر دو موافق احتیاط بودند (یعنی که هر دو الزام آور باشند چه از قبیل یجب و یحرم باشد و چه از قبیل: صلّ الظهر و صلّ الجمعه...) و یا هر دو مخالف احتیاط بودند (یعنی که هیچکدام الزام آور نبود مثل یکره و یستحبّ یا یباح) در اینجا چه کنم؟

- حضرت فرمودند: در این هنگام که باب رجحان به رویت بسته شد، مخیّری که هر حدیثی را که خواستی اخذ و بدان عمل کنی و آن دیگری را واگذاری و عمل نکنی.

***

تشریح المسائل

- بیان چند نکته:

- چهار قسم تخییر وجود دارد:

1 - یکی اذن فتخیّر است که تخییر شرعی ظاهری در مسألۀ اصولی است.

* چرا شرعی است؟

- چون شارع آن را فرموده است.

* چرا ظاهری است؟

- چونکه حضرات ائمه علیهم السّلام دستور به ظاهر داده اند.

* مراد از اینکه گفته شد مسأله ای اصولی است چیست؟

- مراد از مسألۀ اصولی حجیّت است.

ص:277

* یعنی چه؟

- یعنی که هریک از دو خبر را که می خواهی حجّت قرار بده.

2 - یکی تخییر شرعی واقعی است، مثل نماز در اماکن اربعه، یعنی با اینکه شما مسافر هستید، در چهارجا مخیّر هستید که نماز را تمام بخوانید از جمله: خانۀ خدا، مدینه، مسجد کوفه، حائر حسینی.

* چرا به این تخییر واقعی شرعی گفته می شود؟

- بخاطر اینکه خدایتعالی در اینگونه امور یعنی بحث مسافر، دوجور حکم جعل کرده است به این معنا که می خواهی تمام بخوان، می خواهی قصر بخوان.

3 - تخییر عقلی ظاهری، مثل اصاله التخییر، که یکی از اصول عملیّه است.

- اصاله التخییر، تخییر ظاهری در مسألۀ فرعیّه است، چرا که نظر به ظاهر دارد.

- فی المثل: نمی دانم که این کار واجب است یا حرام؟ می گوید: مخیّر هستی.

4 - تخییر عقلی واقعی، مثل متزاحمین، از جمله غریقین، یعنی دو نفر که در حال غرق شدن هستند و انقاذ هریک در تزاحم با انقاذ آن دیگری است.

- در اینجا شما بر اساس وظیفۀ اوّلی، باید که هر دو را نجات بدهید، لکن قدرت ندارید، بلکه تنها یک نفر از آن دو را می توانید نجات بدهید.

- در اینجا اصاله التخییر عقلی به شما می گوید: مخیّر هستید.

ص:278

متن الثّالث: ما رواه الصّدوق بإسناده عن أبی الحسن الرضا علیه السّلام فی حدیث طویل، قال فیه:

«فما ورد علیکم من حدیثین مختلفین فاعرضوهما علی کتاب اللّه، فما کان فی کتاب اللّه موجودا حلالا أو حراما فاتّبعوا ما وافق الکتاب، و ما لم یکن فی الکتاب فاعرضوه علی سنن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، فما کان فی السّنّه موجودا منهیا عنه نهی حرام أو مأمورا به عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله أمر إلزام، فاتّبعوا ما وافق نهی النّبیّ صلّی اللّه علیه و اله و أمره، و ما کان فی السنّه نهی إعافه أو کراهه ثمّ کان الخبر خلافه، فذلک رخصه فی ما عافه رسول الله صلّی اللّه علیه و اله و کرهه و لم یحرّمه، فذلک الذی یسع الأخذ بهما جمیعا، و بأیّهما شئت وسعک الاختیار من باب التّسلیم و الاتّباع و الرّد إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، و ما لم تجدوه فی شیء من هذه الوجوه فردّوا إلینا علمه، فنحن أولی بذلک، و لا تقولوا فیه بآرائکم، و علیکم بالکفّ و التّثبّت و الوقوف، و أنتم طالبون باحثون حتّی یأتیکم البیان من عندنا».(1)

الرابع: ما عن رساله القطب الراوندی بسنده الصّحیح عن الصادق علیه السّلام:

«إذا ورد علیکم حدیثان مختلفان فاعرضوهما علی کتاب اللّه، فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فذروه(2) ، فإن لم تجدوهما فی کتاب الله فاعرضوهما علی أخبار العامّه، فما وافق أخبارهم فذروه، و ما خالف أخبارهم فخذوه».(3)

ترجمه

روایت صدوق رحمه اللّه

- سوّمین حدیث (از احادیث باب متعارضین) روایتی است که مرحوم صدوق در من لا یحضر به سند خودش از امام رضا علیه السّلام نقل کرده که اصل حدیث طولانی است، (و لذا فقط قسمت محل شاهد را در اینجا می آوریم).

- امام علیه السّلام در آن حدیث می فرماید: هرگاه دو حدیث مختلف و متعارض به شما رسید آن دو را به سنن (یعنی سنت های قطعیۀ نبویّه) رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله عرضه کنید، اگر در سنت نبوی صلّی اللّه علیه و اله از آن عمل نهی شده به نوع نهی مولوی تحریمی، همان ملاک است و باید پیروی کرده از آن عمل اجتناب کنید و اگر در سنت نبویّه به آن عمل امر شده ایم به نوع امر الزامی مولوی باز باید متابعت کنیم (یعنی که دال بر وجوب رجحان پیدا می کند).

- و امّا اگر در سنت نبویه از آن عمل نهی شده است به نوع نهی اعافتی یا کراهتی.

ص:279


1- (1) - عیون الاخبار الرضا علیه السّلام 21:2، و الوسائل 82:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 21.
2- (2) - فی المصدر: «فردّوه».
3- (3) - الوسائل 84:18 و 85، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 29.

- سپس در میان متعارضین یک حدیث برخلاف آن بود، این حدیث مخالف رخصتی است در آنچه که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آن را اعافه کرده و یا کراهت داشته و تحریم نکرده است، یعنی که ارتکاب آن بلامانع است.

- آنگاه در چنین متعارضینی اخذ به هر دو رواست و به هر کدام که از باب تسلیم و اتباع و واگذاری امر به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله اخذ کنید مجاز و در وسعت هستید.

- و اگر حکمی را که متعارضین بیان می کنند در سنت نبوی صلّی اللّه علیه و اله نیافتید علم آن را به ما ارجاع دهید، چرا که ما اولی هستیم به این امر و بر اساس آراء و سلائق خودتان در آن حکم نکنید و در اینگونه از متعارضین وظیفۀ شما توقّف از عمل و سپس تحقیق و جستجو در اطراف آن است تا اینکه به بیان روشن از ما در آن رابطه دست پیدا کنید و طبق آن عمل نمائید.

- حاصل مطلب اینکه: اگر متعارضین از جمیع جهات مساوی بودند وظیفه شما توقّف است، نه تخییر برخلاف آنچه مستفاد از مرفوعۀ زراره بود.

روایت قطب راوندی

- چهارمین حدیث (از احادیث باب متعارضین) روایتی است که از رساله ای که به مرحوم قطب راوندی منسوب است نقل شده و آن اینستکه:

- مرحوم قطب به سند صحیح از امام جعفر صادق علیه السّلام اینچنین نقل کرده:

- امام علیه السّلام فرمودند: هرگاه به دو حدیث مختلف (یعنی متعارض) برخوردید آن دو را به قرآن و کتاب الهی عرضه کنید، پس هرکدام که موافق کتاب اللّه بود آن را اخذ کنید و مخالف کتاب را طرح نمائید (که مراد موافقت و مخالفت با ظواهر قرآن است و نه نصوص)

- و اگر آن حکمی را که دو حدیث متعارض مبین آن هستند، در قرآن نیافتید دو حدیث را بر اخبار و احادیث عامّه و اهل سنّت عرضه کنید.

- پس: هر حدیثی که موافق آنان بود آن را رها کنید و هر حدیثی که مخالف عامّه بود بدان اخذ کنید و همان در حق شما حجّت است.

- نکته: دو مرجّح در اینجا بیشتر بیان نشد.

ص:280

متن الخامس: ما بسنده أیضا عن الحسین بن السّرّی:

قال: قال أبو عبد الله علیه السّلام:

«إذا ورد علیکم حدیثان مختلفان فخذوا بما خالف القوم».(1)

السادس: ما بسنده أیضا عن الحسن بن الجهم فی حدیث:

«قلت له - یعنی العبد الصّالح علیه السّلام -: یروی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام شیء و یروی عنه أیضا خلاف ذلک، فبأیّهما نأخذ؟

قال: خذ بما خالف القوم، و ما وافق القوم فاجتنبه»(2)

السابع: ما بسنده أیضا عن محمد بن عبد اللّه:

«قال: قلت للرضا علیه السّلام: کیف نصنع بالخبرین المختلفین؟

قال: إذا ورد علیکم خبران مختلفان، فانظروا ما خالف منهما العامّه فخذوه، و انظروا ما یوافق أخبارهم فذروه»(3)

الثّامن: ما عن الاحتجاج بسنده عن سماعه بن مهران:

«قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: یرد علینا حدیثان، واحد یأمرنا بالأخذ به و الآخر ینهانا.

قال: لا تعمل بواحد منهما حتّی تلقی صاحبک فتسأله عنه.

قلت: لا بدّ أن نعمل بواحد منهما.

قال: خذ بما فیه خلاف العامّه.(4)

التاسع: ما عن الکافی بسنده عن المعلّی بن خنیس:

«قال: قلت لأبی عبد الله علیه السّلام: إذا جاء حدیث عن أوّلکم و حدیث عن آخرکم بأیّهما نأخذ؟

قال: خذوا به حتّی یبلغکم عن الحیّ، فإن بلغکم عن الحیّ فخذوا بقوله.

قال: ثمّ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّا و اللّه لا ندخلکم إلاّ فیما یسعکم»(5)

العاشر: ما عنه بسنده إلی الحسین بن المختار، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

«قال: أرأیتک لو حدّثتک بحدیث العام ثمّ جئتنی من قابل فحدّثتک بخلافه، بأیّهما کنت تأخذ؟

ص:281


1- (1) - الوسائل 85:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 30.
2- (2) - الوسائل 85:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 31.
3- (3) - الوسائل 85:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 34، و فیه بدل «فذروه»: «فدعوه».
4- (4) - الاحتجاج 109:2، و الوسائل 88:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 42.
5- (5) - الکافی 67:1، الحدیث 9، و الوسائل 78:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 8.

قال: قلت: کنت آخذ بالأخیر.

فقال لی: رحمک اللّه».(1)

ترجمه

روایت حسین ابن سرّی

* پنجمین حدیث، حدیثی است که باز قطب راوندی رحمه اللّه در رساله اش از حسین بن سری، از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است:

- راوی می گوید: امام ابو عبد اللّه علیه السّلام فرمودند: هرگاه دو حدیث مختلف و متعارض به شما رسید آن را که مخالف عامّه است، اخذ کنید (و موافق را کنار بگذارید)

- نکته: این روایت نیز به یکی از مرجّحات قناعت کرده است آنهم بدون ذکر علّت.

روایت حسن بن جهم

* ششمین حدیث: حدیثی است که باز قطب راوندی به سند خود از حسن بن جهم از امام هفتم علیه السّلام نقل می کند:

- راوی می گوید: به عبد صالح یعنی امام هفتم علیه السّلام عرض کردم: گاهی از زبان امام صادق علیه السّلام در رابطۀ با حکمی حدیثی نقل می شود (که مثلا دال بر وجوب است) و در همان رابطه از همان حضرت، حدیث دیگری برخلاف نقل می شود (که مثلا دال بر ندب است) در اینصورت ما به کدام حدیث اخذ کنیم؟

- حضرت فرمودند: آن را که مخالف قوم (یعنی عامّه) است، اخذ کنید و از موافق عامّه اجتناب کنید.

روایت محمد بن عبد الله

* هفتمین روایت: روایتی است که باز قطب راوندی به سندش از محمد بن عبد اللّه از امام رضا علیه السّلام نقل می کند:

- راوی می گوید: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: با دو خبر مختلف و متعارض چگونه عمل کنیم و وظیفۀ ما در رابطۀ با آن دو چیست؟

- حضرت فرمودند: هرگاه دو حدیث متعارض به شما رسید دقت کنید و آن را که مخالف عامّه است اخذ کنید و آن را که موافق با احادیث عامّه است واگذارید.

روایت سماعه بن مهران

* هشتمین روایت: روایتی است که از احتجاج طبرسی به سندش از سماعه بن مهران از امام صادق علیه السّلام نقل شده است.

ص:282


1- (1) - الکافی 67:1، الحدیث 8، و الوسائل 77:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 7.

- راوی می گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: گاهی دو حدیث متعارض به دست ما می رسد که یکی از آن دو ما را به انجام عملی امر می کند (که ظهور در وجوب دارد) و آن دیگری ما را از انجام همان عمل منع و نهی می کند (که ظهور در تحریم دارد) وظیفۀ ما چیست؟

- حضرت علیه السّلام فرمودند: (وظیفۀ شما توقّف است) یعنی که به هیچکدام عمل نکنید تا زمانی که امام عصر خویش را ملاقات کرده و حکم واقعی را از زبانش بشنوید.

- عرض کردم: فرصت نیست و واقعه به گونه ای است که ناچاریم از عمل به یکی از آن دوتا (مثلا:

گوسفندی که فورا باید ذبح شود و یک حدیث می گوید ذبح تنها به آهن صحیح است، حدیث دیگر می گوید که به غیر آهن نیز صحیح است) در اینجا چه باید کرد؟

حضرت علیه السّلام فرمودند: مخالفت عامّه را بگیر (یعنی موافق عامّه را رها کن).

روایت معلی بن خنیس

* نهمین حدیث: حدیثی است که مرحوم ثقه الاسلام کلینی در کتاب کافی به سند خود از معلی بن خنیس از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است:

- راوی می گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم هرگاه حدیثی از امام پیشین از شما وارد شود (که امام فرموده فلان امر واجب است)، سپس حدیث دیگری از امام پسین وارد شود (که امام بعدی در آن بفرماید فلان امر حرام است) و این دو متعارض باشند، وظیفۀ ما چیست و به کدام اخذ کنیم؟

- حضرت علیه السّلام فرمودند: وظیفۀ شما عمل به حدیث اوّلی است تا زمانی که از امام زنده حدیث دیگری وارد شود، پس آنگاه به این حدیث تازه عمل کنید.

- سپس حضرت فرمودند: سوگند به خدا ما (اهل بیت) شما را وارد نمی کنیم مگر در آنچه که مایۀ وسعت شما است.

روایت حسین بن مختار

* دهمین حدیث: باز حدیثی است که مرحوم کلینی در کافی به سندش از حسین بن مختار از بعض اصحاب حدیث شیعه از امام صادق علیه السّلام نقل کرده که حضرت علیه السّلام فرمود:

- بگو ببینم اگر امسال حدیثی به تو بگویم، سپس سال آینده بیایی و حدیث دیگری برخلاف حدیث قبلی به تو بگویم به کدام اخذ می کنی؟ راوی می گوید: عرض کردم: به حدیث جدید اخذ می کنم.

- حضرت فرمودند: خدای تو را رحمت فرماید (یعنی که او را تقریر نمودند).

***

ص:283

متن الحادی عشر: ما عنه بسنده الصّحیح - ظاهرا - عن أبی عمرو الکنانی، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

«قال: قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا أبا عمرو، أرأیتک لو حدّثتک بحدیث أو أفتیتک بفتیا ثمّ جئت بعد ذلک تسألنی عنه، فأخبرتک بخلاف ما کنت أخبرتک أو أفتیتک بخلاف ذلک، بأیّهما کنت تأخذ؟

قلت: بأحدثهما و أدع الآخر.

قال: قد أصبت یا أبا عمرو، أبی الله إلاّ أن یعبد سرّا، أما و اللّه، لئن فعلتم ذلک، إنّه لخیر لی و لکم، أبی الله لنا فی دینه إلاّ التّقیّه»(1)

الثانی عشر: ما عنه بسنده الموثّق عن محمّد بن مسلم:

«قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: ما بال أقوام یروون عن فلان و فلان عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله، لا یتّهمون بالکذب، فیجیء منکم خلافه؟

قال: إنّ الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآن»(2)

الثالث عشر: ما بسنده - الحسن - عن أبی حیّون مولی الرضا علیه السّلام عنه:

«إنّ فی أخبارنا محکما کمحکم القرآن، و متشابها کمتشابه القرآن، فردّوا متشابهها إلی محکمها، و لا تتّبعوا متشابهها دون محکمها، فتضلّوا»(3)

الرابع عشر: ما عن معانی الأخبار بسنده عن داود بن فرقد:

«قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: أنتم أفقه الناس إذا عرفتم معانی کلامنا، إنّ الکلمه لتنصرف علی وجوه، فلو شاء إنسان لصرف کلامه کیف شاء و لا یکذب»(4)

و فی هاتین الرّوایتین الأخیرتین دلاله علی وجوب التّرجیح بحسب قوّه الدّلاله.

هذا ما وقفنا علیه من الأخبار الدّالّه علی التّراجیح.

ترجمه

روایت ابی عمرو کنانی

* یازدهمین حدیث، حدیثی است که باز مرحوم کلینی رحمه اللّه در کافی به سند صحیح از ابی عمرو کنانی از امام صادق علیه السّلام نقل کرده که حضرت فرمودند:

ص:284


1- (1) - الکافی 218:2، الحدیث 7، و الوسائل 79:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 17، مع اختلاف یسیر.
2- (2) - الکافی 64:1، الحدیث 2، و الوسائل 77:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 4.
3- (3) - عیون اخبار الرضا علیه السّلام 290:1، و الوسائل 82:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 22.
4- (4) - معانی الأخبار: 1، و الوسائل 27:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 27.

- ای ابی عمرو بگو ببینم اگر الان برای تو حدیثی نقل کنم یا به حکمی از احکام فتوی دهم، سپس مدّتی از آن تاریخ بگذرد، دوباره به نزد من آئی و از همان مطلب بپرسی و حدیث دیگری برخلاف حدیث قبلی برای تو نقل کنم یا فتوایی مخالف با فتوای قبل بیان کنم به کدامیک از دو حدیث و یا دو فتوی اخذ می کنی؟

- عرضه داشتم: جدیدترین را می گیرم و آن دیگری را کنار می گذارم.

- حضرت فرمودند: به حق رسیدی و درست فهمیدی، سپس فرمود: ای ابا عمرو خداوند ابا و امتناع دارد مگر از اینکه مخفیانه و در نهان پرستیده شود و اگر شمایان چنین کنید این هم برای ما خیر است و هم برای شما و خدا ابا و امتناع کرده برای ما در دینش مگر تقیّه را.

- نکته: مراد اینستکه: دوران تقیّه است و اگر شما علنی خدا را بپرستید و به احکام ما عمل کنید شناخته می شوید و دشمنان به قتل و شکنجه و غارت شما اقدام خواهند کرد.

روایت محمد بن مسلم

* دوازدهمین حدیث، حدیثی است که باز مرحوم کلینی در کافی به سند موثّق از محمد بن مسلم نقل می کند:

- محمد بن مسلم گفت: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: چگونه است و قصه چیست که گاهی کسانی و گروه هایی از قول پیامبر صلّی اللّه علیه و اله حدیثی نقل می کنند و متهم به کذب هم نمی شوند و بعد هم حدیثی بر خلاف آن از قول شما برای ما نقل می شود، رمز مطلب چیست؟

- حضرت فرمودند: همانگونه که قرآن نسخ می شود، همانطور حدیث هم با حدیث بعدی نسخ می شود.

روایت ابی حیّون

* سیزدهمین حدیث، حدیثی است که مرحوم کلینی رحمه اللّه در کافی به سندش از حسن ابن ابی حیّون غلام امام رضا علیه السّلام از قول امام رضا علیه السّلام نقل کرده که حضرت فرمودند:

- همانگونه که قرآن محکمات و متشابهات دارد، همانطور هم احادیث و اخبار ما نیز محکمات و متشابهات دارد و وظیفۀ شما اینستکه: به متشابهات رسیدید آنها را به محکمات ارجاع داده و با محکمات تفسیر کنید (از باب حمل ظاهر بر نصّ یا اظهر) و از متشابهات مستقیما و بدون محکمات پیروی نکنید که گمراه می شوید.

روایت داوود بن فرقد

* چهاردهمین حدیث، حدیثی است که مرحوم صدوق رحمه اللّه در کتاب معانی الاخبار به سندش از داوود بن فرقد نقل کرده است:

ص:285

- راوی گفت: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود:

- شماها فقیه ترین و داناترین مردم هستید آنگاه که معانی کلام ما را بشناسید، همانا یک کلمه قابل حمل بر وجوهی است (مثلا افعل که فعل امر است قابل حمل بر وجوب، استحباب، اباحه می باشد) و اگر گوینده ای اراده کند و بخواهد می تواند کلامش را هرجور که خواست تغییر دهد و دروغ هم نباشد.

- نکته: مرحوم شیخ در پایان می فرماید: این دو حدیث اخیر یعنی حدیث سیزدهم و چهاردهم دلیل بر وجوب ترجیح دلالی است که قبلا راجع به جمع عرفی و بعدا در مقام رابع راجع به تقدیم قوّت دلالی بحث خواهیم کرد.

- سپس می فرماید: این چهارده حدیث مقداری است که ما در رابطۀ با اخبار ترجیح و اخذ به راجح و طرح مرجوح بر آنها واقف شدیم.

***

ص:286

متن [علاج التعارض المتوهّم بین الأخبار العلاجیّه]

إذا عرفت ما تلوناه علیک من الاخبار، فلا یخفی علیک أنّ ظواهرها متعارضه، فلا بدّ من علاج ذلک. و الکلام فی ذلک یقع فی مواضع:

الأوّل: فی علاج تعارض مقبوله ابن حنظله و مرفوعه زراره؛

حیث إنّ الاولی صریحه فی تقدیم التّرجیح بصفات الرّاوی علی التّرجیح بالشّهره، و الثانیه بالعکس. و هی و إن کانت ضعیفه السّند إلاّ أنّها موافقه لسیره العلماء فی باب التّرجیح؛ فإنّ طریقتهم مستمرّه علی تقدیم المشهور علی الشّاذّ. و المقبوله و إن کانت مشهوره بین العلماء حتّی سمّیت مقبوله، إلاّ أنّ عملهم علی طبق المرفوعه و إن کانت شاذّه من حیث الرّوایه حیث لم یوجد مرویّه فی شیء من جوامع الاخبار المعروفه، و لم یحکها إلاّ ابن أبی جمهور عن العلاّمه مرفوعه إلی زراره.

إلاّ أن یقال: إنّ المرفوعه تدلّ علی تقدیم المشهور روایه علی غیره، و هی هنا المقبوله. و لا دلیل علی التّرجیح بالشّهره العملیّه.

مع أنّا نمنع أنّ عمل المشهور علی تقدیم الخبر المشهور روایه علی غیره إذا کان الغیر أصحّ منه من حیث صفات الرّاوی، خصوصا صفه الأفقهیّه.

و یمکن أن یقال: إنّ السّؤال لما کان عن الحکمین کان التّرجیح فیهما من حیث الصّفات، فقال علیه السّلام: «الحکم ما حکم به أعدلهما... الخ» مع أنّ السّائل ذکر: «أنّهما اختلفا فی حدیثکم»؛ و من هنا اتّفق الفقهاء علی عدم التّرجیح بین الحکّام إلاّ بالفقاهه و الورع، فالمقبوله نظیر روایه داود بن الحصین الوارده فی اختلاف الحکمین، من دون تعرّض الرّاوی لکون منشأ اختلافهما الاختلاف فی الروایات، حیث قال علیه السّلام: «ینظر إلی أفقههما و أعلمهما و أورعهما فینفذ حکمه»(1) ، و حینئذ فیکون الصّفات من مرجّحات الحکمین.

نعم، لما فرض الرّاوی تساویهما أرجعه الامام علیه السّلام إلی ملاحظه التّرجیح فی مستندیهما، و أمره بالاجتهاد و العمل فی الواقعه علی طبق الراجح من الخبرین مع إلغاء حکومه الحکمین کلیهما، فأوّل المرجّحات الخبریّه هی الشّهره بین الأصحاب فینطبق مفاد المقبوله علی المرفوعه.

نعم، قد یورد علی هذا الوجه: أنّ اللازم علی قواعد الفقهاء الرّجوع مع تساوی الحاکمین إلی اختیار المدّعی.

و یمکن التفصّی عنه: بمنع جریان هذا الحکم فی قاضی التّحکیم.

ص:287


1- (1) - الوسائل 80:18 الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 20.

و کیف کان، فهذا التّوجیه غیر بعید.

ترجمه - اکنون که به این مقدار از اخباری که برای شما تلاوت کردیم آگاه شدی، بر تو مخفی نماند که ظواهر خود اخبار علاجیّه با یکدیگر متعارض اند، و لذا ناگزیر از رفع تعارض از خود این اخبار هستیم.

- بنابراین صحبت ما در این مقام در چهار موضع است:

بیان تعارض میان مقبوله و مرفوعه
اشاره

- موضع اوّل: در علاج تعارض بین مقبولۀ ابن حنظله و مرفوعۀ زراره است، از آن جهت که:

* حدیث اوّل (مقبوله) در تقدیم ترجیح روایت به سبب صفات راوی بر ترجیح روایت به سبب شهرت صراحت دارد.

* لکن حدیث دوّم (مرفوعه) به عکس (می گوید که صفت روایت مقدّم است بر صفت راوی).

- و امّا مرفوعه، اگرچه ضعیف السند است و لکن موافق با سیرۀ علماء در باب ترجیح است، زیرا طریقۀ علماء بطور مستمر، مقدّم داشتن حدیث مشهور (و عمل به آن) و کنار گذاشتن حدیث شاذ بوده است.

- و امّا مقبوله، اگرچه در میان علماء مشهور است تا آن جا که مقبوله نامیده شده است، و لکن عمل آنها بر طبق مرفوعه است، گرچه از حیث روایت (یا به تعبیر دیگر سند) شاذ و نادر است. (چرا شاذ و نادر است؟).

- به جهت اینکه دیده نشده است که این مرفوعۀ زراره در کتبی از جوامع روائی معروف روایت شده باشد و کسی آن را نقل و حکایت نکرده است مگر ابن ابی جمهور احسائی از علاّمه آن هم مرفوعه از زراره.

راه علاج اختلاف بین مرفوعه و مقبوله:

1 - مگر اینکه گفته شود که: این مرفوعه، خود دلالت می کند بر تقدیم مشهور بر غیر آنکه در اینجا همان مقبوله است، در حالیکه دلیلی بر ترجیح به سبب شهرت وجود ندارد (یعنی که شهرت عملی از مرجّحات نیست بلکه شهرت روائی از مرجّحات است که مقبوله دارد.)

2 - علاوه بر اینکه: ما اطلاق عمل اصحاب را بر تقدیم خبر مشهور روایه بر غیر آن (یعنی بر خبر شاذ) منع می کنیم (البته) اگر آن غیر (یعنی شاذ) اصحّ باشد از آن مشهور روایه، به لحاظ صفات راوی بویژه صفت افقهیّت.

3 - و ممکن است گفته شود که: وقتی سؤال از امام علیه السّلام در رابطۀ (تساوی) حکمین باشد (چنانکه در مقبوله چنین است) ترجیح احد الحاکمین به لحاظ صفات است.

ص:288

- پس امام علیه السّلام فرمود: حکم راجح آن حکمی است که اعدل آن دو حکم بدان حکم نمایند... الخ.

- مضافا بر اینکه سائل (در سؤال دوّم خود) گفت که آن دو در حدیث شما نیز اختلاف دارند (و لکن امام پاسخ به این سؤال را نداند).

- و از اینجا که (مرجّحات حکمین افقهیّت و اعدلیّت است) فقهاء اتفاق کرده اند بر عدم ترجیح بین الحکّام، مگر به فقهات و ورع، و لذا مقبوله (که در آن دو سؤال است) مثل روایت داوود بن حصین است (که در آن یک سؤال است) که در رابطۀ با اختلاف حکمین وارد شده است، بدون اینکه راوی متعرّض این شود که منشاء اختلاف آنها، اختلاف در روایات است، و لذا امام فرمود:

- نگاه می شود به افقه و اعلم و اورع از آن دو (که از صفات راوی و حاکم اند) پس حکم آنکه افقه و اعلم است نافذ است.

- در نتیجه این صفات (افقهیّت و اعلمیّت) از مرجّحات حکمین می باشد (و لذا منافاتی با مرفوعه ندارد که شهرت را از مرجّحات خبرین قرار داده است).

- بله، وقتی که راوی فرض تساوی (بین حکمین) کرد، امام علیه السّلام او را ارجاع داد به لحاظ و دقت در مستندات آن دو حکم (که روایات باشد) و به او امر فرمودند، به تلاش و کوشش در روایات و عمل به هر یک از آن دو خبر که رجحان دارد.

- پس: اوّلین مرجّح از مرجحات خبر (در میان اصحاب، همان شهرت است، و لذا (مفاد مقبوله) منطبق می شود بر مفاد مرفوعه، و در نتیجه تعارض از بین می رود.

- (خلاصه اینکه: در این توجیه سوّم، موضوع ها از هم جدا شده، گفته شد آن یک موضوع است و مرجّحاتش افقهیّت و اعلمیّت است، خبرین یک موضوع دیگر است که مرجّحش اشهریّت است).

اشکال در توجیه سوّم:
اشاره

- بله، گاهی بر این توجیه (که اینها اختلاف موضوع دارند و لذا اختلاف حکمشان با هم تعارض ندارد) ایرادی وارد می شود به اینکه:

- براساس قواعد فقهی همۀ فقهاء، لازم است که در صورت تساوی حاکمین به لحاظ صفات، به اختیار مدّعی رجوع شود (که هر کدام را می خواهد اختیار نماید).

- این در حالی است که خلاصی از آن، با منع کردن جریان این حکم (که گفته شد اختیار با مدّعی است) در قاضی تحکیم است.

- و به هرحال (بشود این ایراد را برطرف کرد یا نه) این توجیه سوّم، توجیه بعیدی نیست (چرا که در اینجا می گوئیم موضوعشان دوتاست، آن یکی موضوعش حکمین و مرجّحش افقهیّت است، این یکی موضوعش خبرین است و مرجّحش اشهریّت است).

ص:289

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (اذا عرفت ما تلوناه علیک... الخ) چیست؟

- اینستکه: پس از بیان اخبار علاجیّه و استفادۀ این مطلب که به حکم این اخبار ترجیح واجب است، باید بدانیم که ظواهر خود این اخبار فی الجمله با یکدیگر تعارض دارند که باید رفع شود و ما بتوانیم از این اخبار مطلب خود را بدست آوریم.

- البته، سخن در این رابطه در پنج موضع است که به ترتیب بیان خواهد شد.

* حاصل مطلب در (الاوّل: فی علاج تعارض مقبوله ابن حنظله و مرفوعه زراره... الخ) چیست؟

- در علاج و رفع تعارض میان مقبولۀ ابن حنظله با مرفوعۀ زراره است:

- و امّا بیان تعارض:

* مقبوله صریح است در اینکه: ترجیح به صفات راوی از قبیل اعدلیّت و افقهیّت و... بر ترجیح به شهرت روائی مقدم است، یعنی اگر دو حدیث تعارض کردند که یکی شاذ است و لکن روات آن اعدل و افقه هستند و دیگری مشهور است و لکن رواتش عادل و فقیه و... می باشند.

- در اینجا به حکم مقبوله، حدیث شاذ بر حدیث مشهور مقدم است بخاطر ترجیح به صفات.

- بله، اگر هر دو حدیث از حیث صفات راوی برابر بودند آنگاه نوبت به ترجیح به شهرت بر شذوذ می رسد.

* و امّا مرفوعه صریح است در عکس مطلب مذکور، یعنی ترجیح به شهرت را بر ترجیح به صفات مقدّم داشته است، یعنی:

- اگر دو حدیث تعارض کنند در حالی که احدهما مشهور است و لکن رواتش عادل و فقیه و... هستند و دیگری شاذ است در حالیکه رواتش اعدل و افقه و... می باشند، حدیث مشهور مقدّم است بر حدیث شاذ.

- بله، اگر هر دو حدیث مشهور یا هر دو شاذ باشند، آنگاه نوبت به ترجیح به صفات راوی می رسد، بر عکس مقبوله.

* انما الکلام در اینستکه: این تعارض را چگونه حل کنیم؟ آیا مقبوله را ترجیح دهیم یا مرفوعه را؟

- جناب شیخ در رابطۀ با حلّ تعارض میان این دو حدیث سه فراز از بحث را مطرح می کند که ذیلا یکی پس از دیگری مطرح می شود:

* مراد شیخ از (و هی و ان کانت ضعیفه السّند إلاّ... الخ) چیست؟

- فراز اوّل از بحث است که در آن می فرماید:

- هیچکدام از مقبوله و مرفوعه بر یکدیگر برتری ندارند بلکه هرکدام از جهتی قوی و از جهتی

ص:290

ضعیف هستند.

* جهت قوّت و ضعف مقبول چیست؟

* جهت قوّتش اینستکه: شهرت روائی دارد و مشهور ارباب حدیث بویژه مشایخ ثلاثۀ شیعه که صاحبان کتب اربعه هستند آن را به اسناد خود نقل کرده اند و از جانب فقهاء نیز تلقی به قبول شده و در حکم حدیث صحیح و معتبر است.

* جهت ضعفش اینستکه: مشهور فقهاء در رابطۀ با ترجیح به صفات راوی یا به شهرت روائی از آن اعراض کرده و بر طبق آن فتوا نداده اند بلکه از قدیم الایام سیرۀ مستمرۀ فقهاء بر این ساری و جاری بوده که بر طبق مرفوعه عمل می کردند یعنی که ترجیح به شهرت را بر ترجیح به صفات مقدم می داشتند.

* جهت قوّت و ضعف مرفوعه چیست؟

* جهت قوّتش اینستکه: شهرت عملی دارد و مشهور فقهاء بر طبق آن عمل کرده اند.

* جهت ضعفش اینستکه: از حیث روایت بسیار شاذ و نادر است، یعنی:

اوّلا: فقط ابن ابی جمهور آن را نقل کرده است که خود مورد طعن است.

ثانیا: آن را در کتاب عوالی اللئالی نقل کرده است که آن نیز مطعون است لکن در دیگر کتب حدیثی معتبر نقل نشده است.

ثالثا: در عوالی اللئالی هم به صورت مرفوعه از زراره نقل شده است که وسائط بین علاّمه تا زراره رفع شده است.

پس: هیچیک از مقبوله و مرفوعه نسبت به دیگری رجحان پیدا ننمود و لذا ما ناگزیریم از قول به تخییر میان ترجیح به صفات یا ترجیح به شهرت.

* مراد شیخ از (الا أن یقال انّ المرفوعه تدلّ علی تقدیم المشهور روایه... الخ) چیست؟

- فراز دوّم از بحث است که در آن می فرماید در این قسمت با دو بیان ثابت می کنیم که مقبوله رجحان دارد بر مرفوعه.

1 - اینکه خود مرفوعه در فراز اوّلش دلالت دارد که حدیث مشهور بر شاذ مقدّم است و در قضاوت میان خود مقبوله و مرفوعه به حکم مرفوعه باید که مقبوله را مقدّم بداریم. چرا؟

- زیرا که مقبوله شهرت روایی دارد و مرفوعه شذوذ روایی و لذا می گوئیم:

- خذ بما استهر بین اصحابک و اترک الشّاذ النّادر.

* اگر گفته شود گرچه مرفوعه شذوذ روائی دارد و لکن شهرت عملی دارد آیا این سبب برابری آن با مقبوله نمی شود. چه؟

- می گوئیم: آنچه که منصوص است و دلیل دارد که موجب رجحان می شود شهرت روائی است و خذ

ص:291

بما استهر ای بالحدیث المشهور و لذا شهرت عملی دلیل بر مرجّحیّت آن نمی باشد.

2 - اینکه اصولا در مرفوعه نسبت به مقبوله شهرت عملیّه ای وجود ندارد، چرا که قدر متیقّن از عمل مشهور، موردی است که حدیث مقابل به لحاظ سندی اصحّ نباشد و إلاّ اگر سندا اصحّ باشد، ما نمی پذیریم که مشهور بر طبق حدیث دیگر عمل کرده باشند و حال آن که در ما نحن فیه، مقبوله از حیث صفات راوی بویژه افقهیّت که کاشف از اطلاع راوی بر جهات قدح در حدیث مقابل است و... اصحّ سندا است.

- پس: نمی توان گفت که: مرفوعه شهرت عملی دارد.

- به عبارت دیگر: سابقا در ذیل حدیث مقبوله سه صورت تصویر کردیم و جمع میان مقبوله و مرفوعه به این شد که: صورت و یا فرض اوّل از آن مقبوله است، که عبارت مذکور از شیخ در اینجا ناظر به همین قسمت است، و دو صورت و یا دو فرض بعدی هم از آن مرفوعه شد.

* مراد شیخ از (و یمکن ان یقال: انّ السّوال لمّا کان عن الحکمین کان التّرجیح فیهما من حیث الصّفات...) چیست؟

- فراز سوّم از بحث ایشان است در رابطۀ با حل تعارض میان دو حدیث مورد بحث و لذا می فرماید:

- اصلا مقبوله تعارضی با مرفوعه ندارد تا که ما در صدد جمع آن دو برآئیم چرا؟

- بخاطر اینکه جریان ترجیح به صفات که در صدر مقبوله و مقدّم بر همۀ تراجیح از جمله بر شهرت روائی بیان شده است، در حقیقت از محل بحث ما که تعارض حدیثین و مرجّحات احد الخبرین بر خبر دیگر باشد، خارج است و مربوط به باب حکومت و قضاوت است، و در آن باب، تنها مرجّح احد الحاکمین علی الاخر، بالاجماع، همین صفات مذکوره یعنی اعدلیّت و افقهیّت است و ما مرجّح دیگری در این رابطه نمی شناسیم.

- البته، تعبیر امام علیه السّلام هم این بود که: الحکم ما حکم به اعدلهما... نه الحدیث ما حدّث به....

- سپس می فرماید: با اینکه سائل منشأ اختلاف در حکم را که همان اختلاف احادیث باشد متذکر گردید و لکن امام علیه السّلام بدان اعتنا نکرده و از ترجیح احد الحاکمین علی الاخر سخن به میان آوردند.

- بنابراین مقبولۀ شریفه از حیث صدر نظیر روایت داود بن حصین است که در رابطه با خصوص اختلاف حکمین صادر شده است و لکن سخنی از اختلاف روایات نیست.

- در آن روایت امام علیه السّلام فرموده است: ینظر إلی افقههما و اعلمهما و اورعهما، فینفذ حکمه.

- با این ملاحظات، اصلا مسألۀ ترجیح به صفات از محلّ نزاع که باب تعارض خبرین باشد خارج و در باب تعارض حکمین داخل می شود که در آن باب راهی غیر از ترجیح صفات وجود ندارد.

* پس غرض از (نعم لمّا فرض الرّاوی تساویهما ارجعه الإمام علیه السّلام إلی ملاحظه التّرجیح فی مستندیهما... الخ) چیست؟

ص:292

- اینستکه: بله، پس از اینکه سائل فرض کرد که هر دو حاکم عندنا عدلان و مرضیان و هیچیک از لحاظ صفات ذکر شده و غیر آن رجحان و فضیلتی بر دیگری ندارند، آنگاه امام علیه السّلام او را به مستند هر دو حکم که روایات باشد ارجاع داده و فرموده است که هر دو حکم را نادیده بگیر و به سراغ روایات برو و به هرکدام که رجحان داشت عمل کن.

- در این رابطه اوّلین مرجّحی که امام علیه السّلام ذکر فرمود همان ترجیح به شهرت روائی بر شذوذ روائی است.

- پس اصلا معارضه ای میان مقبوله و مرفوعه وجود ندارد تا که نوبت به ترجیح احدهما و یا جمع برسد.

* پس مراد از (نعم قد یورد علی هذا الوجه... الخ) چیست؟

اینستکه: به حسب ضوابط یک اشکال در اینجا بوجود می آید و آن عبارتست از اینکه بر طبق قواعد فقهی در باب قضاء، قانون اینستکه:

- اگر حاکمین از حیث صفات مساوی و مکافیء بودند باید که هر دو را کنار گذاشته و به اختیار مدعی رجوع نمود بدین معنا که هر کدام از دو حکم را که خواست اختیار کند، و إلاّ اگر یکی افقه و دیگری غیر افقه باشد، اختیاری در کار نیست.

- در اینجا ترجیح و یا عمل بر طبق راجح در این مستند مورد لحاظ واقع نشده است. پس چگونه امام علیه السّلام ارجاع داده است به ترجیح مستند؟

* پاسخ جناب شیخ به این اشکال چیست؟

اینستکه: اوّلا: در قاضی تحکیم که دو طرف دعوا به میل و رضا آن دو نفر را اختیار کرده اند این حکم جاری نیست تا که در صورت تساوی اختیار به دست مدّعی باشد، بلکه این حکم مال حاکم شرعی است که منصوب از قبل امام یا نایب امام است.

ثانیا: در ما نحن فیه می توان گفت هر دو طرف مدّعی هستند نه اینکه یکی منکر و دیگری مدّعی باشد.

پس: به ناچار جای ارجاع به ترجیح مستند روائی دو حکم است و نه جای قواعد دیگر.

ص:293

متن الموضع الثّانی:

الثانی: أنّ الحدیث الثّامن - و هی روایه الاحتجاج عن سماعه - یدلّ علی وجوب التّوقّف أوّلا، ثمّ مع عدم إمکانه یرجع إلی التّرجیح بموافقه العامّه و مخالفتهم، و أخبار التوقّف - علی ما عرفت و ستعرف - محموله علی صوره التّمکّن من العلم، فتدلّ الرّوایه علی أنّ التّرجیح بمخالفه العامّه - بل غیرها من المرجّحات - إنّما یرجع إلیها بعد العجز عن تحصیل العلم فی الواقعه بالرّجوع إلی الإمام علیه السّلام، کما ذهب إلیه بعض.

و هذا خلاف ظاهر الأخبار الآمره بالرّجوع إلی المرجّحات ابتداء بقول مطلق - بل بعضها صریح فی ذلک - حتّی مع التّمکّن من العلم، کالمقبوله الامره بالرّجوع إلی المرجّحات ثمّ بالإرجاء حتّی یلقی الامام علیه السّلام، فیکون وجوب الرّجوع إلی الإمام بعد فقد المرجّحات.

و الظّاهر لزوم طرحها؛ لمعارضتها بالمقبوله الرّاجحه علیها، فیبقی إطلاقات التّرجیح سلیمه.

ترجمه

دوّمین تعارض:
اشاره

- تعارض دوّم (بین اخبار علاجیّه) اینستکه: حدیث هشتم یعنی روایت احتجاج از سماعه بن مهران، ابتداء دلالت می کند بر وجوب توقّف، و سپس در صورت عدم امکان توقّف، ارجاع داده می شود به ترجیح (منتهی) به سبب موافقت با عامه و مخالفت با آنان.

- و اخبار توقّف، بنابر آنچه که دانستی و خواهی دانست، حمل می شود بر صورت تمکّن از علم.

- در نتیجه: این روایت سماعه (که به ما دستور توقّف می دهد) به قرینۀ آن (اخبار توقّف) دلالت دارد بر اینکه ترجیح به مخالفت عامه یا غیر آن از مرجحات، پس از عجز از تحصیل علم در آن واقعه با رجوع به امام علیه السّلام است، چنانکه بعضی (از جمله صاحب حدائق) قائل به این مطلب شده اند (که زمان حضور امام نمی توان اعمال ترجیح نمود، بلکه در صورت ابتلای به تعارض خبرین، باید به سراغ امام رفته، سؤال کرد که به کدام خبر باید عمل نمود؟)

(تعارض:) - و مفاد این خبر احتجاج (که می گوید اعمال ترجیح لکن و بعد مجبورا به یک مرجّح)، خلاف ظاهر اخباری است (مثل مقبوله) که امرکنندۀ به رجوع به مرجّحات است از ابتدا (آنهم) به قول مطلق (یعنی به همۀ مرجّحات)، بلکه بعضی از این روایات صریح در این مطلب اند، حتّی در صورت تمکّن از علم (در زمان حضور امام) مثل همین مقبوله که امرکننده به رجوع به مرجّحات است، سپس (پس از تمام شدن مرجّحات) امر به ارجاع می کرد تا اینکه امام را ملاقات بکنی.

ص:294

- پس، وجوب رجوع به امام بعد از تمام شدن مرجّحات، می باشد (یعنی که تا مرجّحات تمام نشده، شما حق ترجیح داری و این معارض با آن روایت احتجاج است چراکه روایت احتجاج می گوید حق ترجیح نداری چرا مجبورا به یک مرجّح).

علاج تعارض:

- ظاهر، لزوم طرح (یعنی کنار گذاشتن) خبر سماعه بن مهران است، به دلیل معارضه اش با مقبوله که راجح بر آن است.

- پس: اطلاقات ترجیح همه سالم باقی می ماند.

تشریح المسائل

* موضوع بحث در موضع دوّم از مواضع پنجگانۀ مورد بحث چیست؟

اینستکه: اخبار علاجیّه از یک نظر به چهار دسته تقسیم می شوند:

1 - اخباری که به قول مطلق حکم به توقّف کرده و اوّلین وظیفه را توقّف دانسته اند و سپس در صورتیکه مضطر به عمل شدیم نوبت به عمل به راجح می رسد و آن هشتمین حدیث از احادیث باب است که ذکر گردید.

2 - اخباری که ابتداء و به صراحت مرجّحات را مطرح ساخته و سپس حکم به توقّف کرده است و فرموده: (اذن فارجه حتّی تلقی امامک) مثل مقبولۀ عمر بن حنظله، که عمده حدیث از احادیث باب است.

3 - اخباری که به قول مطلق و بدون در نظر گرفتن مرجّحات حکم به تخییر کرده است.

4 - اخباری که پس از نبود هرگونه مرجّحی امر به تخییر کرده است مثل مرفوعۀ زراره.

* حاصل مطلب در (و اخبار التوقّف، علی ما عرفت... الخ) چیست؟

اینستکه: در اینجا وجوه فراوانی برای جمع بین اخبار مزبور در کتب اصولیین آمده است و ما به سه وجه الجمع از این وجوه اشاره می کنیم:

1 - دستۀ اوّل و دوّم از قبیل مطلق و مقید یا ظاهر و نصّ هستند و قانون در این موارد اینستکه:

یقدّم النّص علی الظاهر و المقیّد علی المطلق.

- بنابراین: گام اوّل در مقبوله ترجیح است آن هم نسبت به زمان تمکن از دست یابی به امام علیه السّلام به آن عمل می کنیم و چنانچه ترجیحی نبود جای توقّف است.

2 - دستۀ سوّم و چهارم نیز از قبیل مطلق و مقید یا مجمل و مبیّن هستند البته بنابر اینکه اخبار دستۀ سوّم مطلق باشند و یا مجمل.

- روشن است که در اینجا باید که مطلقات را بر مقیّدات حمل کرده و پس از فقد مرجّحات حکم کنیم به تخییر.

ص:295

3 - و امّا برخی از احادیث باب هم پس از فقد مرجّحات امر به توقّف کرده اند و برخی حکم به تخییر، که اینها خود با یکدیگر متعارض اند و وجه الجمع آنها به اینستکه:

- اخبار توقّف را حمل کنیم به زمان تمکن از علم و زمان حضور امام علیه السّلام که نوعا هم در اخبار توقّف، غایت آمده است که فارجه حتّی تلقی امامک، علیکم بالوقوف...

- و اخبار تخییر را که از این جهت مطلق هستند، حمل کنیم به زمان غیبت مثل زماننا هذا که پس از فقد مرجّحات جای تخییر است و نه توقّف.

ص:296

متن الثالث: أنّ مقتضی القاعده تقیید إطلاق ما اقتصر فیها علی بعض المرجّحات بالمقبوله، إلاّ أنّه قد یستبعد ذلک؛ لورود تلک المطلقات فی مقام الحاجه، فلا بدّ من جعل المقبوله کاشفه عن قرینه متّصله فهم منها الإمام علیه السّلام أنّ مراد الرّاوی تساوی الروایتین من سائر الجهات، کما یحمل إطلاق أخبار التّخییر علی ذلک.

الرابع: أنّ الحدیث الثانی عشر الدالّ علی نسخ الحدیث بالحدیث، علی تقدیر شموله للرّوایات الإمامیّه - بناء علی القول بکشفهم علیهم السّلام عن النّاسخ الّذی أودعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله عندهم - هل هو مقدّم علی باقی التّرجیحات أو مؤخّر؟ وجهان:

من أنّ النّسخ من جهات التّصرّف فی الظاهر؛ لأنّه من تخصیص الأزمان؛ و لذا ذکروه فی تعارض الأحوال، و قد مرّ و سیجیء تقدیم الجمع بهذا النّحو علی التّرجیحات الاخر.

و من أنّ النّسخ علی فرض ثبوته فی غایه القلّه، فلا یعتنی به فی مقام الجمع، و لا یحکم به العرف، فلا بدّ من الرّجوع إلی المرجّحات الاخر، کما إذا امتنع الجمع. و سیجیء بعض الکلام فی ذلک.

ترجمه

راه درمان تعارض سوّم:
اشاره

- اینستکه: مقتضای قاعده، تقیید کردن اطلاق (و یا به تعبیر دیگر حمل مطلق بر مقید کردن) اخباری است که در آنها به بعضی از مرجحات (ذکر شده در) مقبوله، اکتفا، شده است.

اشکال:

- لکن این علاج گاهی بعید به شمار آمده (مبتلای به اشکال است)، چراکه مطلقات (که در آنها ذکر مرجّحات نشده یا اگر شده به یک مرجح اکتفا شده)، همه در مقام حاجت است (و این تأخیر بیان از وقت حاجت است).

جواب:

- پس ناگزیریم از اینکه بگوئیم: مقبولۀ عمر بن حنظله، کاشف از یک قرینۀ متصله است که امام از آن قرینۀ متصله فهمیده است که مراد راوی، دو روایتی است که از همۀ جهات مساوی اند (بجز در یک یا دو جهت) و لذا حضرت علیه السّلام به ذکر همان یک یا دو مرجح بسنده نمودند (و لذا تأخیر بیان از وقت حاجت نیست)، چنانکه اطلاق اخبار تخییر (که ذکر مرجّحی در آنها نشده) حمل بر مقید می شوند.

چهارمین تعارض:
اشاره

- اینستکه: روایت دوازدهم، دلالت دارد بر نسخ حدیث (پیامبر مثلا) بوسیلۀ حدیث ائمه علیهم السّلام با این فرض که نسخ، شامل روایات ائمه علیهم السّلام نیز بشود، آن هم بنابر کشف ائمه علیهم السّلام از ناسخی که رسول اللّه

ص:297

نزد آنها به ودیعت گذاشته است.

* حال آیا این نسخ مقدم بر دیگر ترجیحات است یا مؤخر؟ (که این خود تعارض است، چراکه در یک روایت آمده که روایت دارای مرجح مقدّم است. و حال آنکه این روایت می گوید ناسخ را مقدّم بدار ولو راوی منسوخ اعدل و روایت به لحاظ روایی مشهور باشد.

- می فرماید: دو وجه در آن وجود دارد:

راه علاج اوّل:

1 - اینکه: نسخ نیز (مثل تخصیص و تقیید) از وجوه (یا موجبات) تصرّف در ظاهر کلام است. چونکه نسخ، تخصیص (و تقیید) ازمانی است (و حال آنکه تخصیص مصطلح، تقیید در افراد عام است).

- و لذا علما (بخاطر این شدت ارتباط میان نسخ و تخصیص)، نسخ را در تعارض احوال (مثل حقیقت و مجاز، مطلق و مقید، مجمل و مبین، اضمار و تضمیر، اشتراک، عام و خاص، که از اوصاف عارض بر الفاظ اند) آورده اند (و حال آنکه نسخ مربوط به معناست).

- (یعنی: همانطور که خاص بر عام مقدم می شود، ناسخ نیز بر منسوخ مقدم می شود).

- و به تحقیق در مباحث قبل گذشت که (گاهی جمع بین دو روایت موقوف است بر تصرّف احدهما المعین یعنی که با خاص در عام تصرّف می شود) و به زودی خواهیم گفت: (تقدیم به این نحو مقدم است بر دیگر ترجیحات (یعنی که با وجود ترجیح دلالی، نوبت به دیگر مرجحات نمی رسد).

- نکته: در این بیان یا راه علاج، با ناسخ و منسوخ معاملۀ عام و خاص می شود.

راه علاج دوّم:

2 - اینکه: نسخ به فرض ثبوتش (در کلمات پیامبر صلّی اللّه علیه و اله و ائمه علیهم السّلام) در نهایت قلّت و ندرت است، و لذا در مقام جمع، به نسخ اعتنا نمی شود (یعنی دو روایت که ناسخ و منسوخ اند، در واقع متباینین هستند و لذا جمع عرفی ندارند و لذا باید دید که رجحان با کدامیک است و اعمال رجحان نمود).

- و لذا عرف حکم به جمع عرفی نمی کند، و لذا باید که (با ناسخ و منسوخ معامله متباینین کرده) به مرجّحات رجوع کرد، چنانکه در متباینین جمع عرفی ممتنع است (و ما اعمال ترجیح می کنیم، یعنی راجح را گرفته، مرجوح را کنار می گذاریم، چونکه نسخ کم است و در نتیجه قابلیت معارضۀ با آن روایات را ندارد).

تشریح المسائل

* موضوع بحث در موضع سوّم از مواضع پنجگانۀ مورد بحث چیست؟

اینستکه: اخبار علاجیّه از منظری دیگر به سه دسته تقسیم می شوند:

1 - اخباری که متعرّض همۀ مرجّحات منصوصه شده اند و سپس حکم به تخییر و یا توقّف کرده اند،

ص:298

مثل مقبولۀ ابن حنظله و مرفوعۀ زراره.

2 - اخباری که به یک یا دو مرجّح اشاره کرده و سپس به سراغ تخییر و یا توقّف رفته که نوع احادیث باب از همین قبیل بود.

3 - اخباری که از اوّل و به قول مطلق به سراغ تخییر یا توقّف رفته اند.

* انما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: دستۀ اوّل از اخبار با دستۀ دوّم و این دو دسته هر دو با دستۀ سوّم در ظاهر تنافی و تعارض دارند، راه چاره چیست؟

- مرحوم شیخ رحمه اللّه در مقام وجه الجمع دستۀ اوّل و دستۀ دوّم، دو بیان دارند:

* و امّا بیان اوّل اینستکه: دستۀ اوّل این اخبار مقیّداند و دستۀ دوّم آنها مطلق، یعنی که همۀ مرجّحات را بیان نکرده اند.

- قانون در اینجا اینستکه: یقدّم المقیّد علی المطلق و لذا بواسطۀ مقبوله آن دستۀ دوّم تقیید می شوند. پس: مراد و منظور از همۀ این اخبار یکی است و آن اینستکه: اگر مرجحات باشند باید که ترجیح داد و چنانچه مرجّحی در کار نبود آنگاه نوبت به تخییر می رسد، منتهی دستۀ اوّل مقیّداند و دستۀ دوّم در ظاهر مطلق.

* و امّا بیان دوّم اینستکه: به نظر اصولیین، اگر مطلق و یا عامی در مقام حاجت صادر نشده باشد و زمان عمل به آن بعدا فرا می رسد، قابل تقیید است.

- لکن اگر در مقام حاجت و عمل وارد شده باشد تقییدبردار نیست. چرا؟

- زیرا: تأخیر بیان است، و تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است.

- ما نحن فیه نیز از همین قبیل است چراکه سائل نیاز داشته است و می خواسته است که عمل کند و لذا سؤال کرده، معذلک امام علیه السّلام به ذکر یک یا دو مرجّح بیشتر نپرداخته است، حال چنین مطلقی با آن مقیّدات قید نمی خورد، و لذا بیان اوّل مبتلای به اشکال است.

- و لذا در بیان دوّم می گوئیم: وجود مقبوله کاشف از اینستکه در اخبار دستۀ دوّم یک سلسله امارات و قرائن متصله حالیه و مقالیه وجود داشته است که امام علیه السّلام از آنها به دست آورده که مورد سؤال جایی است که دو حدیث از همۀ جهات برابرند به جز در یک یا دو جهت و لذا به همان یکی دوتا مرجح بسنده کرده است و إلاّ مقبوله که نص است و توجیه بردار نیست.

* پس تنافی دستۀ اوّل و دوّم این روایات با دستۀ سوّم آنها چه می شود؟

- با همین دو بیانی که شد تنافی بن دو دستۀ قبل با دستۀ سوّم یعنی اطلاقات تخییر را هم برداشته و آنها را حمل می کنیم بر تقیید.

ص:299

* موضوع بحث در موضع چهارم از مواضع پنجگانه مورد بحث چیست؟

- اینستکه: اخبار علاجیّه از یک نظر هم به دو دسته تقسیم می شوند:

* دستۀ اوّل احادیث بسیاری هستند که دلالت دارند بر اینکه در تعارض خبرین باید که به مرجحات اخذ نمود و در صورت فقدان مرجحات مخیر در اخذ احدهما بوده و یام توقّف شده و...

- در این مسأله فرقی نیست بین اینکه تعارض مابین دو خبر واحد نبوی صلّی اللّه علیه و اله باشد یا دو خبر واحد از ائمه علیهم السّلام و یا بین یک خبر از نبی اکرم صلّی اللّه علیه و اله با یک خبر از امام معصوم علیهم السّلام باشد.

- الحاصل در اینجا نوبت به نسخ نمی رسد، بلکه سایر مرجّحات مقدّم هستند.

* دستۀ دوّم خصوص حدیث دوازدهم از احادیث علاجیّه است که در ابتدا به ساکن سخن از نسخ به میان آورده است و دلالت دارد که احتمال نسخ بر همه چیز مقدم است، و اصلا حرفی از سایر مرجّحات به میان نیاورده است، در صورتیکه در مقام بیان بوده است.

- حال انما الکلام در اینستکه: کدام مقدّم است آیا در متعارضین جای اخذ به سایر مرجّحات است یا جای نسخ؟

- قبل از پرداختن به پاسخ این سؤال باید که به چند نکتۀ مورد نیاز در این باب اشاره کنیم:

1 - اینکه در دوران امر بین نسخ و سایر مرجّحات بحث است که آیا نسخ مقدّم است یا سایر مرجّحات؟

2 - اینکه: نسخ عند المشهور منحصر به زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله است و در زمان ائمه علیهم السّلام وجود ندارد، لکن از آنجا که در بعض موارد مبتلای به اشکال می شویم ناچار از حمل بر نسخ غیر مصطلح می شویم.

* انما الکلام در اینجا در چیست؟

- در اینستکه: نسخ بر دو قسم است: 1 - مصطلح 2 - غیر مصطلح

* نسخ مصطلح عبارتست از بیان الانتهاء، عند الانتهاء، یعنی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله در برخی از موارد حکمی را که بیان فرموده بودند دارای مدت معینی بوده است و لذا پس از به پایان رسیدن آن مدّت در زمان خود حضرت و به سر آمدن مصلحت و یا مفسدت آن، ایشان به اذن الهی، آن وجوب و یا حرمت را برمی داشتند چنانکه در جریان تغییر قبله صورت پذیرفت.

- به عبارت دیگر: بیت المقدس تا مدتی قبلۀ مسلمین نیز بود و سپس به امر الهی خانۀ کعبه قبلۀ مسلمین گردید.

* و امّا نسخ غیر مصطلح عبارتست از: بیان الانتهاء قبل الانتهاء، یعنی فرض کنید که مدت یک حکم دویست سال پس از ظهور اسلام به اتمام می رسید و لکن چون عمر آن حضرت تا به آن زمان نمی کشید تا بگذارد که در جای خود پایان آن را اعلام و حکم جدید را بیان بفرماید: پیشاپیش مدت حکم

ص:300

را بیان کرده است، منتها در اختیار مسلمین قرار نداده است بلکه به ودیعت نزد جانشینان برحق خود نهاده است و آنان مأمور بودند که فی المثل در سنۀ 150 یا 200 هجری قمری و یا... آن را به مسلمانان و پیروانشان اعلام کنند.

- حال کلمۀ (بناء) در (بناء علی القول بکشفهم) به همین مطلب اشاره دارد که:

- اوّلا: نسخ شامل کلمات حضرات معصومین علیهم السّلام نمی شود.

- ثانیا: بر فرض شمول نسبت به احادیث امامیّه، بنابر اینستکه نسخ غیر مصطلح باشد.

ثالثا: آیا نسبت به کلمات ائمه علیهم السّلام نسخ معقول است، بدین معنا که کلام امام بعدی سخن امام قبلی را نسخ کند یا نه؟

و یا که کلام یک امام در سال بعد ناسخ کلام سال قبل او باشد یا نه؟

- از برخی از اخبار علاجیّه این معنا بدست می آمد که احدث تاریخا مقدم است و... لکن مشهور فقهاء شیعه بلکه همه، از آن اعراض کرده و به آن عمل نکرده و احدث تاریخا را ملاک قرار نداده اند.

- بنابراین: اگر خاصّی در کلام امام علی علیه السّلام و عامّی در جملات امام رضا علیه السّلام بود، آن خاص علوی بر این عام رضوی مقدّم می شود و جای ناسخیّت این عام نسبت به آن خاص نمی باشد و هکذا...

3 - اینکه: گاهی از طرق معتبره حدیثی از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نقل می شد و سپس حدیثی از ائمه علیهم السّلام به نقل از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نقل می شد که با حدیث منقول قبلی تفاوت داشته است.

- در اینجا بلاشک این حدیث دوّم ناسخ آن حدیث اوّل است چونکه هر دو نبوی است که بواسطۀ راویان معتبر و یا امامان معصوم علیهم السّلام نقل شده اند.

- امّا گاهی شخصی حدیثی از پیامبر صلّی اللّه علیه و اله نقل می نمود و امام صادق علیه السّلام خلاف آن را می فرمود بدون اینکه آن را مستند به پیامبر کند و بفرماید که پیامبر چنین فرموده است، بلکه خود مستقیما حکم را بیان کرده می فرمود: الحکم کذا...

* انما الکلام در کجاست؟

- در همین قسم اخیر است و لذا سؤال اینستکه: إذا دار الامر بین النسخ و بین سایر المرجّحات هل النسخ مقدّم ابتداء؟ و کلام امام علیه السّلام را باید ناسخ کلام حضرت نبی صلّی اللّه علیه و اله قرار داد و نوبت به مرجّحات دیگر نمی رسد یا اینکه سایر مرجّحات مقدّم بوده و نوبت به نسخ نمی رسد مگر در فرض فقدان جمیع مرجّحات؟

- به نظر شیخ دو وجه در این مسأله وجود دارد:

1 - یک وجه اینکه نسخ مقدم باشد، چرا که نسخ نیز مثل تخصیص و تقیید و... از وجوه تصرّف در ظاهر کلام محسوب می شود و همانطور که تخصیص و تقیید بر همۀ مرجّحات مقدم هستند

ص:301

چونکه بدینوسیله جمع بینهما حاصل می شود هکذا نسخ نیز با همین مناط مقدّم است، چرا که با ناسخ قرار دادن کلام امام علیه السّلام جمع بین دو حدیث حاصل شده و مفاد آن اینستکه:

- تا به حال حکم حدیث نبوی صلّی اللّه علیه و اله حاکم بود و از حالا به بعد حکم مستفاد از این حدیث حاکم است و هذا هو الجمع، و الجمع اولی...

- در حقیقت نسخ هم خود یک نوع تخصیص است.

* پس چه فرقی بین نسخ و تخصیص متعارف وجود دارد؟

- تخصیص مصطلح، تخصیص به لحاظ افراد عام است و کاری به ازمنه ندارد مثل اکرم العلماء إلاّ زیدا، امّا نسخ تخصیص به لحاظ ازمان است و کاری به افراد ندارد. بنابراین: هر دو تخصیص هستند و هر تخصیصی بر همه مرجّحات مقدم است. پس: نسخ نیز بر همۀ مرجحات مقدّم است.

* چه شاهدی وجود دارد بر اینکه نسخ نیز از جملۀ وجوه تصرّف در لفظ است؟

- اینکه حضرات اصولیین نسخ را نیز در تعارض احوال ذکر کرده اند به این معنا که: إذا دار حال اللفظ بین النسخ و التخصیص فایّهما مقدّم؟

و بین النّسخ و التّقیید؟ بین الحقیقه و المجاز؟ بین المجاز و المشترک و...

2 - وجه دیگر اینکه دیگر مرجّحات مقدم باشند. چرا؟ بخاطر اینکه در باب نسخ:

- اوّلا: بحث در اینستکه: آیا ذاتا نسخ ممکن است یا نه؟ که برخی معتقد به استحالۀ نسخ هستند.

- ثانیا: به فرض امکان نسخ، آیا نسخ واقع هم شده است یا نه؟ که برخی منکر وقوع آن هستند.

ثالثا: به فرض وقوع، آیا در شریعت اسلام هم نسخ واقع شده است یا نه؟

که جماعتی منکر وقوع آن در اسلام شده اند.

- رابعا: به فرض وقوع باید که نسبت به ما نحن فیه نسخ را به همان بیانی که ذکر شد غیر مصطلح بدانیم.

- خامسا: بر فرض مسلمیّت وقوع، تحقّق آن بسیار نادر است.

- پس: چنین جمعی که بگوئیم تاکنون از آن حدیث قبل و از حالا به بعد مربوط به حدیث بعد است، مورد اعتنای عرف نمی باشد و با تخصیص مصطلح فرق دارد یعنی که عرف و عقلاء چنین جمعی ندارند.

* پس مراد از (فلا بدّ من الرّجوع إلی المرجّحات الاخر... الخ) چیست؟

- اینستکه: باید با چنین موردی مثل دو ظاهر متباینی که جمع بینهما شایسته نیست عمل کنیم.

- بله، پس از انتفاء کلیّۀ مرجّحات در خصوص تعارض میان حدیث نبوی و حدیث امامی نوبت به نسخ به معنای مذکور می رسد و جای تخییر مثلا نمی باشد.

ص:302

متن الخامس: أنّ الرّوایتین الأخیرتین ظاهرتان فی وجوب الجمع بین الأقوال الصّادره عن الأئمّه صلوات اللّه علیهم، بردّ المتشابه إلی المحکم.

و المراد بالمتشابه - بقرینه قوله: «و لا تتّبعوا متشابهها فتضلّوا» - هو الظّاهر الّذی ارید منه خلافه؛ إذ المتشابه إمّا المجمل و إمّا المووّل، و لا معنی للنّهی عن اتّباع المجمل، فالمراد إرجاع الظّاهر إلی النّصّ أو إلی الأظهر.

و هذا المعنی لمّا کان مرکوزا فی أذهان أهل اللسان، و لم یحتج إلی البیان فی الکلام المعلوم الصّدور عنهم، فلا یبعد إراده ما یقع من ذلک فی الکلمات المحکیّه عنهم بإسناد الثّقات، التی تنزّل منزله المعلوم الصدور.

فالمراد أنّه لا یجوز المبادره إلی طرح الخبر المنافی لخبر آخر و لو کان الاخر أرجح منه، إذا أمکن ردّ المتشابه منهما إلی المحکم، و أنّ الفقیه من تأمّل فی أطراف الکلمات المحکیّه عنهم، و لم یبادر إلی طرحها لمعارضتها بما هو أرجح منها.

و الغرض من الرّوایتین الحثّ علی الاجتهاد و استفراغ الوسع فی معانی الرّوایات، و عدم المبادره إلی طرح الخبر بمجرّد مرجّح لغیره علیه.

ترجمه

تعارض پنجم:
اشاره

- دو روایت اخیر (سیزدهم و چهاردهم)، ظهورشان در وجوب جمع میان اقوال صادرۀ از جانب ائمه علیهم السّلام به ردّ متشابه (بالعرض) به محکم است (بدین معنا که باید متشابه را کنار گذاشته، اعمال ترجیح نکرد و به محکم عمل نمود، و حال آنکه دیگر روایات علاجیّه حکم به اعمال ترجیح کردند، و این همان وجه تعارض است).

- و مراد از متشابه، به قرینۀ این نهی امام علیه السّلام که فرمود: از متشابه آنها تبعیّت نکنید که گمراه می شوید. آن ظاهری است که بواسطۀ قرینۀ قویتری خلافش اراده شده است (مثل: اغتسل که ظهور در وجوب دارد و لکن قرینۀ ینبغی آن را متشابه کرده و امام هم از متشابه نهی فرموده) چرا؟

- زیرا که متشابه یا مجمل (یعنی ذاتی) است یا مؤوّل (یعنی عرضی) است، در حالیکه نهی از تبعیّت مجمل، معنا ندارد.

- پس: مراد امام علیه السّلام ارجاع ظاهر (مثل اکرم العلماء) است به نصّ (مثل یحرم اکرام الفاسق) یا ارجاع ظاهر (مثل اغتسل یوم الجمعه) است به اظهر (مثل ینبغی غسل الجمعه، چرا که اکرم العلماء و اغتسل یوم الجمعه، تشابه عرضی پیدا کرده اند.)

ص:303

اشکال:

- (چطور ائمه علیهم السّلام، آن مرجحات صدوری را در ادلّه علمیه بیان کرده اند، لکن این ترجیح دلالی را که شما مرتب به آن اشاره می کنید در جایی ذکر نفرموده اند؟)

- چونکه این معنا (یعنی تقدیم ترجیح دلالی بر ترجیح سندی) مرتکز در ذهن اهل لسان است و لذا نیازی به بیان آنها در کلام معلوم الصدور (یعنی اخبار علاجیّه که به دلیل متواتر بودنشان دلیل علمی نامیده می شوند) نمی باشد، و لکن بعید نیست که ترجیح دلالی (و تقدیم آن) در کلمات محکیّۀ از ائمه علیهم السّلام که با دلیل یا به تعبیر دیگر با خبر ثقه (یعنی ظنّی) ثابت شده اند (مثل روایت سیزده و چهارده) که نازل به منزلۀ علم اند، اراده و یا بیان شده باشد.

- مراد امام در روایت سیزدهم:

- اینستکه: مبادرت کردن به طرح این خبر (یعنی ینبغی... که اظهر در استحباب است) که منافی با خبر دیگر (یعنی اغتسل) است (و ظهور در وجوب دارد) جایز نیست ولو آن دیگری (یعنی اغتسل به دلیل اینکه راوی اش اعدل است) ارجح از این یکی (یعنی ینبغی است که راوی اش عادل است، چرا که با وجود ترجیح دلالی که اظهریت این یکی باشد نوبت به ترجیح سندی نمی رسد) وقتی که ردّ متشابه از آن دو به محکمشان امکان دارد.

مراد امام علیه السّلام در روایت چهاردهم:

- اینستکه: فقیه کسی است که در کلمات حکایت شده از جانب آنها تأمّل کند، و مبادرت به طرح روایاتی (مثل ینبغی غسل الجمعه، و یحرم اکرام عالم الفاسق)، به دلیل تعارضشان با روایاتی (مثل اکرم العلماء، و اغتسل یوم الجمعه) که به دلیل مرجحات صدوری ارجح از آن روایات اند نکند.

- الحاصل: غرض از این دو روایت (سیزده و چهارده)، تحریک و تشویق (مجتهد) بر تلاش و کوشش و بذل جهد در معانی روایات، و عدم مبادرت به طرح این خبری است که دارای ترجیح دلالی است، به مجرّد وجود مرجّح (از مرجّحات صدوری در روایت دیگر.)

***

تشریح المسائل

* موضوع بحث در موضع پنجم از مواضع خمسۀ مورد بحث چیست؟

اینستکه: اخبار علاجیّه از یک منظر دیگر بر دو دسته اند:

1 - بیشتر این اخبار صحبت از مرجّحات و اخذ به راجح و طرح مرجوح دارند و در صورت عدم رجحان سخن از تخییر در اخذ به احدهما و طرح دیگری می گویند و لکن حرفی از جمع بین احادیث نزده اند.

ص:304

2 - تنها دو روایت از چهارده روایتی که ذکر شد یعنی روایت سیزده و چهارده هستند که ظهور دارند در اینکه حتّی الامکان باید که میان کلمات ائمه علیهم السّلام جمع کرده، آنها را با هم آشتی داده و بعضی را با بعض دیگر تفسیر کنیم و تا امکان جمع هست نوبت به طرح احدهما نمی رسد. فی المثل:

- در حدیث سیزدهم امام علیه السّلام می فرماید: در میان احادیث ما نیز همچون قرآن محکمات و متشابهات وجود دارد و شما وظیفه دارید که از محکمات متابعت کرده و متشابهات را به آنها ارجاع دهید و با آنها تفسیر کنید و حق ندارید که از متشابهات متابعت کنید و إلاّ گمراه می شوید.

* پس مراد از «هو الظاهر الّذی ارید منه خلافه... الخ» چیست؟

پاسخ به یک سؤال مقدّر است که تقدیرش چنین است:

- مراد از محکمات چیست و متشابهات به چه معنا هستند؟ و لذا می فرماید:

1 - محکمات بر دو قسم اند:

* یک قسم نصوص اند، یعنی کلماتی هستند که صریح در دلالت بر مطلوب هستند و هیچگونه احتمال خلافی در آنها راه ندارد.

* یک قسم هم ظواهر هستند، یعنی کلماتی که ظهور در مطلوب دارند و لکن احتمال ارادۀ خلاف ظاهر نیز در آنها می رود و لکن مادامی که قرینه ای برخلاف نباشد به این احتمال اعتنا نمی شود و مشی ما بر اساس ظهور کلام می باشد.

* انما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: محکمات به هر دو قسمش متابعت دارد:

- امّا نصوص که متابعتش واضح و روشن است.

- امّا ظواهر هم، بناء قطعی عقلاء بر اخذ و عمل به آنهاست، چنانکه در محل خودش ثابت شده است.

2 - و امّا متشابهات نیز خود بر دو قسم اند: 1 - مجملات 2 - مأوّلات

* مراد از مجمل، آن جمله و یا کلامی است که از اوّل امر، مردّد میان دو و یا چند معنا است و ظهور در هیچکدام هم ندارد مثل: عین، قرء،...

* مراد از مأوّل هم آن کلامی است که ظهور در معنائی دارد و لکن قرینۀ قویتری آمده و آن ظاهر را برهم زده است و دلالت دارد بر اینکه این ظاهر مراد نمی باشد بلکه خلاف ظاهر مراد است.

- به عبارت دیگر: تأویل، یعنی حمل برخلاف ظاهر، چنانکه در رأیت اسدا یرمی، به برکت یرمی کلمۀ اسد از ظهور در حیوان مفترس انصراف پیدا می کند به ظهور در رجل شجاع.

* بالاخره مراد از «و لا معنی للنّهی عن اتّباع المجمل، فالمراد... الخ» چیست؟

ص:305

- اینستکه: مراد امام علیه السّلام که فرمودند از متشابهات پیروی نکنید، مجملات نبوده است چرا که مجمل متابعت ندارد، بلکه مرادشان مأوّلات است بدین معنا که از ظواهری که قرینۀ برخلاف دارند اعمّ از اینکه متّصل باشند یا منفصل در حالیکه تأویل برده شده اند، متابعت نکنید، بلکه آن ظواهر را از باب حمل ظاهر بر اظهر و ارجاع ظاهر به نص بر این قرینه حمل کنید، و هذا هو المطلوب.

- به عبارت دیگر: بین احادیث را جمع کرده و آن را که متشابه است یعنی ظاهری که مأوّل است را به محکم یعنی نصّ و یا اظهر ارجاع دهید.

* حاصل مطلب در «و هذا المعنی لمّا کان مرکوزا فی اذهان اهل اللسان،... الخ» چیست؟

پاسخ به یک سؤال مقدّر است مبنی بر اینکه مسأله ارجاع ظاهر به اظهر و یا نصّ که یک امر واضح و روشنی است یعنی که در اذهان عقلاء عالم و اهل لسان مرتکز است و نیازی به بیان ندارد، تا که امام علیه السّلام بفرماید: ظاهر را به نصوص ارجاع دهید و... و لذا شیخ در مقام دفع این شبهه می فرماید:

- بله، مطلب همین است و لکن قدر متیقّن از این تأویلات و وجه الجمع ها نسبت به کلمات مقطوع الصدّور است مثل آیات قرآن و سنت متواتره.

- البته، ممکن است به ذهن کسی خطور کند که این شیوه در اخبار آحاد که ظنّی الصّدور هستند و به ادلۀ حجیّت، نازل منزلۀ قطعی الصدور شده اند جاری نیست، و لذا امام علیه السّلام بدینوسیله این شبهه را حل کرده اند که خیر فرقی میان معلوم الصدور به علم وجدانی با مظنون الصدوری که نازل منزلۀ علم است وجود ندارد و حکم در هر دو مورد همین است.

- الحاصل: مراد حدیث سیزدهم اینستکه: به صرف اینکه به یک حدیثی رسیدید که با حدیث دیگر تنافی دارد، مبادرت به اخذ به احدهما و طرح دیگری نکنید گرچه احدهما به لحاظ سندی از دیگری ارجح باشد یعنی که نوبت به طرح نمی رسد.

- پس: حتّی الامکان متشابهات یعنی ظواهر را به محکمات یعنی اظهر و نص ارجاع دهید و این همان قانون الجمع مهما امکن است که بر طرح اولویّت دارد.

- و امّا مراد حدیث چهاردهم اینستکه: فقیه کسی نیست که تا به دو حدیث متعارض برخورد کرد بلافاصله اقدام به طرح احدهما کند بلکه فقیه واقعی کسی است که در اطراف کلمات وارده از معصومین تأمّل و دقت بیشتری کرده و حتّی الامکان سعی کند که ظواهر را با یکدیگر آشتی دهد و جمع کند، و إلاّ عمل به تخییر و یا ترجیح کار مشکلی نمی باشد.

- پس: جمع میان آن دوازده روایت با این دو روایت به اینستکه: آن روایات را حمل کنیم بر ظاهرین که جمع بین آنها درست نیست و لذا نوبت می رسد به طرح و ترجیح و تخییر و نسخ و...

- و امّا این دو روایت را حمل بر نص و ظاهر و اظهر و ظاهر کنیم که جمع بینهما ممکن است و بر

ص:306

هر ترجیحی مقدّم می باشد.

تلخیص المطالب

* جناب شیخ حاصل و خلاصۀ بحث در رابطۀ با چهارده روایتی که خواندیم این بود که:

- در خبرین متعارضین اخذ بالرّاجح واجب است، چه رجحان، رجحان صدوری باشد و چه رجحان، جهت صدوری باشد و هکذا.

- گرچه دو حدیث آخر از آن جهت که تنها مرجّحات دلالی درشان بود، اجنبی از بحث ما بودند، و لکن من حیث المجموع از طریق این روایات ثابت شد که اگر یکی از دو خبر متعارض، مزیتی بر دیگری داشته باشد، اخذ به آن ذی المزیّه واجب است.

- به عبارت دیگر: وظیفۀ ما هم در این رابطه اینستکه: از طریق اخبار علاجیّه، تعارض خبرین متعارضین را معالجه کنیم.

* حال بفرمائید که موضوع بحث در رابطۀ با خود اخبار علاجیّه، پیرامون چه امری است؟

- پیرامون این مطلب است که: بعضا ظواهر خود این اخبار مبتلای به تعارض است.

* اوّلین مورد از موارد تعارض در این اخبار در کجاست؟

- بین روایت اوّل یعنی مقبولۀ عمر بن حنظله، و روایت دوّم یعنی مرفوعۀ زراره است.

* دلیل بر تعارضشان چیست؟

- اینستکه: در مقبوله، اوّل صفات راوی یعنی اعدلیت، افقهیّت و... را آورده است و سپس مرجّح شهرت را ذکر نموده، و حال آنکه در مرفوعه اوّل مرجّحات خبری یا به تعبیر دیگر صفات روایت را آورده، و سپس، صفات راوی را ذکر نموده.

* راه علاج یا طریق رفع این تعارض چیست؟

1 - راه علاج اوّل اینستکه بگوئیم: خود مرفوعه که طرف دعوی است، می گوید: من را رها کرده، به دنبال مقبوله بروید. چرا؟

- زیرا مقبوله، به لحاظ روایی مشهور است، و لذا معارضه ای در کار نیست.

2 - راه علاج دوّم اینستکه بگوئیم: مطلقا اینگونه نیست که ما روایت شاذ را کنار گذاشته، به مشهور عمل کنیم، بلکه اگر راوی روایت شاذ، افقه، اعدل و اصدق و... باشد، به شاذ عمل می کنیم.

3 - راه علاج سوّم اینستکه بگوئیم: اساسا موضوع هر یک از این دو روایت با دیگری متفاوت است.

چرا؟ زیرا:

- موضوع مرفوعه، مربوط به خبرین است، درحالی که مرجّح در خبرین اشهریّت است.

- موضوع مقبوله در رابطۀ با حکمین است، درحالی که مرجّح در حکمین، افقهیّت و اعدلیّت است.

ص:307

- در نتیجه: وقتی موضوع این دو روایت متفاوت است، تعارضی هم میان آن دو نیست تا که نوبت به ترجیح احدهما و یا جمع آن دو برسد.

* جناب شیخ تعارض دوّم بین کدامیک از روایات علاجیّه است؟

- بین مقبوله با روایت هشتم یعنی روایت سماعۀ بن مهران است.

- روایت سماعه این بود که سائل آمد و سؤال کرد که یک خبر امرنی و خبر دیگر ینهانی. یعنی یک خبر به ما می گوید فلان عمل را انجام بده، خبر دیگری می رسد بر اینکه فلان عمل را انجام نده، چه باید کرد؟

- حضرت فرمودند: قف، یعنی به هیچیک از آن دو خبر عمل نکن.

- سؤال کننده گفت: مضطر و ناچار هستم؟

- حضرت فرمودند: در صورتیکه ناچار هستی، بین کدامیک از آن دو خبر مخالف عامّه است به آن عمل نکن.

* اختلاف و تعارض در چیست؟

- در مقبوله و دیگر اخبار تا سؤال کننده می پرسد چه کنم؟

- حضرت آنها را متوجه چند تا از مرجّحات می کند.

- لکن در روایت سماعه، وقتی سائل می پرسد چه کنم؟

- حضرت می فرماید: به هیچیک از آن دو خبر عمل نکن. لکن پس از سؤال مجدد سائل و طرح حالت اضطرار، حضرت یک مرجح را مطرح می فرماید.

- الحاصل: در این روایت، از حیث اینکه امام علیه السّلام در بار اوّل دستور توقّف می دهد و سپس به سراغ یک مرجّح می رود، با دیگر روایات علاجیّه که از ابتدا آنها را متوجه مرجّحات مختلفه می کند در تعارض است.

* جناب شیخ راه علاج این تعارض چیست؟

- کنار گذاشتن روایت سماعه است. چرا؟

- بخاطر اینکه: مقبوله، اشهر روایه می باشد، بدین معنا که خاصه بالاتفاق آن را قبول کرده اند و لذا شهرت روائی دارد.

- در نتیجه: روایت سماعه، قدت رودررویی با مقبوله را ندارد.

* جناب شیخ، سوّمین تعارض بین کدامیک از اخبار علاجیّه است؟

- معارضه در اینجا ذکر نشده است، بلکه در تقدیر گرفته شده و پاسخ آن در اینجا آمده است.

- در حقیقت این تعارض، همان اشکال و ایرادی است که به سید صدر وارد کردند مبنی بر اینکه: اگر

ص:308

عمل به این مرجّحات واجب است، چرا این مرجحات در اخبار علاجیّه نیامده اند؟

- به عبارت دیگر: چندتا از اخبار علاجیّه، اطلاق داشت و هیچ خبری از مرجّحات در آنها نبود، بلکه تا سائل می پرسید چه کنیم؟

- حضرت می فرمودند: بایّهما عملت کان ثوابا.

- در چهارتای از این اخبار هم تنها به یک مرجّح یعنی مخالفت با عامه، اشاره شده بود.

- الحاصل: اینکه در چند روایت از این روایات تنها به یک مرجح اشاره شده دلالت بر تعارض آنها با روایاتی مثل مقبوله است که در آنها به ذکر چند مرجّح پرداخته شده است.

* جناب شیخ راه علاج این تعارض چیست؟

- حمل مطلق بر مقید است، مثل اعتق رقبه و اعتق رقبه مؤمنه، که می گوئیم: مراد از اعتق رقبه هم، رقبه مؤمنه است.

- این بدین معناست که بگو مراد حضرت در اینجا نیز وجوب همۀ مرجّحات است، منتهی یکی از آنها را در اینجا ذکر فرموده است.

* جناب شیخ اگر اشکال شود به اینکه: این تأخیر بیان از وقت حاجت است چه پاسخ می دهید، چونکه او اکنون نیاز دارد که آمده و می پرسد که من با خبرین متعارضین چه کنم؟

- و لذا این درست نیست که یک مرجح ذکر شود و مابقی آن بیان نشود و گذاشته شود برای بعد، چه می فرمائید؟

- می گوئیم: بله، گرچه کلام حضرت علیه السّلام اطلاق دارد و ایشان یک مرجّح را ذکر فرموده، و لکن مقبوله به منزلۀ یک قرینۀ متصله است، یعنی که مراد از این مطلق را بیان می کند.

- به عبارت دیگر: حضرت علیه السّلام نیاز این شخص را می دانسته است. می دانسته است که مورد نیاز این سؤال کننده، موافقت و مخالفت روایت با عامه است.

- یعنی سؤال کننده می داند که خبرین هر دو از نظر عدالت یکسان اند، هر دو موافق کتاب خدا هستند، هر دو اشهراند، لکن این امور را ابراز نکرد.

- امّا حضرت علیه السّلام به علم امامت نیاز او را احراز کرده و بر طبق نیازش به او پاسخ دادند.

- الحاصل: اینگونه روایات را که اصلا مرجّحی در آنها نیامده، یا که در آنها به ذکر یک مرجّح بسنده شده است، باید حمل بر مقید کنیم تا علاج حاصل شود.

* جناب شیخ چهارمین معارضه در بین اخبار علاجیّه در بین کدامیک از این روایات است؟

- در روایت دوازدهم است که حضرت علیه السّلام در آنجا فرمودند: کلام ما نیز مثل قرآن دارای ناسخ و منسوخ است و لذا شما اخذ به ناسخ کنید. یعنی:

ص:309

- اگر امسال روایتی در رابطۀ با مسأله ای به دست شما رسید و سال بعد در رابطۀ با همان مسأله، روایت دیگری به دست شما رسید، روایت احدث یعنی جدیدتر را بگیرید، ولو روایت منسوخ از نظر راوی اعدل و به لحاظ روائی اشهر باشد این بود تعارض.

* راه علاج چیست؟

- یکی از دو راه ذیل است:

1 - راه اوّل اینستکه: نسخ را ملحق به تخصیص بدانیم، چرا که نسخ دارای ترجیح دلالی است.

- به عبارت دیگر: همانطور که اگر ما یک عام داشته باشیم و یک خاص، خاص را به دلیل وجود مرجح بر عام مقدم می کنیم ولو راوی عام اعدل و خود روایت هم اشهر باشد.

- همینطور هم، نسخ ملحق به خاص است، هم به دلیل تأکیداتی که آورده اند و هم به دلیل ارتباط شدید نسخ با تخصص و لذا:

- با اینکه نسخ از اوصاف معناست، معذلک در باب احوال، یعنی اوصاف عارض بر الفاظ از قبیل عام و خاص و... بحث می کنند.

- الحاصل: آنجا که رابطه عام و خاص است، ما رعایت ترجیح سندی نکرده و خاص مقدّم بر عام، و عام را حمل بر خاص می کنیم.

- در اینجا هم که می گوئیم نسخ ملحق به تخصیص است، ما ناسخ را مقدم کرده، منسوخ را کنار می گذاریم و لو عام به لحاظ راوی اعدل و از نظر روائی اشهر باشد.

- خلاصه اینکه:

- در آن روایات که گفته می شود، اعمال ترجیح کن، سخنشان در ظاهرین متعارضین است.

- در ظاهرین متعارضین مثل مثلا (اکرم العلماء) و (لا تکرم العلماء) هم، جمع عرفی وجود ندارد، بلکه عرف متحیر است.

- لکن در حدیث دوازدهم که می گوید اعمال ترجیح نکن، بلکه ناسخ را مقدم بر منسوخ کن، در رابطۀ با نصّ و ظاهر است.

- پس: موضوع در این روایات دوتا شد، وقتی موضوع دوتا شد، خوب حکم هم دوتا خواهد بود:

- یکی در یک جا می گوید اعمال ترجیح واجب است، دیگری در رابطۀ با موضوع دیگری می گوید اعمال ترجیح واجب نیست.

2 - راه دوّم اینستکه: بگوئیم: در بین هزاران حکم شرعی که در اختیار ما قرار گرفته است، چندتای آن بیشتر نسخ نشده که برای ما معلوم اند، و لذا النادر کالمعدوّم.

- وقتی النادر کالمعدوم شد، با آن معاملۀ متباینین می کنیم.

ص:310

- به عبارت دیگر: پس از روشن شدن ناسخ و منسوخ، آنکه دارای رجحان است اخذ کرده و مرجوح را ترک می کنیم. فی المثل:

- اگر راوی روایت اوّل یا به تعبیر دیگر روایت منسوخ اعدل بود و به لحاظ روائی اشهر آن را اخذ کن و ناسخ را کنار بگذار.

* جناب شیخ اگر اشکال شود به اینکه این برخلاف دستور امام است چرا که امام علیه السّلام فرمود: ناسخ را بگیر، چه پاسخ می دهید؟

- می گوئیم بله، امام فرموده ناسخ را بگیر، لکن بجز آن چند موردی که بسیار کم اند و برای ما روشن اند، کانّ ناسخی نداریم، و لذا کانّ امام هم چنین دستوری نداده است. در نتیجه شما با آن دو معاملۀ متباینین بکن و هریک را که دارای ترجیح است، اخذ، و آن دیگری را طرد نما.

* جناب شیخ آخرین و یا پنجمین تعارض در بین کدامیک از اخبار علاجیّه است؟

- در بین روایت سیزدهم (و چهاردهم) با دیگر اخبار علاجیّه. چرا که،

- روایت سیزدهم می گفت: کلامنا کالقرآن، یعنی همانطور که قرآن محکم و متشابه یا ناسخ و منسوخ و یا... دارد، روایات ما هم دارای محکم و متشابه است، و لذا شما به متشابه آن عمل نکنید.

توضیح ذلک اینکه: امام علیه السّلام می فرماید:

- همانطور که قرآن می فرماید: فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ ، و لذا نباید به متشابه آن عمل نمود، بلکه باید که متشابه آن را به محکمش رد نمود و به محکم عمل نمود.

- همینطور هم در کلام ما نیز محکم و متشابه و... وجود دارد، و لذا:

- اگر دو روایت به دست شما رسید، در حالیکه یکی متشابه بود و دیگری محکم، شما به متشابه عمل نکن، بلکه آن را ردّ به محکم کرده، به محکم عمل بکن، ولو راوی آن متشابه اعدل، و روایتش اشهر باشد.

- در نتیجه بین روایت سیزده و چهارده، با دیگر اخبار علاجیّه، معارضه پیش می آید. چرا؟

- زیرا در دیگر روایات علاجیّه، دستور بر این بود که: اعمال ترجیح کنید، یعنی راجح را بگیر و مرجوح را کنار بگذار، یعنی اگر دو خبر به دست شما رسید، به آن خبری عمل کن که راوی آن اعدل است.

- در حالیکه روایت سیزدهم و چهاردهم می گوید: اعمال ترجیح نکن، یعنی به خبر متشابه ولو راوی اش اعدل از راوی خبر دیگر و از نظر روایت اشهر از آن باشد عمل نکن، بلکه آن را رد به محکم کرده، بر طبق محکم عمل بکن.

* راه علاج این تعارض و مخالفت چیست؟

- اینستکه بگوئیم: در اینجا یعنی متعارضین، موضوع دوتا است. چرا که:

ص:311

- روایت سیزده و چهارده که می گوید به محکم عمل بکن، بخاطر اینستکه دلالت محکم نسبت به متشابه قویتر است، و با فرض ترجیح دلالی، نوبت به ترجیح سندی نمی رسد.

- امّا دیگر اخبار علاجیّه در رابطۀ با موردی سخن می گویند که عرف در آنجا متحیر است، فی المثل:

- مولی نه می تواند به عبدش بگوید: به آسمان بپر، نه می تواند بگوید به آسمان نپر، چرا که متعلق امر یا متعلق نهی باید که یک امر مقدور باشد، در حالیکه اینها غیر مقدوراند.

- حال امام علیه السّلام که در روایت سیزدهم فرموده: لا تتّبعوا متشابهها، نهی از متشابهی فرموده که مقدور باشد.

- این در حالی است که تشابه ذاتی یا به تعبیر دیگر تشابه مجمل، قابل تبعیّت نیست تا که از آن نهی کند، یعنی که از غیر مقدورات است.

- پس: مراد امام علیه السّلام از متشابه در اینجا، تشابه عرضی است، یعنی نهی از لفظی کرده که ذاتا معنای آن برای شما معلوم است و لکن بواسطۀ خبر دیگری تشابه عرضی پیدا کرده است.

* در تبیین این مطلب مثال بزنید.

1 - فی المثل داریم: اغتسل یوم الجمعه.

- حال اگر ما بودیم و همین اغتسل، فتوی می دادیم به وجوب غسل جمعه. چرا؟

- زیرا معنای حقیقی و ظاهری اغتسل ظهور در وجوب است.

- لکن روایت دیگری وارد شده است که: ینبغی غسل الجمعه.

- این روایت دوّم آن روایت اوّل را متشابه می کند لکن به نحو عرضی. چونکه با آمدن روایت دوّم، دیگر نمی دانیم که ایا اغتسل باز هم همان معنای وجوب را دارد یا که نه دیگر معنای استحبابی دارد.

- در اینجاست که امام علیه السّلام می فرماید: لا تتبعوا متشابهها، یعنی که دیگر به اغتسل عمل نکن چرا که بالعرض، متشابه شده است.

- به عبارت دیگر: دلالت ینبغی بر استحباب، قوی تر است از دلالت اغتسل بر وجوب و لذا:

- باید که شما این ظاهر را ردّ کنید به آن اظهر و توجه نکنید به اینکه راوی آن ظاهر اعدل و روایتش اشهر است.

- به عبارت دیگر: در اینجا با وجود اینکه مرجّحات صدوریه وجود دارد، شما اعمال ترجیح نکنید، بلکه ترجیح دلالی را مقدّم داشته، ظاهر را ردّ به اظهر کرده و به اظهر که اقوی دلاله است عمل کنید.

2 - و یا فی المثل داریم که اکرم العلماء، لکن روایت دیگری وارد می شود که یحرم اکرام علماء الفاسق.

- در اینجا نیز ظاهر را که بالعرض متشابه شده به نص برگردانده، به نص عمل می کنیم.

ص:312

- الحاصل: سر اینکه ما در مواردی که محکم و متشابه وجود دارد، اعمال ترجیح نمی کنیم اینستکه:

- رابطۀ آنها ظاهر و اظهر یا که ظاهر و نص است، و با بودن ترجیح دلالی، دیگر نوبت به ترجیح سندی نمی رسد، و این همان جمع عرفی است.

* جناب شیخ تشابه بر چند قسم است؟

- بر دو قسم است: 1 - تشابه ذاتی 2 - تشابه عرضی

1 - متشابه ذاتی به لفظی گفته می شود که به لحاظ لغوی معنایش معلوم نیست.

* مثل: قرء، در ثلاثه قروء در آیۀ شریفه، که هم به معنای طهر است، هم به معنای حیض است.

- اگر بگوئیم: مراد از قروء، طهر است، مدت عدّه بیشتر می شود، چرا که باید سه تا حیض ببیند و پس از دیدن سه تا حیض، سه تا طهر هم ببیند.

- اگر بگوئیم: مراد از قروء، حیض است، مدت عده کمتر می شود.

- پس: این قروء، یک متشابه ذاتی است، چرا که ما نمی دانیم مراد از آن چیست؟

* و یا مثل: عین، که دارای هفتاد معنا است، از جمله: عین جاریه، عین بالید، عین به معنای جاسوس، عین به معنای طلا، عین به معنای دو کندۀ زانو و...

2 - متشابه عرضی آن است که لفظ ذاتا دارای معنایی است که معلوم است لکن بالعرض گرفتار تشابه می شود، چنانکه در امثلۀ قبلی گذشت.

- الحاصل: تشابه بر دو قسم است و نه بیشتر.

* امّا جناب شیخ شما در کتاب ظنّ فرمودید که متشابه، یا لغوی است و یا اصطلاحی در اینجا فرمودید: متشابه یا مجمل است یا مؤوّل، چه پاسخ می دهید؟

- بله، درست است، و لکن این دو تعبیر است، یعنی که در کتاب الظن:

- از تشابه ذاتی تعبیر کردیم به تشابه لغوی و حال آنکه در اینجا از آن تعبیر کردیم به مجمل.

- و از تشابه عرضی تعبیر کردیم به تشابه اصطلاحی، و حال آنکه در اینجا از آن تعبیر کردیم به مؤوّل.

- پس: تشابه دو قسم بیشتر نیست.

* جناب شیخ با توجه به مطلب فوق مراد امام از اینکه می فرماید به متشابه عمل نکن بلکه آن را ردّ به محکم کن، چه متشابهی است؟

- مرادشان متشابه عرضی است و بر طبق تعبیری که در آنجا آوردیم، متشابه مؤوّل است، چونکه متشابه ذاتی یا مجمل به دلیل غیر مقدور بودنش متعلق امر یا نهی واقع نمی شود.

ص:313

متن المقام الثالث

فی عدم جواز الاقتصار علی المرجّحات المنصوصه.

فنقول: اعلم أنّ حاصل ما یستفاد من مجموع الاخبار - بعد الفراغ عن تقدیم الجمع المقبول علی الطّرح، و بعد ما ذکرنا من أنّ الترجیح بالأعدلیّه و أخواتها إنّما هو بین الحکمین مع قطع النّظر عن ملاحظه مستندهما -: هو أنّ الترجیح أوّلا بالشهره و الشذوذ، ثمّ بالأعدلیّه و الأوثقیّه، ثمّ بمخالفه العامّه، ثمّ بمخالفه میل الحکّام.

و أمّا التّرجیح بموافقه الکتاب و السّنّه فهو من باب اعتضاد أحد الخبرین بدلیل قطعی الصدور، و لا إشکال فی وجوب الأخذ به، و کذا التّرجیح بموافقه الأصل.

و لأجل ما ذکر لم یذکر ثقه الإسلام، رضوان اللّه علیه، فی مقام التّرجیح - فی دیباجه الکافی - سوی ما ذکر، فقال:

اعلم یا أخی - أرشدک اللّه - أنّه لا یسع أحدا تمییز شیء ممّا اختلف الرّوایه فیه من العلماء علیهم السّلام برأیه، إلاّ علی ما أطلقه العالم علیه السّلام بقوله: «اعرضوهما علی کتاب اللّه، فما وافق کتاب اللّه عزّ و جلّ فخذوه، و ما خالف کتاب اللّه عزّ و جلّ فردّوه»، و قوله علیه السّلام: «دعوا ما وافق القوم، فإنّ الرّشد فی خلافهم»، و قوله علیه السّلام: «خذوا بالمجمع علیه، فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه». و نحن لا نعرف من جمیع ذلک إلاّ أقلّه، و لا نجد شیئا أحوط و لا أوسع من ردّ علم ذلک کلّه إلی العالم علیه السّلام، و قبول ما وسع من الأمر فیه بقوله: «بأیّهما أخذتم من باب التّسلیم و سعکم(1) ، انتهی.

ترجمه

مقام سوّم:

اشاره

در عدم اکتفاء به مرجّحات منصوصه (و تعدی به مرجّحات غیر منصوصه)

- پس می گوئیم: بدان که آنچه از مجموع این اخبار (علاجیّه)، بدست می آید:

1 - پس از فراغت از (اینکه متوجه) تقدیم جمع مقبول (در جایی که یکی از دو روایت عام و دیگری خاص است) بر طرح یعنی کنار گذاشتن شدیم.

2 - و پس از اینکه متذکر شدیم که ترجیح به اعدلیّت و امثال آن (مثل افقهیّت و اوثقیّت و...) همه در رابطۀ با تعارض حکمین است، لکن با قطع نظر از ملاحظۀ مستند آن دو

- اینستکه ترجیح:

اوّل به شهرت است، نسبت به شذوذ، سپس به اعدلیّت و اوثقیّت است، سپس به مخالفت با عامه

ص:314


1- (1) - کافی 1:1.

است (نسبت به موافق با عامه)، سپس به مخالفت با میل حکام (جور) است.

معتضد بودن، نه مرجّح بودن موافقت با کتاب

- و امّا ترجیح به موافقت کتاب و سنت قطعیّه، از باب اعتضاد (یعنی مورد تائید واقع شدن) یکی از آن دو خبر است، به دلیل قطعی الصدور (یعنی قرآن)، و لذا اشکالی در وجوب اخذ به (چنین خبری که دارای رجحان است)، وجود ندارد.

- و نیز ترجیح به موافقت (یکی از دو روایت متعارض) با اصل (برائت یا اصاله الاشتغال) واجب است.

- و بخاطر آنچه که ذکر شد (که مرجحات همین چهار یا پنج تا است)، مرحوم ثقه الاسلام کلینی رحمه اللّه، در مقام ترجیح، در مقدّمه کافی، بجز این مرجّحات، مرجّح دیگری را ذکر نفرموده است، و لذا می فرماید:

کلام مرحوم کلینی در دیباچۀ کافی

- بدان ای برادر که خدا ارشادت کند، که در وسعت کسی نیست (و کسی حق ندارد) که حکمی (مثل مثلا بیع غدره را) که از اموری است که منشأ اختلافش روایات ائمه علیهم السّلام است، به رأی خودش تمییز بدهد، مگر به طریق آن ارشادی که عالم آل محمد (موسی بن جعفر علیهما السّلام) کردند:

1 - با این سخنشان که فرمودند: عرضه کنید آن دو خبر متعارض را به کتاب خدا، پس آن خبری را که موافق با خدای عز و جل است، بگیرید، و آن خبری که مخالف با کتاب خدای عز و جل است، ردش کنید.

2 - و با این سخنشان که فرمودند: خبری را که موافق با عامه است، رها کنید، و به مخالف با عامه عمل کنید، چرا که رشد (شما) در مخالفت با آنها است.

3 - و با این سخنشان که فرمودند: مجمع علیه (یعنی مشهورتر) را بگیرید، چرا که در مجمع علیه تردیدی نیست.

- و (لکن) ما از مجموع این مرجّحات، علم (به موافقت با کتاب و علم به شهرت و...) پیدا نمی کنیم مگر اندکی، و لذا:

- ما طریقی احتیاطی تر و موسّع تر از ردّ علم به تمام این مرجّحات به امام، و قبول تخییری که در روایات بدان امر شده است، با این سخن امام علیه السّلام به هر یک از این دو خبر متعارض که اخذ و عمل کنید از باب تسلیم و سعه است.

***

ص:315

متن و لعلّه ترک التّرجیح بالأعدلیّه و الأوثقیّه؛ لأنّ التّرجیح بذلک مرکوز فی أذهان الناس، غیر محتاج إلی التّوقیف.

و حکی عن بعض الأخباریین: أنّ وجه إهمال هذا المرجّح کون أخبار کتابه کلّها صحیحه.

و قوله: «و لا نعلم من ذلک إلاّ أقلّه»، إشاره إلی أنّ العلم بمخالفه الرّوایه للعامّه فی زمن صدورها أو کونها مجمعا علیها قلیل، و التعویل علی الظنّ بذلک عار عن الدّلیل.

و قوله: «لا نجد شیئا أحوط و لا أوسع... الخ» أمّا أو سعیّه التّخییر فواضح، و أمّا وجه کونه أحوط، مع أنّ الأحوط التّوقّف و الاحتیاط فی العمل، فلا یبعد أن یکون من جهه أنّ فی ذلک ترک العمل بالظّنون التی لم یثبت التّرجیح بها، و الإفتاء بکون مضمونها هو حکم اللّه لا غیر، و تقیید إطلاقات التّخییر و التّوسعه من دون نصّ مقیّد. و لذا طعن غیر واحد من الاخباریّین علی رؤساء المذهب - مثل المحقّق و العلامه - بأنّهم یعتمدون فی الترجیحات علی امور اعتمدها العامّه فی کتبهم، ممّا لیس فی النّصوص منه عین و لا أثر.

قال المحدث البحرانی فی هذا المقام من مقدّمات الحدائق:

إنّه قد ذکر علماء الاصول من التّرجیحات فی هذا المقام ما لا یرجع أکثرها إلی محصول، و المعتمد عندنا ما ورد من أهل بیت الرّسول صلّی اللّه علیه و اله، من الأخبار المشتمله علی وجوه التّرجیحات(1) ، انتهی.

ترجمه

توضیح کلام مرحوم کلینی:

- شاید دلیل اینکه ایشان، ترجیح بواسطۀ اعدلیّت و اوثقیّت را ترک گفته است، این باشد که: ترجیح بواسطۀ این مرجّحات برای اذهان ارتکازی (یعنی بسیار واضح و روشن بوده است و لذا نیازمند به اعلان و بیان نمی باشد.

- و از بعضی از اخباریین (صاحب حدائق) حکایت شده است که وجه اهمال آقای کلینی در رابطۀ با این مرجّح اینستکه: تمام اخبار کتاب ایشان (از نظر خودشان)، صحیحه (یعنی مقطوع الصدور و از ناحیۀ ائمه علیهم السّلام) است. و لذا:

- (وقتی همه این اخبار را از ناحیۀ ائمه علیهم السّلام می داند، دیگر اعدل و غیر اعدل وجهی ندارد)

- و این سخن مرحوم کلینی که فرمود: ما علم به این مرجحات (مثل موافقت با کتاب و...) نداریم مگر اندکی، اشاره است به اینکه علم ما به اینکه این روایت در زمان صدور مخالف با عامه و یا که مجمع علیها

ص:316


1- (1) - الحدائق 90:1.

بوده است، بسیار کم است، در حالیکه اعتماد به ظن به مرجحیت آن هم خالی از دلیل است.

- و این سخن مرحوم کلینی که فرمود: ما راهی احتیاطی تر، و راهی وسیعتر از تخییر نمی یابیم:

1 - اوسعیّت (وسیع تر بودن) تخییر (از دیگر راهها) واضح و روشن است (چرا که می گوید مخیر هستی).

2 - امّا اینکه تخییر احوط باشد (یعنی بهترین راه احتیاط تخییر باشد، درست نیست، چرا که معنای احوط، توقّف از حیث فتوی است (یعنی که نه فتوی به حرمت بدهی، نه فتوی به جواز)، از نظر عمل هم احتیاطا (باید) به آن امری که راوی اش اعدل است، عمل بکنی.

توجیه شیخنا از این سخن کلینی که گفت تخییر مطابق احتیاط است:

- پس: بعید نیست (اینکه ایشان فرمود احتیاط در تخییر است) از این جهت باشد که در تخییر، ترک (سه محذور وجود دارد):

1 - ترک عمل به ظنونی که ترجیح به آن ظنون ثابت نشده است.

2 - و ترک فتوی به اینکه مضمون آن ظنون، همان حکم اللّه است و لا غیر.

3 - و ترک تقیید اطلاقات تخییر و توسعه بدون نصّ مقیّد است.

بیان یک طعن نابجا به اصولیین

- و لذا (بخاطر مشکلاتی که ترجیح در اینجا دارد)، بسیاری از اخباریها بر رؤسای اصولیین (مثل محقّق و علاّمه) طعنه زده اند به اینکه آنها در ترجیحات به مرجّحاتی (مثل مثلا ضابطه) اعتماد کرده اند که عامه بر آنها اعتماد می کنند، در حالیکه اثری از این مرجّحات در اخبار ما نیست، نه به دلالت مطابقه و نه به دلالت التزام.

سخن محدّث بحرانی در این رابطه
اشاره

- محدّث بحرانی در این مقام (یعنی تعارض خبرین)، از مقدّمات حدائق گفته:

- علمای اصول، مرجّحاتی را در این مقام ذکر کرده اند که هیچ محصلی در برندارند، در حالیکه آنچه عندنا مورد اعتماد است اخبار علاجیّه ای است که مشتمل بر ترجیحاتی از قبیل موافقت و مخالفت و اشهریت بوده و از ناحیۀ اهل بیت رسول صلّی اللّه علیه و اله وارد شده است. تمام.

***

تشریح المسائل

* مقدّمه بفرمائید که مرجّحات بطور کلی بر چند دسته اند؟

بر دو دسته اند:

1 - مرجحات منصوصه، یعنی مزایایی که سبب اقربیّت احد الخبرین إلی الواقع و الصدق می شوند و

ص:317

در لسان احادیث بدانها تصریح شده است.

2 - مرجّحات غیر منصوصه، یعنی عواملی که سبب اقربیت إلی الواقع می شوند و لکن در لسان روایات بدآنها تصریح نشده است مثل: منقول به لفظ، نسبت به منقول به معنا و هکذا... حال چنانکه در مقام ثانی گذشت:

* تردیدی نیست در اینکه ترجیح به مرجّحات منصوصه نیز به عقیدۀ کسانی که نصوص مذکوره را حجّت بدانند حتمی است و نوبت به تخییر نمی رسد.

* و تردیدی نیست که احدی به ترجیح احد الخبرین بلا مرجح قائل نمی باشد بلکه آنجا که مرجحی وجود ندارد یا تخییر است و یا توقّف.

* انما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: آیا ما باید تنها به مرجحات منصوصه اکتفا کنیم یا که تعدی به دیگر مرجّحات هم جایز است؟

- یا که اصلا تعدّی واجب بوده و ما باید که به همۀ مرجّحات تعدّی کنیم و حق اکتفای به مرجّحات منصوصه را نداریم؟

- در این رابطه دو قول وجود دارد:

1 - جمهور اخباریین بر آن اند که تنها باید جمود به نصوص داشته و به مرجّحات منصوصه قناعت نمود و ما حق تعدّی به سایر مرجّحات را نداریم چرا که اگر آنها نیز دارای ارزش می بودند، ائمه علیهم السّلام نامی از آنها می بردند و لیس فلیس.

2 - جمهور اصولیین شیعه بر آن اند که اکتفاء به مرجّحات منصوصه واجب و بلکه جایز نیست و لذا ما حق داریم که به کلیّۀ مرجّحات و مزایایی که سبب رجحان و قوّت ظن یک طرف می شود ولو خارجی و عقلی باشد، مراجعه کرده و چنانچه یکی از آنها را در احد الخبرین یافتیم که در دیگری نبود به خبر واجد المزیّه اخذ و عمل کنیم.

- مرحوم شیخ نیز معتقد به همین نظریه مشهور است و لذا می فرماید اقتصار اصلا جایز نیست بلکه تعدّی واجب است.

* با توجه به مقدّمه ای که گذشت مراد شیخ از (فی عدم جواز الاقتصار علی المرجّحات المنصوصه...

الخ) چیست؟

اینستکه:

1 - از مسألۀ جمع عرفی که بگذریم (چونکه چنین جمع ترجیح به دلالت است و چنانکه گذشت جمع دلالی بر همۀ وجوه ترجیح و تخییر مقدّم است، منتهی باید که یک جمع مورد قبول یعنی جمعی باشد که

ص:318

عرف و عقلاء آن را قبول کرده و در محاورات و مکالمات خود از آن استفاده نمایند مثل جمع بین اظهر و ظاهر و یا نص و ظاهر و یا حمل ظاهر بر نص یا اظهر).

2 - و نیز از مسألۀ ترجیح به صفات در مقبوله هم که بگذریم (چونکه ترجیح به صفات که در مقبولۀ حنظله بر همۀ مرجّحات دیگر مقدم شد، در حقیقت مربوطه به تعارض حکمین و قاضیین بود و ربطی به تعارض حدیثین که مورد بحث ما باشد نداشت).

* نوبت می رسد به اینکه مرجّحاتی که از نصوص و اخبار مذکوره استفاده می شوند عبارتند از چهار عامل ذیل:

1 - ترجیح به شهرت و شذوذ، که هم در مقبوله بیان گردید و هم در مرفوعه.

2 - ترجیح به صفات راوی از قبیل اعدلیّت، اوثقیت، اصدقیّت و... که در مرفوعه بیان شد.

3 - ترجیح به موافقت و مخالفت عامه که هم در مقبوله و مرفوعه گفته آمد، هم در سایر اخبار وجود دارد.

4 - ترجیح به موافقت و مخالفت با میل حکام و سلاطین و قضاوت آنها که در مقبوله بیان گردید.

- مضافا بر اینکه در اخبار علاجیّه سخن از موافقت و مخالفت با کتاب و سنت نیز به میان آمد که به نظر شیخ نمی توان آنها را مرجّح صرف نامید بلکه معاضد هستند.

- توضیح ذلک: به اموری مرجّحات گفته می شود که از خود استقلالی نداشته و صرفا مرجّح احد الخبرین بر دیگری هستند.

- و معاضد به امری گفته می شود که علاوۀ بر اینکه موجب مزیّت یک حدیث می شوند، به خودی خود و مستقلا هم دلیل بر حکم هستند و چنانچه معارضی نداشته باشند به آنها عمل می شود چه اخبار علاجیّه آن را بیان بکنند یا نه.

- حال: مسألۀ موافقت و مخالفت با کتاب و سنت از همین قبیل است چرا که موافق کتاب و سنّت معتضد است به یک دلیل قطعی و لذا شکی در وجوب اخذ به آن وجود ندارد.

- و نیز در مسألۀ ترجیح به اصلی از اصول عملیه در جایی که دو حدیث تعارض کرده و احدهما مطابق اصل عملی مثلا برائت است و آن دیگری مخالف آن است، دو قول وجود دارد:

1 - عده ای می گویند: دو دلیل تعارضا و تساقطا و اصل به عنوان مرجع تلقی شده و یرجع الیه.

2 - امّا عدۀ زیادی که مشهور قدما باشند اصل را مرجّح احد الخبرین قرار می دهند.

* منشأ این دو نظریه در چیست؟

- در اینستکه: آیا اصل عملی از امارات ظنیّه است یا از اصول عملیّۀ تعبدیّه؟

1 - مشهور قدماء اصول عملیّه را از امارات ظنیّه دانسته و به مناط افادۀ ظن به حکم واقعی، حجت

ص:319

می دانستند و لذا اصول را هم ردیف امارت دانسته و قائل به ترجیح بودند.

2 - امّا مشهور متأخرین اصل عملی را از اصول عملیّه تعبّدیّه دانسته می گویند که اینها طریق به سوی واقع نیستند تا که با اماره و خبر واحد هم رتبه شده و مرجحیت داشته باشند، خیر، بلکه مرجعیّت دارند.

- پس: بنابراین مبنا نیز موافقت با اصل صرفا مرجح نیست بلکه معاضد است، چرا که در صورت عدم تعارض هم ما به اصل عمل می کردیم، اکنون نیز به اصل عمل می شود یا به عنوان مرجح احدهما یا به عنوان مرجع بعد التساقط.

- بنابراین: آنچه که به عقیدۀ شیخ مرجّح صرف بوده و منصوص نیز بودند، همان چهار عاملی بود که ذکر گردید.

* پس مراد از (و لاجل ما ذکر لم یذکر ثقه الاسلام رحمه اللّه، فی مقام التّرجیح... الخ) چیست؟

- اینستکه: مرحوم ثقه الاسلام کلینی رحمه اللّه در دیباچۀ کتاب شریف کافی فقط سه عامل را از مرجّحات منصوصه برشمرده است:

1 - موافقت با کتاب اللّه، چرا که روایات می گوید: اخبار را به کتاب عرضه کنید. عما وافق کتاب اللّه فخذوه.

2 - مخالفت با عامّه، چرا که روایات می گوید: ما وافق القوم فدعوه فانّ الرشد فی خلافهم.

3 - مشهور و شاذ بودن، که باید حدیث مشهور را گرفت که رجحان دارد. فانّ الجمع علیه لا ریب فیه.

- سپس می فرماید: و لا نعرف من ذلک إلاّ اقلّه، یعنی که ما موارد بسیار کمی را از مرجّحات می شناسیم.

- سپس فرموده است که: و لا نجد شیئا احوط و لا اوسع مرن التّخییر...

* حاصل مطلب در (و لعلّه ترک التّرجیح بالاعدلیّه و الاوثقیّه؛... الخ) چیست؟

- بحث شیخنا می باشد در رابطۀ با سه نکته در کلام مرحوم کلینی که ذیلا بیان می شود:

1 - اینکه چرا مرحوم کلینی در میان مرجّحات منصوصه ترجیح به صفات راوی را ذکر نکرده است، باید به دو تحلیل در این رابطه اشاره نمود:

* در تحلیل اوّل که از خود شیخ است آمده است، علت اینستکه: ترجیح به صفات از قبیل اعدلیّت و اوثقیّت و... از اموری است که در اذهان عقلا مرتکز می باشد (چنانکه جمع مقبول مرکوز است) و بیان اخبار نیز ارشاد به همین مطلب دارد و لذا نیازی به بیان ندارد.

- الحاصل: شیخ می خواهد بفرماید که این مرجّحات از مرجّحات منصوصۀ تعبّدیّه نیست که امرش مولوی باشد بلکه ارشادی است.

ص:320

* در تحلیل دوّم که مربوط به برخی از اخباریین است آمده است که: علت نیاوردن ترجیح به صفات اینستکه: به تصریح خود کلینی در دیباچۀ کتاب، کلیۀ روایات کافی صحیحه و معتبره بوده و راویان آن از عدول می باشند و لذا از حیث صفات راوی ترجیحی ندارند تا که نیازی به ذکر این مرجح باشد.

2 - اینکه مراد مرحوم کلینی از (لا نعلم من ذلک إلاّ اقلّه) چیست و اشارۀ به چه مطلبی دارد؟ و لذا می فرماید:

- مراد ایشان اینستکه: در خبرین متعارضین، فی المثل باید موافق عامّه را طرح و مخالف آنها را اخذ نمود.

- مراد از موافقت و مخالفت عامه هم عبارتست از موافقت و مخالفت حین الصدور، و لذا می فرماید ما علم غیب که نداریم تا بدانیم که احادیث صادره از ائمه علیهم السّلام در حین صدور با فتاوای عامۀ آن عصر موافق بوده است یا مخالف، بلکه به مقدار اندکی از آن علم داریم.

- فی المثل: تاریخ صدور حدیث را ثبت و ضبط کرده اند به اینکه این حدیث در فلان تاریخ از امام علیه السّلام صادر شده است و فقهاء عامّه هم در آن زمان، فلانی و فلانی بوده اند.

- بعد از آن وقتی ما به مقایسۀ مطلب می پردازیم متوجه می شویم که کدام موافق است و کدام مخالف، لکن این بسیار نادر است.

- یا فی المثل: گفته شد هر کدام از خبرین متعارضین که مجمع علیه بین الاصحاب است، آن را اخذ کنید و شاذ و نادر را طرح کنید.

- در اینجا نیز ملاک، شهرت و شذوذ عصر صدور است و لکن ما از کجا بدانیم که فلان حدیث در آن زمان مشهور بوده است و فلان حدیث شاذ؟

- این مطلب ممکن نیست چرا که همۀ اصول اربعمأه در اختیار ما نمی باشد تا که اجماعی بودن و یا شاذ بودن را بدست آوریم و لذا: لا نعرف من ذلک إلاّ اقلّه.

* پس مراد شیخ از (و التّحویل علی الظّنّ بذلک عار عن الدلیل...) چیست؟

- پاسخ به یک اشکال مقدر است که تقدیرش چنین است:

- ما با یک سلسله ظنون و قرائن ظنیّه می توانیم بفهمیم که در آن عصر و زمان، صدور مخالف عامّه بوده است یا موافق و یا مشهور بوده است یا شاذ؟

- فی المثل: امروز که می بینیم فلان حدیث با مشهور عامه مخالف است حدس ظنّی بزنیم که پس در عصر صدور نیز اینچنین بوده است.

- و یا فی المثل: امروز می بینیم که فلان حدیث را همۀ کتب معتبره نقل می کنند می توانیم حدس ظنّی بزنیم که در عصر صدور هم چنین بوده است و...

ص:321

- و لذا شیخ می فرماید: سلمنا که این ظن هم برای شما حاصل بشود، از شما می پرسیم که دلیلتان بر حجیّت این ظن چیست؟

* حاصل مطلب در (و قوله: لا نجد شیئا احوط و لا اوسع... الخ) چیست؟

- بیان سوّمین نکته است مبنی بر اینکه: مراد مرحوم کلینی از اینکه فرمود: التخییر اوسع و احوط چیست؟

1 - اوسع بودن تخییر که واضح و روشن است چرا که تخییر یعنی مخیر کردن که این توسعه دادنی در حق مکلف است، برخلاف تعیین که تضییق و ایجاد مضیقه است.

2 - و امّا احوط بودن تخییر، با اینکه وقتی پای مرجّحات مذکور در بین نباشد احوط اینستکه: بگوئیم التوقف فی الفتوی و الاحتیاط فی العمل، اعم از اینکه مقتضی جمع بینهما بشود مثل ظهر و جمعه، یا نشود.

- مع ذلک مرحوم کلینی رحمه اللّه فرموده است که: التخییر احوط.

* سرّ مطلب چیست؟

شاید این باشد که نسبت به سایر مرجّحات و امارات ظنیّه ای که موجب قوت و ظن به صدور و مضمون و... می شوند نصّی وارد نشده است و مرجحیت آنها را ثابت نکرده است.

- امّا نسبت به تخییر نص وارد شده است و به قول مطلق گفته است که این دوتا و یا سه تا مرجح که نبود، شما مخیر هستید، چه مرجح دیگری باشد یا نباشد، دلیل خاصّی هم بر تقیید این اطلاقات وارد نشده است و لذا امر دائر می شود بین التخییر و بین الاخذ به مرجّحات غیر منصوصه.

- لا ریب در اینکه عمل به اطلاقات تخییر، از این جهت که عمل به نصوص است احوط است و عمل به سایر مرجّحات از این زاویه خلاف احتیاط است، چرا که گام را فراتر از نصوص گذاشتن است.

- این است که تخییر را احوط و ترجیح را غیر احوط کرده است.

* پس غرض از (و لذا طعن غیر واحد من الاخباریین علی رؤساء المذهب... الخ) چیست؟

- اینستکه: روی اصل مزبور مراجعه به سایر مرجّحات برخلاف اطلاقات تخییر و تقیید بدون دلیل به حساب می آید، و بسیاری از اخباریها بر اصولیین و بزرگان فقه شیعه از جمله محقّق و علاّمه و... خورده گرفته اند که شما نیز مثل عامه، در مقام ترجیح به اموری اکتفاء می کنید که خبری و اثری از آنها در اخبار و نصوص وجود ندارد و این درست نیست بلکه باید که به مرجّحات منصوصه قناعت کرده و سپس به سراغ تخییر بروید و جای سایر مرجّحات نیست.

ص:322

متن [رأی الشیخ:]

أقول: قد عرفت أنّ الاصل - بعد ورود التکلیف الشّرعیّ بالعمل بأحد المتعارضین - هو العمل بما یحتمل أن یکون مرجّحا فی نظر الشّارع؛ لأنّ جواز العمل بالمرجوح مشکوک حینئذ.

نعم، لو کان المرجع بعد التکافؤ هو التوقّف و الاحتیاط، کان الاصل عدم التّرجیح إلاّ بما علم کونه مرجّحا. لکن عرفت أنّ المختار مع التکافؤ هو التّخییر، فالاصل هو العمل بالراجح.

إلاّ أن یقال: إنّ إطلاقات التخییر حاکمه علی هذا الأصل، فلا بدّ للمتعدّی من المرجّحات الخاصّه المنصوصه من أحد أمرین: إمّا أن یستنبط من النّصوص - و لو بمعونه الفتاوی - وجوب العمل بکلّ مزیّه توجب أقربیّه ذیها إلی الواقع، و إمّا أن یستظهر من إطلاقات التّخییر الاختصاص بصوره التکافؤ من جمیع الوجوه.

ترجمه

مقتضای روایات از نظر خود شیخ انصاری رحمه اللّه
اشاره

- ما می گوئیم: دانستی که اصل (اشتغال) پس از ورود تکلیف شرعی به عمل به یکی از دو خبر متعارض، (مقتضی) عمل به امری است (مثل مرجّحات احتمالیه) که احتمال دارد که از نظر شارع مرجح باشد. چرا؟

- زیرا که جواز عمل به مرجوح (با بودن اعدل، با بودن اضبط و...) مشکوک است.

- بله (تخییر شما جناب کلینی در یک فرض درست است و آن) در صورتی است که مرجع (یعنی اصل اوّلی) پس از تکافؤ (و تساوی) خبرین، توقّف و احتیاط باشد، در آن صورت، در این اصل ثانوی (یا اصاله الاشتغال) هم، اصل عدم ترجیح است، جز اینکه مرجّح (باید) از مرجّحات معلومه (یعنی منصوصه) باشد.

- لکن دانستی که مختار ما در صورت تکافؤ خبرین (در آن اصل اوّلی)، همان تخییر است، پس اصل ثانوی در اینجا همان عمل کردن به راجح است.

- مگر اینکه گفته شود که: اطلاقات تخییر (یعنی بایّهما عملت کان ثوابا) حاکم (و به تعبیر صحیح وارد) بر این اصل است.

- پس: (حال که بناست به راجح عمل کنیم)، تعدّی کنندۀ از مرجّحات منصوصه، ناگزیر از رعایت یکی از دو امر ذیل است:

1 - یا اینکه وجوب عمل به هر مزیتی (مثل اضبطیّت راوی و...) که موجب اقربیّت ذی المزیّه به واقع می شود، از نصوص استفاده شود، ولو به کمک فتوی.

ص:323

2 - یا اینکه از اطلاقات تخییر، استظهار یا استفاده شود که: (بایّهما عملت کان ثوابا) اختصاص دارد به خبرهایی که از تمام جهات مساوی اند.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (قال المحدث البحرانی رحمه اللّه... الخ) چیست؟

- اینستکه مرحوم محدث بحرانی نیز در مقدمات کتاب حدائق فرموده است:

- علماء اصول و حضرات مجتهدین در باب مرجحات یک سلسله اموری را می آورند که فاقد ارزش است، فی المثل می گویند که حدیث حاضر، بر مبیح و حدیث ناقل بر مقرر، مقدّم است، چرا که حاضر و ناقل مؤسس است و لکن مبیح و مقرّر، مؤکّد است و اصل در کلام تأسیس است و هکذا.

- امّا ما به این امور ظنیّه و استحسانیّه اعتنا نمی کنیم بلکه به آنچه در نصوص و اخبار معتبره از ائمه اهل بیت علیهم السّلام وارد شده است اکتفاء می کنیم. و چنانچه آن مرجّحات نبود به دستور خود ائمه علیهم السّلام تخییر را برمی گزینیم.

* پس مراد شیخ از (اقول: قد عرفت أنّ الاصل... الخ) چیست؟

- اینستکه پس از نقل نظریۀ اخباریین که اکتفای به مرجّحات منصوصه بود به بیان رأی مبارک خود پرداخته می فرماید:

* دانستیم که مقتضای اصل اوّلی و قاعدۀ اوّلیّه در متعارضین، بر مبنای طریقیّت عبارتست از توقّف و رجوع به اصل عملی.

* و لکن مقتضای اصل ثانوی و مستفاد از اخبار این شد که توقّف جایز نیست و با این همه وفور نعمت نباید که توقّف کرد بلکه باید که از احد المتعارضین استفاده نمود.

- حال باید دید که مقتضای اصل ثانوی و روایات علاجیّه در این مسأله چیست؟

- به عقیدۀ ما که شیخ هستیم، مقتضای روایات در قدم اول عبارتست از ترجیح، یعنی که باید مرجّحات را پیدا کرده و بواسطۀ آنها احد الخبرین را بر دیگری ترجیح داد.

- و امّا در قدم دوّم در صورتیکه دستمان از مرجّحات کوتاه شد، عبارتست از تخییر، یعنی که باز هم باید که به احدهما اخذ نمود و لکن در اخذ به هر یک اختیار با خود مجتهد است و جای توقّف و تعطیل عمل نمی باشد.

- براساس این مبنا، حق اینستکه: اکتفاء به مرجّحات منصوصه جایز نیست بلکه عمل به هر مزیّتی که عقلا و عرفا مزیّت است و موجب قوّت ظنّ به صدق و صدور می شود و ما احتمال می دهیم که شارع مقدّس آن را مرجّح قرار داده باشد، از باب احتیاط عقلی، لازم و واجب است. چرا؟

ص:324

- زیرا که ذو المزیّه عقلا و عرفا راجح است و فاقد مزیّت از این جهت مرجوح است، و لذا اوّلی یعنی ذی المزیّه مسلّما جایز العمل است چه از باب تخییر و یا تعیین و لکن دوّمی یعنی فاقد المزیّه مشکوک الجواز است و در دوران امر طریق الی الواقع بین تعیین و تخییر، جانب تعیین مقدّم است.

- پس: باز هم ذی المزیّه را باید گرفت.

* مراد از (نعم، لو کان المرجّح بعد التّکافوء هو التّوقّف و الاحتیاط... الخ) چیست؟

- اینستکه: برخی معتقدند که مقتضای قاعدۀ ثانویه و اخبار علاجیّه در قدم اوّل عبارتست از ترجیح، و در قدم دوّم توقّف در فتوی و احتیاط در عمل است.

- بر اساس این مبنا، البته جای تعدّی به سایر مرجّحات نیست، چونکه قاعدۀ اصلیه توقّف و احتیاط است و ترجیح خلاف قاعده است، و در اموری که خلاف اصل باشند باید که به قدر متیقّن اکتفاء نمود و قدر متیقّن هم ترجیح به مرجّحات منصوصه است و لا غیر و در مازاد آن باید که به قاعده مراجعه کرد.

- در نتیجه: این مبنا، عکس مبنای ما را که شیخ هستیم نتیجه می دهد.

* لکن ما این مبنا را قبول نداریم که اگر ترجیح نبود التّوقّف و الاحتیاط خیر، ما می گوئیم: التّرجیح ثم التّخییر.

- براساس این مبنا، از باب احتیاط باید که ذی المزیّه را گرفت و لو غیر منصوصه باشد. و چنانچه گذشت، مبنای توقّف و احتیاط را به زمان حضور امام علیه السّلام حمل نمودیم.

نکته: آنچه تا به حال گفته آمد بر این مبنا بود که اخبار تخییر مجمل باشند بدین معنا که فی الجمله به ما دستور تخییر داده اند.

- امّا در اینکه آیا مطلقا مخیر هستیم یا پس از فقدان مرجّحات؟ یا اینکه آیا پس از فقدان خصوص مرجّحات منصوصه مخیّر هستیم یا که پس از فقدان هرگونه مرجّحی اعم از منصوصه و غیر منصوصه؟ از این جهات مجمل هستند و لذا باید که به قدر متیقن اکتفاء کرد، و قدر متیقّن از تخییر هم به حکم عقل مواردی است که هیچ رجحانی در بین نباشد و إلاّ مع وجود المزیّه و لو غیر منصوصه باشد، نوبت به تخییر نمی رسد.

* پس مراد شیخ از (إلاّ أن یقال: انّ اطلاقات التخییر حاکمه علی هذا الاصل

اینستکه: اگر کسی معتقد باشد که اخیار تخییر در مقام بیان بوده و لذا مجمل نیستند بلکه اطلاق داشته و به قول مطلق می گویند: حکم متعارضین تخییر است آنگاه به دلیل خاص که خود اخبار علاجیّه باشد خرج ما خرج که همان مرجّحات منصوصه باشد و بقی ما بقی.

- از منصوصات که گذشتیم چه مرجّحی در کار نباشد و متعارضین از تمام جهات متعادلین باشند، و چه اینکه از جهات عقلی و به سبب وجود مرجّحات غیر منصوصه ترجیح باشد و لکن دلیلی بر ترجیح به

ص:325

آنها نباشد و ما شک بکنیم، از اصاله الاطلاق اخبار تخییر استفاده کرده و حکم به عدم ترجیح می کنیم.

الحاصل: به این نتیجه رسیدیم که: اگر اخبار تخییر مجمل باشند، حمل بر قدر متیقّن می شود و تعدّی جایز است لکن اگر مطلق باشند، خیر جایز نیست.

* پس غرض از (فلا بدّ للمتعدّی... الخ) چیست؟

پاسخ به یک سؤال مقدر است مبنی بر اینکه کدامیک از دو قول اخیر حق است و چه باید کرد؟

- و لذا شیخ می فرماید: اگر ما بخواهیم تعدّی از مرجّحات منصوصه را ثابت کنیم إلاّ و لا بدّ باید که به یکی از دو طریق ذیل حرکت کنیم:

1 - یا باید از خود نصوص و اخبار علاجیّه حتی اگر شده به کمک فتاوای فقهاء استفاده کنیم که اکتفا به مرجّحات منصوصه لازم بلکه جایز نیست، چونکه خود اخبار این معیار کلی را به دست می دهد که شما باید با هر مزیّتی که در احد الخبرین پیدا می شود و سبب رجحان و اقربیّت آن به سوی واقع می شود ترجیح دهید.

- بر این اساس ما به راحتی از مرجّحات منصوصه تعدّی می کنیم.

2 - یا که باید ثابت کنیم که اخبار تخییر نه مطلق بوده و نه مجمل، بلکه موضوعا منحصر و مقیّداند به فرض تکافؤ متعارضین از تمام جهات نه فرض رجحان از یکی از جهات.

ص:326

متن و الحقّ: أنّ تدقیق النظر فی أخبار التّرجیح یقتضی التزام الأوّل، کما أنّ التأمّل الصادق فی أخبار التخییر یقتضی التزام الثّانی؛ و لذا ذهب جمهور المجتهدین إلی عدم الاقتصار علی المرجّحات الخاصّه،(1) بل ادّعی بعضهم ظهور الاجماع و عدم ظهور الخلاف علی وجوب العمل بالرّاجح من الدلیلین، بعد أن حکی الاجماع علیه عن جماعه.

و کیف کان، فما یمکن استفاده هذا المطلب منه فقرات من الروایات:

منها: التّرجیح بالأصدقیّه فی المقبوله و بالأوثقیّه فی المرفوعه؛ فإنّ اعتبار هاتین الصّفتین لیس إلاّ لترجیح الأقرب إلی مطابقه الواقع - فی نظر النّاظر فی المتعارضین - من حیث إنّه أقرب، من غیر مدخلیّه خصوصیّه سبب، و لیستا کالأعدلیّه و الأفقهیّه تحتملان اعتبار الأقربیّه الحاصله من السّبب الخاصّ.

ترجمه

عدم اکتفاء به مرجّحات منصوصه:

- حق اینستکه: دقت نظر در اخبار ترجیح، اقتضاء می کند التزام به راه اوّل را (یعنی که جواز تعدّی از خود روایات استفاده می شود)، چنانکه تأمّل صحیح در اخبار تخییر، اقتضاء می کند التزام به راه دوّم را (که اخبار تخییر می گوید: تخییر در میان متعارضین زمانی است که متعارضین از هر جهت مساوی باشند).

- و لذا جمهور مجتهدین، قائل به عدم اکتفاء بر مرجّحات منصوصه شده اند، بلکه بعضی از آنان (یعنی علاّمه) پس از آنکه از جماعتی نقل اجماع بر این مطلب کرده اند، ادّعای اجماع محصل و عدم ظهور خلاف بر وجوب عمل به راجح در یکی از دو دلیل متعارض هم کرده اند.

- به هرحال (این اجماع باشد یا نه)، آن چیزی که استفادۀ این مطلب (تعدّی از مرجّحات منصوصه به غیر منصوصه) از آن ممکن است، فقرات و فرازهایی از روایات است: از جملۀ این فقرات (که ما از آن استفاده می کنیم که رعایت هر مزیّت احتمالی لازم است)، ترجیح به اصدقیّت در مقبوله و ترجیح به اوثقیّت در مرفوعه است. چرا؟ زیرا اعتبار این دو صفت (که اصدقیّت و اضبطیّت راوی باشد) در متعارضین از نظر مجتهد، ما را بهتر به واقع می رساند (این بدان معناست که طریقیّت داشته و دارای مناط است)، از چه جهت؟ از جهت اینکه نزدیک کنندۀ به واقع است، بدون اینکه خصوصیّت این سبب (مثل اصدق بما هو اصدق) مدخلیّت داشته باشد (یعنی که اصدق بما هو اصدق موضوعیّت ندارد، بلکه طریقیّت دارد). و لذا: اصدقیّت و اوثقیّت (که هر دو غیر تعبدی هستند) مثل اعدلیّت و افقهیّت (که هر دو تعبدی هستند) نیستند، چرا که اعتبار اقربیّت حاصلۀ از سبب خاص در آن دو محتمل است.

ص:327


1- (1) - انظر المعارج: 154-155، و نهایه الوصول (مخطوط): 421، و الفوائد الحائریّه: 207-214 و 221، و الفصول: 442، و القوانین 293:2، و مفاتیح الأصول: 688.

متن و حینئذ، فنقول: إذا کان أحد الرّوایین أضبط من الآخر أو أعرف بنقل الحدیث بالمعنی أو شبه ذلک، فیکون أصدق و أوثق من الرّاوی الاخر، و نتعدّی من صفات الرّاوی المرجّحه إلی صفات الرّوایه الموجبه لأقربیّه صدورها؛ لأنّ أصدقیّه الرّاوی و أوثقیّته لم تعتبر فی الرّاوی إلاّ من حیث حصول صفه الصّدق و الوثاقه فی الرّوایه، فإذا کان أحد الخبرین منقولا باللفظ و الآخر منقولا بالمعنی کان الأوّل أقرب إلی الصّدق و أولی بالوثوق.

و یؤیّد ما ذکرنا: أنّ الرّاوی بعد سماع التّرجیح بمجموع الصّفات لم یسأل عن صوره وجود بعضها و تخالفها فی الرّوایین، و إنّما سأل عن حکم صوره تساوی الرّوایین فی الصّفات المذکوره و غیرها، حتّی قال:

«لا یفضل أحدهما علی صاحبه»، یعنی: بمزیّه من المزایا أصلا، فلو لا فهمه أنّ کلّ واحد من هذه الصّفات و ما یشبهها مزیّه مستقلّه، لم یکن وقع للسؤال عن صوره عدم المزیّه فیهما رأسا، بل ناسبه السوال عن حکم عدم اجتماع الصّفات، فافهم.

ترجمه

تنقیح مناط به برکت دو صفت اصدقیّت و اوثقیت

- حال که ملاک در اصدقیّت و اوثقیّت، رسیدن به واقع است می گوئیم:

- اگر یکی از دو راوی نسبت به دیگری، اضبط باشد یا که اعرف در نقل حدیث به معنا و یا شبه آن (که موافق بودن احد الخبرین با شهرت فتوائی است) باشد، پس او اصدق و اوثق از راوی دیگر است (چرا که ما را بهتر به واقع می رساند)، و لذا ما از این صفات مرجّح برای راوی (یعنی اصدقیّت و...)، تعدّی می کنیم به صفات روایتی که موجب نزدیک شدن به واقع می شود. چرا؟

- زیرا اصدقیّت راوی و اوثقیّت او در راوی اعتبار نشده است مگر از جهت حصول صفت صدق و اطمینان در روایت.

- پس: اگر یکی از دو خبر، منقول به لفظ باشد و دیگری منقول به معنا، خبر اوّل (که منقول به لفظ است) نزدیکتر به صدق و اولای به وثوق و اطمینان است (یعنی که صفت راوی تبدیل می شود به صفت روایت).

مؤیّدی بر اینکه اصدقیّت و... مرجّح طریقی بوده و دارای مناط اند:
اشاره

- و تائید می کند مطلب ما را که گفتیم: اصدقیت و امثال آن دارای مناط اند، اینکه:

- راوی پس از شنیدن ترجیح به مجموعه این صفات (که امام فرمود: خذ باعدلهما و بافقهما و...)، از صورت وجود بعضی از این صفات (در هر یک از دو راوی) و تخالف و تعارض این صفات در دو راوی (به

ص:328

این معنا که یکی از آن دو اعدل و دیگری افقه است) سؤال نکرد، بلکه از حکم صورت تساوی دو راوی در صفات مذکوره سؤال کرد، تا آنجا که گفت: هیچیک از آن دو به مزیّتی از مزایا، نسبت به دیگری فضیلتی ندارد (یعنی که یکسان اند).

- پس: اگر فهم این راوی نبود: که هریک از این صفات و مشابه این صفات مزیّتی مستقل است (و طریقیّت دارد، و مجموع صفات، ملاک ترجیح نیست)، وجهی برای سؤال از صورت عدم مزیّت در آن دو نبود، بلکه سؤال از حکم عدم اجتماع این صفات، مناسب با آن پاسخ امام است.

- پس: بفهم: از اینکه راوی آن سؤالات را نکرده، معلوم می شود که مجموع صفات ملاک ترجیح است.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب در (و الحقّ... الخ) چیست؟

- پاسخ به یک سؤال مقدر است مبنی بر اینکه آیا دوراهی که در متن قبل ذکر گردید قابل اثبات هست یا نه؟

- شیخ می فرماید: حق اینستکه: بله هر دو مطلب قابل اثبات است و لذا می گوئیم:

1 - در رابطۀ با مطلب دوّم حق اینستکه: اگر کسی به درستی در اخبار دقت و تأمل کند ملتزم می شود به اینکه اخبار تخییر مقید به فرض فقدان کلیّۀ مرجّحات است چرا که موضوع آنها انسان متحیّر است که ای انسان متحیّر وظیفۀ تو تخییر است.

- امّا: لا ریب در اینکه با وجود مزیّتی از مزایای شرعیّه، عقلیّه و عرفیّه وجدانا تحیّری در کار نیست تا که جای تخییر باشد.

- پس: مطلب دوّم به همین مقدار قابل اثبات است.

2 - و امّا در رابطۀ با مطلب اوّل، حق اینستکه: آن هم قابل اثبات و التزام است و لذا می گوئیم:

و الحق وجوب العمل بکلّ مزیّه توجب اقربیّه احد الخبرین الی الواقع، و لذا جمهور اصولیین طرفدار تعدی و عدم اکتفاء به مرجّحات منصوصه هستند، چنانکه ادعای نفی خلاف و اجماع نیز بر این مطلب شده است.

- امّا: علاوه بر شهرت و اجماع مذکور، فرازهایی در اخبار علاجیّه آمده است که از خود آنها می توان کلیّت کبرای کلی و تعمیم آن را استفاده کرد و آن تعدّی به هر مزیّتی است که موجب اقربیّت است.

* مراد از (و کیف کان... الخ) چیست؟

اینستکه: مرحوم شیخ برای نمونه به چهار فرازی که قابل استدلال هستند در جهت اثبات مدعای مذکور اشاره می کند که ذیلا و یکی پس از دیگری بیان خواهند شد.

ص:329

* حاصل مطلب در (منها: التّرجیح بالاصدقیّه فی المقبوله... الخ) چیست؟

- در رابطۀ با فراز اوّل از فرازهای مذکور است و لذا می فرماید:

- در مجموعۀ دو روایت مقبوله که از حیث روایت و عمل مشهوره اند مگر در ترجیح به صفات و مرفوعه که در بخش ترجیح به صفات شهرت عملیّه دارد، به چند صفت مشخص برخورد می کنیم که از مرجّحات صدور یک حدیث به حساب می آیند از جمله:

1 - افقهیّت 2 - اعدلیّت 3 - اوثقیّت (در مرفوعه) 4 - اصدقیّت (مقبوله)

* انما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: بلا شک تمامی این صفات در یک امر مشترک هستند و آن اینستکه: هر کدام موجب اقربیّت احد الخبرین الی الواقع و الصدق می شوند، یعنی:

- اگر دو حدیث تعارض کنند درحالی که احدهما دارای یک یا همۀ مرجّحات مذکور باشد، احتمال قوی می دهیم که همان صادر شده باشد، لکن با این تفاوت که در دو صفت از این چهار صفت، یعنی اعدلیّت و افقهیّت احتمال خصوصیّت و سببیّت داده می شود، یعنی احتمال می دهیم که اینها صرفا طریق به سوی اقربیّت الی الواقع باشند، چنانکه احتمال می دهیم که خصوصیت داشته باشند. یعنی چه؟

- یعنی اگر اقربیّت به سوی حق از این راه حاصل بشود، دارای ارزش بوده و سبب رجحان است و نه از راه دیگر ولو مشابه باشد.

- و امّا جهت احتمال خصوصیت در آن دو اینستکه: مبدء اشتقاق آن دو که اعدلیّت و افقهیّت باشد در مواردی خصوصیت دارند.

- فی المثل: در باب شهادت، شهادت طریق است و لکن شاهد باید که عادل باشد و لذا اگر قاضی از راه خبر و شهادت ثقات به نتیجه ای برسد کافی نمی باشد بلکه باید از راه عدول باشد.

- و هکذا در فقاهت که موضوعویّت دارد و تقلید از فقیه جایز است که از راه دیگر باشد.

- حال در ما نحن و فیه نیز شاید که اعدلیّت و افقهیّت خصوصیّت داشته باشند و لکن در دو ویژگی دیگر که اصدقیّت و اوثقیّت باشند هیچ خصوصیتی نمی باشد بلکه این دو طریق محض بوده و هدف اطمینان به صدور و اقربیت الی الواقع است. چرا؟ چونکه:

1 - اصدق از صدق است صدق هم یعنی مطابقت خبر با واقع، و لذا هدف واقع است.

2 - اوثق از وثاقت است، و وثاقت عند العرف صرفا طریق به سوی اطمینان به خبر است.

- در نتیجه ما به برکت این دو صفت، تنقیح مناط کبرای کلی می کنیم و آن اینستکه: هر مزیّتی که موجب اقربیّت یکی از دو حدیث متعارض به سوی واقع باشد، سبب رجحان می باشد.

- وقتی که کبرای کلی از صفات مذکور استفاده شد، برای راوی از این صفات به دیگر صفات راوی که

ص:330

در مناط مذکور مشترک هستند تعدّی کرده می گوئیم:

- اگر دو روایت تعارض کردند که راوی یکی از آن دو ضابط بود و راوی دیگری اضبط، روایت دوّم مقدّم است چونکه موجب اقربیّت الی الواقع است.

- مضافا بر اینکه به صفات راوی نیز اکتفاء نکرده بلکه از صفات راوی به صفات روایت تعدّی کرده و به همین مناط می گوئیم:

- هر روایتی که ذی المزیّه باشد یعنی دارای مزیّتی باشد که موجب اقربیّت آن به سوی واقع شود حکمش همین است.

- پس: بنابراین مبنا، اگر دو حدیث تعارض کنند در حالیکه یکی از آن دو منقول به لفظ، و دیگری منقول به معنا باشد، اوّلی اقرب الی الصّدق و اولای بالوثوق می باشد چونکه احتمال خطا و... ندارد.

- امّا در حدیث دوّم این احتمالات هست و به مراتب قویتر از اوّلی است و لذا جای ترجیح است.

- پس: مناط کلّی بدست آمد و بعد به دیگر صفات راوی بلکه به صفات روایت تعدّی شد.

* مراد شیخ از (و یویّد ما ذکرنا... الخ) چیست؟

- ارائۀ یک شاهد و مؤیّد است بر اثبات مدّعای خود و استنباط کبرای کلّی و آن اینستکه: در روایت مقبوله و هذا مرفوعه، امام علیه السّلام در مقام ترجیح به صفات، تمام صفات را با هم جمع کرده و همه را با هم و یکجا مرجّح قرار داده و با واو عطف به هم عطف کرده است.

- دیگر راوی پس از شنیدن آن سؤال نکرد که یابن رسول الله، اگر برخی از این صفات در یکی از این دو راوی بود و بقیّۀ صفات در هیچکدام از آن دو نبود وظیفه چیست؟

- و یا نپرسید که اگر دوتا از صفات مذکور در راوی این خبر و دو صفت در راوی خبر دیگر بود و دو خبر تعارض کردند، وظیفۀ ما چیست.

- بلکه بطور مستقیم به سراغ تکافؤ رفته و از صورت تساوی راویین در صفات مذکور سؤال نمود که یابن رسول الله اگر هر دو راوی عدل و مرضی بودند و در هیچ امری از امور و صفات مذکور و امثال و مشابه آن برتری نداشتند وظیفۀ ما چیست؟

- به عبارت دیگر: بطور مطلق گفت: یا یفضل واحد منهما علی الاخر، نگفت: فی الصفات المذکور، بلکه مطلق آورد که صفات مذکور و غیر آن را دربر بگیرد.

- به عبارت دیگر: مراد و منظور او این بود که اگر هیچ مزیّتی از مزایا در احدهما نبود وظیفه ما چیست؟

* جناب شیخ مطلب فوق چگونه مؤیّد مدّعای شماست و به تعبیر دیگر وجه التأیید این مطلب چیست؟

ص:331

- اینستکه: اگر سائل از کلام این مطلب را نفهمیده بود که جمع بین همۀ صفات ملاک نیست و به هریک جداجدا ترجیح حاصل می شود، جا داشت که آن دو سؤال بالا را مطرح کند و لکن سائل فهمید که هریک از صفات بطور علیحده مرجّح است و سپس تعمیم را نیز فهمید، یعنی فهمید که مطلب منحصر به صفات مذکوره هم نمی باشد و لذا به سراغ فرض تساوی من جمیع الجهات رفته است، و امام علیه السّلام همه او را تخطئه نکردند بلکه با سکوت و رفتن به سراغ پاسخ سؤال دوّم او، فهم او را تقریر نمودند.

ص:332

متن و منها: تعلیله علیه السّلام الأخذ بالمشهور بقوله: «فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه». توضیح ذلک:

أنّ معنی کون الرّوایه مشهوره کونها معروفه عند الکلّ، لا مقطوع الصحه من جمیع الجهات کما یدلّ علیه فرض السّائل کلیهما مشهورین، و المراد بالشّاذّ ما لا یعرفه إلاّ القلیل، و لا ریب أنّ المشهور بهذا المعنی لیس قطعیّا من جمیع الجهات - قطعیّ المتن و الدّلاله - حتّی یصیر ممّا لا ریب فیه، و إلاّ لم یمکن فرضهما مشهورین، و لا الرّجوع إلی صفات الرّاوی قبل ملاحظه الشّهره، و لا الحکم بالرّجوع مع شهرتهما إلی المرجّحات الاخر، فالمراد بنفی الرّیب نفیه بالإضافه إلی الشّاذّ، و معناه: أنّ الرّیب المحتمل فی الشاذّ غیر محتمل فیه: فیصیر حاصل التّعلیل ترجیح المشهور علی الشّاذّ بأنّ فی الشّاذّ احتمالا لا یوجد فی المشهور، و مقتضی التعدّی عن مورد النّصّ فی العلّه، وجوب التّرجیح بکلّ ما یوجب کون أحد الخبرین أقلّ احتمالا لمخالفه الواقع.

ترجمه

فراز دوّم از فرازهای اخبار علاجیّه که در جهت اثبات کلیّت کبرای کلّی از آن استفاده
اشاره

می شود:)

- و از جملۀ این فقرات، علّت آوردن امام علیه السّلام برای خذ المشهور، به اینکه مجمع علیه (یا همان مشهور) لا ریب فیه است، توضیح ذلک:

- اینکه: معنای مشهور بودن روایت در اینجا، معروف بودن آن عند الکل است، نه مقطوع الصّحه بودن از تمام جهات.

دلیل بر مطلب مذکور اینکه:

- چنانکه فرض سؤال سائل (مبنی بر اینکه) هردو روایت مشهوراند، بر آن دلالت می کند

- و مراد از شاذ، روایتی است که آن را نمی شناسند، مگر تعداد کمی.

- و شکی نیست که مشهور به معنای معروف عند الکل، به معنای قطعی الصّحه از تمام جهات یعنی قطعی المتن و الدلاله نیست، تا که آن خبر مشهور از جمله اخباری باشد که مقطوع الصّحه است، و إلاّ فرض آن دو خبر به عنوان مشهور ممکن نیست (چونکه دو خبر مشهور به معنای مقطوع الصحه با هم تعارض ندارند)

- و نیز (اگر مشهور به معنای مقطوع الصحه باشد)، رجوع به صفات راوی (که ظنی است)، قبل از ملاحظۀ شهرت، ممکن نیست (یعنی امکان نداشت که امام قبل از ترجیح به شهرت که مرجح قطعی است سخن از ترجیح به صفات که از مرجّحات ظنیه هستند به میان آورد).

ص:333

- و نیز (اگر هر دو مشهور یعنی مقطوع الصّحه باشد) حکم (امام) به رجوع به مرجّحات دیگر معنا ندارد.

- پس: مراد از نفی ریب در مجمع علیه (یا مشهور)، نسبت به خبر شاذ است و معنای آن اینستکه:

ریب و (عیبی) که احتمال دارد در شاذ باشد، در مشهور نیست.

- حاصل این تعلیل، ترجیح دادن مشهور بر شاذ می باشد، چرا که در شاذ احتمال (ریبی) هست که آن احتمال در خبر مشهور یافت نمی شود.

- و مقتضای تعدّی از مورد نصّ در علت، وجوب ترجیح است به هر مرجّحی که موجب می شود یکی از دو خبر، احتمال مخالفتش با واقع کمتر باشد.

***

تشریح المسائل

* موضوع بحث در این قسمت چیست؟

- پرداختن به فراز دوّم از فرازهایی است که در اخبار علاجیّه آمده و می توان از آن در جهت اثبات کلیّت کبرای کلی و تعمیم در ما نحن فیه استفاده نمود و لذا شیخ می فرماید:

- یکی از مرجّحات منصوصه، در مرفوعه و در مقبوله عبارت بود از ترجیح به شهرت که امام علیه السّلام فرمودند: خذ بما اشتهر بین اصحابک و اترک الشّاذ النّادر.

- سپس علت آوردند به اینکه: فانّ الجمع علیه لا ریب فیه، و لذا ما می خواهیم از این تعلیل، یک مناط به دست آورده، و یک کبرای کلی استخراج کنیم به اینکه

- معیار ترجیح به هر مزیّتی است که موجب اقربیت الی الواقع شود.

اوّلا: مراد از مجمع علیه بالاتفاق، مشهور است و نه اجماع مصطلح.

ثانیا: شهرت دارای سه شعبه است:

1 - شهرت روائی 2 - شهرت عملی 3 - شهرت فتوائی

توضیح ذلک اینکه:

* شهرت روائی عبارتست از اینکه: روایت و نقل یک حدیث در میان محدثین و ارباب الحدیث، مشهور و معروف است و مثل مقبوله ابن حنظله همگان آن را نوشته اند، گرچه همه به آن عمل نکرده باشند.

* شهرت عملی عبارتست از اینکه: یک حدیثی از حیث نقل بسیار شاذ است و لکن از حیث عمل، مشهور فقهاء به آن عمل کرده و بر طبق آن فتوی داده اند مثل مرفوعه زراره.

* و امّا شهرت فتوائی عبارتست از اینکه: فتوای بر حکمی از احکام، مشهور است اعم از اینکه اصلا

ص:334

روایتی مطابق با آن نباشد و یا که باشد و لکن مدرک و مستند فتوای مشهور آن روایت نباشد.

- پس: نفس فتوی شهرت دارد.

* با توجّه به مطلب فوق مراد از شهرت و شذوذ در اخبار علاجیّه چیست؟

- شهرت و شذوذ روائی است و نه عملی.

* انما الکلام در اینجا در چیست؟

- در اینستکه: منظور ائمه علیهم السّلام اینستکه: باید بر طبق حدیثی که مشهور و معروف است و همه آن را می شناسند و آن را نقل کرده اند، عمل شود و آن را مقدم بدارند.

* دلیل اینکه شهرت عملی مراد نیست چیست؟

- اینستکه: راوی در فراز بعدی چنین فرض کرده است که: یابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله اگر هر دو حدیث مشهور بود چه باید کرد؟

- روشن است که مراد نمی تواند شهرت عملی باشد، چرا که در آن واحد نمی شود که مشهور هم به شهرت عملی فتوی دهند و هم به آنکه معارض با آن است بلکه إلاّ و لا بدّ وقتی یک طرف شهرت عملی داشته باشد، طرف دیگر شذوذ عملی خواهد داشت.

- و امّا شهرت روائی هم بلا مانع است و هر دو طرف می توانند که دارای چنین شهرت باشند در عین حال که معارض هم هستند.

- این بود معنای مشهور و مجمع علیها.

* مراد از (لا ریب فیه...) چیست؟

ظاهر اطلاق تعبیر اینستکه: لا ریب فیه من جمیع الجهات یعنی که قطعی الصّحه بوده و از هر جهت شک بردار نیست، چه از جهت متن و چه از جهت دلالت و چه از جهت صدور.

* آیا همین ظاهر مراد است؟

- به چند دلیل خیر، از جمله:

1 - اینکه اگر مشهور، لا ریب فیه به این معنا بود که ذکر شد، حتما شاذ، فیه ریب نبود، بلکه لا ریب فی بطلانه بود.

- روشن است که لا ریب فی صحته با لا ریب فی بطلانه تعارض نمی کنند پس چگونه می شود که در کلام امام فرض شود؟

2 - اینکه راوی فرض نمود که اگر هر دو مشهور و مجمع علیه بودند چه کنیم؟ باز ممکن نیست که مراد این باشد که اگر هر دو متعارض مما لا ریب فی صحته بود چه کنیم؟ چرا؟

زیرا که این جمع بین متنافیین و قطع به متناقضین است، پس اطلاق کلام مراد نمی باشد.

ص:335

3 - اینکه اگر مراد از لا ریب فیه لا ریب فی صحته و فی قطعیّته بوده امکان نداشت که بر طبق مقبوله، قبل از ترجیح به شهرت، سخن از ترجیح به صفات به میان آید. چرا؟

- چونکه با وجود مرجّح قطعی، جای مرجّح ظنّی نیست.

- نکته: برطبق بیان خود جناب شیخ، ترجیح به صفات مربوط به حکمین شد، نه خبرین متعارضین.

4 - اینکه اگر مراد از لا ریب فیه این بود که مشهور لا ریب فی صحته است دیگر معقول نبود که راوی از سایر مرجّحات ظنیّه سؤال کند، و امام علیه السّلام هم او را تقریر کرده و جواب داده باشند، بلکه حتما ترجیح به شهرت کار را یکسره می کرد.

- الحاصل: تمام آنچه گفته شد، شاهد بر اینستکه: مراد از لا ریب فیه، لا ریب فی صحته من جمیع الجهات نیست بلکه مراد از لا ریب فیه، نسبی است.

- یعنی چه؟

- یعنی حدیث مشهور، بالنّسبه به حدیث شاذ، لا ریب فیه است، یعنی که اطمینان بیشتری می آورد.

- امّا حدیث شاذ و لو فی نفسه جامع شرائط حجیّت است و لکن در مقایسه با حدیث مشهور، فیه ریب است.

* با توجّه به تفاصیل فوق، حاصل و خلاصۀ تعلیل مذکور چیست؟

- علّت برتری و رجحان مشهور بر شاذ اینستکه:

- در خبر شاذ احتمالی وجود دارد که در مشهور وجود ندارد و آن احتمال اینستکه: فیه ریب، و لذا با وجود مشهور دیگر شاذ چنگی به دل نمی زند، چرا که مشهور اقرب الی الواقع است و باید که مشهور را گرفت.

- با روشن شدن معنای تعلیل می گوئیم: العلّه المنصوصه، نعمّم، یعنی که علت موجب تعمیم حکم است و آن اینستکه: ترجیح، به هر مزیّتی که موجب این بشود که احد الخبرین اقرب الی الواقع و اقلّ احتمالا از حیث مخالفت با واقع باشد واجب است.

- پس: بوسیلۀ شهرت عملیّه نیز می توان ترجیح داد، و هکذا بوسیلۀ شهرت فتوائیّه.

ص:336

متن و منها: تعلیلهم علیهم السّلام لتقدیم الخبر المخالف للعامّه ب: «أنّ الحقّ و الرّشد فی خلافهم»، و «أنّ ما وافقهم فیه التّقیّه»؛ فإنّ هذه کلّها قضایا غالبیّه لا دائمیّه، فیدلّ - بحکم التّعلیل - علی وجوب ترجیح کلّ ما کان معه أماره الحقّ و الرّشد، و ترک ما فیه مظنّه خلاف الحقّ و الصّواب.

بل الإنصاف: أنّ مقتضی هذا التّعلیل مسابقه وجوب التّرجیح بما هو أبعد عن الباطل من الآخر، و إنّ لم یکن علیه أماره المطابقه، کما یدلّ علیه قوله علیه السّلام: «ما جائکم عنّا من حدیثین مختلفین، فقسهما علی کتاب الله و أحادیثنا، فإن أشبهها فهو حقّ، و إن لم یشبهها فهو باطل»(1) ؛ فإنّه لا توجیه لهاتین القضیّتین إلاّ ما ذکرنا: من إراده الأبعدیّه عن الباطل و الأقربیّه إلیه.

و منها: قوله علیهم السّلام «دع ما یریبک إلی ما لا یریبک»(2) دلّ علی أنّه إذا دار الأمر بین أمرین فی أحدهما ریب لیس فی الآخر ذلک الرّیب یجب الأخذ به، و لیس المراد نفی مطلق الرّیب، کما لا یخفی.

و حینئذ فاذا فرض أحد المتعارضین منقولا باللفظ و الاخر بالمعنی وجب الأخذ بالأوّل؛ لأنّ احتمال الخطأ فی النّقل بالمعنی منفیّ فیه. و کذا إذا کان أحدهما أعلی سندا لقلّه الوسائط. إلی غیر ذلک من المرجّحات النّافیه للاحتمال الغیر، المنفیّ فی طرف المرجوح.

ترجمه

فراز سوّم از فرازهای چهارگانۀ مورد بحث:

- و از جملۀ این فقرات، علت آوردن ائمه علیهم السّلام برای مقدّم داشتن خبر مخالف با عامّه به اینستکه:

حق و رشد در مخالفت با آنهاست، و آنچه موافق با عامّه است از روی تقیّه است، لکن تمام این قضایا، غالبیّه اند و نه دائمیّه.

- پس: این خبر، به حکم تعلیلی (که در آن هست) دلالت می کند:

1 - بر وجوب ترجیح هر خبری که غالبا امارۀ رشد و حق در آن است.

2 - و بر وجوب ترک هر خبری که ظنّ برخلاف حق و ثواب در آن است.

- بلکه انصاف اینستکه: مقتضای این تعلیل، همچون تعلیل قبل، وجوب ترجیح است به خبری (مثل منقول به لفظ) که دورتر از باطل است، از خبر دیگر (مثل منقول به معنا)، گرچه امارۀ مطابق با حق در آن نباشد.

- چنانکه دلالت می کند بر این مطلب (مذکور) این سخن امام علیه السّلام که فرمود:

ص:337


1- (1) - الوسائل 89:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 48.
2- (2) - الوسائل 122:18، الباب 12 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 38.

- اگر دو حدیث متعارض از ما به شما رسید، آن دو را به کتاب خدا و احادیث قطعیّۀ ما عرضه بدارید.

- پس: اگر مطابق با کتاب خدا و احادیث قطعیّۀ ما بود، حقّ است (یعنی که آن را اخذ و بدان عمل کنید.)، و در صورتیکه مطابق با آنها نبود، باطل است (یعنی که کنارش بگذارید)، چرا؟

- زیرا برای این دو قضیّۀ (شرطیّه) توجیهی وجود ندارد الاّ آنچه که ما از ارادۀ ابعدیّت از باطل و اقربیّت به آن ذکر کردیم.

فراز چهارم از فرازهای چهارگانۀ مورد بحث:
اشاره

- و از جمله این فقرات اینستکه: این سخن امام علیه السّلام که فرمود: رها کن خبری (مثل منقول به معنا) را که دارای ریب است، در برابر خبری (مثل منقول به لفظ) که فاقد ریب است (و تو را به شک نمی اندازد)، دلالت دارد بر اینکه:

- اگر امر دائر شود بین دو خبری که در احدهما (یعنی آنی که نقل به معناست) ریبی است، که آن ریب در خبر دیگر (که منقول به لفظ است) وجود ندارد، اخذ به آن لا ریب واجب است.

- این در حالی است که مراد، نفی مطلق ریب نیست (بلکه مراد نفی الرّیب اضافی است)

- حالا که مراد مطلق الرّیب نیست بلکه مراد نفی الرّیب اضافی است، اگر فرض بر این باشد که یکی از دو خبر متعارض، منقول به لفظ باشد و دیگری منقول به معنا، اخذ به اوّلی (یعنی خبر منقول به لفظ) واجب است. چرا؟

- زیرا احتمال خطایی که در نقل به معناست، در منقول به لفظ وجود ندارد.

- و هکذا: اگر یکی از دو خبر متعارض، به دلیل کمی واسطه اش تا امام معصوم علیهم السّلام عالی السّند باشد، (اخذ به آن) واجب است، الی غیر ذلک از مرجّحاتی که نفی می کند احتمال خطایی را که آن احتمال خطاء در آن طرف مرجوح نیز وجود دارد.

***

تشریح المسائل

* موضوع بحث در (و منها: تعلیله علیه السّلام... الخ) چیست؟

- بیان فراز سوّم از فرازهای چهارگانۀ مورد بحث است که در اخبار علاجیّه آمده است و لذا می فرماید:

- در بسیاری از احادیث علاجیّه، ائمه علیهم السّلام امر فرموده اند به اینکه: مخالف عامّه را اخذ کنید و موافق با آنها را رها کنید و در برخی از آنها فلسفه و علّت این کار هم ذکر شده است که: فانّ الحقّ او الرّشد فی خلافهم و اینکه ما وافقهم ففیه التّقیّه و...

* کیفیّت استدلال در اینجا چگونه است؟

ص:338

* ظاهر این تعلیلها اینستکه: اینها موجبۀ کلیّه و به اصطلاح شیخ قضیّۀ دائمه هستند، یعنی که دائما حقّ و رشد در خلاف عامّه است و در جانب موافق همیشه تقیّه است.

- امّا بلا شک این ظاهر مراد نمی باشد چرا که مستلزم کذب است، چرا که اینچنین نیست که تمامی احکام و فتاوای عامّه باطل و برخلاف حق باشد، بلکه بسیاری از احکام آنها چنین است.

- پس: به حکم عقل و برای خروج کلام معصوم از لغویّت یا کذب باید که ظاهر این تعلیل را توجیه کرده و سپس برخلاف ظاهر حمل کنیم و آن اینستکه: بگوئیم:

* قضیّه، قضیّۀ غالبیّه است و نه دائمیّه، یعنی که در بیشتر موارد فتاوای آنها باطل است و حقّ و رشد در خلاف آن است و لذا:

- در این مورد بخصوص نیز که به متعارضین رسیدیم، در حدیث موافق این احتمال قوی بوده و در مخالف این احتمال وجود ندارد یا اگر هم باشد بسیار ضعیف است، و الظّنّ یلحق الشیء بالاعمّ الاغلب.

- در نتیجه: مخالفت و موافقت عامّه اماره ای از امارات ترجیح است و لذا به مناط اینکه موافق اقرب الی الباطل و ابعد عن الحق و مخالف بالعکس است، به مخالف اخذ می شود.

- و این یک کبرای کلّی است که هر حدیثی که اقرب الی الحقّ بود از هر راهی که باشد ولو از راه موافقت با فتوای مشهور و... باید که بدان اخذ نمود، چه مخالف عامّه و چه از مرجحات غیر منصوصه باشد.

* حاصل مطلب در (بل الانصاف: انّ مقتضی هذا التّعلیل... الخ) چیست؟

- اینستکه: در فراز دوّم که فرمود: فانّ المجمع علیه لا ریب و الشّاذ فیه ریب مراد این بود که مشهور نسبت به شاذ، ابعد از باطل است و معیار هم همین ابعدیّت از باطل است و لو اقرب الی الحق هم نباشد.

- حال در اینجا می فرماید انصاف اینستکه: در فراز سوّم نیز مطلب از همین قرار است یعنی که نسبت به مخالف عامّه نمی توان گفت که همیشه و همه جا و یا غالبا اقرب الی الحقّ است، بلکه حداکثر می توان گفت که ابعد از باطل است. البته در بعض موارد، ابعدیت از باطل با اقربیّت به حق، نسبت به هم ملازمه دارند و آن در موردی است که مسأله میان عامّه و خاصه ذات القولین باشد.

و در بعض موارد ابعدیت از باطل با اقربیت به حق ملازمه ندارند و آن در موردی است که مسأله عند الخاصه ذات الاقوال باشد و لکن در همه اینها ابعدیّت از باطل وجود دارد و لذا بواسطۀ آن ترجیح حاصل می شود.

* حاصل مطلب در (و منها: قوله علیه السّلام: دع ما یربیک الی ما لا یربیک،... الخ) چیست؟

بیان فراز چهارم از فرازهای چهارگانۀ مورد استدلال شیخ است در اثبات مدّعای خودش یعنی کلیّت کبرای کلّی و تعمیم آن در ما نحن فیه، و لذا می فرماید:

ص:339

- در برخی از احادیث باب اصاله الاحتیاط می خوانیم که: دع ما یربیک الی ما لا یربیک.

- از این حدیث استفاده می شود که: اذا دار الامر بین دو خبر یا دو چیز دیگر که یکی از آن دو فیه ریب و دیگری لا ریب فیه می باشد، بطور کلی باید که لا ریب فیه را گرفت.

- حال به حکم این کبرای کلّی که با ماء موصوله آمده و مفید عموم است، اگر دو حدیث تعارض کنند که یکی از آن دو منقول به لفظ و دیگری منقول به معناست، باید که منقول به لفظ را گرفت چونکه ما لا یربیک.

- و اگر دو حدیث با هم تعارض کنند درحالی که احدهما عالی السّند یا اعلی سندا است و دیگری اینگونه نیست باید که آن عالی السّند و به تعبیر دیگر قلیل الواسطه را گرفت چونکه ممّا لا ریب فیه است.

الحاصل: تعدّی می کنیم به کلیّۀ مرجّحاتی که در طرف راجح، آن احتمال خلافی که در طرف مرجوح وجود دارد نیست و به حکم دع ما یربیک الی ما لا یربیک فدع المرسل الی المسند و العادل علی الاعدل و...

تلخیص المطالب

* جناب شیخ در مقام اوّل اثبات شد که اخذ بالرّاجح واجب است.

- در مقام دوّم به نقل اخبار علاجیّه پرداخته، گفته شد که اخبار علاجیّه، دلیل علماء بر وجوب اخذ بالرّاجح اند.

- بفرمائید که موضوع بحث در این مقام، که مقام سوّم است چیست؟

- اینستکه بگوئیم: نه تنها باید رعایت مرجّحات منصوصه، مثل: اعدلیّت، افقهیّت، اشهریت، موافقت با کتاب، مخالفت با عامّه و... بشود، باید که رعایت مرجّحات غیر منصوصه، یعنی مرجّحاتی هم که در روایات نیامده است بشود.

- فی المثل: یک روایت وارد شده که نقل به لفظ است، روایت واردۀ دیگری نقل به معناست، در حالیکه راویان هر دو روایت عادل اند.

- اگر پرسیده شود کدامیک از این دو روایت بر دیگری ترجیح دارد؟

- گفته می شود: آن روایتی که نقل به لفظ است، رجحان دارد بر آن روایتی که نقل به معنا است.

- خوب این یکی از مرجّحات است و حال آنکه در روایات علاجیّه نیامده است.

- و یا فی المثل: راوی یکی از دو خبر، حافظه و ضابطه اش بیشتر از حافظه و ضابطۀ خبر دیگر است، و لذا آن روایتی را که حافظه یا ضابطۀ راوی اش بیشتر است مقدّم است بر آن روایت دیگر.

- خوب این هم یکی از مرجّحات است درحالی که در اخبار علاجیّه نیامده است.

الحاصل: ما اکتفاء به مرجّحات منصوصه نکرده، رعایت مرجّحات غیر منصوصه را هم لازم می دانیم.

ص:340

- نکته: همانطور که شیخنا در اینجا راه افراط را رفته است، مرحوم آخوند خراسانی رحمه اللّه نیز گرفتار تفریط شده می فرماید:

- حتی رعایت مرجّحات منصوصه هم لازم نیست، بلکه مستحب است، فی المثل: اگر راوی یکی از دو روایت عادل و راوی روایت مقابل آن اعدل است شما مخیّر هستی که به هر کدام که می خواهی اخذ کنی.

- نکته: راه میانه این است که رعایت مرجّحات بشود، منتهی مرجحاتی که در روایات آمده است، چنانکه نظر مرحوم نائینی بر این طریق است.

* جناب شیخ قبل از ورود به اصل بحث، بفرمائید چه نکاتی به عنوان نکات مقدماتی بحث باید مورد توجه قرار بگیرد؟

- سه نکته ای است که از مجموع اخبار علاجیّه استفاده می شود:

1 - یک نکته اینستکه: با وجود ترجیح مقبول (که رابطۀ دو روایت بصورت عام و خاص است) دیگر نوبت به مرجّحات صدوری نمی رسد، فی المثل:

- وقتی که یکی از دو روایت می گوید: اکرم العلماء و دیگری می گوید: یحرم اکرام العالم الفاسق، جمع عرفی در آن ممکن است، بدین معنا که عرف می گوید:

- مراد از علماء در اکرم العلماء، علمای عدول است، چرا که عموم اکرم العلماء را با آن دلیل خاص که یحرم اکرام العلماء الفاسق باشد تخصیص می زند یعنی که دلیل خاص را مقدّم می دارد.

- به عبارت دیگر: در مواردیکه رابطۀ دو روایت عام و خاص است، دیگر رعایت مرجّحات لزومی ندارد و شما نیا و اخذ بالرّاجح بکن و آن دیگری را که مرجوح است کنار بگذار. چرا؟

- بخاطر اینکه اعمال ترجیح مربوط به مواردی است که تحیّر در کار است.

- مضافا بر اینکه اگر از دو خبر یکی نصّ و دیگری ظاهر باشد، جمع مقبول است و تحیری در کار نیست تا بخواهیم اعمال ترجیح کنیم.

2 - نکتۀ دوّم اینستکه: اگر در مقبول اوّل صفت اعدلیّت و افقهیّت را مرجح قرار می دهد و بعد شهرت را، بخاطر اینستکه: سؤال سائل از تعارض حکمین است و الاّ در همین مقبوله نیز وقتی نوبت به مرجّحات خبری می رسد، حضرت اوّل شهرت را مرجّح قرار می دهند چرا؟

- زیرا وقتی سائل سؤال می کند که اگر حکمین اختلاف کردند چه کنیم؟

- حضرت می فرماید که افقه را بگیر.

- سائل گفت مساوی اند؟ حضرت فرمودند: به مستندات آنها که روایات باشد نگاه کنید، مستند هر یک که مشهورتر بود به قضاوت او عمل کنید.

ص:341

- از اینجاست که ما می فهمیم به لحاظ تعارض حکمین است که فرموده: افقه و اعدل را بگیر و الاّ در همان مقبوله هم وقتی پای خبرین در میان آید پای مستند قضاوتها در کار می آید، اوّل، شهرت را مرجح قرار می دهد.

3 - نکتۀ سوّم اینستکه: دریافتیم که چهار یا پنج مرجح داریم، از جمله: 1 - اعدلیّت، افقهیّت و اوثقیّت که یک مرجح بحساب می آیند. 2 - موافقت با کتاب 3 - مخالفت با عامّه 4 - میل حکام جور

* جناب شیخ انما الکلام پس از دریافت نکات مزبور در چیست؟

- در اینستکه: باید بدانیم که آنچه از مجموع اخبار علاجیّه به دست می آید اینستکه ترجیح:

اوّلا: به شهرت است نسبت به شذوذ، یعنی اگر یکی از دو خبر متعارض مشهور و دیگری شاذ باشد، مشهور بر شاذ رجحان دارد.

ثانیا: به اعدلیّت و اوثقیّت است که از صفات راوی هستند.

ثالثا: به مخالفت با عامّه است.

رابعا: به مخالفت با میل حکام جور است، چنانکه در مقبوله آمد که اگر دو خبر متعارض، هر دو موافق با عامّه بود و لکن حاکم جور به یکی از آن دو خبر میل بیشتری دارد، باید آن که مورد میل حاکم جور است، کنار گذاشته شود.

* جناب شیخ چرا موافقت با کتاب را از مرجّحات نمی دانید؟

- چون مرجّح در رابطۀ با مواردی به کار می رود که هر دو طرف معتبر باشند و لکن یکی نسبت به دیگر دارای رجحان باشد، مثل اعدل و عادل که هر دو معتبرند و لکن اعدل رجحان دارد بر عادل.

- به عبارت دیگر: مخالف با کتاب بودن حجّت نیست تا که موافق کتاب بودن مرجّح باشد.

- به عبارت دیگر: اگر یکی از دو خبر متعارض مخالف کتاب باشد و خبر دیگر موافق کتاب، نمی توان گفت که موافق کتاب ترجیح دارد بر آن مخالف کتاب. چرا؟

- زیرا خبر مخالف کتاب فاقد اعتبار است و لذا جزء مرجّحات محسوب نمی شود.

- پس: در اینجا باید که خبر موافق با کتاب را معتضد یا مؤیّد نامید یعنی خبری که مورد تائید کتاب است.

- در نتیجه: لازم است که به خبر مؤیّد به کتاب خدا عمل کنید.

* جناب شیخ فرمودید: ترجیح به موافقت اصل نیز واجب است، در تبیین مسأله مثال بزنید.

- فی المثل: یک روایت می گوید: ثمن العذره سحت. یعنی عذره فروشی حرام است.

- روایت دیگری می گوید: لا بأس ببیع العذره. یعنی عذره فروشی عیبی ندارد.

- در اینجا لا بأس موافق با اصل است. چرا؟

ص:342

- زیرا: روایت اوّل می گوید: عذره فروشی حرام است، لکن روایت دوّم می گوید عذره فروشی عیبی ندارد، و لذا اصل برائت با روایت دوّم سازگار است.

- در نتیجه اخذ به روایت دوّم واجب است، با اینکه راوی هر دو روایت عادل است و لکن روایت دوّم به دلیل موافقت با اصل بر روایت اوّل رجحان دارد.

- البته؛ این مسأله مبتنی بر اینستکه: اصل مرجّح باشد و نه مرجع.

* نظر مرحوم کلینی در رابطۀ با خبرین متعارضین چیست؟

- اینستکه: وقتی شما به دو خبر متعارض برخورد می کنید نمی توانید به رأی خود عمل کرده و حکمی را صادر کرده بگوئید به نظر من مثلا عذره فروشی حلال است یا حرام. مگر از طریق ارشادی که موسی بن جعفر علیه السّلام به شرح ذیل فرموده اند:

1 - آن دو خبر را به کتاب خدا و سنت عرضه کنید، هر کدام که موافق کتاب خدا بود آن را بگیرید و دیگری را کنار بگذارید.

2 - یا که ببینید کدامیک از آن دو خبر، مجمع علیه، یعنی مشهورتر است، آن را بگیرید.

- نکته: مجموع و مشهور در اصطلاح دوچیزاند، مشهور جمع است و اجماع کلّ است و لکن در روایات، مشهور با مجمع علیه یکی می باشد، و لذا:

- خذوا بالمجمع علیه، یعنی خذوا بالمشهور، چرا که تردیدی در مشهور نیست.

الحاصل: پس از عرضۀ دو خبر متعارض به کتاب و سنت و دقت در اینکه کدامیک موافق با کتاب، یا کدامیک مشهور است، آن وقت احدهما را بر دیگری ترجیح دهید.

* انما الکلام در سخن مرحوم کلینی در چیست؟

- در اینستکه: ایشان مرجّحات را قبول کرده و سه تا از عوامل را هم به عنوان مرجّحات منصوصه بر شمرده است، و لکن می فرماید:

- آنچه در اینجا معتبر بوده و برای ما حجّت است، طریق علمی و تحصیل قطع به قضیّه است و نه فهم ظنّی آن. چرا؟

- زیرا اصل اوّلی، حرمت عمل به ظنّ است.

- از طرفی هم: تحصیل قطع و علم به اینکه کدامیک از دو خبر موافق با کتاب، و یا علم به اینکه کدامیک از دو خبر مخالف با عامّه است، برای ما دشوار است، چرا که فی المثل: خود عامّه در چندین قول با یکدیگر اختلاف دارند، و به فرض هم که ما تشخیص دهیم که با یک قول از اقوال آنها مخالف است، از کجا که با قول دیگری از آنها موافق نباشد؟

- و یا تحصیل علم به اینکه کدامیک از دو خبر موافق با مذهب مشهور است و کدامیک برخلاف

ص:343

مذهب مشهور برای ما دشوار است.

الحاصل: تحصیل علم به مرجّحاتی که برای ما کارگشا هستند در توان ما نیست، آنچه را هم که قادر بر تحصیل آن هستیم، ظنّ است، یعنی ظنّ به موافقت با کتاب، ظنّ به مخالفت عامّه و ظنّ به شهرت است، که به درد نمی خورد چونکه اصل اوّلی حرمت عمل به ظنّ است مگر اینکه دلیلی بر اعتبار آن داشته باشیم.

- پس: در عین حال که ما این مرجّحات را قبول داریم و لکن به دلیل فوق از کار می افتند.

- در نتیجه: ما نمی توانیم از طریق مرجّحات مذکور، علم به موافقت کتاب، علم به مخالفت با عامّه و علم به شهرت پیدا کنیم و... ظنّ به این مرجّحات هم که به درد نمی خورد.

* نظر دیگر حضرات در رابطۀ با این مرجّحات چه بود؟

- مشهور اعمال ترجیح کرده می گفت اخذ بالرّاجح واجب است.

- سید صدر می گفت اخذ بالرّاجح مستحب است.

- باقلانی و جبائیان می گفتند: اخذ بالرّاجح نه واجب است، نه مستحب بلکه مباح است.

* جناب کلینی باتوجه به از کار افتادن مرجّحات مذکور، به نظر شما چه باید کرد؟

- اینستکه: از روی احتیاط قائل به تخییر شویم. یعنی:

- اخذ بالرّاجح، نه تنها واجب یا مستحب یا مباح نیست، بلکه احتیاطا باید که عمل به این مرجّحات را ترک گفت، چونکه تحصیل علم به آنها برای ما ممکن نیست.

- به عبارت دیگر: در اینجا نیا و اعمال ترجیح بکن و بگو چون راوی این یکی خبر اعدل است، مقدّم است بر آن خبر دیگر، خیر، تو در اینجا مخیر هستی که به هریک از دو خبر متعارض عمل کنی.

* جناب شیخ چرا مرحوم کلینی برخی از مرجّحات از جمله اعدلیّت و اوثقیّت را در جریان ترجیح ذکر نکرده است و حال آنکه این مرجّحات نیز در روایات آمده است؟

- شاید بخاطر ارتکازی بودن یعنی وضوح و روشنی آن برای اذهان بوده است.

* آیا این پاسخ جناب شیخ قابل نقض نیست؟

- چرا قابل نقض است، چونکه خبر مشهور و شاذ نیز ارتکازی بوده و برای اذهان روشن هستند، در حالیکه این مرجّحات را ذکر فرموده است، یعنی:

- هرکسی می داند که یک خبر مشهور که دهها نفر آن را نقل کرده اند بر یک خبر شاذی که یک نفر آن را نقل کرده است، رجحان دارد.

- علی ایّحال اگر وجه ترک ترجیح بواسطه اعدلیّت و اوثقیّت، ارتکازی بودن آن باشد که مرحوم کلینی می گوید، خوب این مطلب در شهرت هم هست.

ص:344

* وجه ترک ترجیح به اعدلیّت و اوثقیّت توسط کلینی، از نظر صاحب حدائق چیست؟

- اینستکه: چون مرحوم کلینی تمام اخبار کتابش را صحیحه، یعنی مقطوع الصدور و از ناحیۀ معصوم می داند، دیگر اعدلیّت و غیر اعدلیّت وجهی ندارد.

* آیا این توجیه صاحب حدائق قابل نقض نیست؟

- چرا این توجیه نیز قابل نقض است به اینکه:

1 - اگر همۀ اخبار کتاب ایشان نزد خودشان صحیحه یعنی مقطوع الصدور باشد، باید گفت که شهرت و شاذ آن همچنین است، بدین معنا که مشهور و شاذ نیز فرقی ندارد.

2 - از طرف دیگر: صحیحه به معنای مقطوع الصدور، اصطلاح متأخرین است و حال آنکه کلینی از قدماء است، و صحیح عند القدماء خبری است که اصحاب به آن عمل کرده اند و این عمل اصحاب موجب اطمینان به صدور آن خبر می شود.

* جناب شیخ توجیه شما از اینکه مرحوم کلینی فرمود: تخییر مطابق با احتیاط است چیست؟

اینستکه: اگر ما در خبرین متعارضین قائل به ترجیح شویم با سه مشکل و محذور ذیل می شویم:

1 - محذور اوّل اینستکه: اگر بگوئیم حتما و متعیّنا باید به این راجح (مثلا) مخالف عامّه عمل شود، عمل به ظنّ کرده ایم، و عمل به ظنّ هم حرام است.

- حال برای فرار از عمل به ظن می گوئیم: وظیفه تخییر است، یعنی نه این و نه آن، بلکه مخیر هستی که به هریک که می خواهی عمل کنی.

2 - محذور دوّم اینستکه: اگر بگوئیم: حتما و متعیّنا باید به این مخالف عامّه عمل نمود، معنایش اینستکه: بله حکم الله واقعی اینست، و حال آنکه ممکن است غیر از این باشد.

- به عبارت دیگر: در اینجا محذور تشریع پیش می آید. و لذا برای فرار از این محذور قائل به تخییر می شویم.

3 - اگر ما بگوئیم که متعیّنا باید که به این راجح عمل شود، لازم می آید که اخبار مطلقه را که می گوید:

بایّهما عملت کان ثوابا، تقیید کنیم، یعنی:

بگوئیم اگر از هر جهت مساوی بود کان ثوابا.

- در نتیجه قائل به تخییر شده تا که اخبار مزبور را تقیید نکنیم.

* اشکال اخباریین به حضرات اصولیین در رابطۀ با مرجّحات غیر منصوصه چیست؟

- به دلیل مشکلاتی که عمل به ترجیح در اینجا دارد، گفته اند، اصولیین در ترجیحات، به مرجّحاتی اعتماد کرده اند که عامّه بدآنها اعتماد می کنند و حال آنکه اثری از این مرجّحات در اخبار ما وجود ندارد، نه به دلالت مطابقه و نه به دلالت التزام.

ص:345

- فی المثل: محدث بحرانی در مقام تعارض خبرین از مقدمات حدائق فرموده:

- علماء اصول به یک سری از ترجیحات در این مقام اعتماد کرده اند که هیچ محصّلی ندارد، یعنی که در روایات ما نیامده است.

- مثلا برخی از اصولیین به ضابطۀ احد الرّوایین اعتماد کرده اند و فی المثل گفته اند که: ضابطه و حافظۀ راوی این خبر بیشتر از دیگری است.

- این در حالی است که ما در جایی نداریم که ضابطه هم یکی از مرجّحات است.

* جناب شیخ آیا شما نظر مذکور از مرحوم کلینی در اینجا را قبول دارید؟

- خیر، به هیچ وجه، چرا که قاعدۀ ما اینستکه:

1 - اگر عام و خاص داشته باشیم، در آنها اعمال ترجیح نمی کنیم، چونکه جمع عرفی دارند و الجمع مهما امکن اولی من الطّرح، یعنی که به هر دو عمل می کنیم.

2 - در ظاهرین متعارضین مثل اکرم العلماء و لا یکرم العلماء هم که فاقد جمع عرفی است، اعمال ترجیح می کنیم، یعنی که به آن روایتی عمل می کنیم که راوی آن اعدل باشد.

- پس: ما نه تنها قائل به مرجّحات منصوصه هستیم، حتی به مرجّحات احتمالی مثل ضابطه و حافظه و... را هم قائل هستیم.

* جناب شیخ چرا علاوه بر رعایت مرجّحات منصوصه، رعایت مرجّحات احتمالی یا غیر منصوصه را نیز لازم می دانید؟

- چونکه اشتغال یقینی، برائت یقینیّه می خواهد.

* مراد از اشتغال یقینی را جهت یادآوری با ذکر مثال بیان کنید.

- فی المثل: از طریق اخبار علاجیّه و یا اجماع داریم به اینکه: ما مکلّف هستیم که به یکی از دو خبر متعارضی که در اختیار داریم عمل کنیم.

- پس: ذمّۀ ما مشغول به عمل به احد الخبرین است، و این ذمّۀ مشغول زمانی برائت پیدا می کند که به ارجح عمل کنیم. فی المثل:

- یکی از دو خبر متعارض، راوی اش اعدل از راوی خبر دیگر است، یا که مخالف با عامّه است، یا که یک لنگۀ از تخییر است، یا اگر احتمال تعیینی باشد در همین خبر است.

- با این وجود شک داریم که آیا خبر دیگر که راوی اش عادل است، حجّت است یا نه؟

- شک در حجیّت، مساوق با علم به عدم حجیت است.

- در نتیجه: اشتغال یقینی ما زمانی تبدیل به برائت یقینیّه می شود که به آن خبری که راجح است عمل کنیم. چرا؟

ص:346

- بخاطر اینکه عمل به آن راجح، یقینا مبرء ذمّه است.

* جناب شیخ نظرتان در رابطۀ تخییری که مرحوم کلینی در این رابطه مطرح فرمود چیست؟

- نظر ایشان را در مسأله مذکور نمی پذیریم، چرا که راه ما راه ترجیح است.

- یعنی:

- اگر دو خبر متعارض داشته باشیم، در حالیکه یکی از دو خبر نسبت به خبر دیگر مزیّتی داشته باشد، آن ذی المزیّه را اخذ و بدان عمل می کنیم ولو این مزیت، احتمالی یعنی غیر منصوصه باشد.

- بله، در یک فرض تخییر جناب کلینی درست است که آن فرض هم باطل است. توضیح ذلک:

- ما قبلا به دنبال تأسیس یک اصل رفته گفتیم: مقتضای اصل اوّلی در خبرین متعارضیین متکافئین چیست؟

1 - برخی گفته اند: تخییر است.

2 - برخی گفته اند: توقف است.

3 - برخی گفته اند: احتیاط است.

- حال جناب کلینی اگر ما در اصل اوّلی، توقف و احتیاط را پذیرفته بودیم، بله، حرف شما در این اصل ثانوی درست بود، یعنی که: تنها رعایت مرجّحات منصوصۀ معلومه بر ما لازم بود و نه غیر منصوصه.

- اما، ما در آن اصل اوّلی تخییر را قبول کردیم و لذا در اینجا یعنی در اصل ثانوی که اصل اشتغال باشد، باید که مرجّحات احتمالیّه یا غیر منصوصه را نیز رعایت کنیم و این به معنای عمل به راجح است.

- الحاصل: از آنجا که ما در اصل اوّلی تخییر را پذیرفتیم، در این اصل ثانوی باید بگوئیم: ترجیح و به آنکه راجح است عمل کنیم.

- مگر اینکه شما بگوئید که خیر، آن روایت تخییر که اطلاق دارد، وارد بر این اصل است، چرا که می گوید: بایّهما عملت کان ثوابا، چه ترجیحی در کار باشد و چه ترجیحی در کار نباشد.

- اما جناب کلینی، ما تنقیح مناط کرده، هر مزیّتی که برای احد الخبرین باشد آن را لحاظ کرده و ذی المزیه را بر دیگری مقدّم می داریم. فی المثل:

- وقتی حافظه و ضابطۀ یک راوی بیشتر باشد، یک مزیّت است.

- روایتی که راوی اش دارای چنین مزیتی است، مقدّم بر آن دیگری است که راوی اش فاقد این مزیت است.

* جناب شیخ انما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: وقتی قرار است که به مرجّحات احتمالیه هم عمل بشود، کسی که تصمیم دارد که از

ص:347

مرجّحات خاصّۀ منصوصه تعدّی کرده بگوید رعایت مرجّحات غیر منصوصه نیز لازم است، ناگزیر است به رعایت یکی از دو امر ذیل علی سبیل منع خلوّ، (بدین معنا که مانعه الجمع نیست):

1 - یکی اینکه از خود اخبار علاجیّه استفاده شود که هر مرجّحی را اعم از اینکه منصوصه باشد یا غیر منصوصه باید رعایت نمود.

2 - اینکه: اخباری که می گوید: بایّهما عملت کان ثوابا، مربوط به مواردی است که از همه جهات مساوی باشند، و الاّ اگر از یک جهت ولو اضبطیّت راوی رجحان داشته باشد، باید که به آن راجح عمل نمود.

* جناب شیخ آیا هریک از دو راهی را که فرمودید قابل اثبات است؟

- بله، حق اینستکه: اگر در اخبار علاجیّه دقت نظر بشود، آن دقت نظر التزام اوّل را اقتضاء می کند، بدین معنا که: بیائید و از مرجّحات منصوصه تعدّی کنید و جواز این تعدّی را از خود روایات استفاده کنید.

- کما اینکه راه دوّم هم درست است. یعنی:

- تأمّل دقیق و کافی در اخبار تخییر هم، مقتضی التزام دوّم است. بدین معنا که:

- اخبار تخییر می گوید: شما در صورتی مخیّر به یکی از دو روایت متعارض هستی که هر دو روایت از هر جهت مساوی باشند. چرا؟

- بخاطر اینکه مطلقات را حمل بر مقید می کنید و الاّ تأخیر بیان از وقت حاجت لازم می آید. تأخیر بیان از وقت حاجت هم قبیح است.

- پس: باید گفت: آن روایاتی که می گوید شما مخیر هستید، در جائی است که دو خبر من جمیع الجهات یکسان اند.

- الحاصل: ما از هر دو راه استفاده می کنیم تا بگوئیم که: عمل به ترجیح منحصر به مرجّحات منصوصه نیست، بلکه رعایت هر مرجّحی ولو مرجّحات احتمالیه هم بر ما لازم است.

- به همین خاطر است که جمهور مجتهدین اصولی گفته اند که اکتفای به مرجّحات منصوصه کافی نیست بلکه باید تعدّی کرده، مرجّحات غیر منصوصه را هم رعایت نمود.

- نکته: این ادعا در حالی است که مرحوم آخوند در جلد دوّم کفایه می گوید: تنها مرحوم شیخ انصاری معتقد به این مطلب است و دوّمی ندارد.

* جناب شیخ انما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: ما می خواهیم از روایات این استفاده را بکنیم که مرجّحات منحصر به مرجّحات منصوصه نیست، چه این مسأله اجماعی باشد یا نه؟

* چه چیزی که به شما این امکان را می دهد که مطلوبتان یعنی تعدّی از مرجّحات منصوصه را از آن

ص:348

استفاده کنید؟

- فقراتی است که در روایات است:

1 - یکی از این فقرات، ترجیح به اصدقیت است که در مقبوله آمده، آنجا که فرمود: خذ باصدقهما، و نیز ترجیح به اوثقیّت است که در مرفوعه آمده، آنجا که فرمود: خذ باصدقهما.

- به عبارت دیگر: از آنجا که ما طریقی هستیم، یعنی قائل هستیم به اینکه حجیت اخبار طریقی است، بدین معنا که ما به اخبار عمل می کنیم که از طریق اخبار به واقع برسیم، این اصدق و اوثق هم بعنوان صفات راوی ما را بهتر به واقع می رسانند.

- به عبارت دیگر: امام علیه السّلام نمی خواهد بفرماید که اصدقیت و یا اوثقیّت، موضوعیّت دارد، بلکه می خواهد بفرماید که هر مزیّتی که مثل اصدقیت یا اوثقیّت تو را بهتر به واقع می رساند به آن عمل بکن.

- به عبارت دیگر: این مرجّحاتی که امام علیه السّلام فرموده مثل اصدقیت یا اوثقیّت دارای خصوصیت نیستند و به تعبیر دیگر موضوعیّت ندارند تا که تعبّدی باشند.

- امام علیه السّلام در اینجا به دنبال بیان یک کبرای کلی است مبنی بر اینکه: این مزایایی که شما را به واقع نزدیکتر می کنند دارای مناط هستند، و مناط در آنها همان نزدیکتر کردن و یا رساندن به واقع است.

پس: به این مرجّحات و مزایا عمل کنید.

* جناب شیخ آیا مؤیّدی بر اینکه اصدقیّت، طریقیّت دارد و دارای مناط است و مناطش رساندن به واقع است دارید؟

- بله، و آن اینستکه: در مقبوله وقتی راوی سؤال می کند که اگر دو خبر متعارض به ما رسید چه کنیم؟

- حضرت فرمودند: خذ باعدلهما و به افقههما و باوثقهما، و باصدقهما.

- امّا این کلمات را با او نفرمود بلکه همه را با (واو) فرمود.

- ویژگی حرف (واو) هم اینستکه: مجموع این چند صفت روی هم مرجّح به حساب می آیند.

- راوی نیز سؤالاتی کرده که نشان می دهد که او مجموع را از این قضیّه نفهمیده است، چرا که او نپرسیده است که اگر یکی یا دوتا یا سه تا از این صفات در یکی از دو روایت بود یا که برخی از این صفات در یکی از آن دو و برخی دیگر آن دیگری باشد، یا که... چه باید کرد؟

- لکن پس از پاسخ امام گفت: لا یفضل احدهما علی الاخر، یعنی که هر دو یکسان اند، چه در مرجّحات منصوصه و چه در مرجّحات غیر منصوصه.

- الحاصل: از اینکه سائل سؤال مذکور را نپرسیده بلکه پرسیده است که اگر هر دو یکسان بودند چه کنیم؟

ص:349

- ما استفاده می کنیم که: مجموع صفات، روی هم معتبر نیست، بلکه هریک از صفات در مرجّح بودن مستقل است.

- به عبارت دیگر: راوی اینگونه فهمیده است که هریک از صفات مذکور، مستقلا مرجّح است، یعنی مطلق تفاضل و نه مجموع.

- دیگر اینکه بالاستقلال بودن هریک از صفات هم، طریقی است، یعنی اینکه گفته اصدق، مرادش، اصدق بما هو اصدق نیست.

- یکی دیگر از این فقرات اینستکه: در مقبوله وقتی راوی گفت: لا یفضل احدهما علی الاخر، یعنی که هر دو یکسان هستند. حضرت فرمود: خذ بما اشتهر بین الاصحاب، ببین که کدامیک از آن دو روایت در میان اصحاب مشهورتر است، آن را بگیر.

- سپس علت آوردند به اینکه چون در مشهور ریبی نیست.

- راوی گفت: هر دو مشهورند؟ حضرت علیه السّلام مرجّحات دیگری را مطرح کرده فرمودند:

- خذ ما خالف العامّه، خ ما وافق الکتاب... تا اینجا که فرمودند:

- انما الامور ثلاثه: بین الرّشد فیتبع، بیّن الغیّ فیجتنب، و مشکل.

- و امّا:

1 - خبر مشهور، بین الرّشد است.

2 - مخالف مشهور داخل در بین الغی است.

3 - و مشکل، همان خبر شاذ است.

- سپس امام علیه السّلام به این تثلیت از پیامبر نیز، استشهاد کرده فرمودند: جد ما رسول الله صلّی اللّه علیه و اله و سلم فرمودند: انما الامور ثلاثه:

1 - حلال بیّن، (یعنی: خبر موافق با مشهور).

2 - حرام بیّن، (یعنی: خبر مخالف با مشهور).

3 - مشتبه بین ذلک، (که همان خبر شاذ باشد).

- نکته: نفی الرّیب در کلام امام علیه السّلام، نفی الرّیب حقیقی یعنی مقطوع الصّحه نیست، آن گونه که در اول سورۀ بقره آمده است، بلکه نفی الرّیب اضافی است.

- یعنی که در قیاس با خبر شاذ لا ریب فیه است و الاّ ممکن است که در یک خبر مشهور هم چندین عیب وجود داشته باشد. لکن نسبت به شاذ کم عیب تر است.

- پس: هر خبری اگر نسبت به خبر دیگر لا ریب فیه باشد، معتبر است.

نتیجه اینکه:

ص:350

- آن خبری که راوی اش اضبط است، نسبت به آن دیگری لا ریب فیه است. یعنی که خطرش کمتر است.

- آن خبری که نقل به لفظ است، نسبت به آن خبری که نقل به معناست لا ریب فیه است.

- آن خبری که موافق با فتوای مشهور است، نسبت به آنکه مخالف مشهور است، لا ریب فیه است.

* جناب شیخ مشکل صاحب فصول در رابطۀ با این لا ریب فیه چیست؟

- اینستکه: ایشان خیال کرده است که این لا ریب فیه، حقیقی است و لذا توجه نکرده است که این مطلب مواجه با سه اشکال است. چرا که:

1 - اگر بگوئیم که نفی ریب در اینجا حقیقی است، معنایش این می شود که خبر مشهور مقطوع الصّحه است.

- اگر مشهور بشود مقطوع الصّحه، خبر مقابل آن که شاذ باشد می شود مقطوع البطلان.

- در نتیجه: خبر شاذ، داخل در بین الغی شده، تثلیث مذکور به هم خورده می شود تثنیه.

- این در حالی است که امام علیه السّلام یک تثلیث از ناحیۀ خودشان مطرح فرمودند و یک تثلیث از ناحیۀ پیامبر آوردند.

- و این تثلیث نشان می دهد که ما سه جور خبر داریم که باید برای هریک از آنها یک مصداق وجود داشته باشد.

- بنابراین: جناب صاحب فصول، برداشت جنابعالی از لا ریب فیه به جایی می رسد که مصداقی برای مشکل باقی نمی ماند.

2 - از این گذشته، شما که لا ریب فیه را حقیقی یعنی مقطوع الصحه من جمیع الجهات یعنی سندا و دلاله و متنا گرفتید، توجه کنید که راوی در پاسخ به پاسخ امام علیه السّلام می گوید: هر دو خبر مشهورند. و لذا:

- بنابر برداشت شما، ما دو مقطوع الصّحه داریم، در حالیکه ما دو مقطوع الصحه ای که با هم تعارض کنند نداریم.

- به عبارت دیگر: نمی شود که هم ثمن العذره سحت، مقطوع الصحّه باشد، هم لا بأس ببیع العذره.

3 - اگر لا ریب فیه را در اینجا، مقطوع الصّحه معنا کنیم.

* یکی دیگر از این فقرات اینستکه: در روایت مرفوعه آمد که موافق با عامّه را کنار گذاشته و مخالف عامّه را اخذ و بدان تمکن بکن، چرا که حق در خلاف عامّه است.

- مراد امام علیه السّلام اینستکه: اگر می خواهی به حق نزدیک شوی باید که به مخالف عامّه عمل کنی.

- حال سؤال اینستکه: آیا این قضیّه، دائمیّه است؟ یعنی که بطور کلی خبرهای موافق با عامّه دروغ است و خبرهای مخالف با عامّه موافق با واقع می باشد؟

ص:351

- باید گفت که خیر، این قضیّه، یک قضیّۀ دائمیّه نیست، بلکه یک قضیّۀ غالبیّه است، یعنی اینگونه نیست که تمام احکام و فتاوای عامّه برخلاف حق باشد، بلکه بسیاری از احکام و فتاوای آنها چنین است.

- نتیجه اینکه: هر روایتی که نسبت به روایت دیگر غالبا به حق نزدیکتر و غالبا از باطل به دور بود بدان اخذ کرده و عمل کنید.

- فی المثل: روایت منقول به لفظ غالبا به حق نزدیکتر است از روایت منقول به معنا، چرا که احتمال تصرف راوی در منقول به معنا وجود دارد.

* و امّا چهارمین فقره از فقرات مورد بحث اینستکه: این سخن امام علیه السّلام که فرمود: دع ما یریبک الی ما لا یریبک، دلالت دارد بر اینکه اگر امر دائر شود بین دو خبر، که در یکی از آن دو که نقل به معناست، ریب و اشکالی وجود دارد که آن ریب در آن خبر دیگر که منقول به لفظ است وجود ندارد، اخذ به آن فاقد ریب واجب است.

- این در حالی است که مراد از نفی ریب در اینجا مطلق الرّیب نیست بلکه نفی الرّیب اضافی است.

چرا؟

- زیرا اگر بخواهد نفی مطلق الرّیب بکند، معنایش اینستکه: شما باید که از همۀ مأکولات و مشروبات اجتناب کنید. چرا؟

- زیرا که دست روی هر چیزی که بگذارید، احتمال ریب در آن می رود.

- فی المثل: ممکن است این لباسی که شما خریداری می کنید، غصبی باشد و هکذا...

(اوّلین شرط از شرائط تحقق تعارض دلیلین:)

- اینستکه: یکی از دو دلیل به تنهایی و یا هر دو دلیل با هم قطعی و یقین آور نباشد.

در این تعریف سه صورت متصور است:

1 - اینکه، هر دو دلیل یقین آور باشند. 2 - اینکه هر دو دلیل گمان آور باشد. 3 - یکی از دو دلیل یقین آور و دیگری گمان آور باشد.

- در صورت اوّل و سوّم تعارض محال است. چرا؟ زیرا:

1 - اگر یکی از دو دلیل یقین آور باشد و دیگری یقین آور نباشد، چنین امری ممکن است، چنانکه بارها روبرو می شویم با این مطلب که آیه قرآنی بیان دارد و خبر واحد بیان دیگری.

و اینجا تعارضی در کار نیست و یقین پیدا می کنیم که آن دلیل قطعی و یقین آور حجّت است و دیگر دلیل حجّت نیست و دروغ است.

2 - و اگر دو دلیل هر دو قاطع باشند، مثل: دو نصّ قرآنی، تصوّرش فی حدّ نفسه از محالات می باشد زیرا که در آن واحد قطع به متنافیین محال است، چرا که یا اجتماع نقیضین لازم آید، یا اجتماع ضدّین، و

ص:352

هر دو از محالات است.

- یعنی؛ واقعا نمی شود در آن واحد به وجوب و عدم وجوب یک شیء یقین و باور قطعی داشت.

- پس؛ تعارض در محدودۀ امارتین ظنیتین است از قبیل: دو خبر واحد یا یک خبر واحد با یک ظاهر قرآنی.

چه نتیجه کلی از این شرط در ذهن شما حاصل می شود؟

اینکه، تعارض هیچگاه میان دو نص قرآنی و یا دو خبر متواتر یا یک نص قرآنی و یک خبر متواتر واقع نمی شود، بلکه تعارض همواره در همان محدودۀ دو امارۀ ظنیّه است. از قبیل: دو خبر واحد یا یک خبر واحد با یک ظاهر قرآنی.

(دوّمین شرط از شروط تحقّق تعارض دلیلین:)

- اینستکه: ظنّ فعلی در حجیّت هریک از دو امارۀ ظنیّه متعارضه معتبر نباشد، بلکه:

1 - یا باید، در هر دو دلیل ظنّ شأنی ملاک باشد.

2 - یا حدّاقل در حجیت یکی از دو دلیل، ملاک ظنّ شأنی باشد. هرچند در دیگری ظنّ فعلی معتبر باشد.

چه دلیلی بر وجود این شرط در تقوم تعارض ادلّه دارید؟

- اینکه اگر در حجیّت هردو اماره ظنّ فعلی ملاک باشد، مثل قطع به متنافیین فی نفسه از محالات است. یعنی: اینجا نیز می گوئیم محال است که مکلّف در آن واحد:

1 - هم ظنّ فعلی به جانب وجوب داشته باشد و طرف وجوب را ترجیح دهد، هم ظن فعلی به عدم وجوب (یا به حرمت) پیدا نموده و جانب عدم وجوب یا حرمت را ترجیح دهد.

2 - بلکه، بالقطع، اگر در یک طرف ظنّ فعلی ملاک باشد، طرف دیگر، و هم فعلی می باشد نه ظنّ فعلی. مثلا: اگر یک طرف 90% بود طرف دیگر 10 درصد است.

(سوّمین شرط از شروط تحقّق تعارض دلیلین:)

- اینکه؛ مدلول دو دلیل؛ هرچند بالعرض و در برخی نواحی متنافی باشند تا میان آن دو تکاذب حاصل شود به گونه ای که، اجتماع دو مدلول در صدق مستحیل باشد و ممتنع.

منظورتان از بالعرض در مطلب فوق چیست؟

اینستکه:

1 - فرقی نمی کند که تنافی مدلولها از نوع تناقض باشد، و یا از نوع تضاد.

2 - چنانکه فرقی نمی کند که تنافی مدلولها: تمامی نواحی دلالت دو دلیل باشد یعنی: هم در دلالت مطابقی، هم در دلالت تضمنی هم در دلالت التزامی، یا در بعضی نواحی دلالت، مثلا فقط، در دلالت

ص:353

التزامیّه تنافی پیدا کنند نه در دلالت مطابقی یا تضمّنی.

3 - باز فرقی نمی کند که، تنافی، ذاتی باشد یا عرضی.

* تعارض گاهی به نحو تناقض یعنی؛ سلب و ایجاب است در این رابطه مثالی بزنید؟

- مثل: اکرام الانسان واجب و اکرام الانسان لیس بواجب.

* تعارض گاهی به نحو تضاد است یعنی؛ مدلول هر دلیل یک امر وجودی مباین با دیگری است در این رابطه مثالی بزنید؟

مثل: اکرام واجب و اکرام العلماء حرام.

* منظور از اینکه تعارض گاهی در تمام مدالیل دو دلیل می باشد، چیست؟

یعنی: تعارض هم در مدلول مطابقی واقع می شود، هم در مدلول تضمّنی و هم در مدلول التزامی، و این قسم از تعارض را متباینین گویند. مثل: تعارض میان: اکرام العلماء بالاتکرام العلماء.

* تعارض گاهی در بعضی از مدلول دو دلیل است، شعبات آن را نوشته مثال بزنید؟

1 - گاهی تنافی و تعارض میان بعضی مدلول ها از هر دو جانب است، یعنی عامین من وجه است.

مثل: اکرم العلماء بالاتکرم الفّساق، که تباین کلی دارند.

2 - گاهی تنافی و تعارض میان بعض مدلولها از یک طرف است، یعنی، عموم و خصوص مطلق است.

مثل: اکرم العلماء بالاتکرم العالم الفاسق

* در چه صورت تعارض و تنافی میان دو مدلول، ذاتی است؟

- در صورتیکه، مدلولها ذاتا قابل صدق نیستند و اجتماع آنها محال باشد مثل: اجتماع نقیضین یا ضدین.

* در چه صورت تعارض و تنافی میان دو مداوّل، عرضی است؟

- در صورتی است که، هریک از دو دلیل با قطع نظر از عوامل خارجی و دلیل سوّمی، ذاتا با یکدیگر تمانعی نداشته و همدیگر را تکذیب نمی کنند.

- بلکه، با هم قابل جمع بوده و اگر تنافی پیدا کرده اند به خاطر عوامل خارجیّه بوده است.

* با توجه به تمام مطالبی که پیرامون تعارض گذشت مثالی در رابطه با تعارض دو دلیل هرچند بالعرض بزنید؟

فی المثل یک دلیل می گوید: در ظهر جمعه، نماز جمعه واجب است.

یک دلیل دیگر می گوید: در ظهر جمعه، نماز ظهر واجب است.

و این دو دلیل هم با دیگر تنافی ندارند. چرا که از نظر عقلی، هیچ مانعی وجود ندارد از اینکه در ظهر

ص:354

روز جمعه، هم ظهر واجب باشد هم جمعه. لکن:

اجماع، بعنوان یک دلیل سوّم و خارجی اقامه شده بر اینکه در زمان واحد بیش از یک نماز واجب نیست و تنها یک عمل تسریع شده. لذا، این دلیل خارجی سبب می شود که آن دو دلیل متعارض شده یکدیگر را نفی کنند.

* به دو تعریف ذیل توجه نموده، تفاوت آن دو تعریف و اشکالات وارده بر آنها را از زبان آخوند بنویسید؟

1 - التعارض، تنافی مدلولی الدلیلین علی وجه التناقض او التضاد. مشهور علماء قبل از شیخ اعظم

2 - التّعارض تنافی الدلیلین باعتبار مدلولهما، از شیخ اعظم.

1 - و امّا اشکال تعریف و تعبیر اوّل این است که: کلمه تعارض را صفت برای مدلولین می گرفته اند، یعنی؛ وصف تعارض اوّلا و بالذات وصف مدلول دو دلیل است نه وصف خود دو دلیل.

- و اگر در کلام ائمه علیهم السّلام یا فقهاء به تعارض الدلیلین تعبیر شده، تعبیر مجازی و مسامحی می باشد، یعنی:

- از باب وصف به حال متعلق است از قبیل: زید ابوه شجاع او عالم. نه از باب وصف بحال خود شیء، از قبیل: زید شجاع او عالم.

- زیرا تعارض حقیقتا مال دو دلیل نمی باشد، بلکه؛ مربوط به دو مدلول است. و به دلیل مناسب میان دلیل و مدلول، وصف تعارض به دلیلین اسناد داده شده است.

- سپس: شیخ انصاری برای رفع این اشکال تعبیر را عوض نمود، و کلمه تعارض را به خود دلیلین اضافه نمود.

- یعنی؛ تعارض تنافی دو دلیل است نه دو مدلول، منتهی ریشۀ این تعارض، تنافی دو مدلول است.

- حال، طبق این تعبیر؛ کلمۀ تعارض اوّلا و بالذات صفت برای خود دلیلین است نه مدلولین.

2 - و امّا اشکال تعریف و تعبیر دوّم

- اینگونه نیست که هرکجا دو مدلول، از دو دلیل، متنافی بودند، لازمه اش تعارض دو دلیل باشد بلکه، موارد بسیاری وجود دارد که مدلولین متنافیان هستند و مع ذلک دلیلین یکدیگر را تکذیب نمی کنند و در مقابل هم قرار نمی گیرند. و خود اینگونه تعبیر آورد (التعارض هو تنافی الدلیلین او الادله بحسب الدلاله و مقام الاثبات).

* آیا جناب آخوند شاهدی دارند مبنی بر اینکه دو مدلول متنافی باشند و غیر قابل جمع ولی دلیلها تعارض نداشته باشند؟

- بله، از جمله:

ص:355

1 - باب عناوین اوّلیّه و ثانویّه، که عناوین ثانویّه از قبیل؛ ضد و عسر و حرج که بر عناوین اوّلیّه مقدّم هستند.

2 - باب ورود، که دلیل وارد بر دلیل مورد تقدّم دارد بدون اینکه میان آنها تعارض باشد.

3 - باب حکومت که دلیل حاکم بر دلیل محکوم مقدّم می شود در حالی که یکدیگر را تکذیب نمی کنند.

4 - موارد جمع عرفی از قبیل: عام و خاص، مطلق و مقید که: خاص بر عام، و مقید بر مطلق، مقدّم می شوند، بدون تکاذب یکدیگر.

* آیا نکته قابل توجّهی در تعبیر آخوند مشاهده می کنید؟

- بله: تعبیر دلیلین یا ادله است، و مراد از آن اینستکه:

1 - در تعارض حداقل دو دلیل باید باشد تا تعارض محقق شود. 2 - لکن، از نظر کثرت، لفظ ادلّه دلالت بر عدم حصر دارد، یعنی؛ گاهی دو دلیل، گاهی سه دلیل، گاهی چهار یا پنج دلیل ممکن است تعارض پیدا کند.

(چهارمین شرط از شروط تحقق تعارض ادله:)

- اینستکه: هر دو دلیل به تنهایی واجد شرایط حجیّت باشند، چرا که، غیر حجّت، نمی تواند حجّت را تکذیب کند به عبارت دیگر:

- هر کدام از متعارضین باید طوری باشد که لو خلّی و نفسه یعنی: به خودی خود و بدون وجود معارضی، بتواند حجیّت پیدا کند و واجب الاتباع شود هرچند به مجرد تعارض احد الدلیلین از حجیّت بیفتد.

* سر مطلب فوق چیست؟

- اینستکه: اگر یکی از دو اماره ظنیّه یعنی دو حدیث، دارای شرائط حجیّت نباشند، هرگز با یکدیگر تعارض پیدا نمی کنند، چون تعارض، وصف دو دلیل است، به این عنوان که آن دو، دلیل بر حکم شرعی می باشند و حاکی از واقع هستند.

- حال: اماره یا حدیثی که واجد شرایط حجیّت نیست دلالیتی ندارد لذا محال است که یکدیگر را تکذیب کنند.

- نتیجه اینکه: تعارض همواره میان دو حجّت پیش می آید نه میان یک حجّت و یک لا حجّت و یا نه میان دو لا حجّت.

* طبق مطالب بالا اگر ما دو حدیث داشته باشیم که یکی بطور حتم حجّت و دیگر لا حجّت باشد لکن امر مشتبه بوده و ما نتوانستیم بفهمیم کدام حجّت و کدام لا حجّت است چه باید بکنیم؟

ص:356

- طبق بیان بالا، چنین مواردی از صفریات باب تعارض محسوب نشده و ما حق نداریم از قواعد باب تعارض استفاده کنیم، هرچند علم اجمالی به کذب یکی از آن دو داریم. چرا؟

- زیرا: تعارض میان دو دلیلی می باشد که هرکدام فی نفسه دلیلیت و حجیّت دارند؛ و حال آنکه در این مورد یکی از آن دو در واقع حجیّت ندارد، هرچند ما نمی دانیم کدام است.

نکته: اینگونه موارد داخل در باب علم اجمالی بوده و از قواعد آن باب در اینجا باید استفاده نمود.

* چگونه باید قواعد باب علم اجمالی را در اینجا پیاده کنیم؟

1 - هرکجا احتیاط ممکن است، از قبیل: دوران میان قصر و اتمام و یا دوران میان ظهر و جمعه باید احتیاط کنیم.

2 - و هرکجا که احتیاط ممکن و میسر نیست، از قبیل: دوران میان محذورین، نوبت به تخییر عقلی می رسد مثل: وجوب دفن میت کافر یا حرمت آن.

(پنجمین شرط از شرائط و مقومات تعارض ادله:)

- اینستکه: دو دلیل متزاحم نباشند، زیرا که برای تعارض قواعدی است غیر از قواعد تزاحم، اگرچه چند باب تعارض و تزاحم در یک نقطه مشترک هستند و آن اینکه:

- هریک از این دو باب محال و ممتنع است که هر دو دلیل (یا هر دو حکم) به فعلیت خود باقی باشند. بلکه، ناگزیر باید یکی از این دو از درجه فعلیت ساقط شود، با این تفاوت که:

1 - امتناع اجتماع دو حکم در مرحله فعلیت، در باب متعارضین مربوط به مقام جعل و تشریع است.

- یعنی که؛ صدور هر دو از مولی محال است، چرا که یکی از آن دو حتما بدون ملاک است. و چون مربوط به مقام جعل است دو دلیل متکاذب می شوند و هرکدام در برابر دیگری قرار می گیرد.

2 - لکن امتناع اجتماع در باب تزاحم مربوط به مقام امتثال است.

- یعنی که؛ دو حکم در نزد خداوند دارای ملاک می باشند و صدور هر دو از مولی ممکن است.

مثل: اقم الصلوه یا ازل النجاسه.

- لکن عبد همزمان توان امتثال هر دو را ندارد. لذا از دو حکم یکی به درجه فعلیت می رسد و دیگری از درجه فعلیت می افتد، لذا متزاحمین متکاذبین نیستند.

(ششمین شرط از شروط تحقق تعارض الدلیلین:)

- آنستکه: یکی از دو دلیل حاکم بر دیگری نباشد.

توضیح: حکومت آنست که دلیل حاکم، ناظر بر دلیل محکوم باشد و تعبدا، موضوع دلیل محکوم را تضییق و یا توسعه می دهد.

1 - آنجا که تضییق می کند مثل اینکه: اذا شککت فابن علی الاکثر 2 - و آنجا که توسعه می دهد مثل

ص:357

اینکه:

- حال: اگر حکومت آمد تعارض می رود. چرا که دلیل محکوم با دلیل حاکم معارضه ای ندارند.

(هفتمین شرط از شروط تحقق تعارض الدلیلین:)

- اینستکه: یکی از دو دلیل وارد بر دیگری نباشد.

* ورود چیست؟

- ورود آنستکه؛ دلیل وارد، حقیقتا، موضوع دلیل مورود را از میان بردارد. مثل: امارات نسبت به اصول عملیه که:

1 - موضوع اصول عملیه شک است و نبود بیان.

2 - اماره ای که اقامه شد می گوید: انا البیان یا انا الطریق الی الواقع و لذا می گوئیم: اذا جاء البیان ارتفع عدم البیان.

* بطور خلاصه بفرمائید چه تفاوتی بین تعارض و تزاحم وجود دارد؟

مقدّمه باید بدانیم که:

اوّلا؛

1 - دو خطابی که متعارض می شوند انواع و اقسامی دارند، یکی از آن اقسام موردی است که نسبت بین دو خطاب عموم و خصوص من وجه باشد. مثل: اکرم العلماء و لا تکرم الفسّاق. که ماده اجتماع عالم فاسق است.

2 - و دو حکم شرعی که با هم تزاحم پیدا می کنند نیز دارای انواع و اقسامی هستند. و یکی از اقسام آن موردی می باشد که نسبت میان متعلق و موضوع آن دو حکم عموم و خصوص من وجه باشد.

مثل: صل و لا تغصب.

- که ماده اجتماع آن دو صلوه در دار غصبی بودن با نبودن مندوحه است و ماده افتراق دو صل، صلوه در خارج دار غصبی است، و در لا تغصب، غصب بدون نماز است.

ثانیا: اجتماع امر و نهی در شیء واحد هم، مصداق و موردش منحصر به مواردی می باشد که نسبت میان دو عنوان مأخوذ در دو خطاب عموم و خصوص من وجه باشد. مثل: صلّ و لا تغصب مع وجود المندوحه (راه چاره)

نتیجه اینکه: در خصوص عام و خاص من وجه این سه باب با یکدیگر مشتبه می شوند و لذا باید به دنبال معیاری برای تمیز این سه باب از یکدیگر برویم.

* آیا یک معیار کلی برای تشخیص اینکه یک مورد خاص صغرای باب تعارض است یا از مصادیق باب تزاحم است یا از موارد باب اجتماع امر و نهی است وجود دارد یا نه؟

ص:358

- بله؛ معیار کلی اینست که دو خطابی که میانشان عموم و خصوص من وجه:

1 - گاهی، هرکدام به دلالت التزامیه لفظیه یا عقلیه دارای مدلول التزامی هستند به نفر حکم خطاب دیگر ثبت به ماده اجتماعی که دارند.

2 - و گاهی آن دو خطاب دارای چنین مدلول التزامی نیستند.

* در کجا دلیلین دارای چنین دلالت التزامیه ای می باشند؟

- در آنجایی که دو عنوان مأخوذ در دو خطاب به نحو عموم استغراقی ملاحظه شوند.

- به عبارت دیگر: و لو در ظاهر، خطاب واحد است و روی یک عنوان عام و کلی رفته است و لکن، در باطن این خطاب منحل و به تعداد افراد و مصادیقش خطاب پیدا می شود. یعنی؛ هر فردی علیحده دارای این حکم است، مثل:

1 - اکرم العلماء - که به منزله اکرم زید العالم و اکرم عمر العالم و...

2 - و لا تکرم الفساق - که به منزله لا تکرم خالد الفاسق و لا تکرم بکر الفاسق و... می باشد.

حال که چنین است می گوئیم:

1 - دامنه خطاب اوّل گسترش یافته و شامل علماء فاسق هم می گردد، و بر وجوب اکرام آنها هم دلالت دارد و لازمه اش اینستکه، حکم منافی با وجوب نیست (در اینجا) یعنی؛ عدم وجوب نیست چرا که تناقض می شود.

- همچنین حرمت اکرام در کار نیست و از جانب مولی صادر نشده و الاّ تناقض یا تضاد پیش می آید.

2 - خطاب دوّم نیز دامنه اش گسترده می شود تا آنجا که شامل علماء فاسق هم می گردد، و دلالت می کند بر حرمت اکرام این گروه و بالملازمه دلالت می کند که پس حکم منافی با حرمت از قبیل وجود یا عدم حرمت از جانب مولی صادر نشد، وگرنه تناقض یا تضاد پیش می آید.

- حال در چنین مواردی که: خطابین دارای یک چنین مدلول التزامی هستند تکاذب پیدا می کنند و میدان، میدان تعارض است.

* در چه مواردی خطابین دارای این مدلول التزامی نیستند؟

- در مواردی که عنوان مأخوذ در خطاب مولی به نحو عموم بدلی باشد.

- به عبارت دیگر: خطاب به اصل طبیعت تعلق گرفته باشد.

- به عبارت دیگر: صرف الوجود طبیعت مطلوب یا مبغوض مولی باشد و افراد و مصادیق خارجی، فقط ما به الانطباق طبیعت باشد، بدون اینکه، این مصادیق محکوم به حکمی باشند نه بالمطابقه و نه بالالتزام.

- در چنین موردی است که، دو خطاب به دلالت التزامیه بر نفی حکم خطاب دیگر دلالت نمی کند،

ص:359

مثل:

1 - صل، که امر روی طبیعت صلوه بار شده 2 - و لا تغصب که نهی بر طبیعت غصب تعلق گرفته نه به افراد و مصادیق خارجیه آن.

- لذا: تکاذبی میان صل و لا تغصب به حسب مقام جعل تشریع در کار نیست بلکه، هریک از دو طبیعت صلوه و غصب بطور علیحده دارای ملاک می باشند و صدورشان از مولای حکیم بلا مانع است.

* آیا در صورت فوق مکلف قدرت جمع میان دو خطاب را ندارد؟

1 - گاهی مکلف تمکن دارد هرکدام را علیحده امتثال یا عصیان کند و میان آن دو جمع نکند لکن، بسوء الاختیار میان آن دو را جمع نموده است، که این قسم در باب، اجتماع امر و نهی داخل است.

2 - و گاهی مکلف قدرت بر امتثال هر دو را ندارند بلکه مضطر شده در اینکه یا امر را امتثال کند و با نهی مولی مخالفت نماید و یا بالعکس نهی مولی را امتثال و با امر مخالفت نماید، که این قسم داخل در باب تزاحم است.

* با توجه به تمام مطالبی که گذشت وجوه اشتراک دو باب تعارض و تزاحم چیست؟

1 - چه در باب تعارض و چه در باب تزاحم، اجتماع دو حکم در حالت فعلیت از محالات است.

2 - چه باب تعارض و چه باب تزاحم، اختصاص به عامین من وجه ندارند بلکه، در متباینین هم جاری می شوند امّا اینکه ما در بیان فرق فقط عموم و خصوص من وجه را آوردیم بخاطر اختلاط این دو باب با باب اجتماع امر و نهی در این مورد است.

3 - همانطور که متعارضین بر دو قسم اند: چنانکه تقسیمات آن گذشت متعادلین و متراجحین و متزاحمین هم هر کدام بر دو قسم اند.

(وجوه مفارقت میان 2 باب تعارض و تزاحم:)

1 - تزاحم تنها در محدوده دو حکم الزامی می باشد، از قبیل: دو واجب، دو حرام یا یک واجب و یک حرام لکن، تعارض اختصاصی به احکام الزامی ندارد و چه بسا دلیل یک مستحب با دلیل یک مباح تعارض کنند.

2 - در تعارض، امتناع اجتماع دو خطاب در فعلیت، به لحاظ مقام تشریع و جعل است. لکن در تزاحم به لحاظ مقام امتثال می باشد وگرنه در مقام صدور هر دو دارای ملاک هستند و صدورشان از مولی ممکن است.

3 - در باب تعارض اگر متعارضین، متعادلین بودند، مسئله اختلافی است، لکن در باب تزاحم اگر متعادلین بودند مسئله اتفاقی است. سیأتی انشاء الله.

* چه تفاوتی در مرجّحات دو باب تعارض و تزاحم در کار است؟

ص:360

1 - مرجحات باب تعارض (یعنی که: صدوری - جهتی و دلالی هستند) مربوط می شوند:

- یا به دلالت حدیث از قبیل: موافقت با ظاهر الکتاب، مخالفت با عامّه و...

- یا به سند حدیث از قبیل: اصدقیت، اوثقیّت و افقهیّت راوی و...

2 - لکن مرجّحات باب تزاحم (هر شش امرشان) مربوط به خود حکم شرعی هستند و ارتباطی به سند یا دلالت آن ندارد.

* دو حکم شرعی الزامی هنگامی که متزاحم واقع می شوند از دو حال یا دو صورت بیرون نیستند این دو حال کدام است؟

1 - یا این است که این دو حکم از تمام جهات شش گانه (جهات ترجیح) مساوی و برابرند که در این صورت متعادلین هستند.

2 - یا اینکه، این دو حکم بواسطه یکی از آن دو جهات ترجیح با یکدیگر برابر نبوده و یکی بر دیگری برتری دارد.

* اگر دو دلیل متعارض، متعادل بودند حکمشان چیست؟

- مسئله مورد اختلاف می باشد:

1 - چه از نظر قاعده اوّلیّه که مشهور علماء قائل به تساقط و بعضی هم قائل به تغییر هستند.

2 - و چه از نظر قاعده ثانویه که مشهور علماء قائل به تخییر و بعضی هم قائل به توقف هستند.

* اگر دو حکم الزامی متزاحم، متعادل هم باشند تکلیف چیست؟ کاملا مسئله را تبیین کنید؟

- وظیفه مکلف تخییر است، یعنی: مکلف آزاد است و اختیار دارد که به هریک که می خواهد عمل کند.

* حاکم به این تخییر در متزاحمین کیست یا از چه ناحیه است؟

- حاکم به این تخییر عقل انسان است، چون مورد از موارد مستقلات عقلیه است و نیازی به حکم شرع ندارد.

* عقل حاکم در این تخییر کدام جنبه عقل است؟

- عقل حاکم در این مسئله عقل عملی است، چرا که تخییر در اینجا مربوط به مقام عمل می باشد.

یعنی، مما ینبغی ان یفعل است نه مما ینبغی ان یعلم.

* مدرک این حکم عقلی چیست؟

اینستکه:

1 - از طرفی بنابر فرض مکلف قدرت بر امتثال هر دو حکم را ندارد.

2 - از طرفی هم مجاز نیست که هر دو حکم را ترک کند لانّ الضرورات تتقدّر بقدرها.

ص:361

3 - از طرف دیگر هم، هیچکدام از دو حکم بر دیگری رجحان ندارد و ترجیح بلا مرجّح هم محال است.

- بنابراین؛ عقل هر عاقلی حکم به تخییر می کند و این یعنی؛ واگذاری مسئله به اختیار وارده خود مکلف در انتخاب هریک را که می خواهد انجام دهد و آن دیگری را ترک نماید.

* آیا هر کجا حکم عقل از این قبیل (مذکور) باشد کاشف از حکم شرع هم می باشد یا نه؟

- بله، کاشف است، چون میان حکم عقل بما هو عقل با حکم شرع ملازمه وجود دارد.

* آیا با کشف و اثبات این ملازمه چنین حکم عقلی حجّت است و تبعیت از آن واجب است؟

- بله، هر کجا که این ملازمه ثابت شود، چنین حکم عقلی حجّت و واجب الاتباع می باشد.

* آیا ممکن است مثالی بزنید که تمام مراتب فوق در آن جمع باشد؟

- بله: هر دو فرد دانشمند را که از تمام جهات عقلیه، شرعیه، عملیه با هم برابرند و در حال غرق شدن در دریا هستند جنابعالی هم نه قدرت بر نجات هر دو داری نه امتیاز رجحان را در یکی سراغ داری عقل حکم می کند یک از آن دو را انتخاب کن و نجات بده و دیگری رها شود.

(مرجّحات باب تزاحم:)

* اوّلین امری که نزد شارع موجب ترجیح و اهمیت یکی از دو تکلیف بر دیگری می شود کدام است؟

- رجحان واجب بی بدل بر واجبی که دارای بدل است، هرچند این بدل اضطراری باشد چون رجحان آن موجب جمع میان دو تکلیف در امتثال می شود.

به عبارت دیگر: هنگامی که دو واجب با یکدیگر تزاحم پیدا می کنند در صورتی که یکی بدل و جانشین دارد و آن دیگری بدل ندارد، واجب بی بدل مهم تر بوده و عند التزاحم بر واجب ذا بدل مقدّم می شود. چه این بدل اختیاری یا اضطراری باشد.

* آیا برای روشن تر شدن بحث می توانید یک مثال برای بدل اختیاری بزنید؟

- بله؛ مثلا مکلفی که از طرفی نذر نموده که معینا روز شنبه از اوّل ماه رجب مسافرت کند، و از طرف دیگر صوم به عنوان یکی از خصاص کفاره بر وی واجب شده و (جلوی مسافرتش را می گیرد).

- در اینجا آنکه بدل ندارد مسافرت روز شنبه و آنکه بدل دارد صوم (روزه) کفاره ای می باشد که اطعام 60 مسکین و یا عتق رقبه است.

- آنچه اینجا فعلیت دارد و مقدّم است مسافرت است. و می تواند صوم را با بدل غیر مزاحم ایتان کند.

* چنانکه ممکن است مثالی هم برای بدل اضطراری (در حالت تزاحم دو حکم) بزنید؟

- بله، فرض کنید که شما به عنوان یک مکلف در بیابان قرار دارید با مقدار اندکی آب، از طرفی هم دو واجب بر عهده شماست:

ص:362

- یکی تطهیر بدن از نجاست، یکی وضو که یک واجب مقدمی است، حال چه باید کرد؟ آب را در کدام استعمال می کنند؟

- باید ببینید که کدامیک از این دو واجب دارای بدل است. می یابید که: فان لم تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً - پس وضو دارای بدل است آن هم بدل اضطراری که تیمم باشد.

- لکن، تطهیر بدن بدل ندارد مطلقا، یعنی: نه اختیاری و نه اضطراری نه عرضی و نه طولی.

- در اینجا تطهیر بدن مقدّم می شود و به درجه فعلیت و تنجز می رسد.

* دلیل بر اهمیت و تقدم یافتن واجب بی بدل بر ذا بدل چه می باشد؟

- اینستکه: اگر ما واجب ذا بدل را انجام دهیم واجب بی بدل به کلی از بین رفته تقویت می شود. در حالی که، این واجب هم دارای مصلحت ملزمه است و شارع مقدس راضی به ترک آن نمی باشد.

- لکن: اگر واجب بی بدل را مقدّم بداریم، در مقام امتثال جمع میان دو تکلیف شده. چرا؟

- زیرا که، واجب ذا بدل اگرچه خودش انجام نگرفته لکن بدل آن انجام شده و جای خالی آن را پر کرده و در اصطلاح: (الجمع مهما امکن اولی من الطرح).

- پس: واجب بدون بدل عند الشارع رجحان می یابد تا تقویت نگردد.

* دوّمین امری که موجب رجحان یکی از متزاحمین می شود کدام است توضیح دهید؟ مثال بزنید.

- تقدم بر واجب مضیق یا فوری بر واجب موسع است. چرا؟

- زیرا که واجب موسع دارای بدل طولی می باشد و می شود آن را تدارک نمود و در دوران میان واجب مضیق و موسع واجب مضیق مقدّم می شود. فی المثل:

- جنابعالی جهت ادای فریضه ظهر در مسجد حضور پیدا می کنی و با دو امر لازم الاتیان روبرو می شوید. یکی امر به اقامه نماز با دخول وقت، یکی امر به ازاله نجاست از فرش مسجد، چه می کنید؟

- باید ببینید که کدامیک مضیق و کدامیک موسع است، آنکه مضیق است و فوری بر آنکه موسع است رجحان پیدا می کند.

* آیا ممکن است در این مقوله مثالی برای دو واجب متزاحم بزنید؟

بله، جنابعالی برای انجام فریضه ظهر در مسجد حضور داری، نماز آیات هم در اثر کسوف واجب می شود چه باید کرد؟ بعد از بررسی می بینید که نماز آیات یک واجب مضیق و نماز یومیه یک واجب موسع است و لذا اگر اتیان ظهر مشغول شوید نماز آیات تقویت می گردد.

- اینجا هم واجب مضیق به درجه فعلیت می رسد و بر واجب موسع (نماز یومیه) مقدّم می شود، چون واجب موسع دارای بدل اختیاری طولی می باشد. و می توان جاری آن را پر کرد و از تقویت آن جلوگیری نمود.

ص:363

- حال:

1 - از طرفی هم شارع راضی به ترک آن واجب مضیق نمی باشد.

2 - از طرفی با مقدّم داشتن واجب مضیق جمع میان دو تکلیف کرده ایم یعنی؛ پس از انجام واجب مضیق، واجب موسع را نیز اتیان می کنیم و این شیوه و طریق رجحان دارد.

* بفرمائید آنجا که امر دائر می شود میان یک واجب مضیق با یک واجب فوری چه باید کرد؟

- این موارد هم مثل موارد گذشته است که توضیح داده شد. فی المثل:

- آخر وقت است و شما داخل در مسجد شدید و امر دائر می شود میان نماز آخر وقت که مضیق است و ازالۀ نجاست که فوری است.

اینجا نیز باید واجب مضیق را مقدّم بداریم. چرا؟

- زیرا در غیر اینصورت چنانچه ازاله نجاست را مقدّم بدارید، لازم می آید تقویت نماز بطور کلی و شارع هم اجازه ترک این واجب را نداده است.

- لکن، اگر نماز را مقدّم داشتید (مضیق) جمع میان دو تکلیف نموده اید، چون ازاله نجاست بدل اضطراری طول دارد یعنی اگر در ابتدا نجاست رفع نشد در ساعت بعدی زائل می گردد.

* در مثال قبلی واجب مضیق را بر واجب فوری رجحان دادید حال سؤال این است که اگر امر دائر شد میان نماز آخر وقت که مضیق است و نجات غریق که یک واجب فوری است و در صورت عدم نجات بدل ندارد چه باید کرد؟

- در اینجا واجب فوری تضیقش بیشتر است و به هیچ وجه بعد از غرق غریق قابل جبران نیست و بدل ندارد مطلقا بنابراین بر نماز آخر وقت مقدّم می شود، از طرفی در خارج از وقت قابل جبران است.

ضمنا، حفظ نفس محترمه از سایر واجبات مهمتر است.

* سوّمین امری (مرجّح) که موجب رجحان یکی از متزاحمین است کدام است؟

- رجحان واجبی که دارای وقت مختص است (در تزاحم دو واجب مضیق)، بر واجب دیگر.

- به عبارت دیگر: هنگامیکه، دو واجب که دارای وقت موقت و هر دو مضیّق هستند با یکدیگر تزاحم کنند لکن، یکی از آن دو دارای وقت مختص است، یعنی شارع از روز اوّل این وقت معین را برای آن واجب جعل نمود، لکن آن واجب دیگر دارای وقت مختص به خود نیست، بلکه دائر مدار، تحقیق سبب می باشد حال در هر لحظه ای که سبب آن حاصل شود آن عمل هم واجب می گردد چه در این وقت معین چه در سایر اوقات و لحظات.

* حال از روی تصادف، در این وقت خاص سبب تحقق یافته، اینجا چه باید کرد؟

- در اینگونه موارد هم، واجبی که دارای وقت خاص است اولویّت داشته و مقدّم می شود بر واجبی که

ص:364

دارای این وقت خاص نمی باشد. مثلا، نمازهای یومیه از ابتدای تشریع دارای وقت خاص خود بوده است.

فی المثل: شارع فرموده: فسبحان الله حین تمسون و حین تصبحون... و عشیا و حین تظهرون.

- لکن، نماز آیات دارای وقت خاصی نیست بلکه بستگی دارد به اینکه، چه زمانی سبب آن محقق شود. نیمه شب، اوّل صبح، اوّل ظهر و یا...

- و یا فی المثل: فرض کنید که نزدیک غروب آفتاب و وقت نماز عصر هم ضیق شده، از آن طرف کسوف هم رخ داده و وقت نماز آیات هم ضیق است و شما قدرت امتثال هر دو واجب را ندارید. چه باید بکنید؟

- اینجا، نماز یومیه بر نماز آیات مقدّم می شود.

* چرا در تزاحم این دو واجب نماز یومیه را بر نماز آیات مقدّم داشتید؟

- زیرا که، نماز یومیه، اولا و بالذات دارای این وقت خاص است و شارع می خواهد که در این وقت خاص انجام شود، لکن نماز آیات دارای وقت خاص نبوده و تصادفا در این وقت واجب گشته است چون سبب آن در این وقت محقق گشته است.

نکته این تقدم اجماعی است و این بخاطر اهمیت بیشتر ذات الوقت المختصه می باشد.

* چهارمین مرجحی که در باب تزاحم علت رجحان یک طرف بر طرف دیگر می شود کدام است؟

- واجبی که وجوب آن مشروط به قدرت شرعی نیست بر واجبی که اینگونه هست (مثل: حج) مقدّم می شود هرچند، از نظر عقل آن یکی واجب هم مشروط به قدرت می باشد.

- لکن، قدرت در دلیل قید نگردیده، دلیل دال بر وجوب آن از جهت لفظی مطلق است و می توان به این اطلاق برای حکم به تنجز آن تکلیف، در مقام تزاحم تمسک نمود. برخلاف واجبی که مشروط به قدرت شرعی است زیرا که، احتمال می رود، قدرت خاصی در آن معتبر باشد که قدرت حاصل در فرض تزاحم را شامل نشود.

* آیا ممکن است که بحث قدرت و رابطه آن با واجبات الهیه را توضیح داده، مسئله را روشن کنید؟

- بله، کلیه واجبات الهیه مشروط به قدرت عقلیه هستند و به حکم عقل تکلیف العاجز قبیح است، پس عمل باید مقدور مکلف باشد لکن، بعضی از واجبات علاوه بر اینکه مشروط به قدرت عقلی هستند، مشروط به قدرت شرعی هم هستند.

- و آن قدرت شرعی عبارتست از: قدرتی که در لسان دلیل به عنوان شرط واجب، اخذ و اعتبار شده است از قبیل:

1 - وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً 2 - و اذا کنت متمکنا من النصاب یجب علیک الزکاه.

ص:365

* آیا ممکن است در رابطه با مرجّح فوق مثالی بزنید؟

- بله؛ جنابعالی:

1 - به اندازه سفر حج مخارج راه و زاد و راحله را تهیه و آماده نموده ای و حج بر تو واجب است.

2 - از طرفی هم به اندازه این دارائیت یا کمتر و یا بیشتر بدهی داری، و ادای دین هم واجب است.

- حال: امر دائر است میان اینکه، دین خود را ادا کنی یا حج بگذاری. چه باید بکنی؟

- در اینجا: ادا و پرداخت دین واجب مطلق است، قدرت در متعلق امر قید نشده و انجام حج مشروط به قدرت شرعیه است.

- لذا در این هنگام که این دو تزاحم می کنند، واجبی که مطلق (از ناحیه قدرت در لسان دلیل) بر واجب مشروط از این ناحیه مقدّم می شود.

* آیا ممکن است دلیل تقدم واجب مطلق بر واجب مشروط به قدرت را در این تزاحم روشن کنید؟

- بله؛ اینکه؛ شارع مقدس اهتمام ورزیده و قدرت را در لسان دلیل معتبر نموده است در حالیکه اگر هم نمی گفت عقل را بیان می کرد دارای دو احتمال می باشد:

1 - اینکه بیان شارع مؤکّد باشد، یعنی همان قدرتی را که عقل لازم می دانست، منظور نظر و مورد تأکید شارع باشد.

2 - اینکه، بیان شارع تأسیسی باشد، یعنی غیر از قدرتی که عقل لازم می داند یک قدرت ویژه ای مورد نظر شارع باشد و آن قدرت با نبود مزاحم وجود دارد و هنگام وجود مزاحم آن قدرت خاصه دیگر نیست.

- حال: در ما نحن فیه، مزاحم در کار است، که اداء دین باشد.

- پس: آن قدرتی که عند الشارع معتبر است احراز نشده و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال و وقتی که ما شک در شرط داشتیم، لازمه آن شک در مشروط است، در نتیجه:

1 - در یکطرف، یعنی: اصل تکلیف و وجوب حج مشکوک و مردد می باشد.

2 - لکن در طرف دیگر، یعنی: ادای دین، وجوبش منجز و مسلم است.

- و لذا: هرگز، مشکوک التکلیف با معلوم التکلیف تزاحم پیدا نمی کند.

- قبول داریم که واجبات شرعیه عموما مشروط به قدرت عقلیه هستند (چون تکلیف عاجز قبیح است) حال همان احتمالی را که شما در ناحیه قدرت شرعیه دارید، ما نیز در ناحیه قدرت عقلیه می دهیم و آن احتمال اینستکه: باید وجوب اداء دین مشروط به قدرت خاصه ای باشد و آن قدرت با نبود مزاحم است یعنی که با وجود مزاحم آن قدرت منتفی است و لذا شرط الواجب محرز و مسلم نیست و شک در شرط موجب شک در مشروط است و خلاصه آنچه شما در رابطه با قدرت شرعیه گفتید ما در باب قدرت عقلیه

ص:366

می گوئیم.

(قلت:)

- بله، ما نیز قبول داریم که تمام واجبات، مشروط به قدرت عقلیه هستند، لکن قیاس قدرت عقلیه با قدرت شرعیه، مع الفارق است.

- و امّا فرق اینستکه: در قدرت عقلی، نفس خطاب مولی مقید به قدرت نیست و از ناحیه دلالت لفظیه اطلاق دارد و این عقل است که حکم به لزوم قدرت می نماید.

- لذا: در مواردی که عقل حاکم می باشد، کافی است که در واقع و نفس الامر مکلف قادر بر انجام عمل باشد. به عبارت دیگر:

1 - گاهی عمل فی نفسه (با قطع نظر از مزاحمت) محل می باشد مثل: راه رفتن بر روی دریا که اینجا عقلا تکلیف قبیح است.

2 - ولی گاهی عمل فی نفسه امری ممکن و جایز است و در قدرت عقلیه همین امکان عقلی در مقابل استحاله معتبر است.

- حال: در ما نحن فیه؛ با وجود مزاحم هم، انجام عمل عقلا ممکن است. چگونه؟

- اینگونه که: واجب مزاحم (حجی که مشروط به قدرت شرعیه است) ترک کند و واجب دیگر (ادای دین) را انجام دهد.

- بله: قدرت بر جمع میان آن دو را ندارد لکن قدرت بر اتیان یکی از آن دو را دارد.

- حال وقتی که انجام این فرد (ادای دین) از واجب ممکن بود و او با وجود مزاحم، شرط واجب که قدرت عقلیه است حاصل می شود چونکه، در قدرت عقلیه خصوصیت دیگری دخالت دارد و وقتی شرط حاصل شد مشروط هم حاصل می گردد. به خلاف قدرت شرعیه که احتمال دارد قدرت خاصه ای منظور نظر شارع باشد وگرنه آن را قید نمی کرد.

- پس: قیاس نمودن قدرت عقلیه به قدرت شرعیه وجهی ندارد.

- بنابراین: واجب مطلق از این ناحیه بر واجب مشروط به قدرت شرعیه مقدّم می شود.

* پنجمین مرجع در باب تزاحم کدام است؟

واجبی است که زمان آن جلوتر است بر دیگری، چرا که وجوب آن مستقر، و فعلی است و پس از انجام آن، قدرت مکلف بر انجام واجب بعدی سلب می شود و با منتفی شدن قدرت، تکلیف نیز ساقط می گردد.

* آیا در رابطه با تزاحم فوق مثال مناسبی دارید؟

بله؛ مثلا: قیام در رکعت اوّل واجب است، در رکعت دوّم نیز واجب است و چنانچه مکلف قدرت داشته

ص:367

باشد، باید هر دو رکعت را ایستاده اتیان کند.

- لکن، مکلف در اثر ضعف یا مریضی یا پیری، تنها قادر است که یک رکعت را ایستاده بخواند و از خواندن دو رکعت بطور ایستاده عاجز می باشد.

- حال: امر دائر است بین رکعت اوّل و دوّم که کدامیک را ایستاده انجام دهد.

- لذا، در اینجا، از آنجا که رکعت او زمان امتثالش تقدم دارد به درجه فعلیت می رسد و لذا ایستاده اتیان می شود.

* آیا می شود برای این تقدم و رجحان دلیل عقلی و مناسبی بنویسید؟

- بله؛ دلیل آنستکه؛ آن واجبی که زمان امتثالش جلوتر است، زودتر هم مستقر الوجوب می شود و وجوبش به سرحد فعلیّت می رسد و حالت منتظره ندارد.

- لکن، واجبی که رتبه در زمان بعدی قرار دارد اکنون مستقر الوجوب نبوده و نسبت به آن حالت منتظره وجود دارد بلکه فعلیت وجوبش متوقف بر فرا رسیدن زمان امتثالش می باشد.

- لذا: اکنون که قادر بر خواندن یک رکعت بطور ایستاده است آن را که مستقر الوجوب است می خواند و بعدی را نشسته اتیان می کند.

* دو واجبی که زمان امتثال یکی شان بر دیگری مقدّم است چند صورت در آنها متصور است؟

چهار صورت: 1 - اینکه مهر دو واجب مشروط به قدرت شرعیه باشند مثل اینکه:

1 - شما نذر کرده اید که روز پنج شنبه و جمعه را روزه بگیرید، لکن مانع عارض می شود و امر دائر می شود میان یکی از این دو روزه شما چه می کنید؟ مقتضی قاعده، تقدیم روز پنج شنبه و ترک روز جمعه است بخاطر تقدم زمان امتثال.

2 - اینکه هر دو واجب نسبت به قدرت شرعیه مطلق باشند. مثل: قیام در رکعت اوّل و دوّم نماز، که هرکدام زمان امتثالش جلوتر است مقدّم می شود و اتیانش اولویّت و رجحان دارد.

3 - اینکه، یکی از دو واجب مطلق باشد و دیگری از ناحیه قدرت شرعیه مشروط، و مطلق تقدم زمانی داشته باشد. مثل: اداء دین که واجب مطلق است و زمان آن الان فرا رسیده و وجوب حج که مشروط است یکماه بعد می باشد.

4 - اینکه یکی از دو واجب مشروط به قدرت شرعیه و دیگری مطلق، لکن واجب مشروط زمان امتثالش باشد که، در اینصورت هم طبق آنچه در مطالب قبل ذکر شد واجب مطلق مقدّم می شود.

* ششمین مرجّح در باب تزاحم کدام است؟

- رجحان واجبی است که، عند الشارع اولویّت دارد. و هنگام تزاحم با واجب دیگر بر آن مقدّم داشته می شود. لکن جهت ترجیح غیر از جهات پنجگانه است که گذشت و یک ضابطه کلی ندارد. تا در صورت

ص:368

تردید به آن ضابطه مراجعه کنیم.

- بلکه، این اولویّت را می شود بطور خلاصه از سه جهت دیگر بدست آورد: 1 - از راه نفس دلیل 2 - از راه مناسبت حکم با موضوع 3 - از راه شناخت ملاکات احکام از ادله نقلی.

* لطفا محور و جهت اوّل را که از ناحیه نفس دلیل اولویّت یکی از دو حکم متزاحم را بدست می آوریم توضیح دهید؟

- فی المثل: دلیل فرموده است: الصلوه لا تترک بحال یا فرموده: لن ینال شفاعتنا من استخف بالصلوه

- حال این تعبیرات نشانگر اهمیت بسیار زیاد نماز عند الشارع می باشد و هکذا امثالهم در مسائل دیگر.

* محور و جهت دوّم را مبنی بر اینکه اولویّت یک حکم را هنگام تزاحم از ناحیه تناسب حکم و موضوع می فهمیم توضیح دهید؟

- فی المثل: از طرفی نجات نفس محترمه واجب است، از طرفی هم غصب (یعنی ورود به ملک دیگران) حرام است. لکن در یک زمان این دو حکم الزامی متزاحم می شوند.

- در اینجا، حفظ جان مقدّم می باشد. زیرا که در نجات غریق، حکم روی خود نفس محترمه رفته، و در عدم غصب مال، حکم روی خود مال نیست بلکه بخاطر احترام مالک مال است.

- یعنی؛ احترام به نفس محترمه فرع بر حفظ آن می باشد و معقول نیست که بر آن مقدّم شود.

* سوّمین محور از جهات رجحان در ترجیح یکی از دو حکم متزاحم، یعنی راه شناخت ملاکات احکام را توضیح دهید؟

- گاهی متوجه می شویم که یک واجب عند الشارع دارای ملاک و مصلحت نوعیه و اجتماعیه می باشد، و واجب دیگر دارای مصلحت شخصیه است.

- تردیدی باقی نمی ماند که، مصالح نوعیه بر مصالح شخصیه تقدم دارند.

* با توجه به سه محور فوق چند مورد از اموری که اولویّت آور است بعنوان نمونه ذکر نمائید؟

1 - آنجا که امر دائر است میان یک واجبی که مایه حفظ اسلام است مثل؛ دفاع، و واجبی که در رتبه پائین تری می باشد. مثل: حفظ جان و مال و منافع شخصیه دارد. در اینجا، دفاع مقدّم است چون اهم است.

2 - آنجا که امر دائر است میان حق الناس و حق الله؛ و حق الله مثل: روزه گرفتن زن مرضعه که روزه اش برای طفل ضرر دارد. اینجا عند المزاحمت، حق الناس بر حق الله مقدّم می شود. چون میان شخص با خدای خود رابطه ای وجود دارد که ربطی به غیر ندارد.

ص:369

3 - امر دائر است میان حفظ جان و از کف دادن مال و سرمایه، یا حفظ آبرو، و از کف دادن مال و سرمایه در اینجا: به هنگام تزاحم حفظ جان و آبرو مقدّم است. چراکه شرع مقدس روی حفظ جان بخصوص آبرو تأکید فراوان دارد.

4 - آنجا که امر دائر است میان انجام رکن و ترک غیر رکن، و یا انجام غیر رکن و ترک رکن.

- در اینجا؛ واجب رکنی تقدم دارد حتی اگر زمان امتثال آن متأخر باشد.

- فی المثل: امر دائر است میان خواندن قرائت و رکوع اگر قرائت را بخواند رکن از بین می رود و فوت می شود و اگر بخواهد رکن را بجا آورد، به قرائت نمی رسد.

در اینجا: واجب رکنی تقدم دارد حتی اگر زمان امتثال آن متأخر باشد.

5 - آنجا که امر دائر است میان دروغ مصلحت آمیز (که سبب صلح دو مسلمان یا نجات مؤمنی از چنگ ظالمی می شود)، و راست مفسده آمیز (که علت هلاکت مؤمنی یا قتل و غارتی بشود)

- در اینجا دروغ مصلحت آمیز تقدم بر صدق مفسده انگیز می باشد و به درجه فعلیت می رسد و دیگری فعلی نمی باشد.

* به عنوان خاتمه بحث بفرمائید آیا احتمال اولویّت یکی از متزاحمان برای لزوم تقدیم آن کفایت می کند یا خیر؟ به عبارت دیگر: این حکم عقلی (به احتیاط) در همه موارد دوران میان تعیین و تخییر در واجبات جاری است یا نه؟

- بله، جاری است و احتمال اولویّت برای لزوم تقدیم یک طرف کفایت می کند.

تاره: مکلف قطع دارد یکی از متزاحمین اهم است مثل: موارد مذکور که بلا تردید اهم بر مهم رجحان دارد.

تاره: مکلف قطع به عدم رجحان احد المتزاحمین دارد، در این مورد، قانون، تخییر عقلی است.

تاره: مکلف، قطع به اهم بودن یکطرف ندارد، بلکه صرفا احتمال می دهد که فلان حکم اهم باشد.

که در اینصورت محتمل الاهمیه تقدم و رجحان دارد مثل: دو انسان مؤمن در حال غرق شدن که یکی صالح بودنش محرز و لکن دیگر صالح بودنش محرز نیست و احتمال اینکه؛ فاسق باشد هست، خوب نجات مؤمن صالح مهمتر است و احتمال اهمیت که آمد عقل دستور به احتیاط داده و می گوید قدر متیقّن را بگیر.

* آیا این حکم عقلی به احتیاط منحصر به ما نحن فیه است یا طبق سؤال قبل در دوران تعیین و تخییر در واجبات دیگر هم جاری است؟

- خیر، منحصر به ما نحن فیه نمی باشد. بلکه در تمام مواردی که دوران امر بین تعیین و تخییر است عقل حکم به احتیاط می کند مثلا: من نمی دانم که آیا در کفاره قسم، معینا عتق رقبه واجب است و یا

ص:370

مخیر هستم میان احد الامور الثلاثه (اطعام و کسوت و عقل).

- عقل می گوید: قدر متیقّن را اخذ کن و احتیاطا عتق رقبه را انتخاب کن. چرا؟

- زیراکه اگر قدر متیقّن را انتخاب کنم، درواقع، حکم چه تعیین باشد چه تخییر وظیفه را انجام داده ام و به واقع رسیده ام.

ص:371

مقام چهارم:

(در بیان مرجّحات)

ص:372

متن المقام الرابع

فی بیان المرجّحات.

و هی علی قسمین:

أحدهما: ما یکون داخلیّا، و هی کلّ مزیّه غیر مستقلّه فی نفسها، بل متقوّمه بما فیه.

و ثانیهما: ما یکون خارجیّا، بأن یکون أمرا مستقلا بنفسه و لو لم یکن هناک خبر، سواء کان معتبرا کالأصل و الکتاب، أو غیر معتبر فی نفسه کالشّهره و نحوها.

ثمّ المستقلّ: إمّا أن یکون مؤثرا فی أقربیّه أحد الخبرین إلی الواقع کالکتاب، و الأصل بناء علی إفادته الظنّ، أو غیر مؤثر ککون الحرمه أولی بالاخذ من الوجوب، و الأصل بناء علی کونه من باب التّعبّد الظاهریّ.

و جعل المستقلّ مطلقا - خصوصا ما لا یؤثّر فی الخبر - من المرجّحات لا یخلو عن مسامحه.

ترجمه

مقام چهارم: در بیان مرجّحات:

اشاره

- مرجّحات بر دو قسم اند:

- یکی از آن دو قسم: مرجّحات داخلی است؛ و آن هر مزیّتی است که فی نفسه مستقل نبوده (و در خارج موجود نیست)، بلکه تقوّم و هستی اش به چیزی (مثل مثلا عادل و اعدل) در خبرین متعارضین است.

- و قسم دوّم آنها: مرجّحات خارجیّه است، که فی نفسه امر مستقلی است ولو خبری هم در کار نباشد، اعمّ از اینکه این مرجّح خارجی معتبر باشد مثل اصل (برائت و...) و کتاب، یا که فی نفسه معتبر نباشد مثل شهرت فتوائیّه و نحو آن (همچون اجماع، استقراء و اولویّت ظنیّه).

- سپس: این مرجّح خارجی مستقل:

1 - یا مؤثر در اقربیّت یکی از دو خبر متعارض به واقع است، مثل کتاب (که مفید ظنّ است) و اصل عملی (برائت، تخییر، استصحاب و...) بنابر مفید ظنّ بودن آن (که مذهب صاحب معالم و شیخ بهائی است).

- نکته: (اگر احد الخبرین موافق با کتاب باشد، مطابق با واقع می شود، چنانکه اگر موافق با اصل باشد باز هم می شود مطابق با واقع، چونکه برخوردار از دو ظن می شود، چراکه خود خبر واحد مفید ظنّ است، اصل نیز بنابر مذهب این حضرات مفید ظنّ است).

2 - یا غیر مؤثر در اقربیّت است، مثل قاعدۀ: کون الحرمه اولی بالاخذ من الوجوب (در دوران

ص:373

المحذورین یا حرمت و وجوب که حرمت را اقرب الی الواقع نمی کند بلکه آن را در اولویّت قرار می دهد) و مثل اصل عملی، بنابراینکه از باب تعبّد ظاهریّه باشد (که مذهب مشهور است، و اجتماع دو ظن در آن نمی شود).

- و قرار دادن (مرجّح خارجی) مستقل از مرجّحات، اعم از اینکه مؤثر باشد و یا غیر مؤثر، بویژه آنچه غیر مؤثر در خبر است (مثل دو مثال اخیر)، خالی از مسامحه نیست.

***

تشریح المسائل

* آخرین مقام از بحث یعنی مقام چهارم از مقامات چهارگانۀ بخش دوّم باب تعادل و تراجیح، پیرامون چه امری است؟

- پیرامون مرجّحات احد المتعارضین است بر دیگری و اینکه چه عواملی موجب می شود که یک حدیث متعارض، بر رقیب غلبه کرده و رجحان پیدا کند و حجیّت فعلیه شود و امتیاز بیشتر را به خود اختصاص دهد و حدیث دیگر بطور کلی طرح و یا توجیه شود؟

* مراد از (و هی علی قسمین:...) چیست؟

اینستکه: مرجّحات و مزایای احد الخبرین المتعارضین بر دیگری در یک تقسیم بندی اساسی به دو قسم تقسیم می شوند:

1 - مرجّحات داخلیّه 2 - مرجّحات خارجیّه

مرجّحات داخلیّه، عبارتند از: مرجحاتی که داخل در محدودۀ خود خبر و حدیث موجودند.

- به عبارت دیگر: هر مزیت و یا امتیازی که فاقد استقلال بوده و بطور علیحده در خارج موجود نیست بلکه وجودش صددرصد وابستۀ به وجود خبر است و قوامش به خود حدیث است، یعنی که با قطع نظر از خبر، آن عامل وجود و تحقّقی ندارد، مرجّح داخلی نامیده می شود.

- فی المثل: ترجیح به صفات راوی از مرجّحات داخلیه و مربوط به سند حدیث است، چراکه تا خبری نباشد و از طریقی به دست ما نرسیده باشد سخن از صفات راوی معنا ندارد.

- و همچنین ترجیح به علوّ سند و یا ترجیح به شهرت روائی و یا ترجیح به افصحیّت و یا ترجیح به منقول به لفظ بودن نسبت به منقول به معنا، که همه در حول وحوش خبر دور می زنند از مرجّحات داخلیّه بحساب می آیند.

* و امّا مرجّحات خارجیّه عبارتند از: عواملی که خارج از محدودۀ خبر هستند و لکن بطور ضمنی سبب رجحان حدیثی بر حدیث دیگری می شوند.

- به عبارت دیگر: هر مزیّتی که در خارج از خود استقلال داشته و فی حدّ ذاته موجود است، اعمّ از

ص:374

اینکه خبری در کار باشد یا نه، مرجّح خارجی نامیده می شود.

- فی المثل: کتاب یک مرجّح خارجی است، شهرت فتوائیه، اجماع منقول به خبر واحد، اصل عملی و... همه از مرجّحات خارجیّه هستند.

* پس مراد از (سواء کان معتبرا کالاصل و الکتاب او غیر معتبر... الخ) چیست؟

- اینستکه: مرجّحات خارجیّه خود در یک تقسیم بندی بر دو قسم می شوند:

1 - امور مستقلّه ای که خود ذاتا معتبر بوده و دارای حجیّت هستند و می توانند که مثبت حکمی از احکام شرعیّه باشند و در ضمن مرجّح یک حدیث هم باشند، از جمله:

* مثل ظاهر کتاب که استقلالا حجیّت دارد و در مباحث حجیّت ظواهر ارزشمندی آن به ثبت رسیده است و چنانچه حدیثی موافق آن باشد بر حدیث مخالف برتری داده شده است.

* و مثل: اصل عملی برائت، استصحاب، تخییر و... که در مجاری خود مستقلا معتبر است، و ضمنا حدیث موافق با آن را ترجیح می دهد. فی المثل: فرض کنید:

- حدیثی گفته است: دعا عند رؤیه الهلال واجب است و حدیث دیگری گفته است واجب نیست و لذا با هم تعارض کرده اند.

- در اینجا اصل برائت موجب رجحان حدیث دوّم بر اوّلی می شود.

2 - امور مستقله ای که اگر به فرض هم به کمک یک حدیث بیایند، صرفا از باب تعبّد آن را حجّت کرده و بر دیگری ترجیح می دهند و الاّ موجب اقربیّت الی الصدور نشده و تأثیری در این مطلب ندارند.

- فی المثل: اگر دو حدیث با هم تعارض کرده، یکی دال بر وجوب است و دیگری دال بر حرمت، و لذا دوران بین المحذورین است و منشاء آن تعارض نصوص می باشد چه باید کرد؟

- برخی قائل به تخییر عقلی شده اند و برخی تعیینا جانب حرمت را مقدّم داشته اند یعنی که حدیثی را که دالّ بر حرمت است گرفته اند. چرا؟

- صرفا به دلیل اینکه عقل می گوید: دفع المفسده اولی من جلب المنفعه.

- نکته: اگرچه در باب اصاله التخییر روی این مطلب بحث شد و بطلان این قضیّه روشن شد و لکن اکنون با قطع نظر از بطلان می گوئیم که:

- این قاعده، صرفا موجب رجحان است و لکن هیچ دلالتی ندارد بر اینکه حدیث دالّ بر حرمت اقرب الی الصدور است و یا که مثلا احد المتعارضین موافق با اصل عملی است و ما نیز معتقدیم که اصول عملیّه طریقیّت ندارد و موجب ظنّ به واقع نمی شوند، بلکه صرفا یک سلسله وظائف عملیّۀ تعبّدیّه ای هستند که در حق آدم شاک حجّت شده اند (کما هو الحق).

- باز این موافقت با اصل سبب رجحان گردید و لکن سبب اقربیّت الی الصدق نگردید.

ص:375

* پس مراد از (و جعل المستقلّ مطلقا... الخ) چیست؟

- یک اشکال عبارتی شیخ به مشهور می باشد و آن اینستکه:

- مشهور امور مستقلّۀ مذکوره را مطلقا یعنی چه معتبره باشند و چه غیر معتبره، چه مؤثر در اقربیّت الی الصدور باشد چه نباشد، از مرجّحات یک خبر ذکر کرده اند، لکن به نظر ما این اطلاق تسامحی است.

چرا؟

- چونکه وقتی می گوئیم: مرجّحات، یک سلسله عواملی به ذهن تبادر می کند که خود مستقلا مبیّن حکم شرعی نیستند بلکه صرفا مرجّح یک دلیل دیگری هستند که آن دلیل بیانگر حکم است و حال آنکه این امور مستقلّه خود مثبت حکم اند مثل ظاهر کتاب و الاصل و...

- بنابراین بهتر بود که به جای مرجّحات تعبیر به معاضدات می شد، یعنی که این عوامل معاضد و موجب تقویت یک حدیث هستند.

- این تسامح در خصوص قسم دوّم از دو قسم تقسیم دوّم روشن تر است.

- چرا؟

- زیراکه آن قسم اصلا موجب اقربیّت خبر الی الحق هم نبود تا بگوئیم که فی الجمله مربوط به خبر می شود و مرجّح است.

- علی ایّحال، مناقشۀ شیخ، مناقشۀ در تعبیر بوده و ثمرۀ عملی ندارد.

ص:376

متن [المرجحات الداخلیّه]

أمّا الدّاخلی، فهو علی أقسام؛ لأنّه:

إمّا أن یکون راجعا إلی الصّدور، فیفید المرجّح کون الخبر أقرب إلی الصّدور و أبعد عن الکذب، سواء کان راجعا إلی سنده کصفات الراوی، أو إلی متنه کالأفصحیّه. و هذا لا یکون إلاّ فی أخبار الآحاد.

و إمّا أن یکون راجعا إلی وجه الصّدور، ککون أحدهما مخالفا للعامّه أو لعمل سلطان الجور أو قاضی الجور، بناء علی احتمال کون مثل هذا الخبر صادرا لأجل التّقیّه.

و إمّا أن یکون راجعا إلی مضمونه، کالمنقول باللفظ بالنّسبه إلی المنقول بالمعنی؛ إذ یحتمل الاشتباه فی التّعبیر، فیکون مضمون المنقول باللفظ أقرب إلی الواقع، و کمخالفه العامّه بناء علی أنّ الوجه فی التّرجیح بها ما فی أکثر الروایات: من «أنّ خلافهم أقرب إلی الحقّ.»

و کالتّرجیح بشهره الرّوایه و نحوها.

و هذه الأنواع الثّلاثه کلّها متأخره عن التّرجیح باعتبار قوّه الدّلاله، فإنّ الأقوی دلاله مقدّم علی ما کان أصحّ سندا و موافقا للکتاب و مشهور الرّوایه بین الأصحاب؛ صفات الرّوایه لا تزیده علی المتواتر، و موافقه الکتاب لا تجعله أعلی من الکتاب، و قد تقرّر فی محلّه تخصیص الکتاب و المتواتر بأخبار الآحاد.

فکلّما رجع التّعارض إلی تعارض الظّاهر و الأظهر، فلا ینبغی الارتیاب فی عدم ملاحظه المرجّحات الاخر.

ترجمه

مرجّحات داخلیه:

- امّا مرجّحات داخلی بر سه قسم اند: چراکه مرجّح:

1 - یا راجع به صدور روایت است، که در نتیجه مفید اینستکه: خبر، به صدق و صدور نزدیکتر و از کذب و دروغ، دورتر است، چه بازگشت این مرجّح به سند خبر باشد مثل صفات راوی (مثل اعدلیّت) و چه به متن خبر باشد مثل افصحیّت.

- این مرجّح صدوری تنها در خبر واحد می آید (نه در خبر متواتر چونکه مقطوع الصدور است و نیازی به مرجّح صدوری ندارد).

2 - یا راجع به وجه (یعنی جهت) صدور روایت است، مثل مخالف عامّه بودن یکی از دو خبر متعارض، یا مثل مخالف عمل سلطان جور و یا قاضی جور بودن، بنابراینکه آن مخالف عامّه کاشف است

ص:377

از اینکه این موافق عامّه از روی تقیّه صادر شده است (و لذا بر این بنا مخالف عامّه می شود از مرجّحات جهت صدوریه، و الاّ بر بنایی دیگر می شود از مرجّحات مضمونیّه).

3 - یا که راجع به مضمون یکی از دو خبر می باشد (یعنی که مضمون یکی از دو خبر مطابق با واقع است)؛

1 - مثل منقول به لفظ (که مضمون و مفادش) نسبت به (مضمون و مفاد) منقول به معنا، رجحان دارد، چراکه احتمال اشتباه در آن تعبیر به معنا وجود دارد.

- پس: مضمون و مفاد (روایتی که) منقول به لفظ (است) اقرب به واقع است.

2 - و مثل مخالف با عامّه بودن، بنابر اینکه، دلیل بر ترجیح به آن، چیزی است که در بیشتر روایات وجود دارد و آن اینستکه: خلاف عامّه، نزدیکتر به حق است.

3 - و مثل ترجیح به شهرت روایت (یا شهرت روائی یکی از دو خبر) و نحو آن (یعنی شهرت فتوائیّه).

تأخّر مرجّحات داخلیه به لحاظ رتبه از ترجیح دلالی و استدلال بر آن:
اشاره

- رتبۀ تمام مرجّحات مذکور (اعم از صدوری، جهت صدوری و مضمونی) مؤخر است از رتبۀ ترجیح به اعتبار قوت دلالت (یا ترجیح دلالی). چرا؟

- زیرا خبر (خاص مثل: لا تکرم العالم الفاسق) که دلالتش قوی تر است، مقدّم است بر آن خبر (عام مثل اکرم العلماء) که به لحاظ سند اصحّ و نیز موافق با کتاب بوده و به لحاظ روایت بین اصحاب مشهور است. چرا؟

- زیرا: صفات خبر واحد، آن را بر خبر متواتر برتری نمی دهد، و موافقت با کتاب آن را برتر از کتاب نمی کند، و حال آنکه در جای خودش مقرّر شده است که کتاب و خبر متواتر، بوسیلۀ اخبار آحاد تخصیص می خورند.

- پس: هرجا که برگشت تعارض خبرین به تعارض ظاهر و اظهر باشد، شک در عدم ملاحظۀ دیگر مرجّحات شایسته نیست.

***

تشریح المسائل

* جناب شیخ تا به اینجا فی الجمله با تقسیمات اصلی مرجّحات خارجیّه آشنا شدیم بفرمائید موضوع بحث در این قسمت پیرامون چیست؟

- پیرامون مرجّحات داخلیّه و تقسیمات آن است.

* حاصل مطلب در (امّا الدّاخل، فهو علی اقسام:... الخ) چیست؟

اینستکه: مرجّحات داخلیّه نیز در یک تقسیم به سه قسم منقسم می شوند:

ص:378

1 - مرجّحات صدوریّه 2 - مرجّحات جهتیّه 3 - مرجّحات مضمونیّه

* مرجّحات صدوریّه عبارتند از: عواملی که صدور یک حدیث را بر دیگری ترجیح داده و سبب می شوند که ذی المزیّه اقرب الی الصدق و الصدور و ابعد عن الکذب شود.

- البته مرجّح صدوری خود دارای دو شعبه است:

الف: مرجّحات سندیّه، یعنی عواملی که از حیث سند به حدیث کمک می کنند و آن را اقرب الی الصّدق می گردانند، نظیر صفات راوی که اگر چنانچه راویان حدیثی به حسب فرض اعدل، اصدق و اوثق بودند و راویان حدیث مقابلش عادل، صادق و ثقه بودند، اوّلی اقرب الی الصّدق است.

- و یا اگر حدیثی عالی السند و صحیح اعلائی بود و حدیث مقابلش اینچنین نبود، این علوّ سند سبب رجحان صدور است.

ب: مرجّحات متنیّه، یعنی عواملی که حدیث را به لحاظ متن تقویت کرده و موجب رجحان صدور آن می شوند، فی المثل:

- یکی از دو حدیث افصح و دیگری فصیح است یا یکی فصیح و دیگری غیر فصیح است و یا یکی مستقیم المتن و دیگری مضطرب المتن است.

- خوب روشن است که افصح و فصیح و مستقیم اقرب الی الصدق و الصدور عن المعصوم است تا آنها که در مقابلشان قرار دارند.

* نکته: مرجّحات صدوری به هر دو قسمش در محدودۀ اخبار آحاد متصوّر است و الاّ در خبرهای متواتر که قطع به صدور وجود دارد این عوامل سبب رجحان نبوده و اصلا موضوع ندارند.

* مرجّحات جهتیّه، عبارتند از عواملی که مخالفت با آنها سبب ترجیح جهت الصدور می شود: فی المثل:

- حدیثی که از معصوم صادر شده است ممکن است در جهت تقیّه و بیان خلاف واقع باشد، چنانکه ممکن است در مقام بیان حکم واقعی باشد. حال:

- اگر دو حدیث با هم تعارض کردند که احدهما موافق با عامّه است و دیگری مخالف با عامّه؛ یا احدهما موافق با عمل سلطان جور یعنی بنی امیّه و... و دیگری مخالف با او، و یا احدهما موافق با عمل قاضی حکومت جور و دیگری مخالف با آن است، در هر یک از این موارد نسبت به حدیث موافق دو احتمال وجود دارد:

شاید که حدیث در مقام تقیّه صادر شده باشد.

و شاید که حدیث در مقام بیان واقع صادر شده باشد.

نکته: نسبت به حدیث مخالف تنها احتمال دوّم متصور است و لذا مخالفت با عوامل سه گانۀ فوق،

ص:379

سبب ترجیح جهت الصدور می شود که صدور آن حدیث برای بیان واقع است و نه از روی تقیّه.

- پس: این حدیث رجحان دارد.

- البته این ترجیح جهتی فقط در خصوص احادیث ائمه علیهم السّلام معقول است که تقیّه داشته اند و لکن نسبت به احادیث (نبوی) از این رجحان نمی توان کمک گرفت چونکه احتمال تقیّه برای آن حضرت نبود.

- البته، از آنجا که اکثریت مطلق اخبار، احادیثی است که از طریق حضرات ائمه علیهم السّلام به ما رسیده است، این ترجیح جهتی دارای کارائی خوبی است.

* و امّا مرجّحات مضمونیّه، عبارتند از عواملی که مضمون یک حدیث را بر دیگری ترجیح می دهند.

- البته مرجّح مضمونی خود دارای دو شعبه است:

1 - مرجّح مضمونی داخلی 2 - مرجّح مضمونی خارجی

* مرجّح مضمونی داخلی مثل آنجا که دو حدیث با هم تعارض می کنند در حالیکه یکی از آن دو منقول باللفظ است و دیگری منقول بالمعنی.

- آن حدیثی که منقول به لفظ است مقدّم است، چرا که احتمال اشتباه در تعبیر وجود ندارد و لکن در حق ناقل به معنا این احتمال وجود دارد که شاید نتوانسته باشد که به درستی و به تمامه و کماله حق مطلب را ادا کرده و مراد و مقصود امام علیه السّلام را رسانده باشد.

- بنابراین: منقول به لفظ اقرب الی الحقّ و الصّدق است و مثل ترجیح به شهرت روائی، به اضبط بودن راوی که کثیر الحفظ و قلیل النسیان است و امثال اینها موجب رجحان خبر او می شوند.

* و امّا مرجّحات مضمونیّۀ خارجیّه، که اصولا ترجیح به مرجّح خارجی بازمی گردد به تقویت مضمون روایت، چنانکه امثلۀ آن در تقسیمات مرجّحات خارجیّه گفته آمد.

- نکته: تا به اینجا مرجّحات احد المتعارضین بر دیگری، در یک تقسیم بندی اساسی بیان گردید و روشن شد که اگر احد الخبرین یکی از آن مزایا و مرجّحات را دارا باشد و دیگری فاقد آن باشد، آنکه ذی المزیّه است رجحان دارد.

* پس مراد از (و هذه الانواع الثّلاثه کلّها متأخره عن التّرجیح... الخ) چیست؟

اینستکه: در ورای مرجّحات مذکور نوع دیگری از ترجیح وجود دارد که بر همۀ مرجّحات قبلی رجحان دارد و آن عبارتست از ترجیح به قوّت دلالی.

* یعنی چه؟

- یعنی از دو دلیلی که با هم تعارض کرده اند احدهما قوی الدلاله و دیگری ضعیف الدلاله باشد.

- به عبارت دیگر: احدهما از حیث دلالت اقوای از دیگری است.

- در این صورت آنکه قوی تر است مقدّم می شود ولو آن حدیث دیگر که اقوی نیست به لحاظ سند

ص:380

اصحّ باشد و یا که از لحاظ مرجّحات خارجیّۀ دیگر موافق با ظاهر کتاب باشد و یا که شهرت روائی داشته باشد.

- به عبارت دیگر: آن حدیث ضعیف الدلاله اگر صد امتیاز هم داشته باشد باز هم آن حدیث قوی الدلاله بر او مقدّم است.

- فی المثل: خاص بر عام مقدّم است، چرا که خاص قوی الدلاله تر است و یقدّم القویّ علی غیره. و یا نصّ که بر ظاهر مقدّم است چرا که باز به لحاظ دلالی نصّ قوی تر است و هکذا اظهر بر ظاهر.

- اصولا خبری که به لحاظ دلالت اقوی باشد مثلا خاص باشد، بر عامّی که متواتر و یا کتابی هم باشد مقدّم بوده و موجب تخصیص آن می شود تا چه رسد بر عامی که خبر واحد است ولو مرجّح هم داشته باشد.

پس: به صورت یک کبرای کلّی می گوئیم: هر کجا که تعارض حدیثین به نحوی باشد که یکی ظاهر و دیگری اظهر و یا یکی خاص و دیگری عام و یا یکی نصّ و دیگری ظاهر باشد، دیگر جای ملاحظه و در نظر گرفتن سایر مرجّحات و اخذ به راجح و طرح مرجوح نمی باشد بلکه نصّ، خاص و اظهر مقدّم می باشند.

ص:381

متن و السّرّ فی ذلک أشرنا إلیه سابقا: من أنّ مصبّ التّرجیح بها هو ما إذا لم یمکن الجمع بوجه عرفیّ یجری فی کلامین مقطوعی الصدور علی غیر جهه التقیّه، بل فی جزءی کلام واحد لمتکلم واحد.

و بتقریر آخر: إذا أمکن فرض صدور الکلامین علی غیر جهه التقیه، و صیرورتهما کالکلام الواحد - علی ما هو مقتضی دلیل وجوب التعبّد بصدور الخبرین - فیدخل فی قوله علیه السّلام: «أنتم أفقه الناس إذا عرفتم معانی کلامنا...» إلی آخر الرّوایه المتقدّمه، و قوله علیه السّلام: «إنّ فی کلامنا محکما و متشابها فردّوا متشابهها إلی محکمها»(1) ، و لا یدخل ذلک فی مورد السؤال عن علاج المتعارضین، بل مورد السّؤال عن العلاج مختصّ بما إذا کان المتعارضان لو فرض صدورهما، بل اقترانهما، تحیّر السّائل فیهما، و لم یظهر المراد منهما إلاّ ببیان آخر لأحدهما أو لکلیهما. نعم، قد یقع الکلام فی ترجیح بعض الظواهر علی بعض و تعیین الاظهر، و هذا خارج عمّا نحن فیه.

- و ما ذکرناه کانّه ممّا لا خلاف فیه - کما استظهره بعض مشایخنا المعاصرین(2) - و یشهد له ما یظهر من مذاهبهم فی الاصول و طریقتهم فی الفروع.(3)

ترجمه

چرا با بودن ترجیح دلالی نوبت به دیگر مرجّحات نمی رسد؟
بیان اوّل:

- سر مطلب در آن چیزی است که سابقا بدان اشاره کرده و گفتیم: مصبّ و مورد ترجیح به مرجّحات، در جایی است که به هیچ وجه آن جمع عرفی که در دو کلام مقطوعی الصدور (اعم از اینکه متصل باشد مثل آیۀ نباء یا که منفصل باشد مثل: اغتسل منه و ینبغی غسل) بلکه در دو جزء از یک کلام (مثل رأیت اسدا یرمی) از ناحیۀ یک متکلم، جاری است، ممکن نباشد.

بیان دوّم:

- به بیان دیگر: اگر فرض صدور دو دلیل (مثل: اکرم العلماء و یحرم اکرام العالم الفاسق) و تبدیل آن دو به یک کلام (مثل: یجب اکرام علماء العدول) ممکن باشد، جای اعمال ترجیح نیست (البته) بنابر مقتضای دلیل وجوب تعبد به صدور هر دو خبر (که آیۀ نباء باشد).

جواب شرط مذکور:

- چونکه (چنین مورد یا مواردی که تبدیل دو دلیل به یک دلیل ممکن است)، داخل می شود در این

ص:382


1- (1) - الوسائل 82:18، الباب 9 من أبواب صفات القاضی، الحدیث 22.
2- (2) - هو السید المجاهد فی مفاتیح الاصول 669-704.
3- (3) - انظر الفصول، 440-441، و القوانین 304:1.

کلام امام علیه السّلام که فرمود: شما فقیه ترین مردم هستید، در صورتی که معانی کلام ما را بشناسید...

- و داخل می شود در این کلام امام علیه السّلام که فرمود: در کلام ما محکم و متشابه وجود دارد پس متشابه آن را به محکمش برگردانید.

- لکن داخل نمی شود در تحت اخبار علاجیّه که سخن از معالجۀ متعارضین است.

- بلکه مورد سؤال از علاج متعارضین اختصاص دارد به مواردی که متعارضان (یعنی ظاهرین متباینین مثل اکرم العلماء و لا تکرم العلماء) به فرض صدورشان از امام علیه السّلام موجب تحیّر سائل می شوند، به ویژه اینکه آن دو مقرونا باشند.

- و مراد از این دو (متعارضین در چنین جاهایی) روشن نمی شود، مگر به بیان دیگری (مثل: من اکرم عالما فاکرمنی) برای یکی از آن دو، و یا (مثل اجماع بر اینکه بیع عذرۀ حلال گوشت جایز است، و اجماع بر اینکه بیع عذرۀ حرام گوشت جایز نیست) برای هر دوی آنها.

- بله، گاهی این نزاع صغروی در ترجیح بعضی از ظواهر (مثل: ینبغی غسل الجمعه) بر بعض دیگر (مثل اغتسل یوم الجمعه) و بالعکس و تعیین (اینکه کدامیک) اظهر است، واقع می شود که خارج از بحث ما است.

* آنچه ما ذکر کردیم (که مرجّحات مذکور رتبه مؤخر از ترجیح دلالی هستند)، کانّ از اموری است که اختلافی در آن نیست، چنانکه استظهار کرده این عدم اختلاف را بعض از علمای متأخر (که یا سید مجاهد است یا شریف العلماء)، و گواه بر این مطلب امری است که از شیوۀ آنها در اصول و طریقتشان در فروع روشن می شود (که دلیل خاص را بر دلیل عام مقدّم می دارند، گرچه راوی دلیل عام اعدل و اشهر باشد).

***

تشریح المسائل

* مراد از (و السّر فی ذلک ما اشرنا الیه سابقا... الخ) چیست؟

بیان علت اصلی این مطلب است که چرا ترجیح به دلالت بر همۀ مرجّحات مذکور مقدّم است و لذا می فرماید:

- علّت اینستکه: مرجّحات مذکور که در لسان اخبار علاجیّه و غیر آن آمده اند عموما فرع بر تعارض اند.

- یعنی وقتی دو دلیل در تعارض با یکدیگر قرار می گیرند و امکان جمع بینهما نمی باشد چاره ای نداریم جز آخذ به راجح و طرح مرجوح و اگر این راه نیز بر ما بسته بود نوبت می رسد به تخییر.

- بنابراین: موارد ترجیح به امور مذکور، باب متعارضین است، و تعارض حقیقی و واقعی که تنافی

ص:383

مدلول دو دلیل باشد در مواردی است که نزد عرف و عقلاء جمع بین دو دلیل و عمل به هر دو ممکن نباشد و وقتی که دو دلیل را به عرف عرضه نمودیم، راه جمعی برای آن دو نیابد و در تحیّر باقی بماند.

- امّا: در آن مواردی که عقلای عالم به آسانی بین الدّلیلین جمع کرده و یکی را قرینۀ بر دیگری و یا مفسّر و مبیّن آن و یا به تعبیر دیگر تبصرۀ آن به حساب می آورند و هر دو را به منزلۀ کلام واحد تلقّی کرده و روی هم رفته آنها را معنا می کنند، در آن موارد فی الواقع تعارضی وجود ندارد تا که نوبت به تعادل و تراجیح برسد.

- البته، در این جهت فرقی میان کلام شارع و دیگر متکلمین وجود ندارد و قانون همین است، و قضیّۀ کلیّۀ الجمع مهما امکن اولی من الطّرح هم اشاره به همین جمع عرفی و عقلائی بین نصّ و ظاهر، اظهر و ظاهر، عام و خاصّ، مطلق و مقیّد، ساکت و مبیّن، محکم و متشابه و... دارد. و اصولا جمع عرفی منحصر به دو خبر واحد یا دو دلیل ظنّی نیست، بلکه دو دلیل قطعیّ الصدور را نیز شامل می شود. فی المثل:

* عام و خاص هم در قرآن آمده است هم در سنّت متواتره، یا یکی در قرآن آمده است و دیگری در سنت قطعی یا که در اجماع محصّل قطعی یا که در حکم عقل قطعی است و در تمامی این موارد، قانون جمع عرفی محکم است.

- همچنین در یک دلیل قطعی و دلیل دیگری که ظنّی است، قضیّه از همین قرار است، یعنی که اظهر را بر ظاهر مقدّم می دارند و لذا:

1 - تا زمانی که جمع دلالی ممکن باشد به سراغ مرجّحات نمی روند.

2 - اینکه لازم نیست که حتما احتمال تقیّه در احدهما باشد تا که متعبّد به صدور شده و یکی از آن دو را حمل بر تقیّه کنیم، بلکه با یقین به اینکه هر دو در مقام بیان حکم واقعی هستند نیز بین آن دو را جمع می کنیم.

3 - لازم نیست که هریک از امور فوق الذکر در یک کلام علیحده ای باشند بلکه اگر در کلام واحد هم قرار داشته باشند باز قرینه بر ذو القرینه مقدّم می باشد، چنانکه در اکرم العلماء الاّ زیدا، دوّمی اوّلی را تخصیص می زند.

- نکته: ویژگی این قسم اخیر اینستکه: در اینجا حتی اگر احتمال قرینه بودن هم که داده شود کفایت کرده و عام یا مطلق و یا هر ظاهری را که ماقبل او و یا در صدر کلام است از درجۀ اعتبار ساقط نموده و جلوی اصل ظهور را می گیرد و لذا بالاولویّه قرینیّت دارد.

* خلاصه اینکه: اخذ به مرجّحات فرع بر تعارض بوده و تعارض هم فرع بر عدم امکان جمع عرفی است، و لذا:

ص:384

1 - هر کجا که جمع عرفی ممکن باشد، مثل موارد عام و خاص، اظهر و ظاهر و یا نصّ و ظاهر، نوبت به تعارض واقعی نمی رسد.

2 - هرکجا هم که تعارض نباشد، نوبت به تراجیح نمی رسد.

- اینست سرّ تقدیم جمع دلالی و قوّت دلالی بر تمام مرجّحات دیگر.

* مراد از (و بتقریر آخر... الخ) چیست؟

تقریر و تبیین استدلال مذکور به عبارت دیگر است و لذا می فرماید در اوائل مبحث تعادل و تراجیح گفته آمد که:

1 - بحث ما در مواردی است که هر یک از دو حدیث متعارض، با قطع نظر از معارضه، جامع شرائط حجیّت باشند وگرنه دو لا حجّت و یا یک حجّت و یک لا حجّت با هم تعارضی ندارند.

2 - وقتی هم که هر دو جامع شرائط باشند، مقتضی برای حجّت فعلی شدن هر دو موجود می گردد و آن اینستکه: ادلّۀ حجیّت خبر واحد و وجوب تعبّد به صدور خبر، بطور مساوی هر دو خبر را شامل می شوند و دلالت می کنند بر اینکه صدق العادل او الثّقه، یعنی: اعمل بخبره و نزّله منزله العلم و رتّب الاثر علیه. بنابراین:

1 - مقتضی برای حجیّت فعلیّه شدن هر دو خبر موجود است و در صورتی که مانعی در کار نباشد، این مقتضی تأثیر خود را گذاشته و هر دو حدیث را به درجۀ ارزشمندی بالفعل می رساند.

2 - در مفروض ما هیچ مانعی از فعلی شدن حجیّت ها وجود ندارد مگر جریان تعارض که تکاذب دو دلیل در مقام جعل و انشاء است، یعنی که هر یک به زبان حال می گویند آن دیگری کذب محض و جعلی است و از معصوم علیهم السّلام صادر نگردیده است.

3 - چنانکه در تقریر اوّل گفته شد در مواردی که جمع عرفی ممکن است، در واقع تعارضی وجود ندارد.

- پس: مقتضی موجود، مانع هم مفقود، فیؤثّر المقتضی اثره، اثر هم همان فعلی شدن حجیّت هر دو خبر و لزوم عمل به هر دو و جمع بینهما می باشد و لذا حق طرح هر دو خبر یا یکی از آن دو را نداریم، و لذا چنین مواردی:

1 - داخل در چهاردهمین حدیث از اخبار علاجیّه می شود که در مباحث قبل از داوود بن فرقد نقل گردید و آن این بود که:

- سمعت ابا عبد الله علیه السّلام یقول: انتم افقه النّاس اذا عرفتم معانی کلامنا، أنّ الکلمه لتنصرف علی وجوه، فلو شاء انسان لصرف کلامه کیف شاء و لا یکذب.

2 - و نیز داخل در سیزدهمین حدیث از این احادیث به نقل از امام رضا علیه السّلام می شود و آن این بود که:

ص:385

- إنّ فی اخبارنا محکما کمحکم القرآن و متشابها کمتشابه القرآن فردّوا متشابهها الی محکمها و لا تتّبعوا متشابهها دون محکمها فتضلّوا.

- الحاصل: موارد جمع عرفی در اینگونه احادیث داخل است و نه در اخبار علاجیّه که سخن از معالجۀ متعارضین است. چرا؟

- زیرا سؤال از علاج و راه حلّ تعارض مربوط و مخصوص به مواردی است که اگر دلیلین را به عرف عرضه کنیم متحیّر می ماند و در نتیجه با کلمۀ ایّ و امثالها می پرسد که: بایّهما نعمل؟ یعنی که کدامیک از این دو حدیث راست می گوید و...

- یعنی که عرف در اینجا نمی تواند که مراد و منظور را بدست آورد مگر اینکه:

1 - از خارج قرینه و شاهدی برسد و وضعیّت را روشن کند یعنی که مثلا خبر دیگری بیاید و احدهما را بیان نماید، مثل موارد عامّین من وجه و یا متباینینی که از خارج یکی از آن دو شاهد بر تأویل داشته باشد که همان را تأویل برده و به ظاهر دیگری اخذ می کنیم.

- نکته: در متن بعد و در نقل کلام شیخ طوسی رحمه اللّه برخی از این شواهد خواهد آمد.

2 - یا اینکه نیاز به توجیه و تأویل هر دو دلیل باشد، مثل عامین من وجهی که از خارج شاهدی بر تأویل احدهما نیست و اگر بخواهیم متعبّد به صدور هر دو شویم باید که هر دو را توجیه کنیم.

- فی المثل: اکرم العلماء را بر خصوص علماء عدول حمل کرده و لا تکرم الفسّاق را بر فاسق جاهل، و هکذا در متباینین:

- فی المثل: ثمن العذره سحت را بر عذره نجسه یا عذرۀ انسانی حمل کنیم، و لا بأس ببیع العذره را بر عذرۀ طاهره و مأکول اللحم حمل نماییم.

* نکته: به زودی خواهد آمد که اینگونه موارد، مجرای قواعد تعارض بوده و جای جمع عرفی نیست.

چرا؟

- بخاطر اینکه در اوائل مبحث تعادل و تراجیح نیز گفته آمد و اثبات گردید که قانون جمع دائره اش منحصر به جمع های عرفی می باشد و شامل جمع های تبرّعی عقلی نمی شود.

الحاصل: هر جا که دو جمله را به عرف و عقلاء دادیم و آنها بدون حیرت و سرگردانی بینهما را جمع می کنند، آنجا جای قانون الجمع است و نوبت به مرجّحات نمی رسد.

- امّا هرکجا که عرف متحیّر می ماند و از ظاهر چیزی دستگیرش نمی شود، جای جمع عرفی نمی باشد و جمع عقلی فاقد ارزش است و لذا نوبت به قوانین تعارض می رسد.

* پس مراد از (نعم، قد یقع الکلام فی ترجیح بعض الظّواهر علی بعض و تعیین الاظهر... الخ) چیست؟

ص:386

- اینستکه:

1 - یک بحث کبروی داریم که ایا اظهر بر ظاهر و یا نص بر ظاهر و یا خاص بر عام و... مقدّم می شود و بینهما جمع می گردد یا نه؟

- البته آنچه تا به اینجا روشن شد این بود که بله آنکه به لحاظ دلالت اقوی است مقدّم است و مراد اصولی هم همین است.

2 - لکن یک بحث صغروی نیز داریم که فی المثل در مثل افعل کذا و ینبغی کذا و یا در مثل لا تفعل کذا و لا ینبغی کذا، کدام اظهر و کدام ظاهر است؟

- البته اینگونه امور ممکن است که با اختلاف سلیقه ها، مختلف بشود و لکن مربوط به فقه و فقیه در مقام استنباط است و ربطی به اصولی ندارد.

* حاصل مطلب در (و ما ذکرناه کأنّه ممّا لا خلاف فیه... الخ) چیست؟

اینستکه: حاصل آنچه تا به اینجا گفته آمد یعنی:

* التّرجیح بقوّه الدّلاله مقدّم علی سائر وجوه التّراجیح، از جمله اموری است که از نظر ما لا ریب فیه است و از نظر قوم کما استظهره بعض المشایخ لا خلاف فیه می باشد. و لذا:

- اگر شما به مباحث اصولیّۀ فقهاء از جمله مباحث عام و خاص، مطلق و مقیّد، ظواهر، تعادل و تراجیح و... مراجعه کنید، خواهید دید که در همه جا سخن از تقدیم خاص بر عام، مقیّد بر مطلق، قرینه بر ذی القرینه و... در میان است.

- به عبارت دیگر: قانون یقدّم الخاصّ علی العام و... از قوانین مسلّمه گردیده است.

- و اگر به مباحث فقهیّۀ و شیوه های استدلال حضرات فقهاء در مسائل فرعیّه در کتب فقهیّه مراجعه نمائید، خواهید دید که اینگونه جمعها فراوان به چشم می خورد.

- البته، آنها قدم فراتر گذاشته و حتی از جموع تبرّعیّه و عقلیّۀ صرفه نیز بسیار مدد گرفته اند که عندنا فاقد ارزش اند.

ص:387

متن نعم قد یظهر من عباره الشّیخ فی الاستبصار خلاف ذلک، بل یظهر منه أنّ التّرجیح بالمرجّحات یلاحظ بین النّصّ و الظّاهر، فضلا عن الظّاهر و الأظهر؛ فإنّه بعد ما ذکر حکم الخبر الخالی عمّا یعارضه، قال:

و إن کان هناک ما یعارضه فینبغی أن ینظر فی المتعارضین، فیعمل علی أعدل الرّواه فی الطریقین.

و إن کانا سواء فی العداله عمل علی أکثر الرّواه عددا.

و إنّ کانا متساویین فی العداله و العدد و کانا عاریین عن جمیع القرائن التی ذکرناها نظر:

فإن کان متی عمل بأحد الخبرین أمکن العمل بالآخر علی بعض الوجوه و ضرب من التأویل، کان العمل به أولی من العمل بالاخر الذی یحتاج مع العمل به إلی طرح الخبر الآخر: لأنّه یکون العامل به عاملا بالخبرین معا.

و إن کان الخبران یمکن العمل بکلّ منهما و حمل الآخر علی بعض الوجوه من التأویل، و کان لأحد التأویلین خبر یعضده أو یشهد به علی بعض الوجوه - صریحا أو تلویحا، لفظا أو دلیلا - و کان الاخر عاریا عن ذلک، کان العمل به أولی من العمل بما لا یشهد له شیء من الأخبار. و إذا لم یشهد لأحد التأویلین خبر آخر و کانا متحاذیین.

کان العامل مخیّرا فی العمل بأیّهما شاء، انتهی موضع الحاجه.

ترجمه

ظاهر کلام شیخ طوسی برخلاف کبرای کلّی
اشاره

- بله، گاهی از عبارت مرحوم شیخ طوسی در استبصار، خلاف کبرای کلّی مذکور استفاده می شود (بدین معنا که اوّل به حساب دیگر مرجّحات می رسد و سپس در صورت یکسان بودن خبرین به سراغ مرجّح دلالی می رود)

- بله از شیخ طوسی استفاده می شود که ترجیح به مرجّحات (توسط ایشان) بین نص و ظاهر (یعنی عام و خاص) مورد لحاظ واقع می شود تا چه رسد به ظاهر و اظهر.

- پس: شیخ طوسی پس از ذکر حکم خبری که فاقد معارض است می گوید:

- اگر در اینجا برای خبر معارضی پیدا شد که با آن معارضه کند، شایسته است که وضعیت متعارضین مستقیما مورد نظر واقع شده، بر روایتی که راویانش اعدل اند عمل شود.

- و اگر هر دو روایت از جهت عدالت مساوی بودند به روایتی که رواتش بیشتر است (یعنی که مشهور بین اصحاب است) عمل می شود.

ص:388

- و اگر هر دو حدیث در عدالت و تعداد روات مساوی بودند و هر دو از همۀ قرائنی که ما گفتیم (مثل موافقت کتاب و سنت قطعیّه و...) خالی بودند، نوبت به ترجیح دلالی می رسد و آن بدین صورت است که:

1 - اگر به یکی از دو خبر (یعنی خاص) عمل شود به گونه ای که عمل به خبر دیگر نیز فی الجمله (در بعضی از مصادیق) و نحوه ای از تأویل آن ممکن باشد، عمل به آن (خاص) اولی است از عمل به آن دیگری (یعنی عامی) که برای طرح خبر دیگر (که خاص باشد) نیاز به عمل بدان می باشد. چرا؟

- زیرا عامل به آن (خاص) عامل به هر دو خبر با هم است. (در حالیکه اگر عامل به عام شود باید که خاص را ترک کند).

2 - و اگر عمل به هریک از دو خبر (مثل: اکرم العلماء و لا تکرم الشّعراء که مادۀ اجتماعشان عالم شاعر است)

و حمل آن دیگری بر برخی از وجوه، و نحوه ای از تأویل ممکن باشد و برای هریک از دو تأویل ممکن باشد، و برای هریک از دو تأویل، خبری (مثل من اکرم عالما فقد اکرمنی) باشد که آن احد الخبرین را تأیید یا گواه بر آن بعض وجوه باشد، اعم از اینکه این شاهد صریح باشد یا تلویحی، شاهد تلویحی هم چه لفظی باشد چه بصورت دلیل، در حالیکه آن خبر دیگر عاری از این شاهد باشد، عمل به آن خبری که دارای شاهد از خارج است، اولای از عمل به آن خبر دیگر است که چیزی از اخبار علاجیّه آن را تائید نمی کند.

- و امّا اگر خبری (از خارج) هیچیک از دو تأویل را تائید نکند و هر دو متساوی باشند (مثل آنجا که نسبت دو خبر تباین کلّی است که یکی می گوید: اکرم العلماء و دیگر می گوید: لا تکرم العلماء) در عمل به هریک از آن دو مخیر است.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب شیخ در (نعم قد یظهر من عباره الشیخ رحمه اللّه فی الاستبصار خلاف ذلک... الخ) چیست؟

اینستکه: بله، در رابطۀ با تقدیم ترجیح به دلالت بر سایر مرجّحات و یا بالعکس دو نظریه وجود دارد:

1 - یکی نظریّۀ ما و به تعبیر دیگر نظریۀ مشهور است که تا به اینجا ذکر گردید و گفته شد که: اصولا با وجود ترجیح دلالی و جمع عرفی نوبت به هیچیک از مرجّحات احد الحدیثین علی الاخر نمی رسد.

2 - یکی هم نظریۀ شیخ طوسی در بعضی از کتب و جماعتی دیگر است که از عبارات آنها استفاده می شود که:

* یا اصلا در هیچ مرحله ای نوبت به جمع دلالی و ترجیح به دلالت نمی رسد، چنانکه برخی از محدّثین گفته اند و بحث از آن خواهد آمد.

ص:389

* یا که در مراحل بعدی نوبت به جمع می رسد، یعنی که در قدم اوّل حتّی در عام و خاص و اظهر و ظاهر و بلکه حتی در نصّ و ظاهر که بر تقدیم نصّ و توجیه ظاهر ادّعای اجماع شده، باید به سراغ مرجّحات احد المتعارضین بر دیگری رفت، و اگر احیانا دستمان از آن کوتاه شد آنگاه نوبت به جمع دلالی می رسد، درست برعکس آنچه در قول و نظریّۀ اوّل آمد.

* گواه شیخ بر این مدّعا چیست؟

- عبارات گروهی از مخالفین قول و نظریۀ مشهور است که ذیلا برخی از آنها نقل می شود:

1 - عبارت شیخ طوسی رحمه اللّه در استبصار است، وی در کتاب مذکور قدمهائی برداشته است و آن اینستکه:

* در قدم اوّل باید دید که خبر واحدی که معارض ندارد حکمش چیست؟

آیا حجّت است یا نه؟

* در قدم دوّم، باید خبر واحدی که دارای معارض است بطور مستقیم ملاحظه کرده ببینید که کدامیک دارای مرجّحات مذکوره در اخبار علاجیّه می باشند، به همان اخذ کرده و دیگری را طرح کنیم فی المثل:

- هر حدیثی که راویانش اعدل باشند، مقدّم است و چنانچه هر دو حدیث از این حیث مساوی باشند، هر کدام که رواتش اکثر بوده و شهرت روائی دارد حجّت است و اگر از این جهت هم برابر بودند نوبت به قدم سوّم می رسد.

* در قدم سوّم: اگر احدهما همراه با یکی از قرائن قطعیّه از جمله کتاب، سنّت متواتره، اجماع محصّل و حکم عقل قطعی، باشد، قطعا همان حجّت است و نه آن دیگری.

* قدم چهارم اینکه: اگر هر دو حدیث خالی از قرائن و مرجّحات مذکوره باشند نوبت به جمع دلالی می رسد و آن بدینصورت است که:

1 - چنانچه حدیثین به گونه ای باشند که اگر ما به یکی از آن دو مثلا به ظاهر خاص عمل کنیم، به دیگری یعنی به دلیل عام نیز فی الجمله و فی بعض المصادیق عمل شده است.

- لکن اگر به عکس عمل کنیم یعنی که به ظاهر عام فی المثل اخذ کنیم ناچار می شویم که آن دلیل دیگر را که فی المثل خاص است بکلی طرح کنیم.

- در اینجا عمل به خاص مقدّم است چرا که بدین وسیله بینهما جمع و به هر دو عمل می شود و لا عکس. چرا؟

- زیرا اگر به عکس عمل کنیم، موجب طرح یکی از دو حدیث می شود.

2 - و اگر چنانچه حدیثین به گونه ای باشند که با توجیه و تأویل، بتوان به هر دو عمل کرد، مثلا در

ص:390

عامین من وجه مثل: اکرم العلماء و لا تکرم الفسّاق، و یا مثلا در متباینین مثل: اکرم العلماء، و لا تکرم العلماء که در هر دو مورد دلیل اوّلی را بر عالم عادل و دلیل دوّمی را بر عالم فاسق حمل می کنیم نزاع برداشته می شود.

- بله، در چنین مواردی اگر یکی از دو تأویل، شاهد و مؤیّدی داشته باشد، همان را توجیه و تأویل کرده و به ظاهر دیگری اخذ می کنیم.

- البته، فرقی نمی کند که این شاهد حدیثی از احادیث باشد یا شاهد دیگری باشد.

- آن شاهد دیگر هم فرقی نمی کند که صریح باشد و یا تلویحی یعنی غیر صریح.

- غیر صریح هم فرقی نمی کند که به دلالت لفظیّۀ ظهوریّه دلالت کند و یا به دلالت منطوقی یعنی مفهوم موافقت و یا به دلیل الخطاب یعنی مفهوم مخالفت.

- در هرحال تمامی این دلالتها ارزشمند بوده و می تواند شاهد و قرینه بر توجیه باشد.

* و امّا قدم پنجم اینکه: اگر دو حدیث عاری از اینگونه شواهد و مؤیدات در قدم چهارم باشند و توجیه و تأویل هیچکدام بر دیگری رجحان نداشته باشد در آخرین گام نوبت به تخییر می رسد که احدهما را اخذ کرده و بدان عمل کنیم و آن دیگری را به اختیار خود طرح نمائیم.

- نکته: چنانکه ملاحظه فرمودید: سخن از جمع دلالی و حمل برخلاف ظاهر پس از فقدان مرجّحات مطرح گردید و الاّ تا زمانی که مرجحی باشد، اخذ به راجح مقدّم است، برعکس فرمودۀ شیخ و مشهور.

ص:391

متن و قال فی العدّه:

و أمّا الأخبار إذا تعارضت و تقابلت، فإنّه یحتاج فی العمل ببعضها إلی ترجیح، و التّرجیح یکون بأشیاء، منها: أن یکون أحد الخبرین موافقا للکتاب أو السّنّه المقطوع بها و الآخر مخالفا لهما؛ فإنّه یجب العمل بما وافقهما و ترک العمل بما خالفهما، و کذلک إن وافق أحدهما إجماع الفرقه المحقّه و الآخر یخالفه وجب العمل بما یوافقه و ترک ما یخالفهم.

فإن لم یکن مع أحد الخبرین شیء من ذلک و کانت فتیا الطّائفه مختلفه نظر فی حال رواتهما:

فإن کان إحدی الرّوایتین راویها عدلا وجب العمل بها و ترک العمل بما لم یروه العدل، و سنبیّن القول فی العداله المرعیّه فی هذا الباب. فإن کان رواتهما جمیعا عدلین نظر فی أکثرهما رواه و عمل به و ترک العمل بقلیل الرّواه. فإن کان رواتهما متساویین فی العدد و العداله عمل بأبعدهما من قول العامّه و ترک العمل بما یوافقهم.

و إن کان الخبران موافقین للعامّه أو مخالفین لهم نظر فی حالهما؛ فإن کان متی عمل بأحد الخبرین أمکن العمل بالآخر علی وجه من الوجوه و ضرب من التأویل و إذا عمل بالخبر الآخر لا یمکن العمل بهذا الخبر، وجب العمل بالخبر الّذی یمکن مع العمل به العمل بالخبر الآخر؛ لأنّ الخبرین جمیعا منقولان مجمع علی نقلهما، و لیس هنا قرینه تدلّ علی صحّه أحدهما، و لا ما یرجّح أحدهما علی الآخر، فینبغی أن یعمل بهما اذا أمکن، و لا یعمل بالخبر الّذی إذا عمل به وجب اطّراح العمل بالاخر. و إن لم یمکن العمل بهما جمیعا لتضادّهما و تنافیهما، أو أمکن حمل کلّ واحد منهما علی ما یوافق الآخر علی وجه، کان الإنسان مخیّرا فی العمل بأیّهما شاء، انتهی.

و هذا کلّه کما تری، یشمل حتّی تعارض العامّ و الخاصّ مع الاتّفاق فیه علی الأخذ بالنّصّ.

ترجمه

کلام شیخ طوسی

- و امّا اگر اخبار با یکدیگر تعارض کرده و در مقابلۀ با یکدیگر قرار بگیرند، در عمل به یکی از آنها نیاز به ترجیح است، و ترجیح هم به مرجّحاتی است:

1 - از جملۀ این مرجّحات؛ اینستکه: یکی از دو خبر متعارض موافق با کتاب یا سنّت قطعیّه، و خبر دیگر مخالف کتاب خدا و سنّت قطعیّه باشد، عمل به خبری که موافق با کتاب و سنت قطعیّه است و ترک عمل به خبری که مخالف با آنهاست واجب است.

2 - و هکذا: اگر یکی از دو خبر موافق با اجماع فرقۀ حقّه یعنی شیعه است و خبر دیگر مخالف با آن عمل به خبری که موافق اجماع خاصّه است و ترک خبری که مخالف با آن است، واجب است. پس:

ص:392

- اگر هیچ یک از این موافقتها با هیچیک از دو خبر نباشد و فتاوای خاصّه مختلف باشد (یعنی که هر یک بر طبق یک روایتی فتوی بدهد، یعنی که تساوی) در حال و وضعیّت هریک از راویان آن دو خبر نگریسته می شود و لذا:

- اگر راوی یکی از دو روایت عادل باشد، عمل به آن روایت و ترک عمل به روایتی که راوی آن عادل نیست، واجب است (بهتر بود که می فرمود اعدل و عادل چرا که غیر عدل اصلا معتبر نیست).

- شیخ طوسی سپس می فرماید: بزودی مراد از عدالت مورد رعایت در این باب ترجیح خبرین (که اجتناب راوی از کذب باشد را تبیین خواهیم کرد (که با عدالت باب نماز) فرق دارد. پس:

- اگر راویان دو خبر، همگی عادل بودند، نظر می شود به اینکه روّات کدامیک از دو خبر بیشترند، به آن عمل می شود و عمل به خبری که عدد روّاتش کمتر است ترک می شود.

- اگر روّات دو خبر در عدد و عدالت هم متساوی بودند، به آنی که دورتر از قول عامّه است، عمل می شود، و عمل به خبری که موافق عامّه است، ترک می شود.

- و اگر هر دو خبر، موافق یا مخالف با عامّه بودند، در حال وضعیّت هریک از دو روایت نگریسته می شود، و لذا:

- اگر به یکی از دو خبر (مثل یحرم اکرام العلماء الفاسق) عمل شود، در عین حال عمل به خبر دیگر مثل (اکرم العلماء) بر وجهی از وجوه (علمای عدول)، و نحوه ای از تأویل آن ممکن است، و لکن اگر به خبر دیگر (اکرم العلماء) عمل شود، عمل به این خبر (یحرم اکرام...) ممکن نیست، عمل به خبری که در صورت عمل به آن، عمل به خبر دیگر ممکن است، واجب است. چرا؟

- زیرا هر دو خبر مجمع علیها (یعنی مشهور) هستند، در حالیکه در اینجا قرینه ای هم وجود ندارد که بر صحت یکی از آن دو دلالت کند، و هیچیک از آن دو هم که بر دیگری ترجیح ندارد، شایسته است که اگر ممکن باشد به هر دو (عام و خاص) عمل شود (که در مثال فوق ممکن است). و لذا عمل نمی شود به خبری که بدان عمل شود، ترک عمل به دیگری واجب می شود.

حکم ظاهرین متباینین
اشاره

- و اگر عمل به هر دو، به دلیل تضاد و تنافیشان (که تباین کلّی است) ممکن نباشد (مثل اکرم العلماء و لا تکرم العلماء) یا که حمل هر یک از آن دو به خاطر موافقتش در وجهی از وجوه با خبر دیگر ممکن است (چرا که تباین جزئی دارند چون عام و خاص من وجه اند)، انسان در عمل به هر یک از آن دو که بخواهد مخیّر است. تمام.

- سپس شیخنا می فرماید: تمام این عبارتها چنانکه می بینی: شامل می شود، حتی تعارض عام و خاص را، در حالیکه در تعارض عام و خاص، اتفاق بر اخذ به نص است (و نه اعمال ترجیح).

ص:393

تشریح المسائل

* مراد شیخ از (و قال: فی العدّه... الخ) چیست؟

- اینستکه: شیخ طوسی در این قسمت، در کتاب عدّه الاصول نیز قدمهائی برداشته است:

* قدم اوّل اینستکه: هرگاه احادیث و اخبار با یکدیگر مقابله و معارضه نمایند نخست باید به سراغ مرجّحات رفت و چنانچه احدهما دارای مرجّح قطعی و قرینۀ قطعیّه است یعنی که موافق با نص کتاب، سنت متواتره، اجماع، جمعیّت محقّه و... می باشد و دیگری خالی از این امور است، ذی القرینه مقدّم می شود.

* قدم دوّم اینستکه: اگر هیچکدام از متعارضین دارای قرائن فوق الذکر نبودند، نوبت به مرجّحات ظنیّه یعنی عوامل ترجیح ذکر شده در اخبار علاجیّه می رسد، و لذا اگر یکی از دو دلیل راویانش عادل و دیگری غیر عادل باشد، حدیث اوّل مقدّم می شود.

- و امّا اگر هر دو حدیث راویانش عادل بودند باید دید که کدامیک اکثر رواتا هستند یعنی که شهرت روائی دارند و از طرق متعدّد در کتب گوناگون نقل شده اند که همان مقدّم شده و آنکه قلیل الرّواه است، طرح می شود.

- و چنانچه از این جهت نیز مساوی بوده و هر دو دارای روات کثیر هستند، نوبت می رسد به اینکه کدام یک مخالف با عامّه و یا ابعد از آنها هستند؟

- هریک از حدیثین که مخالف با عامّه و یا ابعد از آنها بود، همان را گرفته و موافق یا اقرب را طرح می کنیم چرا که احتمال تقیّه در آن هست.

* قدم سوّم اینکه: اگر دو حدیث از تمام جهات در ترجیح مذکور برابری کردند آنگاه نوبت به نسبتها برسد بدین معنا که یکی مثلا عام و دیگری خاص باشد چه باید کرد؟ اگر عامین من وجه باشند چه باید کرد؟ اگر متباینین باشند چه کنیم؟

- نکته: از آنجا که مطالب این قسمت با مطالب منقول از استبصار یکی است، از اعادۀ آن خودداری می شود.

* و امّا قدم چهارم اینکه: اگر دستمان از این توجیهات و وجه الجمعها کوتاه شد و حدیثین از تمام جهات برابری کردند، نوبت به تخییر می رسد، یعنی که به اختیار احدهما را اخذ و دیگری را طرح کنیم.

نکته: اطلاق کلام شیخ طوسی حتّی مورد عام و خاص را نیز شامل می شود و حال آنکه در آنجا بالاجماع خاص و نص بر عام و ظاهر مقدّم اند.

- پس: روشن شد که نظر شیخ طوسی در مسألۀ مورد بحث برعکس نظر شیخ انصاری رحمه اللّه است.

* پس غرض از (و قد صرّح فی العدّه... الخ) چیست؟

ص:394

- اینستکه: همین آقای شیخ طوسی که در استبصار و در جائی از کتاب عده نظر فوق را داشت، در بحث عام و خاص از کتاب عدّه در باب بناگذاری عام بر خاص و حمل عام بر خاص جملاتی را فرموده است که مشهور و ما می گوئیم و آن اینستکه:

- مسألۀ مراجعه به مرجّحات و در صورت نبودن مرجّحات، رجوع به تخییر و خلاصه اخذ به احد الحدیثین و طرح دیگری مربوط است به عامین من وجه، و یا متباینین که حقیقتا با یکدیگر در تعارض اند و باید که قواعد باب تعارض در آنها اجرا شود.

- امّا در عام و خاص، جای این حرفها نمی باشد و اصلا مدّعی شده است که عام و خاص متعارضین نیستند تا که سخن از ترجیح احدهما علی الاخر، یا سخن از تخییر به میان آید، بلکه حتما باید که به دلیل خاص عمل کرده و بوسیلۀ آن عام را تخصیص بزنیم.

- سپس برای اثبات این مطلب استدلال کرده به اینکه:

- عمل به خاص، موجب طرح عمل به عام نیست بلکه موجب جمع بینهما و توجیه عام و حمل عام بر ما عند الخاص است. چرا؟

- زیرا هر انسان عاقلی احتمال می دهد که مولای حکیم از ظاهر عام، عموم را اراده نکرده باشد و با آوردن خاص مراد واقعی خود را بیان نموده باشد.

- پس: حساب عام از خاص جداست و اینجا جای جمع عرفی است و نه جای ترجیح و تخییر.

- سپس اضافه کرده است به اینکه: عمل به ترجیح یعنی اخذ به راجح و طرح مرجوح و یا عمل به تخییر یعنی که مجتهد مخیّرا یکی را اخذ و دیگری را طرح کند، همه فرع بر تعارض است، آن هم تعارض واقعی، یعنی تعارضی که جمع میان متعارضین ممکن نباشد.

- و در عام و خاص مطلب چنین نیست چرا که یک تعارض صوری و ظاهری در بدو امر به چشم می خورد و لکن با اندک دقت و تأمّلی و با جمع بینهما و حمل عام بر خاص آن تعارض ریشه کن می شود.

* مراد شیخنا از (و هو مناقض صریح لما ذکره هنا: من أنّ الجمع من جهه عدم ما یرجّح احدهما علی الاخر...) چیست؟

اینستکه: سخنان جناب شیخ طوسی در اینجا صددرصد مناقض و منافی سخنانی است که در استبصار و در تعادل و تراجیح عدّه بیان کرده است به اینکه: اگر دستمان از ترجیح کوتاه شد، نوبت به جمع بینهما می رسد، حتّی در عام و خاص.

- البته مگر مراد شیخ طوسی در آن دو قسمت، باب عموم و خصوص من وجه و باب متباینین باشد و نه باب عام و خاص و اظهر و ظاهر، که در اینصورت ایشان با ما موافق خواهد بود.

- امّا اطلاق کلام ایشان بلکه صریح کلامش در عدّه و استبصار این توجیه را نمی پذیرد.

ص:395

متن و قد صرّح فی العدّه - فی باب بناء العامّ علی الخاصّ -: بأنّ الرّجوع إلی التّرجیح و التّخییر إنّما هو فی تعارض العامّین دون العامّ و الخاصّ، بل لم یجعلهما من المتعارضین أصلا. و استدلّ علی العمل بالخاصّ بما حاصله: أنّ العمل بالخاصّ لیس طرحا للعامّ، بل حمل له علی ما یمکن أن یریده الحکیم، و أنّ العمل بالتّرجیح و التخییر فرع التّعارض الّذی لا یجری فیه الجمع.(1)

و هو مناقض صریح لما ذکره هنا: من أنّ الجمع من جهه عدم ما یرجّح أحدهما علی الآخر.

و قد یظهر ما فی العدّه من کلام بعض المحدّثین(2) ، حیث أنکر حمل الخبر الظّاهر فی الوجوب أو التّحریم علی الاستحباب أو الکراهه لمعارضه خبر الرّخصه(3) ، زاعما أنّه طریق جمع لا إشاره الیه فی أخبار الباب، بل ظاهرها تعیّن الرّجوع إلی المرجّحات المقرّره.

و ربّما یلوح هذا أیضا من کلام المحقق القمّی، فی باب بناء العامّ علی الخاصّ، فإنّه بعد ما حکم بوجوب البناء، قال:

و قد یستشکل: بأنّ الأخبار قد وردت فی تقدیم ما هو مخالف للعامّه أو موافق للکتاب و نحو ذلک، و هو یقتضی تقدیم العامّ لو کان هو الموافق للکتاب أو المخالف للعامّه أو نحو ذلک.

و فیه: أنّ البحث منعقد لملاحظه العامّ و الخاصّ من حیث العموم و الخصوص، لا بالنّظر إلی المرجّحات الخارجیّه، إذ قد یصیر التّجوّز فی الخاصّ أولی من التّخصیص فی العامّ من جهه مرجّح خارجیّ، و هو خارج عن المتنازع(4) ، انتهی.

ترجمه

تصریح شیخ طوسی در عدّه و تغایر آن با کلامش در استبصار:

- مرحوم شیخ طوسی، در عدّه، در باب بنای عام بر خاص تصریح کرده است به اینکه:

- رجوع به ترجیح و تخییر در (متباینین و) عامین من وجه است (مثل: اکرم العلماء و لا تکرم الفسّاق)، نه در عام و خاص (که تعارضی با هم ندارند تا که در آنها اعمال ترجیح شود).

بلکه، اصلا عام و خاص را از متعارضین قرار نداده است، و (در عام و خاص) استدلال کرده بر عمل به خاص که حاصل آن اینستکه:

- عمل به خاص (یعنی یحرم اکرام الفاسق...) طرح و کنار گذاشتن عام نیست، بلکه حمل عام (یعنی اکرم العلماء) است (به قرینۀ یحرم اکرام...) بر چیزی که متکلم حکیم آن را اراده می کند (یعنی علمای عدول).

ص:396


1- (1) - هو المحدّث البحرانی فی الحدائق 108:1-109.
2- (2) - فی (ظ) زیاده: «الّذی هو الأظهر».
3- (3) - القوانین 315:1-316.
4- (4) - القوانین 315:1-316.

- و عمل به ترجیح و تخییر، فرع بر آن تعارضی است که قاعدۀ جمع در آن جاری نمی شود (مثل متباینین و عامین من وجه که در آنها اعمال ترجیح می شود).

نظر مرحوم شیخنا در رابطۀ با مطلب فوق:

- این سخن شیخ طوسی، در باب عام و خاص، تناقض آشکار است با آن چه در این رابطه، در باب تعادل و تراجیح فرمود به اینکه:

- جمع، از جهت نبود مرجّحی است که یکی از دو خبر متعارض بر دیگری ترجیح داده می شود.

ظهور کلام محدّث بحرانی در رأی قبلی شیخ طوسی:

- و گاهی سخن (قبلی شیخ در استبصار و) عدّه، ظاهر می شود از کلام برخی از محدثین (بحرانی صاحب حدائق)، از آن جهت که انکار کرده است:

- حمل خبر ظاهر در وجوب (مثل اغتسل) و یا خبر ظاهر در حرمت (مثل لا تأکل) بر استحباب یا کراهت را که به خاطر معارضۀ خبر رخصت که نص است یا اظهر صورت گرفته.

- به گمان اینکه: این حمل، طریق جمعی است که در اخبار این باب (یعنی علاجیّه) اشاره ای به آن نشده است، بلکه ظاهر اخبار علاجیّه تعیّن رجوع است به مرجّحات مقرّره و معیّنه.

ظهور کلام صاحب حدائق در کلام محقّق قمی:

- چه بسا استنباط می شود عین همین مطلب (صاحب حدائق که به پیروی از شیخ طوسی فرمود) از کلام مرحوم میرزای قمی (باز) در باب بناء (و یا حمل) عام بر خاص، پس از حکم به وجوب این بنا.

اشکال سلطان العلماء به میرزای قمی:

- و گاهی اشکال شده است به اینکه اخبار علاجیّه در تقدیم خبری وارد شده است که مخالف عامّه یا موافق کتاب و نحو ذلک است (یعنی اعمال ترجیح) و این اقتضا می کند تقدیم عام را در صورتی که موافق کتاب یا مخالف عامّه و یا دارای مرجّح دیگری است.

ردیّۀ میرزای قمی بر سخن سلطان العلماء و مشهور هر دو
اشاره

- این بحث در عام و خاص، به ملاحظۀ عام و خاص است، از جهت عموم و خصوص (یعنی بما هو هو)، نه به ملاحظۀ مرجّحات خارجیه. چرا؟

- زیرا گاهی تجوّز در خاص اولی است (از کار مشهور یعنی) تخصیص در عام، به جهت وجود مرجّح خارجی. و این از بحث تنازع ما که در عام و خاص بما هو هو است، خارج است.

***

تشریح المسائل

* مراد شیخنا از (و قد یظهر ما فی العدّه من کلام بعض المحدثین... الخ) چیست؟

ص:397

- اینستکه: همین فرمایشاتی که از شیخ طوسی نقل شد، از جملات بعضی از اخباریین نیز استفاده می شود و آن اینستکه:

- اگر به فرض حدیثی ظهور در وجوب داشته باشد و حدیث دیگری ظهور در استحباب، ما حق نداریم که به برکت حدیث رخصت و استحباب از ظهور حدیث وجوب رفع ید کرده و آن را حمل بر استحباب کنیم.

- و یا فی المثل: نمی توانیم از ظهور حدیث تحریم که دارای لا تفعل است بخاطر ظهور حدیث کراهت که مثلا دارای لا ینبغی فعله و یا لا بأس و... می باشد، رفع ید کنیم، صرفا به این بهانه که این کار طریق جمع است، چونکه این حمل صحیح نمی باشد. چرا؟

- بخاطر اینکه در اخبار باب یعنی روایات علاجیّه، سخن از جمع بین الدلیلین و ترجیح به دلالت به میان نیامده است.

نکته: از مثالی که برخی از اخباریها آورده و منکر حمل خبر ظاهر در وجوب و حرمت بر استحباب و کراهت شده است، می توان حدس زد که وی نیز منکر جمعهای عقلی و تبرّعی است، و لکن منکر جمع عرفی نیست، مگر اینکه مثال مذکور را از باب نصّ و ظاهر بحساب آوریم بدین معنا که حدیثی ظهور در وجوب داشته باشد و حدیث دیگر نص در استحباب و ترخیص باشد و در این باب نیز منکر جمع باشد و هکذا...

- ضمنا سخن شیخ طوسی این بود که در یک مرحله ای پس از فقدان مرجّحات نوبت به جمع می رسد و لکن این محدث بطور کلّی منکر جمع است و در هیچ مرحله ای اجازۀ رجوع به جمع بینهما را نمی دهد، چه قبل از مراجعۀ به مرجّحات و چه بعد از آن. چرا؟

- چونکه پس از آن نیز اخبار علاجیّه تکلیف ما را تعیین کرده، که حکم به تخییر است و لذا نوبت به جمع نمی رسد.

* پس مراد از (و ربّما یلوح هذا ایضا من کلام المحقّق القمی،... الخ) چیست؟

اینستکه: معنای مذکور از سخنان محقّق قمی در باب عام و خاص، در مسألۀ بناگذاری عام بر خاص نیز استنباط می شود. چرا که ایشان:

- در ابتدا فرموده اند: واجب است که عام را بر خاص مبتنی کرده و خاص را مقدّم بداریم.

- سپس فرموده است که ممکن است کسی اشکال کرده بگوید:

- در لسان اخبار علاجیّه سخن از بناگذاری و حمل و جمع نیست، بلکه مستقیما و ابتدا به ساکن سخن از مرجّحات است.

- به عبارت دیگر: یعنی: موافق کتاب را اخذ و مخالف آن را طرح کنید، مخالف عامّه را اخذ و موافق با

ص:398

آنها را طرح کنید، مشهور را اخذ و شاذ را رها کنید.

- خلاصه، صحبت از ترجیح به دلالت اصلا مطرح نشده است.

- پس: چگونه شما صحبت از بناء عام بر خاص می کنید؟

سپس جناب میرزا جواب می دهد به اینکه در این جا دو مقام از بحث وجود دارد:

1 - یکی مقتضای قاعدۀ اوّلیّه، یعنی که ما باشیم و همین عنوان عمومیّت و خصوصیّت با قطع نظر از مرجّحات، البته با این ملاحظه باید که عام را با خاص تخصیص بزنیم، چرا که هر خاصی قرینۀ عرفیه است بر مراد مولی از عام.

2 - یکی هم مقتضای قاعدۀ ثانویّه، یعنی ملاحظۀ مرجّحات خارجیّه است که البته به این اعتبار، چه بسا عام بر خاص ترجیح داشته باشد.

- فی المثل: عام موافق کتاب باشد و خاص مخالف آنکه البته باید عموم عام را گرفته و خاص را کنار بگذاریم یا که در خاص مرتکب مجازگوئی شده و آن را حمل بر خلاف ظاهر کنیم و لکن چنین فرضی در باب بناء العام علی الخاص از محلّ نزاع خارج است.

- از اینجا می فهمیم که جناب میرزای قمی رحمه اللّه نیز مثل شیخ طوسی رحمه اللّه معتقد است که با وجود مرجّحات، نوبت به ترجیح دلالی و حمل خاص بر عام نمی رسد.

ص:399

متن و التّحقیق: أنّ هذا کلّه خلاف ما یقتضیه الدّلیل؛ لأنّ الأصل فی الخبرین الصّدق و الحکم بصدورهما فیفرضان کالمتواترین، و لا مانع عن فرض صدورهما حتّی یحصل التّعارض؛ و لهذا لا یطرح الخبر الواحد الخاصّ بمعارضه العامّ المتواتر.

و إن شئت قلت: إنّ مرجع التّعارض بین النّصّ و الظّاهر إلی التّعارض بین أصاله الحقیقه فی الظاهر و دلیل حجیّه النّصّ، و من المعلوم ارتفاع الأصل بالدلیل. و کذا الکلام فی الظاهر و الأظهر؛ فإنّ دلیل حجیّه الأظهر یجعله قرینه صارفه عن إراده الظاهر، و لا یمکن طرحه لأجل أصاله الظهور، و لا طرح ظهوره لظهور الظّاهر، فتعیّن العمل به و تأویل الظّاهر به. و قد تقدّم فی إبطال الجمع بین الدلیلین ما یوضح ذلک.

ترجمه

مناقشۀ شیخنا در بیانات احسائی و مرحوم شیخ طوسی:

- تحقیق در مطلب اینستکه:

این دو مذهب (افراطی و تفریطی) همه برخلاف مقتضای دلیل است. چرا؟

بیان سوّم: در تقویت مذهب مشهور:

- زیرا اصل در خبرین (نصّ و ظاهر، به دلیل عدالت روّاتشان) صدق هر دو خبر است (یعنی که مقتضی موجود)، و حکم (بر طبق آیۀ نباء) صدور هر دو خبر (از معصوم) است.

- پس: فرض این دو خبر واحد عادل، مثل دو خبر متواتر است، و از فرض صدور هیچیک از آن دو مانعی وجود ندارد، تا اینکه تعارض (یعنی تنافی در مدلول دو خبر) پیدا شود (که آن هم در ظاهرین متباینین است).

- و لذا (به خاطر اینکه در نصّ و ظاهر مقتضی موجود و مانع مفقود است) خبر واحد خاص (مثلا یحرم اکرام العالم الفاسق)، به سبب معارضۀ خبر عام متواتر با آن طرح نمی شود.

بیان چهارم: در تقویت مذهب مشهور:
اشاره

- و (در تثبیت مذهب مشهور) اگر می خواهی بگو: مرجع تعارض میان نصّ و ظاهر (مثل: اکرم العلماء و یحرم اکرام العالم الفاسق) به تعارض میان اصاله العموم (یا اصاله الحقیقه) در ظاهر (که اکرام همۀ علماء را واجب می داند) و دلیل حجیّت نصّ (که اکرام علمای فاسق را حرام می داند) است، در حالیکه ارتفاع اصل به سبب دلیل روشن است.

- و این چنین است کلام در ظاهر (مثل اغتسل یوم الجمعه) و اظهر (مثل: ینبغی غسل الجمعه).

ص:400

- زیرا دلیل حجیّت اظهر، آن را قرینۀ صارفه قرار می دهد بر ارادۀ ظاهر (یعنی که ما را ارادۀ وجوبی ظاهر منصرف می کند به ارادۀ استحباب از آن).

- و لذا طرح اظهر (که ینبغی غسل الجمعه باشد) بخاطر اصاله ظهور ظاهر (که اغتسل در وجوب باشد) و نیز طرح ظهور اظهر به دلیل ظهور ظاهر ممکن نیست.

- پس: عمل به اظهر (ینبغی...) و تأویل ظاهر (اغتسل...) به اظهر تعیّن می یابد.

- در ابطال جمع بین دلیلین (که نظر احسایی بود) مطالبی در مباحث قبلی گذشت.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب شیخنا در (و التّحقیق:... الخ) چیست؟

اینستکه: پس از نقل نظرات مخالفین در مسألۀ مورد بحث وارد تحقیق شده می فرمایند حق مطلب اینستکه:

- تمام این فرمایشات مخالف با دلیل بوده و قابل قبول نمی باشد.

- البته، مرادشان هم از دلیل همان مطلبی است که قبلا در و السّرّ فی ذلک گفته آمد و آن این بود که: مقتضی جمع بینهما موجود و مانع هم مفقود است فیؤثّر المقتضی اثره.

* امّا وجود المقتضی: فرض بر اینستکه: هریک از دو حدیث متعارض که در ظاهر یکی خاص و دیگری عام است و یا یکی اظهر و دیگری ظاهر است و... هر کدام فی حد نفسه جامع شرائط حجیّت هستند و الاّ محلّ بحث نمی بودند.

- وقتی هم که هردو جامع شرائط حجیّت شدند، ادلۀ حجیّت خبر واحد هر کدام را شامل شده و ما را به صدور آن متعبّد ساخته و دلالت می کنند بر اینکه باید از آن متابعت کنید.

* و امّا فقد المانع: هیچ مانعی هم در اینجا وجود ندارد مگر مسألۀ تعارض که خوشبختانه در موارد امکان جمع عرفی یک تعارض صوری و ظاهری برقرار است که به مجرد جمع میان دو دلیل مرتفع می شود چرا که در حقیقت تعارض نیست و لذا مانعی هم وجود ندارد.

- پس: هر دو دلیل به درجۀ فعلیّت رسیده و باید که به هر دو عمل شود.

* نکته: قبل از ورود به مطلب بعد نیاز به بیان یک مقدمه است و آن اینستکه: دو دلیل که در ظاهر با یکدیگر تعارض می کنند، بطور کلّی از چهار حال خارج نیستند:

1 - یا اینکه هر دو نص در مطلوب اند، مثل اینکه یک دلیل بگوید: یجب اکرام زید، و دلیل دیگر بگوید: یحرم اکرام زید، که هر دو دلیل نصّ در مدلول خود یعنی وجوب یا حرمت اکرام زید هستند، که در اینصورت دستمان از جمع بینهما کوتاه است. چرا؟

ص:401

- زیرا که دلالتها قابل توجیه نیست و لذا نوبت به قواعد تعارض و یا قوانین دوران بین المحذورین می رسد، و لکن اینگونه موارد در میان اخبار بسیار نادر است.

2 - یا اینکه یکی از آن دو نصّ و دیگری ظاهر است، مثل: اکرم العلماء،... که ظهور در وجوب اکرام زید عالم دارد، و یحرم اکرام زید که نص در حرمت اکرام زید است.

- در رابطۀ با این حال که یکی از موارد جمع عرفی است چند احتمال وجود دارد که وضع آن ذیلا روشن خواهد بود.

3 - یا اینکه یکی اظهر است و دیگری ظاهر که البته اظهر و ظاهر نیز، صوری دارد، از جمله اینکه:

- گاهی ممکن است که عام و خاص باشند، و گاهی ممکن است که عامین من وجه باشند، و گاهی امکان دارد که متباینین باشند.

- البته از آنجا که جهات مذکور فعلا مدنظر نبوده و محل بحث نیستند تنها به ذکر یک مثال اکتفاء می کنیم. فی المثل:

- اکرم العلماء، ظهور در وجوب اکرام تمام علماء از جمله فلاسفه دارد و لا بأس باکرام الفلاسفه که اظهر است در عدم وجوب اکرام فلاسفه بخصوص.

البته جهت اظهریت آن هم خصوصیت آن است و آن اینستکه: دلالت خاص بر خصوص موردش از دلالت عام بر آن مورد اقوی می باشد.

- نکته: این صورت نیز محلّ بحث است که بحثش خواهد آمد.

4 - یا اینکه هر دو دلیل متعارض ظاهرین هستند که فعلا مدّنظر و محلّ بحث نیست و لکن در قسمت بعد با ذکر کلمۀ نعم بیان خواهد شد.

* با توجه به مقدمۀ فوق مراد از (و ان شئت قلت:... الخ) چیست؟

- نقل مطلبی است که در و التحقیق آمد به بیانی دیگر و لذا می فرماید:

- در باب نصّ و ظاهر که عند المشهور یکی از موارد جمع عرفی است و در حالت شماره سه مثال آن را ذکر کردیم، چند احتمال متصوّر است.

1 - اینکه هر دو دلیل یعنی هم نصّ و هم ظاهر را کنار بگذاریم، این احتمال عند الکل باطل است چه قائلین به جمع و حمل ظاهر برخلافش، و چه قائلین به تعارض و در نتیجه ترجیح یا تخییر.

2 - اینکه هر دو دلیل را بدون توجیه و تأویل ظاهرشان اخذ کنیم، این احتمال نیز باطل است چرا که تناقض گوئی است.

3 - اینکه ظاهر را به لحاظ سند و دلالت اخذ کرده و نصّ را سندا کنار بگذاریم و بگوئیم که کذب محض است، این احتمال نیز باطل است، زیرا که ادلۀ حجیّت خبر واحد شامل این نصّ هم می شود و

ص:402

مانع از طرح آن است.

4 - اینکه نصّ را سندا و دلاله اخذ و ظاهر را سندا طرح کنیم، که این احتمال نیز مبتلا به اشکال احتمال سوّم است.

5 - اینکه ظاهر را گرفته و نص را توجیه کنیم، که این احتمال نیز باطل است چرا که نصّ توجیه بردار نیست.

6 - اینکه نص را اخذ کرده و ظاهر را نیز سندا اخذ کنیم و لکن به لحاظ دلالت آن را توجیه کرده و برخلاف ظاهر حمل کنیم، فی المثل: در مثالی که در مقدمه ذکر شد بگوئیم مراد اینستکه: اکرام غیر زید از علماء واجب است.

- این احتمال متعیّن است و هو المطلوب که نتیجه اش جمع دلالی است و به بیان مرحوم شیخ امر دائر است که از اصاله الظهور در ظاهر رفع ید کنیم یا که از اصاله السّند در نص؟

- از آنجا که ادلۀ حجیّت نصّ، سند آن را تضمین کرده و مانع رفع ید از سند می شود، نوبت به رفع ید از ظاهر می رسد و لذا اصاله الظهور را کنار می زنیم و این کاملا منطقی است. چرا؟

- بخاطر اینکه حجیّت اصاله الظهور، مطلق است به اینکه قرینه یا ما یصلح للقرینیّه برخلاف ظاهر، در بین نباشد، و فرض اینستکه: نصّ مذکور صلاحیّت قرینیّت دارد و لذا نوبت به اخذ به ظاهر نمی رسد، چرا که الاصل دلیل حیث لا دلیل.

- پس: در نصّ و ظاهر که ما آن را بطور علیحده مورد محاسبه قرار دادیم به مطلوب خود دست پیدا نمودیم.

- و امّا در باب اظهر و ظاهر که آن نیز عند المشهور یکی از مصادیق جمع عرفی است و مثالش هم گفته آمد باز چند احتمال متصوّر است که با برهان سبر و تقسیم، مطلوب خود را به دست می آوریم:

1 - اینکه هر دو دلیل را سندا طرح کنیم، که احدی ملتزم به این صورت نیست.

2 - اینکه هر دو دلیل را به ظهورش اخذ کنیم، که این احتمال نیز ممکن نیست.

3 - اینکه ظاهر را به لحاظ سند و ظهور، اخذ کرده و اظهر را سندا طرح کنیم، این احتمال نیز با ادلّۀ حجیّت نمی سازد.

4 - اینکه اظهر را دلاله توجیه کنیم، که این احتمال نیز باطل است چونکه اظهر اقوی دلاله می باشد و صلاحیّت قرینیّت دارد و لذا اگر قرار است که توجیهی بشود باید که ظاهر را که اضعف است توجیه نمود.

5 - اینکه اظهر را گرفته و ظاهر را سندا طرح کنیم که باز ادلّۀ حجیّت مانع از آن می شوند.

6 - اینکه اظهر را از لحاظ سند و دلالت گرفته و ظاهر را از لحاظ دلالت توجیه کرده بگوئیم چون ما یصلح للقرینیّه برخلاف ظاهر در میان است جای اصاله الظهور نیست، و هو المطلوب.

ص:403

متن نعم، یبقی الإشکال فی الظّاهرین اللذین یمکن التّصرّف فی کلّ واحد منهما بما یرفع منافاته لظاهر الآخر، فیدور الأمر بین التّرجیح من حیث السّند و طرح المرجوح، و بین الحکم بصدروهما و إراده خلاف الظاهر فی کل من أحدهما.

فعلی ما ذکرنا - من أنّ دلیل حجیّه المعارض لا یجوز طرحه لأجل أصاله الظّهور فی صاحبه، بل الأمر بالعکس؛ لأنّ الأصل لا یزاحم الدّلیل - یجب الحکم فی المقام بالإجمال؛ لتکافؤ أصالتی الحقیقه فی کلّ منهما، مع العلم إجمالا بإراده خلاف الظّاهر من أحدهما، فیتساقط الظّهوران من الطّرفین، فیصیران مجملین بالنّسبه إلی مورد التّعارض، فهما کظاهری مقطوعی الصدور، أو ککلام واحد تصادم فیه ظاهران.

ترجمه

اشکال در جمعی که متوقف است بر تصرف در هر دو خبر:
اشاره

- بله، باقی می ماند اشکال در دو ظاهری که تصرّف در هریک از آن دو به گونه ای از توجیه است، که منافات این یکی ظاهر (مثل اکرم العلماء) را با ظاهر دیگر (مثل لا تکرم العلماء) مرتفع شود (چنانکه احسائی می گفت مراد از علما در این یکی علمای فلان کشور، و مراد از علماء در آن یکی، علمای فلان کشوراند). و لذا: (در ظاهرین متباینین)، امر دائر است:

1 - بین اعمال ترجیح، از جهت سند (هر یک از دو روایت)، و کنار گذاشتن مرجوح.

2 - و بین حکم به صدور هر دو خبر (از معصوم) و ارادۀ خلاف ظاهر در هریک از آن دو.

- پس: بنابر آنچه که ما (در ان شئت) گفتیم که: طرح دلیل حجیّت معارض (مثل یحرم اکرام...)، بخاطر اصاله ظهور ظاهر دیگر (مثلا اکرم العلماء) جایز نیست، بلکه امر به عکس است (یعنی که باید نصّ را اخذ و ظهور دیگر را طرح نمود). چرا که اصل مزاحم دلیل نمی شود، حکم به اجمال در این مقام (که ظاهرین متباینین تعارض می کنند)، به دلیل تعارض دو اصاله الحقیقه در هریک از دو خبر با هم، واجب می شود. با وجود علم اجمالی به ارادۀ خلاف ظاهر از یکی از دو خبر. (یعنی که ظاهر یکی از دو خبر مراد نیست).

- پس: دو ظهور از ناحیۀ دو خبر تساقط کرده، نسبت به مورد تعارض (که اکرام علما باشد) مجمل می شود (و عرف متغیّر می گردد و لذا جای اعمال ترجیح است).

- پس: این دو ظاهرین متعارضین (یا دو خبر مظنونی الصدور) مثل دو ظاهر مقطوعی الصدور (متواتر)، و یا مثل کلام واحدی (همچون رأیت اسدا یرمی) است که دو ظاهر در آن تصادم می کنند. (یعنی همانطور که این دو ظاهر مجمل شده و دلیلین تساقط می کنند، در اینجا نیز مجمل شده تساقط می کنند).

ص:404

تشریح المسائل

* مقدّمه بفرمائید دو دلیلی که با یکدیگر تعارض می کنند و هردو ظهوری هستند و هیچیک اظهر از دیگری نیست بر چند قسم اند؟

- از یک نظر بر سه قسم می شوند که هریک دارای حساب علیحده ای است:

1 - گاهی احدهما المعیّن قرینۀ عرفیّه است بر مراد و منظور از آن دیگری مثل عام و خاص، فی المثل:

- دو دلیل اکرم العلماء و لا تکرم فسّاقهم، که گرچه به حسب فرض متساوی الظهور هستند و لکن عند العرف، خاص قرینۀ عام است.

- نکته: قدر متیقّنی که در جمع بین الدلیلین وجود دارد یکی نصّ و ظاهر است، یکی اظهر و ظاهر است، یکی هم همین عام و خاصّ است.

2 - گاهی هم اگر ما بخواهیم که به هر دو دلیل اخذ کرده و متعبّد به صدور آنها شویم چاره ای نیست جز اینکه هر دو را توجیه کرده و برخلاف ظاهرشان حمل نمائیم، چه عامین من وجه باشند مثل: اکرم العلماء و لا تکرم الفسّاق، که اگر هریک را حمل بر مادّۀ افتراقش کنیم، نزاع و تعارض از بین می رود، و چه متباینین باشند، مثل: ثمن العذره سحت و لا بأس ببیع العذره، که اوّلی بر عذرۀ نجسه حمل می شود و دوّمی بر عذرۀ طاهره، که در اینصورت نیز کار تمام می شود.

- امّا این توجیهات، توجیهات عرف پسندی نمی باشد و لذا قدر متیقّن و به تعبیر دیگر قدر مسلّم از موارد باب متعارضین که باید قوانین آن را پیاده نمود همین مواردی است که ذکر شد.

3 - گاهی هم اگر احدهما لا علی التّعیین، توجیه شود، معارضه از بین می رود.

- فی المثل: در اغتسل للجمعه، و ینبغی غسل الجمعه که اوّلی ظهور در وجوب دارد و دوّمی ظهور در استحباب و هریک هم صلاحیّت قرینیّت برای دیگری را دارد، چنانچه از ظاهر اغتسل رفع ید کرده آن را حمل بر استحباب مؤکّد کنیم. تعارض برداشته می شود، چنانکه اگر از ظاهر ینبغی رفع ید کرده، آن را حمل بر وجوب کنیم باز تعارض برداشته می شود.

* انما الکلام و محل بحث در کدامیک از این سه قسم است؟

- در همین قسم اخیر است.

* باتوجه به مطلب فوق مراد از (نعم، یبقی الاشکال فی الظّاهرین... الخ) چیست؟

- اینستکه: گاهی در دو ظاهر، شاهد خارجی بر تصرّف در احدهما داریم که در آن صورت چنین ظاهرینی در حکم اظهر و ظاهر خواهند بود.

- امّا گاهی قرینه و شاهدی بر توجیه هیچکدام از آن دو بخصوصه نداریم که این محل بحث است،

ص:405

بدین معنا که آیا چنین موردی از مصادیق و موارد جمع عرفی است که گفته شود هر دو صادر شده است و لکن در دلالت احدهما باید که تصرّف نمود؟ یا که از مصادیق متعارضین و اخذ به مرجّحات سندیّه است تا که هر کدام راجح بود آن را اخذ کنیم؟

- می فرماید: در اینجا وجوه و احتمالاتی متصوّر است که به ترتیب بیان می شود:

* مراد از (فعلی ما ذکرنا... الخ) چیست؟

- بیان وجه و یا احتمال اوّل است مبنی بر اینکه بگوئیم: اینگونه موارد نیز از مصادیق جمع عرفی است، چرا که در این احتمال، احتمالاتی مطرح است از جمله اینکه:

* اینکه هر دو را طرح کنیم که این با ادلّۀ حجیّت سازگار نیست و احدی هم به آن ملتزم نمی باشد.

* اینکه اخذ به ظاهر هر دو کنیم که باز مستلزم افتادن در تناقض گوئی است و لا یلتزم به احد.

* اینستکه: اغتسل للجمعه را سندا و ظهورا گرفته و ینبغی را کنار بگذاریم که باز ادلّۀ حجیّت چنین اجازه ای نمی دهند.

* اینکه به عکس احتمال سوّم عمل کنیم که باز با ادلّه حجیّت چه کنیم؟

- پس: تنها راه چاره اینستکه: سندها را گرفته و در ظهور احدهما تصرّف کرده بگوئیم که اصاله الظهور در آن جاری نمی باشد، و لذا:

- از آنجا که هریک از آن دو صلاحیت قرینیّت برای دیگری دارند و ما نیز علم اجمالی داریم به اینکه احد الظهورین مراد نیست، ناگزیر نوبت به اجمال الدلیلین می رسد.

- در نتیجه می گوئیم: نسبت به مورد تعارض که وجوب و حرمت در مثال مذکور باشد هیچکدام متعیّن نیستند و لذا کلام مجمل می شود، عینا مثل دو دلیل قطعی مجمل و یا یک کلامی که مخصّص متّصل مجمل در ذیل آن آمده باشد که بکلّی کلام را مجمل می سازد.

- پس: این احتمال، وجه الجمع را تقویت می کند.

ص:406

متن و یشکل بصدق التّعارض بینهما عرفا و دخولهما فی الاخبار العلاجیّه؛ إذ تخصیصها بخصوص المتعارضین اللذین لا یمکن الجمع بینهما إلاّ بإخراج کلیهما عن ظاهرهما خلاف الظاهر، مع أنّه لا محصّل للحکم بصدور الخبرین و التّعبّدر بکلیهما؛ لأجل أن یکون کلّ منهما سببا لإجمال الآخر، و یتوقّف فی العمل بهما فیرجع إلی الأصل؛ إذ لا یترتّب حینئذ ثمره علی الأمر بالعمل بهما.

نعم، کلاهما دلیل واحد علی نفی الثّالث، کما فی المتباینین.

و هذا هو المتعیّن؛ و لذا استقرّت طریقه العلماء علی ملاحظه المرجّحات السّندیّه فی مثل ذلک، إلاّ أنّ اللازم من ذلک وجوب التّخییر بینهما عند فقد المرجّحات، کما هو ظاهر آخر عبارتی العدّه و الاستبصار المتقدّمتین. کما أنّ اللازم علی الأوّل التّوقّف من أوّل الأمر و الرّجوع إلی الأصل إن لم یکن مخالفا لهما، و إلاّ فالتّخییر من جهه العقل، بناء علی القول به فی دوران الأمر بین احتمالین مخالفین للأصل، کالوجوب و الحرمه.

ترجمه

اشکال در جمعی که متوقف بر تصرّف در احدهما لا بعینه است:

- و نیز اشکال می شود به صدق تعارض بین ظاهرین (یعنی عام و خاص من وجه که در مادۀ اجتماع یعنی عالم شاعر تعارض دارند) و دخول آن دو در اخبار علاجیّه. چرا؟

چرا قسم سوّم را ملحق به قسم اوّل کرده و آن را داخل در اخبار علاجیّه نمودید؟

- زیرا: اختصاص اخبار علاجیّه به خصوص متعارضین قسم اوّل که جمع بینهما ممکن نیست مگر به اخراج هر دو از ظاهرشان؛ خلاف ظاهر است (چونکه اخبار علاجیّه می گوید هرجا که عرف متحیّر شد باید که اعمال ترجیح نمود و این تحیّر در عام و خاص من وجه وجود دارد).

دیگر اینکه محصّلی در حکم به صدور هر دو (از معصوم علیهم السّلام) و تعبّد به آن دو (در حالیکه می داند که یکی از آن دو را باید رد کند) وجود ندارد. چرا؟

- بخاطر اینکه هریک از این دو ظاهر (یعنی اکرم العلماء و لا تکرم الشعراء) سبب اجمال آن دیگری است، و لذا در عمل به آن دو توقف پیش می آید و در نتیجه رجوع به اجرای اصل می شود. چرا؟

- زیرا: در این هنگام (که اجمال عارض شده) ثمره ای بر عمل به این دو مترتب نمی شود (یعنی که معنای مطابقی هیچیک از آن دو به دلیل اجمال قابل عمل نیست).

- بله، این دو خبر (وجوب و حرمت) دلیل واحدی هستند بر نفی قول ثالث (مثلا اباحه، و لذا معنای التزامی آن بدرد می خورد)

- این (که قسم اوّل و سوّم جای جمع نیست بلکه جای اعمال ترجیح است) همان قول متعیّن است.

ص:407

و لذا:

- طریقۀ مشهور علماء بر ملاحظۀ مرجّحات سندیّه (مثل اعدلیّت..) قرار گرفته است در مثل آن دو (یعنی هم در قسم اوّل و هم در قسم سوّم)، الاّ اینکه لازمۀ این مطلب (که شما که به اخبار علاجیّه مراجعه کرده، اعمال ترجیح نموده، راجح را گرفته و مرجوع را کنار می گذارید) در صورت فقدان مرجّحات، تخییر بین خبرین است، چنانکه ظاهر روایتهای آخر عبارتهای عدّه و استبصار نیز همین بود.

و امّا طریقۀ علماء در قسم اوّل و سوّم، اعمال ترجیح است:
اشاره

- چنانکه لازم، بنابر قول اوّل (یعنی جمعی ها) از اوّل امر (در اکرم العلماء و لا تکرم العلماء)، توقف است (چون مجمل است)، و رجوع به اصل (یعنی که به مدلول مطابقی هیچیک از آن دو عمل نمی شود گرچه مدلول التزامی آن دو که نفی ثالث باشد، معتبر است).

البته در صورتیکه اصل مخالف با آن دو نباشد.

- و الاّ اگر اصل مخالف با هر دو باشد (مثل جایی که یکی یجب و دیگری یحرم است) و دوران بین المحذورین است، حکم تخییر عقلی (ظاهری) است، (البته) بنابر قول به تخییر (از مشهور) در دوران امر بین دو احتمالی که مخالف با اصل است، مثل وجوب و حرمت.

***

تشریح المسائل

* مراد شیخنا از (و یشکل بصدق التّعارض بینهما عرفا...) چیست؟

- اینستکه: به دو دلیل وجه و یا احتمال اوّل را نمی توان پذیرفت و باید گفت که اینگونه موارد از مصادیق متعارضین است و نه جمع عرفی.

* دلیل اوّل اینکه: اگر اینگونه موارد را نیز از متعارضین گرفته و دامنۀ متعارضین را تنها به عامّین من وجه و متباینین که هر دو باید توجیه شود تا به هر دو اخذ شود منحصر سازیم، مستلزم حمل اخبار علاجیّه بر فرد نادر خواهد بود. چرا؟

- بخاطر اینکه نوع متعارضات از قبیل اغتسل و ینبغی می باشد، و حمل بر فرد نادر شایسته نیست چرا که با اتمام ائمه علیهم السّلام به معالجات نمی سازد.

* دلیل دوّم اینکه: اصولا حکم به صدور هر دو حدیث و اجراء ادلّۀ حجیّت در حق هر دو و تعبّد به صدق هر دو، مقدّمه است برای عمل به آن دو و حال آنکه در ما نحن فیه این التزامات نتیجۀ عملی ندارد. چرا؟

- چونکه نتیجۀ حکم به صدور هر دو عبارت شد از اجمال هر دو، یعنی که هریک قرینه شدند بر رفع ید از ظهور آن دیگری.

ص:408

- در نتیجه هر دو مجمل شدند و ما ناچار شدیم به اصلی از اصول عملیه رجوع کنیم.

- پس چنین تعبّدی بلا فایده بوده و بهتر است که از همان اوّل بگوئیم که ادلّۀ حجیّت شامل اینها نمی شوند و باید به سراغ مرجّحات دیگر رفت یعنی که اینجا جای تعارض است و نه جمع و هذا هو المتعیّن.

- و امّا شاهد بر این مطلب هم، سیرۀ مستمّرۀ فقهاء بر اخذ به مرجّحات است در این گونه موارد.

* نکته: اثبات ادّعای سیره در اینجا برای شیخ مشکل است چرا که شهیدین در لمتعین و دیگران در اینگونه موارد اقدام به جمع بینهما کرده اند و به سراغ مرجّحات نرفته اند.

* پس مراد ایشان از (نعم، کلاهما دلیل واحد علی نفی الثالث... الخ) چیست؟

اینستکه: بله، مرادمان از اینکه گفتیم تعبّد به صدور بلا فایده است و موجب اجمال می شود اینستکه فایدۀ اصلی ندارد چرا که به هیچیک نتوانستیم که در مورد آن عمل کنیم، لکن باید بدانیم که این تعبّد و اجراء ادلّۀ حجیّت یک فایدۀ جنبی دارد و آن اینستکه وقتی هر دو دلیل را قبول کرده و به صدورشان ملتزم شدیم، نفی ثالث کرده می گوئیم: غسل جمعه مثلا یا واجب است یا مستحب و لذا اباحه یا کراهت و یا حرمت ندارد، چنانکه در متباینین از قبیل اکرام العلماء و لا تکرم العلماء نیز این مطلب وجود دارد یعنی که روی هم رفته نفی قول ثالث می کنند.

* پس غرض از (إلاّ أنّ اللازم من ذلک وجوب التّخییر بینهما عند فقد المرجحات... الخ) چیست؟

- در حقیقت بیان ثمرۀ دو احتمال مذکور است و لذا می فرماید:

* نتیجۀ احتمال دوّم اینستکه: در اینگونه موارد، قواعد متعارضین اجراء می شود یعنی که ابتدا به سراغ مرجّحات رفته و در صورت عدم وجود مرجّحات، نوبت به تخییر می رسد، که از کلمات شیخ طوسی در استبصار و عدّه نیز استفاده می شد.

* و امّا نتیجۀ احتمال اوّل اینستکه: از همان اوّل امر توقّف کرده و بر طبق هیچکدام فتوی ندهیم، آنگاه اگر احدهما با اصل عملی موافق بود مثل ینبغی در مثال مذکور که با اصل برائت سازگار است، خوب به همان اصل مراجعه می کنیم و اگر چنانچه هر دو دلیل با اصل مخالف بودند مثل افعل و لا تفعل، خوب در اینگونه موارد قوانین دوران بین المحذورین اجراء می شود و آن اینستکه: عملی المشهور و به حکم عقل جای تخییر است، آن هم تخییر عملی و بنابر قولی هم جای تعیین است، یعنی که باید معیّنا جانب حرمت را گرفت چرا که دفع مفسده اولی از جلب منفعت است.

ص:409

متن و قد أشرنا سابقا إلی أنّه قد یفصّل المسأله:

بین ما إذا کان لکلّ من المتعارضین مورد سلیم عن التّعارض، کما فی العامّین من وجه؛ حیث إنّ الرّجوع إلی المرجّحات السّندیّه فیهما علی الإطلاق، یوجب طرح الخبر المرجوح فی مادّه الافتراق و لا وجه له، و الاقتصار فی التّرجیح بها علی خصوص مادّه الاجتماع الّتی هی محلّ المعارضه و طرح المرجوح بالنّسبه إلیها مع العمل به فی مادّه الافتراق، بعید عن ظاهر الأخبار العلاجیّه. و بین ما إذا لم یکن لهما مورد سلیم، مثل قوله: «اغتسل للجمعه» الظاهر فی الوجوب، و قوله: «ینبغی غسل الجمعه» الظاهر فی الاستحباب، فیطرح الخبر المرجوح رأسا لأجل بعض المرجّحات.

لکنّ الاستبعاد المذکور فی الأخبار العلاجیّه انما هو من جهه أنّ بناء العرف فی العمل بأخبارهم من حیث الظنّ بالصدور، فلا یمکن التّبعیض فی صدور العامّین من وجه من حیث مادّتی الافتراق و الاجتماع.

و أمّا إذا تعبّدنا الشّارع بصدور الخبر الجامع للشرائط، فلا مانع من تعبّده ببعض مضمون الخبر دون بعض.

و کیف کان فترک التّفصیل أوجه منه، و هو أوجه من إطلاق إهمال المرجّحات.

ترجمه

تفصیل در دو مثال قسم سوّم از اقسام جمع:

- در گذشته اشاره کردیم که گاهی در این مسأله (یعنی جمع بین متعارضین آن هم در قسم سوّم، بین مثال اوّل و مثال سوّم) تفصیل داده می شود:

1 - بین آنجایی که برای هریک از دو ظاهر متعارض، مورد و مصداقی سالم از معارض باشد، چنانکه در عامین من وجه (مثل: اکرم العلماء و لا تکرم الشعراء که دو مادّۀ افتراقشان سالم از معارض اند و لذا ما متعبّد به هر دو شده بینهما را جمع می کنیم)، چرا که رجوع به مرجّحات سندیه (مثل: اعدلیّت) در عامین من وجه، بطور مطلق (چه در مادۀ افتراق و چه در مادّۀ اجتماع) موجب طرح و کنار گذاشتن خبر مرجوح در مادّۀ افتراق می شود که وجهی برای آن رجوع به مرجّحات وجود ندارد (چونکه در مادۀ افتراق آن دو، تعارضی وجود ندارد و حال آنکه اعمال ترجیح مربوط به متعارضین است).

- و اکتفاء در ترجیح به مرجّحات، در خصوص مادّۀ اجتماع که محلّ معارضه است و طرح مرجوح نسبت به مادّۀ اجتماع و اخذ راجح، با وجود عمل به مرجوح در مادّۀ افتراق از ظاهر اخبار علاجیّه بعید است.

ص:410

2 - و بین آنجایی که برای هریک از دو ظاهر متعارض، مورد و مصداق سالم از معارض وجود ندارد.

- مثل: این سخن امام علیه السّلام که: اغتسل للجمعه، که ظهور در وجوب غسل جمعه دارد.

- و مثل: این سخن امام علیه السّلام که: ینبغی غسل الجمعه که ظهور در استحباب دارد (و لذا ملحق به قسم اوّل بوده و جای اعمال ترجیح است).

- در نتیجه: خبر مرجوح، از همان اوّل، بخاطر وجود بعضی از مرجّحات، طرح می شود.

ردّیّه شیخنا بر تفصیل فوق:
اشاره

- امّا استبعاد مذکور در اخبار علاجیّه، از جهت اینستکه: بناء عرف در عمل به اخبار آحاد، از باب ظنّ شخصی به صدور است و لذا تبعیض و تفکیک در صدور عامین من وجه، از جهت دو مادّۀ افتراق و نیز مادّۀ اجتماع ممکن نمی باشد) چونکه وقتی من از حیث مادۀ افتراق ظن به صدور هر دو پیدا کردم و گفتم که هردو واجب العمل اند، دیگر نمی توانم در مادۀ اجتماع اقدام به طرح یکی از دو صدور کنم).

- و امّا اگر شارع ما را در مادّۀ افتراق متعبّد نمود به صدور خبر جامع شرائط، پس مانعی از متعبّد کردن ما به مضمون خبر (راجح) و عمل نکردن به دیگری (خبر مرجوح) وجود ندارد.

- درهرحال (چه این استبعاد درست باشد یا نه)، ترک این تفصیل بهتر است از قول به آن، ولو این تفصیل بهتر است از اطلاق اهمال مرجّحات (که جمع باشد بوسیلۀ احسایی چرا که او در هردو مثال قسم سوّم و بلکه در تمام صور متعارضین قائل به اهمال متعارضین یعنی جمع است).

- پس (حق اینستکه: در هردو مثال قسم سوّم باید که اهمال ترجیح و اعمال ترجیح کرد).

***

تشریح المسائل

* مراد شیخنا از (و قد اشرنا سابقا الی أنّه قد یفصّل فی المسأله... الخ) چیست؟

- بیان وجه و یا احتمال سوّم در مسألۀ تعارض ظاهرین یعنی قول به تفصیل است و لذا می فرماید:

- گاهی دو ظاهر متعارض به گونه ای هستند که هریک دارای موارد و مصادیق سلیم از معارض می باشند، یعنی که عامین من وجه هستند.

- به عبارت دیگر: هریک بر یک سلسله افراد و مصادیقی صادق هستند که آن دیگری بر آنها صادق نمی باشد، و البته در مواردی هم هر دو تصادق دارند، و در یک کلام گاهی متعارضین عامین من وجه هستند.

- فی المثل: در اکرم العلماء و لا تکرم الفسّاق، دلیل اوّل بر عالم عادل صدق می کند و مادّۀ افتراق آن است و دلیل دوّم بر فاسق جاهل صادق است که مادّۀ افتراق آن است و هر دو دلیل بر عالم فاسق صدق می کنند که مادۀ اجتماع آن دو است. در اینجا:

ص:411

1 - اکرم العلماء می گوید: اکرام عالم فاسق (به خاطر علمش) واجب است. (چونکه تعلیق الحکم علی الوصف مشعر بالعلیّه).

2 - لا تکرم الفسّاق می گوید: اکرام فاسق عالم (بخاطر فسقش) حرام است.

- پس: دلیلین در مادّۀ اجتماع تعارض دارند.

- حال انّما الکلام در اینستکه: گاهی متعارضین از همین قبیل اند که در آن سه احتمال متصوّر است:

1 - اینکه به قول مطلق به مرجّحات سندیّه مراجعه کرده و هر دلیلی را که از لحاظ سندی بر دیگری رجحان دارد مطلقا یعنی چه نسبت به مادّۀ اجتماع و چه نسبت به مادّۀ افتراق، اخذ و مرجوح را مطلقا یعنی حتّی نسبت به مادّۀ افتراق طرح کنیم.

- فی المثل: اکرم العلماء را گرفته و لا تکرم الفسّاق را بکلّی رها کنیم و یا بالعکس.

- این احتمال باطل است. چرا؟

- زیرا فرض بر اینستکه: در هریک از دو دلیل، مقتضی برای اخذ و عمل و حجیّت و تعبّد موجود است و آن اینکه هر کدام جامع شرائط حجیّت هستند. چرا؟

- زیرا که تعارض همیشه میان دو حجّت است، نه میان دو لا حجّت یا میان یک حجّت و یا یک لا حجّت.

- پس لو لا المانع مقتضی تأثیر خود را می گذارد و حکم می شود به حجیّت فعلیّۀ هر دو دلیل، و لکن تعارض مانع از عمل به هر دو می شود، و لکن لا شک در اینکه به همان مقدار معارضه مانع تراشی می شود و نه بیشتر از آن.

- و امّا مقدار معارضه تنها نسبت به مادۀ اجتماع است و لکن نسبت به مادّۀ افتراق وجهی برای طرح نیست. چرا؟

- زیرا که مقتضی موجود است و مانع مفقود، و لذا این احتمال قابل قبول نمی باشد.

2 - اینکه نسبت به مادّۀ افتراق به هردو دلیل عمل شود یعنی که نسبت به عالم عادل به اکرم عمل کنیم و نسبت به جاهل فاسق به لا تکرم، و تنها نسبت به مادۀ اجتماع یعنی عالم فاسق که موجب تعارض آن دو است به مرجّحات رجوع کرده، و به حکم اخبار علاجیّه راجح را اخذ و مرجوح را کنار بگذاریم.

- این احتمال نیز با اشکال روبروست و آن اینستکه: با ظاهر اخبار علاجیّه سازگار نمی باشد. چرا؟

- زیرا ظاهر اخبار علاجیّه اینستکه: راجح را باید مطلقا و من جمیع الجهات اخذ کرده و به آن عمل کنیم و مرجوح را رأسا و بکلّی طرح کرده کنار بگذاریم نه اینکه نسبت به بعض المدلول طرح و نسبت به بعض (مادّۀ افتراق) اخذ نمائیم.

ص:412

3 - اینکه نسبت به عامین من وجه، نه مطلقا، و نه نسبت به خصوص مادّۀ اجتماع:

- از قواعد باب متعارضین استفاده کنیم یعنی که علی التّعیین اخذ به راجح و طرح مرجوح و چنانچه رجحانی نبود علی التّخییر یکی را اخذ و دیگری را طرح کنیم، بلکه می توان از قانون جمع استفاده کرده بین الدلیلین را جمع نمائیم.

* وجه الجمع آن چیست؟

- اینستکه: اگر یکی از دو دلیل معیّنا شاهد و قرینه بر توجیه دارد همان را توجیه کنیم و الاّ هر دو را توجیه کرده و هریک را بر خصوص مادّۀ افتراق حمل نمائیم، یعنی بگوئیم که:

- از اکرم العلماء، خصوص عالم عادل اراده شده است و از لا تکرم خصوص جاهل فاسق، و هذا هو الحق.

- حال فرق بگذاریم بین متعارضینی که از قبیل عامین من وجه اند که در آنها به قانون جمع مراجعه کردیم و بین متعارضینی که متباینین اند مثل ثمن العذره سحت، و لا بأس ببیع العذره که از قبیل متناقضان است، و مثل اغتسل للجمعه و ینبغی غسل الجمعه که از قبیل متضادّان است.

- در اینگونه موارد مستقیما به قواعد باب تعارض مراجعه کرده و در قدم اوّل اخذ به راجح و طرح مرجوح و در قدم دوّم اگر رجحانی نبود مخیّر هستیم که یکی را اخذ و دیگری را اختیارا طرح کنیم.

* پس غرض شیخ از (و لکنّ الاستبعاد المذکور فی الاخبار العلاجیّه... الخ) چیست؟

اینستکه: از سه وجه مذکور تنها وجه دوّم صحیح است که در ظاهرین متعارض باید قواعد تعارض پیاده شود و جای جمع نمی باشد.

- و امّا قول به تفصیل و همچنین وجه اوّل باطل است.

* اشکال تفصیل در وجه سوّم چیست؟

اینستکه: مفصل در قسمت اوّل یعنی عامین من وجه مدّعی شد که جای جمع است و نه جای ترجیح و سه احتمال در آنجا ذکر نمود که به عقیدۀ ما احتمال دوّم آن صحیح می باشد و آن اینکه نسبت به مادّه های افتراق به هر دو عمل می شود و نسبت به مادۀ اجتماع اخذ به راجح و طرح مرجوح می شود.

- البته مفصل گفت هو بعید، یعنی که از ظاهر اخبار علاجیّه به دور است و ما می گوئیم که:

* اگر حجیّت اخبار آحاد از باب بناء عقلاء عالم باشد که به مناط اطمینان به صدور به آن عمل می کنند بله حق با شماست، منتهی تبعیض در صدور معنا ندارد. چرا؟

- لأنّه لا یمکن الظّنّ بصدور الخبر المشخّص بالالفاظ بالنّسبه الی بعض مدلوله دون بعض.

* و امّا اگر عمل به خبر واحد از باب افادۀ ظنّ به حکم، بناء عقلاء نباشد بلکه از باب تعبّد شرعی باشد یعنی که ما کاری نداریم که فلان خبر مفید ظنّ به واقع هست یا نه بلکه صرفا چون شارع ما را

ص:413

متعبّد بدان کرده آن را قبول کرده و بدان عمل می کنیم. به شما خواهیم گفت:

- هیچ مانعی وجود ندارد از اینکه شارع ما را به بعض مضمون خبر یعنی مادّۀ افتراق متعبّد کرده و حکم به صدور آن نماید و نسبت به بعض دیگر مضمون خبر یعنی مادّۀ اجتماع متعبّد نسازد و حکم به عدم صدور آن نماید که هر دو هم روی دلیل است، هم آن تعبّد به صدور که بر اساس ادلّۀ اوّلیّه یعنی ادلّۀ حجیّت خبر واحد است، و هم این عدم تعبّد به صدور و یا تعبّد به عدم صدور که بر اساس ادلۀ ثانویّه یعنی اخبار علاجیّه است.

- و جمع بین ادلّۀ اوّلیّه و ثانویه نیز ایجاب می کند که نسبت به مادّۀ افتراق متعبّد به صدور باشیم و لکن نسبت به مادّۀ اجتماع چنین تعبّدی نباشد.

- پس استبعاد شما بر مبنای اوّلی است کما هو المشهور و نه بر مبنای دوّمی.

* مراد شیخ از (و کیف کان... الخ) چیست؟

- اینستکه: استبعاد مذکور صحیح باشد یا نه، باید گفت که ترک این تفصیل از خود تفصیل وجیه تر است، چرا که تفصیل مبتلای به اشکال گردید منتهی خود تفصیل از اهمال مرجّحات بطور مطلق که قول اوّل بود و می گفت در ظاهرین هم مثل نصّ و ظاهر و اظهر و ظاهر جای جمع دلالی است و تا زمانی که جمع ممکن باشد نوبت طرح نیست، وجیه تر است، چرا؟

- زیرا که قول اوّل برخلاف سیرۀ مستمرّۀ فقهاء است، چرا که فقهاء در اینگونه موارد به ترجیح مراجعه می کنند.

- نکته: تا به اینجا ضمن بیان اشکالات وجه اوّل قول به تفصیل هم ابطال گردید.

ص:414

متن و أمّا ما ذکرنا فی وجهه: من عدم جواز طرح دلیل حجّیّه أحد الخبرین لأصاله الظّهور فی الآخر، فهو انما یحسن إذا کان ذلک الخبر بنفسه قرینه علی إراده خلاف الظّاهر فی الاخر، و أمّا إذا کان محتاجا إلی دلیل ثالث یوجب صرف أحدهما، فحکمهما حکم الظّاهرین المحتاجین فی الجمع بینهما إلی شاهدین، فی أنّ العمل بکلیهما مع تعارض ظاهریهما یعدّ غیر ممکن، فلا بدّ من طرح أحدهما معیّنا؛ للتّرجیح، أو غیر معیّن؛ للتخییر. و لا یقاس حالهما علی حال مقطوعی الصّدور فی الالتجاء إلی الجمع بینهما، کما أشرنا إلی دفع ذلک عند الکلام فی أولویّه الجمع علی الطّرح، و المسأله محلّ إشکال.

ترجمه

اشکال مقدر اینکه:
اشاره

(شما در مسألۀ تأسیس اصل اقدام به اهمال ترجیح کردید، چرا در اینجا مخالف این

اهمال هستید؟)

- و امّا آنچه که ما در وجه اهمال ترجیح ذکر کرده گفتیم: طرح دلیل حجیّت یکی از دو خبر (یعنی یحرم اکرام العالم الفاسق که نصّ است) بخاطر اصاله ظهور در خبر دیگر (یعنی اکرم العلماء که ظاهر است) جایز نیست، در جائی پسندیده است که:

1 - آن خبر دوّم (یعنی یحرم اکرام...) به خودی خود قرینه باشد بر ارادۀ خلاف ظاهر در دیگری (یعنی اکرم العلماء) یعنی قسم دوّم.

2 - و امّا (در قسم سوّم) که ارادۀ خلاف ظاهر (از لا تکرم الشعراء) نیازمند است به یک دلیل سوّمی (مثل من اکرام عالما فاکرمنی) است که موجب صرف یکی از آن دو خبر (یعنی لا تکرم الشعراء، به شعرای غیر عالم) می شود، حکم چنین متعارضینی، حکم دو ظاهر (یا متباینین در قسم اوّل) است که در جمع بینهما نیازمند به دو شاهد (یا دو قرینۀ خارجیه) است. چرا که عمل بر ظاهر هر دو خبر (یعنی اکرم العلماء و لا تکرم العلماء) در صورت تعارض ظاهر دو خبر، غیرممکن شمرده می شود.

- پس: در قسم اوّل و سوّم ناچار از اعمال ترجیح هستیم، یعنی طرح یکی از دو خبر معیّنا اگر ترجیحی در کار باشد، و مخیّرا در صورتیکه ترجیحی در بین نباشد.

- و لذا قیاس نمی شود حال این دو خبر (اکرم العلماء و لا تکرم الشعراء که مظنون الصدوراند) به دو آیه که مقطوع الصدورند، در التجاء به جمع بینهما. چنانکه اشاره نمودیم به دفع این قیاس به هنگام سخن احسائی در اولویّت جمع بر طرح، ولی در عین حال مسأله محلّ اشکال است.

***

ص:415

تشریح المسائل

* حاصل مطلب شیخنا در (و أمّا ما ذکرنا فی وجهه... الخ) چیست؟

- پرداختن به یکی دیگر از اشکالات وجه اوّل است و لذا می فرماید:

- دلیل وجه اوّل این بود که: اصاله السّند در هریک از ظاهرین با اصاله الظهور در دیگری معارضه دارد و حیث اینکه نمی توان از اصاله السند، رفع ید نمود، پس باید از خیر اصاله الظهور گذشت و ظاهرها را توجیه کرده حمل بر خلاف آن نمود، و هذا هو الجمع بینهما.

- و امّا اینکه چرا نمی توان از سندها رفع ید نمود، بخاطر اینستکه: ادلّۀ حجیّت خبر واحد، شامل هر دو خبر می شود و ما را به صدور هر کدام متعبّد می سازد و لذا وجهی برای رفع ید از آن وجود ندارد.

- لکن چون نمی توانیم به هر دو ظهور عمل کنیم باید که از خیر یکی از آن دو بگذریم، منتهی از آنجا که اصاله الظهور در هریک با دیگری نمی سازد باید که از یکی رفع ید کنیم لکن از آنجا که رجحانی وجود ندارد، نتیجه احمال است و... که قبلا گذشت.

- به نظر ما این حرفها در صورتی مورد پسند است که یکی از دو خبر بنفسه و بدون استعانت از شاهد خارجی قرینه باشد برای تصرّف در ظاهر دیگری مثل نص و ظاهر و اظهر و ظاهر و...

- بله، اینجا جای جمع است، عرف هم همین را می گوید و لکن اگر یکی از دو خبر با کمک شاهد خارجی از اجماع و امثال آن بخواهد قرینۀ بر تصرّف در دیگری باشد، مثل متعارضینی خواهد بود که هر دو نیازمند به شاهد خارجی باشند، مثل: ثمن العذره سحت که اجماع قائم شود بر اینکه مراد از آن عذرۀ نجسه است و یا در لا بأس ببیع العذره، اجماع قائم شود که مراد عذرۀ طاهره است و هکذا...

- الحاصل: همانطور که اینگونه موارد جای جمع عرفی نیست، ظاهرین نیز که از قبیل اغتسل و ینبغی باشند، جای جمع نمی باشد، و عرف اگر آن دو را ببیند متحیّر شده و بینهما را جمع نمی کند.

* پس مراد از (و لا یقاس حالهما علی حال مقطوعی الصدور... الخ) چیست؟

- پاسخ از یک سؤال مقدر و به اصطلاح دفع دخل است، منتهی قبل از بیان آن نیاز به یک مقدّمه است و آن اینستکه:

* ظاهرین متعارضین به لحاظ سند:

- گاهی هر دو ظنّیّ السّند هستند، یعنی که هر دو خبر واحدند.

- گاهی هر دو قطعیّ السّند هستند، یعنی آیۀ قرآن و یا خبر متواتراند.

- گاهی احدهما قطعیّ السّند و دیگری ظنیّ السّند است.

- حال با توجّه به نکتۀ مزبور مستشکل می گوید: شما خود در ظاهرینی که هر دو یا احدهما قطعی الصدور باشد، معتقد هستید به اینکه باید به هر نحوی شده ظاهرها و دلالتها را توجیه نمود و حرفی از

ص:416

ترجیح و اخذ به راجح و طرح مرجوح نمی زند، حال چه مانعی دارد که در ظنّیّ الصدورها نیز این حرف را بزنیم؟

- و لذا شیخنا می فرماید: این یک قیاس مع الفارق است. چرا که:

1 - خود قطعیّت در قطعیّ السّند بالاترین قرینه بر توجیه و تأویل و حمل ظاهر برخلاف آن است.

2 - هیچگاه اصاله الظهور در احدهما معارض با اصاله السّند در دیگری نیست، چونکه در اثر قطع به صدق و صدور جای اصاله السّند نیست، یعنی که شکی نداریم تا که از اصاله السّند مدد بگیریم.

- امّا در ظنّیّ الصّدورها اصاله السّند با اصاله الظهور هر دو جاری و قابل معارضه هستند و راه منحصر به توجیه و تأویل نیست، بلکه اگر جمع و تأویل عرفی میسّر نباشد، خود اخبار علاجیّه راه دیگری را پیشنهاد کرده اند که همان اخذ به راجح و طرح مرجوح باشد.

* پس مراد شیخ از (و المسأله... الخ) چیست؟

اینستکه: پس از تمام بررسی ها، باز هم این مسأله خالی از اشکال نیست که آیا جای جمع دلالی است و یا ترجیح سندی یا تفصیل؟

ص:417

متن و قد تلخّص ممّا ذکرنا: أنّ تقدیم النّصّ علی الظّاهر خارج عن مسأله التّرجیح بحسب الدّلاله؛ إذ الظّاهر لا یعارض النصّ حتّی یرجّح النّصّ علیه. نعم النّصّ الظنّی السند یعارض دلیل سنده لدلیل حجّیّه الظهور، لکنّه حاکم علی دلیل اعتبار الظّاهر. فینحصر التّرجیح بحسب الدّلاله فی تعارض الظّاهر و الأظهر؛ نظرا إلی احتمال خلاف الظّاهر فی کلّ منهما بملاحظه نفسه، غایه الأمر ترجیح الأظهر.

ترجمه

تنبیه اوّل: خارج بودن تقدیم نص بر ظاهر از مسألۀ ترجیح:
اشاره

- آگاهی مهمی بر آنچه تا به اینجا گفتیم اینستکه:

- تقدیم نصّ بر ظاهر به حسب دلالت، خارج از مسألۀ ترجیح است، چرا که ظاهر (مثل اکرم العلماء) معارضه نمی کند با دلالت نص (که یحرم اکرام الفسّاق باشد)، تا اینکه نصّ ترجیح پیدا کند بر ظاهر.

- بله، دلیل صدور آن نصّ ظنّی الصدور (یعنی به لحاظ سند)، با دلیل حجیّت ظاهر معارضه می کند و لکن نصّ (به لحاظ دلالت) حاکم است بر دلیل اعتبار ظهور.

- پس: ترجیح (و یا جمع عرفی) به حسب دلالت منحصر می شود به تعارض میان ظاهر (اغتسل...) و اظهر (ینبغی...)، البته با نظر به اینکه در هریک از آن دو فی نفسه احتمال خلاف ظاهر می رود.

- نهایت امر اینکه: ترجیح، اظهر است.

***

تشریح المسائل

* حاصل مطلب شیخ در (و قد تلخّص ممّا ذکرنا:... الخ) چیست؟

- اینستکه: موارد جمع عرفی بطور کلّی عند المشهور در دو باب خلاصه می شود:

1 - باب نصّ و ظاهر 2 - باب اظهر و ظاهر

- و امّا دیگر ابواب از قبیل عام و خاص، مطلق و مقید و... داخل در همین دو باب هستند.

* انما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: از دو باب مذکور هم، باب نصّ و ظاهر که در آن نصّ را مقدّم داشته و به توجیه ظاهر می پردازیم از باب ترجیح دلالی خارج است چونکه ظاهر با نصّ تعارضی با هم ندارند بلکه همیشه نصّ بر ظاهر مقدّم است، حال یا از باب ورود و یا از باب حکومت. یعنی:

* اگر دلیلی که نصّ است، قطعیّ السّند باشد بر ظاهر وارد است.

- بخاطر اینکه اصاله الظهور در ظاهر معلّق است بر اینکه قرینه و یا ما یصلح للقرینیّه برخلافش

ص:418

نباشد و حال آنکه نصّ چنین صلاحیّتی دارد و لذا با وجود نصّ اصاله الظهور وجدانا موضوع ندارد.

- پس: در ورود است که دلیل وارد، موضوع دلیل مورود را وجدانا از بین می برد.

* و اگر دلیلی که نصّ است، ظنی السّند باشد، بخاطر اینکه ادلّۀ حجیّت، سند آن را حجّت می کنند، این ظنّ به منزلۀ علم می شود و لذا حاکم بر اصاله الظهور است یعنی که موضوع آن را تنزیلا از بین می برد.

- آنگاه موارد جمع عرفی منحصر می شود میان اظهر و ظاهر که هریک با قطع نظر از قرینیّت اظهر، و بلکه فی نفسه احتمال خلاف ظاهر دارند و لکن عرف اظهر را گرفته و ظاهر را توجیه می کنند.

ص:419

متن و لا فرق فی الظاهر و النّصّ بین العامّ و الخاصّ المطلقین إذا فرض عدم احتمال فی الخاصّ یبقی معه ظهور العامّ - و إلاّ دخل فی تعارض الظّاهرین أو تعارض الظّاهر و الأظهر - و بین ما یکون التّوجیه فیه قریبا، و بین ما یکون التّوجیه فیه بعیدا، مثل: صیغه الوجوب مع دلیل نفی البأس عن التّرک؛ لأنّ العبره بوجود احتمال فی أحد الدّلیلین لا یحتمل ذلک فی الآخر و إن کان ذلک الاحتمال بعیدا فی الغایه؛ لأنّ مقتضی الجمع بین العامّ و الخاصّ بعینه موجود فیه.

ترجمه

تنبیه دوّم: نظریه شیخنا و مشهور پیرامون نصّ و ظاهر

- در (تعارض) ظاهر و نصّ (و تقدم نصّ بر ظاهر)، فرقی نیست:

1 - بین اینکه (در) عام و خاص مطلق (مثل: اکرم العلماء، و یحرم اکرام العلماء الفاسق) باشد، البته با فرض نبود احتمالی در خاص، که با وجود آن احتمال، ظهور عام باقی بماند (چرا که اگر خاص، ناصّ باشد، مثل یحرم اکرام... ظهور عام یعنی العلماء از دست رفته اختصاص می یابد به علمای عدول، و حال آنکه اگر خاص مثلا لا تکرم العلماء باشد، عموم العلماء باقی و دو خبر در تعارض قرار می گیرند).

2 - و بین اینکه در متباینین (مثل: اغتسل یوم الجمعه و لا بأس بترک غسل الجمعه باشد که) تأویل و توجیه (ظاهر، یعنی اغتسل بر استحباب) در آن قریب است.

3 - و بین اینکه (در) متباینین (مثل: ینبغی غسل الجمعه، و یجب غسل الجمعه باشد که) تأویل و توجیه (ظاهر، یعنی ینبغی به لزومی و وجوبی) در آن بعید است.

چرا تقدیم خاص مشروط بر اینستکه: ناصّ باشد؟

- زیرا مناط (عمل به احد الخبرین) به وجود یک احتمالی است که در یکی از دو دلیل (مثل اکرم العلماء) وجود دارد، و ظهورش علمای فاسق را هم دربر می گیرد، و این احتمال (یعنی وجوب اکرام علمای فاسق) در نص (یعنی یحرم اکرام العالم الفاسق) وجود ندارد، گرچه آن احتمال در نهایت بعد باشد. چرا؟

- زیرا که مقتضا و یا مناط جمع میان عام و خاص بعینه در متباینین هم وجود دارد.

***

ص:420

متن و قد یظهر خلاف ما ذکرنا فی حکم النّصّ و الظّاهر من بعض الأصحاب فی کتبهم الاستدلالیّه، مثل: حمل الخاصّ المطلق علی التّقیّه لموافقته لمذهب العامّه:

منها: ما یظهر من الشّیخ رحمه اللّه فی مسأله «من زاد فی صلاته رکعه»، حیث حمل ما ورد فی صحّه صلاه من جلس فی الرّابعه بقدر التشهّد علی التقیّه، و عمل علی عمومات إبطال الزّیاده(1) ، و تبعه بعض متأخّری المتأخّرین(2). لکنّ الشّیخ رحمه اللّه کأنّه بنی علی ما تقدّم عن العدّه و الاستبصار - من ملاحظه المرجّحات قبل حمل أحد الخبرین علی الآخر - أو علی استفاده التّقیّه من قرائن اخر غیر موافقه مذهب العامّه.

و منها: ما تقدّم عن بعض المحدّثین، من مؤاخذه حمل الأمر و النّهی علی الاستحباب و الکراهه.

ترجمه

بیان دوّمین نظریّه پیرامون نصّ و ظاهر

- و گاهی خلاف آنچه که ما در حکم نصّ و ظاهر گفتیم که: (خاص مقدّم بر ظاهر شده، ظاهر هم تأویل رفته، حمل بر نص می شود و دیگر نوبت به مرجّحات نمی رسد) از بعض اصحاب (از جمله مرحوم وحید بهبهانی در حاشیۀ مدارک) در کتب فقهیّۀ شان ظاهر می شود. مثل حمل خاصّ ناصّ بر تقیّه به دلیل موافقت آن با مذهب عامّه (و آخذ ظاهر به دلیل مخالفتش با آنها و حال آنکه این کار مربوط به ظاهرین است و نه عام و خاص).

* از جمله این مواردی که مخالف قانون نصّ و ظاهر عمل شده است.

- موردی است از شیخ طوسی در رابطۀ با مسألۀ نمازگزاری که از روی سهو یک رکعت به نمازش افزوده است، از آن جهت که ایشان روایاتی را که در صحت نماز کسی که پس از رکعت چهارم به قدر یک تشهد نشسته باشد، حمل بر تقیّه نموده و بر عموم روایات ابطال زیادت، عمل کرده است.

- بعض از متأخرین (مثل علامه مجلسی، محدث بحرانی و...) هم از ایشان پیروی کرده اند (یعنی اعمال ترجیح جهت صدوری کرده گفته اند روایتی که می گوید نماز مذکور باطل است، مخالف عامّه و روایاتی که می گویند صحیح است موافق عامّه اند).

توجیه روش شیخ طوسی در ابطال نماز مورد بحث:

- امّا شیخ طوسی (در حکم به ابطال نماز مزبور) کأنّ:

ص:421


1- (1) - الخلاف: 451-453.
2- (2) - کالعلامه المجلسی فی البحار 204:88، و المحدّث البحرانی فی الحدائق 117:9، و احتمله فی الریاض 209:4.

1 - بنا را بر ملاحظۀ مرجّحات گذاشته، قبل از اینکه احد الخبرین را حمل بر دیگری کند، چنانکه مرام ایشان در عدّه و استبصار بود (که اگر دلیلشان این باشد ما آن را قبول نداریم چرا که گفتیم با وجود ترجیح دلالی نوبت به دیگر مرجّحات نمی رسد.

2 - یا با استفادۀ از قرائن دیگری (مثل اجماع) غیر از موافقت روایات با مذهب عامّه، بنا را بر استفادۀ از تقیّه گذاشته باشد (بدین معنا که روایات خاص مورد بحث از روی تقیّه صادر شده و حجّت نیست، وقتی حجّت نبود، ترجیحی هم در کار نیست که در اینصورت مخالفتی با ما ندارد).

* و از جملۀ این مواردی که مخالف قانون نص و ظاهر عمل شده است:

- مطلبی است که از بعض محدثین یعنی صاحب حدائق گذشت: و آن مؤاخذۀ (اصولیین است) در حمل امر (یعنی اغتسل... بر استحباب) و حمل نهی (یعنی لا تأکل جنبا) بر کراهت.

***

ص:422

متن و قد یظهر من بعض الفرق بین العامّ و الخاصّ و الظّاهر فی الوجوب و النّصّ فی الاستحباب و ما یتلوهما فی قرب التّوجیه، و بین غیرهما ممّا کان تأویل الظّاهر فیه بعیدا، حیث إنّه - بعد نفی الإشکال عن الجمع بین العامّ و الخاصّ و الظّاهر فی الوجوب و النّصّ فی الاستحباب - استشکل الجمع فی مثل ما إذا دلّ دلیل علی أنّ القبله أو مسّ باطن الفرج لا ینقض الوضوء، و دلّ دلیل آخر علی أنّ الوضوء یعاد منهما، و قال:

«إنّ الحکم بعدم وجوب الوضوء فی المقام مستند إلی النّصّ المذکور، و أمّا الحکم باستحباب الوضوء فلیس له مستند ظاهر، لأنّ تأویل کلامهم لم یثبت حجّیته إلاّ إذا فهم من الخارج إرادته، و الفتوی و العمل به محتاج إلی مستند شرعیّ، و مجرّد أولویّه الجمع غیر صالح»(1)

ترجمه

قول سوّم یا مذهب تفصیل:

- و گاهی از بعضی (مثل مرحوم بهبهانی) ظاهر می شود (یا تفصیل):

توافق بهبهانی در دو مورد ذیل با ما

1 - بین عام و خاص (که قسم اوّل بود، مثل: اکرم العلماء و یحرم اکرام العالم الفاسق، که ظاهر را توجیه و حمل بر نصّ می کنند.)

2 - و بین ظاهر در وجوب، و نصّ در استحباب (یعنی متباینین، مثل: اغتسل یوم الجمعه و یستحبّ غسل الجمعه، که اغتسل را حمل بر استحباب و با نص جمع می کنند)، و مواردی که در قرب توجیه تالی تلو این موارداند.

مخالفت بهبهانی در مورد ذیل با ما

3 - و بین غیر از دو مورد فوق الذکر، از مواردی که تأویل ظاهر در آن بعید است (مثل: اغتسل یوم الجمعه و لا بأس بترک غسل الجمعه، که ما اغتسل را حمل بر استحباب کرده و با دیگری جمع نمودیم).

- چرا که ایشان پس از نفی اشکال از جمع میان عام و خاص، و ظاهر در وجوب و نص در استحباب، اشکال کرده است بر جمع در مثل آنجایی که:

1 - یک روایت دلالت دارد بر اینکه بوسیدن (زن) یا مسّ فرج، وضو را نقض نمی کند.

2 - روایت دیگر دلالت دارد بر اینکه: وضوء در اثر بوسه و مسّ فرج اعاده می شود، و فرمود:

کلام مرحوم بهبهانی:
اشاره

- حکم به عدم وجوب وضوء در این مقام، مستند به روایت مذکور است (که می گوید در قبله و مسّ،

ص:423


1- (1) - الرسائل الاصولیه: 480-481.

وضوء نیست.

- و امّا حکم به استحباب وضوء (توسط شمای شیخ انصاری) فاقد اسناد ظاهری است، چونکه حجیّت تأویل کلام ائمه علیهم السّلام ثابت نشده است مگر اینکه ارادۀ تأویل به استحباب از خارج فهمیده شود، (زیرا که اعاده، ظهور در وجوب دارد و شما آن را تأویل به استحباب برده و با دیگری جمع کردید و حال آنکه تأویل حجّت نیست).

- و لذا صدور فتوی و عمل به این تأویل نیازمند به یک دلیل شرعی است، و صرف اولویّت داشتن جمع، صلاحیّت برای جمع (یعنی تقدیم نصّ بر ظاهر و تأویل ظاهر) ندارد.

- پس: (حق با شیخ طوسی است و باید که اعمال ترجیح نمود.)

***

تشریح المسائل

* مقدّمه بفرمائید که در رابطۀ با نص و ظاهر چند نظریه وجود دارد؟

- سه نظریّه:

1 - نظریّه شیخنا و مشهور 2 - نظریّۀ شیخ طوسی 3 - نظریّۀ اصولیین و قول به تفصیل

* حاصل مطلب در (و لا فرق فی الظاهر و النّصّ بین العامّ و الخاصّ المطلقین... الخ) چیست؟

- نظریّۀ خود شیخ و مشهور است مبنی بر اینکه:

- نصّ بر ظاهر مقدّم می شود و لذا ظاهر را باید توجیه نمود مطلقا.

- و امّا مطلقا در کلام ایشان اشاره به سه صورت مطلب دارد که آن سه صورت عبارتند از اینکه:

1 - گاهی نصّ و ظاهر، عام و خاص مطلق باشند، منتهی عام و خاص مطلق هم:

* گاهی هر دو ظهوری هستند، که از این جهت یا هر دو مساوی اند یا که عام اقوی ظهورا است، یا خاص اقوی است.

* و گاهی عام ظاهر و خاص نصّ است، مثل: اکرم العلماء که ظهور در وجوب اکرام همۀ علماء دارد، و لا بأس بترک اکرام النّحاه، که نصّ در عدم وجوب اکرام نحویین می باشد، که در اینجا بلا شک خاص مقدّم بر عام است یعنی که توسط خاص عام را تخصیص می زنیم و این مورد بالاتفاق است.

2 - و گاهی نصّ و ظاهر عامین من وجه و یا متباینین هستند، منتهی دلیل ظاهر یک توجیه قریب دارد. فی المثل:

- یک دلیل گفته: اغتسل للجمعه، که ظهور در وجوب دارد.

- دلیل دیگر گفته: لا بأس بترک غسل الجمعه، که بأس به معنای عذاب است و لا هم که برای نفی است، و لذا معنای این دلیل اینستکه:

ص:424

- ترک غسل جمعه عذاب ندارد و این نصّ در عدم وجوب است.

- در اینجا: ما این نصّ را گرفته و آن ظاهر را که فعل امر باشد و ظهور در وجوب دارد حمل بر استحباب مؤکّد می کنیم که توجیه قریبی است، مضافا بر اینکه استحباب مؤکد تالی تلد وجوب است و چنین حملی از شایعات است.

3 - گاهی هم دلیل ظاهر دارای توجیه بعید و مجاز بعید می شود. فی المثل:

- یک دلیل می گوید: یجب غسل الجمعه که اظهر در وجوب است و لکن معذلک قابل توجیه است یعنی که با زحمت حمل بر مبالغه و استحباب مؤکّد بشود.

- و امّا دلیل دیگر می گوید: لا بأس بترک غسل الجمعه، که این نصّ در عدم وجوب است.

* نظر جناب شیخ در این صور سه گانه چیست؟

اینستکه: در تقدیم نصّ و تأویل ظاهر هیچ فرقی بین این صور نمی باشد چرا؟

- بخاطر اینکه ملاک هر سه باب یکی می باشد و آن اینستکه: احد الدلیلین نصّ است و احتمال خلاف در آن راه نداشته و قابل توجیه نمی باشد.

- امّا دلیل دیگر یا ظاهر است و یا اظهر که احتمال خلاف در آن راه دارد.

- بنابراین: از آنجا که از خیر سندها نمی توان گذشت و از حیث دلالت هم نص تأویل بردار نیست، تنها راه اینستکه: ظاهر را به تأویل ببریم و لذا جای طرح ظاهر و یا حمل آن بر تقیّه و امثال آن نمی باشد.

* مراد از (و قد یظهر خلاف ما ذکرنا فی حکم النّصّ و الظاهر... الخ) چیست؟

- بیان دوّمین قول و یا نظریه است پیرامون نصّ و ظاهر و لذا می فرماید:

- قول دوّم اینستکه: در باب نصّ و ظاهر نیز باید قواعد باب متعارضین را رعایت نمود و لذا ما کاری به دلالت آنها نداریم که کدام نصّ است و کدام ظاهر، بلکه هریک از آن دو که از لحاظ سندی رجحان داشته باشد، همان را اخذ می کنیم ولو ظاهر باشد و دیگری را کنار می گذاریم ولو نصّ باشد.

سپس می گویند در این جهت تفاوتی میان مواردی که نصّ و ظاهر، عام و خاص باشند یا که ظاهر دارای توجیه قریب باشد و یا توجیه بعید، وجود ندارد.

* پس مراد از (منها: ما یظهر من الشیخ... الخ) چیست؟

ارائۀ اوّلین نمونه به عنوان شاهد و گواه بر مطلب مذکور است و لذا می گویند:

- یکی از فروعات فقهیّه اینستکه: اگر شخصی در نمازهای چهار رکعتی فی المثل از روی سهو یک رکعت اضافه کند و نماز را پنج رکعتی سلام بدهد آیا نمازش باطل است یا که صحیح است و تنها نیاز به دو سجدۀ سهو دارد؟

ص:425

- در این رابطه دو دسته روایات داریم:

* دستۀ اوّل، روایات عامّه ای هستند که به عمومشان دلالت دارند بر اینکه اگر کسی یک رکعت بر نمازش اضافه کند، نمازش باطل است، حتّی عموم این روایات شامل موردی می شود که نمازگزار عقیب رکعت چهارم به مقدار یک تشهد جلوس کرده باشد یا نه، درهرحال باید که نمازش را اعاده کند.

* دستۀ دوّم: روایت خاصه ای است که می گوید: اگر پس از رکعت چهارم به اندازه تشهد بنشیند و سپس سهوا رکعتی بیفزاید، نمازش صحیح است که این روایت نسبت به آنها اخصّ بوده و نصّ در عدم وجوب اعاده است.

* انما الکلام در چیست؟

در اینستکه: مرحوم شیخ طوسی رحمه اللّه در اینجا از قانون ظاهر و نصّ استفاده نکرده است، بلکه از قواعد تعارض و مرجّحات باب استفاده کرده است یعنی فرموده است که عمومات مقدّم اند و لذا بر طبق آنها فتوی به بطلان داده است و روایت خاصه را حمل بر تقیّه نموده است، چونکه موافق با مذهب عامّه است.

- یکی از مرجّحات احد المتعارضین هم، مسأله موافقت و مخالفت با عامّه است.

- البته، برخی از علمای متأخر هم از جناب طوسی رحمه اللّه در این مسأله پیروی کرده اند.

* پس مراد شیخ انصاری رحمه اللّه از (کانّه بنی علی ما تقدّم عن العدّه... الخ) چیست؟

- اینستکه: در مقام توجیه روش مرحوم شیخ طوسی در بالا، به دو توجیه بپردازد:

* در توجیه اوّل می فرماید: در مباحث گذشته به نقل از عدّه الاصول و استبصار با مرام مرحوم شیخ طوسی آشنا شدیم که وی در قدم اوّل از قانون ترجیح استفاده کرده و در قدم دوّم و در فرض فقدان همۀ مرجّحات از قانون جمع و ترجیح دلالی استفاده می کند.

- در فرض فوق نیز چون یکی از مرجّحات منصوصه وجود داشته به سراغ ترجیح دلالی نرفته است و اگر فتوای مذکور نیز بر این اساس باشد باید گفت که این اساس در گذشته ابطال شد، چون تا زمانی که جمع عرفی ممکن باشد، در واقع اصلا تعارضی در کار نیست تا که به سراغ مرجّحات برویم، مضافا بر اینکه با فرمایشات خود شیخ در عدّه نیز تنافی داشت.

* در توجیه دوّم می فرماید: اینکه جناب طوسی رحمه اللّه اخبار خاصّه را در فرع مذکور حمل بر تقیّه نمود، شاید فقط به خاطر موافقت آنها با عامّه نبوده بلکه علاوه بر آن از خارج نیز قرائنی به دست آورده بوده است که به کمک آنها این اخبار را حمل بر تقیّه نموده است، که اگر این باشد از محل بحث خارج است.

چرا؟

- بخاطر اینکه هرکجا قرینۀ خاصّه ای باشد، ما تابع قرینه هستیم و سخن در مواردی است که چنین

ص:426

قرائنی در کار نباشد.

* مراد از (و منها: ما تقدّم عن بعض المحدّثین من مؤاخذه حمل الامر و النّهی علی الاستحباب و الکراهه) چیست؟

- ارائۀ دوّمین شاهد بر مطلب قائلین به قول دوّم پیرامون نصّ و ظاهر است و لذا می فرماید:

* سابقا از قول بعضی از محدّثین نقل شد که وی گفته است، اگر دو حدیث با یکدیگر تعارض کنند و یکی از آن دو ظهور در وجوب داشته باشد مثل: اغتسل للجمعه و دیگری نصّ در ترخیص و عدم وجوب باشد مثل لا بأس بترک غسل الجمعه، ما حق نداریم به بهانۀ جمع بین الدلیلین نصّ را گرفته و ظاهر را تأویل برده و حمل بر استحباب کنیم.

* و همچنین اگر حدیثی ظهور در حرمت داشته باشد مثل لا تتّبع وقت النّداء و دیگری نصّ در ترخیص باشد مثل لا بأس بالبیع وقت النّداء، ما حق نداریم به بهانۀ جمع بینهما، لا تفعل را حمل بر کراهت کنیم، بلکه باید از قواعد باب تعارض استفاده کرده و هرکدام را که راجح است اخذ و مرجوح را طرد کنیم، و چنانچه رجحانی نباشد، تخییر را برگزینیم.

- و امّا سرّ این مطلب اینستکه: در لسان روایات عین و اثری از قانون جمع نیست و لکن پاسخ ما اینستکه: موارد جمع عرفی مدرک و مستندش سیرۀ عقلائیّه ای است که از جانب شارع مقدّس هم ابطال و ردع نشده، بلکه امضاء هم شده است و لذا چنین سیره ای دارای ارزش است.

* مراد از (و قد یظهر من بعض، الفرق بین العام و الخاصّ و الظاهر... الخ) چیست؟

- بیان سوّمین قول و یا نظریه پیرامون نص و ظاهر است و لذا می فرماید:

- قول سوّم اینستکه: برخی از اصولیین در باب نصّ و ظاهر تفصیل داده اند:

1 - بین مواردی که نصّ و ظاهر از قبیل عام و خاص اند و دلیل ظاهر یعنی عام دارای توجیه قریب است و مسألۀ تخصیص هم خیلی شایع است که در اینصورت نصّ بر ظاهر مقدّم داشته می شود.

- و نیز مواردی که یک دلیل ظهور در وجوب دارد مثل افعل کذا و دلیل دیگر نصّ در عدم وجوب است مثل لا بأس بترک کذا...

- و یا یکی از دو دلیل، ظهور در حرمت دارد و دیگری نصّ در جواز است.

- خلاصه تمام مواردی که ظاهر دارای توجیه قریبی باشد مثل حمل صیغۀ افعل بر استحباب مؤکّد که شایع است و حمل لا تفعل بر کراهت شدیده که آن نیز فراوان است، که در اینصورت نیز نصّ بر ظاهر مقدّم است.

2 - و بین مواردی که اگر بخواهیم نصّ را گرفته و ظاهر را توجیه کنیم، توجیه قریب ندارند بلکه توجیه بعید دارند، مثل حمل لا تفعل بر مبالغه در عدم وجوب، و حمل یجب بر مبالغه در استحباب که

ص:427

امثلۀ آن قبلا گذشت و یا مثل اینکه شخصی حلیله اش را بوسیده است آیا تقبیل و بوسیدن نیز موجب وضو و ناقض آن است یا نه؟

- یک دسته ادلّه می گوید: یعاد الوضوء من القبّله و من مسّ باطن الفرج و... که اظهر در وجوب است.

چرا؟

- چونکه جمله خبریّۀ در مقام انشاء، دلالتش بر وجوب اقوی و آکد از جملۀ انشائیه است.

- دستۀ دیگری از ادلّه می گوید: لا یعاد الوضوء، که نص در عدم وجوب اعاده است.

- در اینجا توجیه یعاد و حمل آن بر استحباب یک توجیه بعیدی است. و یا فی المثل حمل فعل امر بر اباحه توجیه بعید است.

- حال: در اینگونه موارد جای تقدیم نص بر ظاهر و تأویل الظاهر نمی باشد، بلکه جای ترجیح و قواعد متعارضین است.

- و امّا علّت اینکه جای تأویل الظاهر نیست، اینستکه: ما نمی توانیم که هرکجا گیر کردیم از پیش خود تأویلی برای کلام معصوم بسازیم بلکه در هرجا که از خارج قرینه ای بر تأویل داشته باشیم مثل قطع به صدور در قطعی الصدور که خود قرینه است بله، به تأویل می بریم، لکن هرکجا که دلیل و شاهد خارجی نداشته باشیم صرفا به بهانۀ الجمع اولی حق نداریم که مرتکب تأویل شویم. چرا؟

- لانّ التّأویل لم یثبت من کلامهم، و اولویّه الجمع نیز لم یثبت علی الاطلاق حتّی فی التّوجیهات البعیده.

ص:428

متن أقول - بعد ما ذکرنا من أنّ الدّلیل الدّالّ علی وجوب الجمع بین العامّ و الخاصّ و شبهه بعینه جار فیما نحن فیه، و لیس الوجه فی الجمع شیوع التّخصیص، بل المدار علی احتمال موجود فی أحد الدّلیلین مفقود فی الآخر، مع أنّ حمل ظاهر وجوب إعاده الوضوء علی الاستحباب أیضا شایع علی ما اعترف به سابقا -: لیت شعری ما الّذی أراد بقوله: تأویل کلامهم لم یثبت حجّیّته إلاّ إذا فهم من الخارج إرادته؟

فإن بنی علی طرح ما دلّ علی وجوب إعاده الوضوء و عدم البناء علی أنّه کلامهم علیهم السّلام فأین کلامهم حتّی یمنع من تأویله الاّ بدلیل؟! و هل هو الاّ طرح السّند لأجل الفرار عن تأویله؟! و هو غیر معقول.

و إن بنی علی عدم طرحه و علی التّعبّد بصدوره ثمّ حمله علی التقیّه، فهذا أیضا قریب من الأوّل؛ إذ لا دلیل علی وجوب التّعبّد بخبر یتعیّن حمله علی التّقیّه علی تقدیر الصّدور، بل لا معنی لوجوب التّعبّد به؛ إذ لا أثر فی العمل یترتّب علیه.

و بالجمله: إنّ الخبر الظّنّی إذا دار الأمر بین طرح سنده، و حمله، و تأویله، فلا ینبغی التأمّل فی أنّ المتعیّن تأویله و وجوب العمل علی طبق التأویل، و لا معنی لطرحه أو الحکم بصدوره تقیّه فرارا عن تأویله. و سیجیء زیاده توضیح ذلک إن شاء اللّه.

ترجمه

مناقشۀ شیخنا در کلام وحید بهبهانی:
پاسخ اوّل:

- ما (در پاسخ به مرحوم بهبهانی) می گوئیم: پس از آنکه گفتیم: آن دلیل (یا مناطی) که دلالت بر وجوب جمع بین عام و خاص و شبه آن (یعنی متباینین قریب التوجیه)، به عینه در ما نحن فیه (یعنی متباینین بعید التوجیه) جاری است، و لذا وجه (یا مناط) در جمع (قسم اوّل)، شیوع تخصیص (تحت قاعدۀ ما من عام إلاّ و قد خصّ) نیست، بلکه مناط جمع، آن احتمالی است که در یکی از دو دلیل (یعنی ظاهر) موجود و در دلیل دیگر مفقود است.

پاسخ دوّم:

- مضافا بر اینکه حمل ظهور وجوب اعادۀ وضوء (در روایت دوّم) بر استحباب نیز شایع است، بنابر اعتراف خود ایشان در قسم دوّم.

پاسخ سوّم:

- ای کاش می فهمیدم که ایشان چه چیزی را اراده کرده است از این کلامش که فرمود:

ص:429

- حجیّت تأویل کلام ائمه علیهم السّلام ثابت نشده است، مگر اینکه ارادۀ این تأویل از خارج فهمیده شود:

بیان دو احتمال در کلام ایشان:
اشاره

1 - اگر بنا گذاشته باشد بر طرح روایت دوّم که دلالت بر وجوب اعادۀ وضوء دارد، آنهم بنابراینکه این روایت کلام ائمه علیهم السّلام نیست، پس کو کلام امام علیه السّلام تا که از تأویل آن منع شود مگر به دلیل خارجی؟

- و آیا این کار شما چیزی جز طرح صدور یک روایت معتبر است، بخاطر فرار از تأویل آن؟ و حال آنکه کاری غیر معقول است.

2 - و اگر بنا گذاشته باشد بر عدم طرح روایت و تعبّد به صدور آن، و سپس آن را حمل بر تقیّه کرده باشد، این بنا از بنای اوّل غیر معقول تر است. چرا؟

- زیرا دلیلی بر وجوب تعبّد به صدور خبری که بعد حملش بر تقیّه حتمی می شود وجود ندارد بلکه اصلا وجوب تعبّد به آن خبر معنا ندارد، چرا که در عمل اثری بر آن مترتّب نمی شود.

- بطور خلاصه: اگر امر آن خبر ظنّی (که مساس با بدن زن را موجب اعادۀ وضوء می داند) دائر شود:

1 - بین طرح صدور (که بنای اوّل شماست). 2 - و بین تأویل و حمل آن (بر استحباب، تردیدی نیست که تأویل آن و وجوب عمل بر طبق تأویل آن متعیّن است، و لذا نه طرح آن معنا دارد و نه حکم به صدور آن تقیّه معنا دارد، بخاطر فرار از تأویل آن.

***

تشریح المسائل

* مراد شیخنا از (اقول، بعد ما ذکرنا... الخ) چیست؟

- سه پاسخ به تفصیل مذکور است که ذیلا بیان می گردد:

اوّلا: دلیل تقدیم خاص بر عام و جمع بینهما ورود و یا حکومت است نه شیوع تخصیص.

- به عبارت دیگر: در عام احتمال خلاف ظاهر موجود است و لکن در خاصّ نص، این احتمال وجود ندارد.

پس: خاص یا حاکم است یا وارد و هکذا در موارد توجیهات قریبه.

- و اگر مناط تقدیم ورود یا حکومت باشد، همین مناط در موارد توجیه بعید نیز جاری و ساری می باشد، و با تنقیح مناط، هر سه مورد را یکی دانسته و حکم می کنیم به تقدیم نصّ بر ظاهر و تأویل الظاهر.

ثانیا: به فرض که وجه تقدیم خاص بر عام همان شیوع باشد، به شما خواهیم گفت که حمل دلیل ظاهر در وجوب، بر استحباب نیز شایع است چه بصورت فعل امر باشد و چه به صورت جملۀ خبریّه.

- پس: شیوع که آمد می گوئیم: و الظنّ یلحق الشیء بالاعمّ الاغلب.

ص:430

ثالثا: از همه اینها که بگذریم شما در رابطۀ با تأویل کلام ائمه علیهم السّلام گفتید:

- لانّ تأویل کلامهم لم یثبت حجیّته... و ما حق نداریم که از پیش خود آن را تأویل برده و فی المثل بگوئیم: از یعاد استحباب مؤکّد استفاده می شود مرادتان از این مطلب چیست؟

1 - بدیهی است که از خیر سند خاص نمی توان گذشت چرا که ادلّۀ حجیّت شامل آن است، از دلالت آن هم که نصّ است نمی توان گذشت و آن را توجیه نمود.

2 - ظاهر را هم که نباید توجیه نمود چونکه دلیل ندارد، پس بفرمائید که با این ظاهر چه باید کرد؟

- شیخنا خود می فرماید: سه احتمال در اینجا متصوّر است:

1 - اینکه این ظاهر را طرح کنیم که در آن صورت دیگر کلام معصومی نخواهیم داشت تا شما بگوئید که توجیه کلام معصوم علیهم السّلام دلیل می خواهد چونکه سالبه به انتفاء محمول است و این بدان معناست که ما از خیر اصاله السّند بگذریم تا گرفتار تأویل نباشیم، و حال آنکه عند العقل چنین شیوه ای مقبول نمی باشد و عقلا با امکان تأویل و قرینه بودن یکی بر دیگری جای طرح سند نیست.

2 - اینکه ظاهر را از حیث صدور پذیرفته و به سند آن ملتزم شویم و لکن دلالت آن را توجیه نکرده بلکه به ظاهرش ابقاء کنیم و در جهت صدور آن تصرّف نموده، بگوئیم که این ظاهر در جهت تقیّه صادر شده است.

- این احتمال نیز تالی تلو همان طرح و ملحقّ به طرح است چونکه هیچ دلیلی نداریم بر اینکه باید متعبّد شد به صدور خبری که حتما باید بر تقیّه حمل شود، بلکه اصلا چنین تعبّد به صدوری معقول نمی باشد چونکه تعبّد برای عمل و ترتیب اثر دادن است، نه برای بوسیدن و متبرّک شدن.

3 - اینکه به سند ظاهر مثل نصّ نیز ملتزم، لکن در دلالت نصّ که توجیه ممکن نمی باشد به ناچار باید که در دلالت ظاهر تأویل کنیم و هذا هو المطلوب.

- البته با امکان چنین مطلبی نه جای طرح ظاهر است که مخالف با اصاله السّند است و نه جای حمل بر تقیّه است که مخالف با اصل در صدور روایت برای بیان واقع است، بلکه جای تأویل است.

- این بود مختصری پیرامون نصّ و ظاهر و اقوال در مسأله و قول حق.

تلخیص المطالب

* جناب شیخ مرجّحات اعم از منصوصه و غیر منصوصه بر چند قسم اند:

- بر دو قسم اند: 1 - مرجّحات داخلیّه 2 - مرجّحات خارجیّه

* مرجّحات داخلیه، بطور علیحده در خارج وجود ندارند، بلکه وجودشان وابسته به وجود خبر است، فی المثل:

ص:431

- تا خبری نباشد، صفات راوی مثل اعدل و عادل که از مرجّحات داخلیّه و مربوط به سند حدیث اند، به دست ما نخواهد رسید.

* مرجّحات خارجیّه، فی حدّ ذاته موجوداند، چه خبری باشد یا نه، مثل کتاب، شهرت فتوائیّه، اجماع منقول به خبر واحد، اصل عملی، که هریک مستقلا و خارج از محدودۀ خبر وجود دارند.

- و امّا مرجّح خارجیّۀ مستقل هم:

1 - گاهی معتبر است، چرا که دلیل بر اعتبار آن وجود دارد.

2 - گاهی معتبر نیست، چرا که دلیل بر اعتبار آن وجود ندارد، مثل شهرت فتوائیّه.

- مرجّح مستقلّ معتبر هم خود بر دوگونه است:

1 - گاهی در نزدیکتر کردن خبر به واقع مؤثر است، مثل: اصل عملی بنابر مذهب صاحب معالم.

2 - گاهی در نزدیکتر کردن خبر به واقع مؤثر نیست، مثل: اصل عملی بنابر مذهب مشهور.

* چه اشکالی تا به اینجا بر شیخنا وارد است؟

- اینکه ما مرجّح مستقل نداریم، چرا که فی المثل:

- در بحث موافقت با کتاب، باید که خبرین باشد، چنانکه در بحث عادل و اعدل وجود خبرین لازم است. و لذا تعریف شیخنا، تعریف صحیحی نیست.

* مرجّحات داخلیه خود بر چند قسم اند؟

- بر سه قسم اند: 1 - صدوری 2 - جهت صدوری 3 - مضمونی

* مرجّح صدوری خود بر چند قسم است؟

- بر دو قسم:

1 - سندی، چرا که گاهی مرجّح مربوط به سند روایت است، مثل اعدلیّت نسبت به خبری که راوی اش عادل است.

2 - متنی، چرا که گاهی مرجّح مربوط به متن روایت است مثل افصحیّت.

* مراد از مرجّح جهت صدوری چیست؟

- اینستکه: فی المثل: مخالف عامّه بودن کاشف از این باشد که آن خبر دیگر از روی تقیّه صادر شده است یعنی که چرائی و جهت صدور خبر را برای ما معلوم کند و لذا مقدّم بر موافق عامّه است.

* کدامیک از مرجّحات داخلیه و مرجّحات دلالی رتبه مؤخر از دیگری است؟

- مرجّحات داخلیه با همۀ اقسامش به لحاظ رتبه، مؤخر از مرجّحات دلالی هستند.

- یعنی با بودن مرجّحات دلالیه در جایی که متعارضین عام و خاص اند نوبت به مرجّحات صدوری و جهت صدوری و مضمونی نمی رسد و رعایت آنها لازم نمی باشد.

ص:432

* جناب شیخ نظر جنابعالی در رابطۀ با مرجّحات در باب تعادل و تراجیح چیست؟

اینستکه:

1 - برخی راه افراط را رفته، حتّی در نصّ و ظاهر و حتّی در اظهر و ظاهر اعمال ترجیح کرده اند و لذا الجمع مهما امکن اولی من الطرح را نادیده گرفته اند.

- فی المثل: وقتی به دو خبر اکرم العلماء و یحرم اکرام العالم الفاسق برخورد کرده اند، به دنبال این رفته اند که راوی کدامیک از آن دو اعدل است و لذا آن را بر دیگری مقدّم کرده اند.

2 - برخی راه تفریط را رفته، وقتی به دو خبر متعارض برخورد می کنند هر دو را با هم جمع می کنند ولو ظاهرین متعارضین باشند.

- البته، راه هر دو دسته نادرست است.

- و امّا راه سوّم و یا راه درست اینستکه بگوئیم: هر دو قاعده و قانون باید که لحاظ شوند لکن هر کدام در مصبّ و محلّ خودش، یعنی:

* قانون الجمع مهما... مربوط به خبرین متعارضینی است که دارای جمع عرفی هستند مثل ظاهر و اظهر یا ظاهر و نص.

* و قانون اعمال ترجیح مربوط به ظاهرین است.

- حاصل و خلاصۀ مطلب اینکه: در مواردی که متعارضین، عام و خاص باشند، اعم از اینکه عامّ و خاصّ:

1 - ظاهر و اظهر باشند مثل: اکرم العلماء و لا تکرم العالم الفاسق، که دوّمی خاص بوده و بخاطر قویتر بودن دلالتش مقدّم بر اوّلی است.

2 - یا که ظاهر و نصّ باشند، مثل: اکرم العلماء و یحرم اکرام العالم الفاسق، که دوّمی خاص است و مقدّم بر اوّلی است.

- تفاوت نمی کند، یعنی که باید اظهر و یا نص را در هریک بر ظاهر مقدّم کنیم ولو آن ظاهر اشهر روایه باشد از اظهر یا نصّ و یا اینکه اصحّ سندا باشد نسبت به آن دو، یا که موافق کتاب باشد.

- الحاصل: با وجود ترجیح دلالی، رعایت دیگر مرجّحات لازم نیست.

* سرّ مطلب چیست؟

- اینستکه: در میان دو دلیل متعارض که عام و خاصّ اند، جمع مقبول عرفی وجود دارد و لذا نوبت به اعمال ترجیح نمی رسد.

* پس اعمال ترجیح مربوط به کجاست؟

- مربوط به ظاهرین متباینین مثل اکرم العلماء و لا تکرم العلماء که غیر عام و خاصّ اند. فی المثل:

ص:433

- اگر در دو ظاهر، یکی دارای یک مزیّتی باشد، نسبت به آن دیگری باید ظاهری را که دارای مزیت است اخذ و آن دیگری را رها نمود.

- نکته: این ظاهرینی که احدهما دارای مزیّت است:

1 - گاهی در یک کلام است مثل: رأیت اسدا یرمی، که اسد ظهور در حیوان مفترس دارد، و یرمی ظهور در انسان شجاع.

- امّا ظهور یرمی در رجل شجاع بیشتر است از ظهور اسد در حیوان مفترس و لذا ما کلام را حمل می کنیم بر رجل شجاع.

2 - گاهی در دو کلام است، دو کلامش هم:

1 - گاهی متّصل است، مثل آیۀ شریفۀ: إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا .

- که مفهوم صدر آیه دلالت دارد بر حجیّت خبر واحد عادل، لکن تعلیل ذیل منطوقش دلالت دارد بر عدم حجیّت خبر عادل. چرا که می فرماید: لان لا تصیبوا قَوْماً بِجَهالَهٍ عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ .

- ذیل آیۀ شریفه اظهر است، چرا که اوّلی به صورت مفهوم است نه منطوق و لکن دوّمی بصورت تعلیل است و نه مفهوم.

* جناب شیخ نظر جنابعالی در برابر آن دو نظر افراطی و تفریطی این بود که عام و خاص مشمول اخبار علاجیّه نشده بلکه مشمول قانون الجمع قرار دارند یعنی اگر ما به عام و خاصّی برخورد نمودیم، نباید به دنبال اخبار علاجیّه برویم، چرا که اینجا جای جمع عرفی است. این مطلب را چگونه تقریر می کنید؟

- با سه بیان:

- بیان اوّل اینکه اعمال ترجیح مربوط به جایی است که در آن جمع عرفی وجود دارد، فی المثل:

- در اکرم العلماء و یحرم اکرام العلماء الفاسق، نمی توان اعمال ترجیح کرد، چرا که قابل جمع است، یعنی که عرف در اکرم العلماء تصرّف کرده می گوید: مراد از این علما، علمای عدول است و لذا با دلیل دیگر قابل جمع است.

- بیان دوّم اینکه اعمال ترجیح مربوط به جایی است که شما نتوانید دوتا دلیل را تبدیل به یک دلیل کنید و الاّ اگر بتوانید دو دلیل مثل: اکرم العلماء و یحرم اکرام العلماء الفاسق را تبدیل کنید به یک دلیل و بگوئید: یجب اکرام علماء العدول، دیگر جای اعمال ترجیح نیست.

- پس: اعمال ترجیح مربوط به آنجایی است که ما نتوانیم دو دلیل را تبدیل به یک دلیل کنیم مثل دلیلین ظاهرین، یعنی: اکرم العلماء، و لا تکرم العلماء.

- بیان سوّم اینکه: اعمال ترجیح مربوط به مواردی است که عرف در آن موارد متحیّر باشد و آن در

ص:434

ظاهرین متباینین است.

الحاصل: در نصّ و ظاهر که جمع عرفی دارد، و در نصّ و ظاهری که می شود دو دلیل را تبدیل به یک دلیل کرد و در نصّ و ظاهری که عرف تحیّر ندارد، جای اعمال ترجیح نیست.

* جناب شیخ اگر یک دلیل بگوید: اکرم العلماء و دلیل دیگر بگوید: لا تکرم الشعراء، در مادّۀ اجتماع یعنی عالم شاعر چه باید کرد؟

- به عبارت دیگر: از آنجا که برخی عالم اند، اکرم العلماء می گوید اکرامشان واجب است و از آنجا که برخی شاعرند، لا تکرم الشعراء می گوید: اکرامشان حرام است.

- بفرمائید در این عامین من وجه که خود از متباینین است چه باید کرد؟

- مراد از چنین ادلّه ای که نسبتشان عامین من وجه بوده و تباین جزئی دارند، روشن نمی شود الاّ اینکه بیان آن از خارج بیاید. فی المثل: پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و اله و سلم فرمودند:

- من اکرم عالما فقد اکرمنی، اگر کسی عالمی را اکرام کند مثل اینستکه مرا اکرام کرده.

- معنای این مطلب اینستکه: علمای شاعر را اکرام کن. منتهی این بیان برای روشن کردن مراد از یکطرف است که اکرم العلماء باشد.

- گاهی باید که برای هردو بیان بیاید، فی المثل:

- یک دلیل می گوید: ثمن العذره سحت. دلیل دیگر می گوید: لا بأس ببیع العذره.

- مراد از این دو دلیل چیست؟ آیا بیع عذره، حلال است یا حرام؟

- روشن نیست مگر اینکه دلیل از خارج بیاید و تکلیف هر دو را روشن کند.

- مثلا در خارج اجماع داریم بر اینکه بیع عذرۀ حرام گوشت جایز نیست، و نیز اجماع داریم بر اینکه بیع عذرۀ حلال گوشت جایز است.

* جناب شیخ از کجا می توان فهمید که می شود دو دلیل را تبدیل به یک دلیل کرد؟

- از خبر سیزده و چهارده در اخبار علاجیّه، چرا که حضرت فرمودند:

- متشابه را رد کن به محکم.

- با رد متشابه به محکم هم حاصل یک چیز می شود، یعنی دو دلیل تبدیل به یک دلیل می شود.

* جناب شیخ گفته شد که دلالت ینبغی بر استحباب قویتر است از دلالت اغتسل بر وجوب، اگر کسی بالعکس بگوید که دلالت اغتسل بر وجوب قوی تر است از دلالت ینبغی بر استحباب، چه می فرمائید؟

- می شود یک نزاع صغروی که خیلی مهم نیست، چرا که ضرری به آن کبرای کلّی ما نمی زند، مضافا بر اینکه از بحث ما در اینجا خارج است.

- آنچه مهم است و در اینجا مورد بحث ما است اینستکه: شما این کبرای کلّی را که اختلافی در آن

ص:435

نیست و سید مجاهد یا شریف العلماء این عدم اختلاف را استظهار کرده اند قبول کنید، و آن اینستکه: با بودن ترجیح دلالی نوبت به دیگر مرجّحات نمی رسد.

* جناب شیخ نظر شیخ طوسی در این مسأله چیست؟

- از ظاهر عبارت ایشان در استبصار جلد 1 صفحۀ 4، خلاف ادّعای مشهور برداشت می شود. یعنی که ایشان اوّل به رعایت دیگر مرجّحات می پردازد، و پس از آنکه دستش کوتاه شد و دید که خبرین متعارضین از هر جهت یکسان اند، به سراغ مرجّح دلالی رفته می فرماید:

- وقتی دو خبر از هر جهت متساوی اند، ببین که کدام خاص و کدام عام است، به خاص عمل کرده و در عام تصرّف کن.

- به عبارت دیگر: عام را تأویل برده و آن را حمل بر خاص کن فی المثل:

- یک دلیل می گوید: اکرم العلماء، دلیل دیگر می گوید: یحرم اکرام العالم الفاسق.

حال:

- اگر شما به یحرم اکرام الفاسق عمل کنید، علمای در دلیل اکرم العلماء، تأویل می رود به علمای عدول و شما به هردو دلیل عمل کرده اید. چرا؟ زیرا در اینصورت:

1 - هم به یحرم اکرام الفاسق. عمل کرده ای چون می گوئی علمای فاسق اکرامشان واجب است.

2 - هم به اکرم العلماء، عمل کرده ای، چون می گوئی: علمای عادل اکرامشان واجب است.

- و لذا هیچیک از دو دلیل طرح نمی شود.

- امّا اگر به عام یعنی به ظاهر اکرم العلماء عمل کرده بگوئید اکرام همۀ علماء واجب است چه عادل و چه فاسق، دلیل دیگر که یحرم اکرم الفاسق باشد را رد کرده اید.

- خلاصه اینکه: شما باید:

1 - به آن دلیلی عمل کنید که اگر به آن عمل کردید با تأویل دلیل دیگر به آن هم عمل کرده باشی.

2 - و آن دلیلی را ترک کنید که در صورت عمل به آن، دلیل دیگر ترک می شود.

* جناب شیخ انما الکلام یا شاهد شما بر سر چه مطلبی است؟

- شاهد ما بر سر اینستکه: ایشان پس از اینکه مرجّحات را رعایت کرده، می فرماید که اگر دو حدیث از هر حیث مساوی بودند، نوبت می رسد به ترجیح دلالی. یعنی که ظاهر عبارت ایشان نشان می دهد که در مقابل مشهور است و الاّ در حقیقت همراه با مشهور است نه در مقابل مشهور. منتهی به عکس عمل می کند یعنی مرجّحات را مقدّم می دارد بر ترجیح دلالی.

* سخن ایشان در عدّه چیست؟

تکرار همان مطالب قبل است، یعنی که اوّل روی دیگر مرجّحات بحث می کند و سپس در صورت

ص:436

تساوی دو خبر به سراغ ترجیح دلالی می رود.

* جناب شیخ محل بحث از عام و خاص در کجاست؟

- یکی در مبحث اصول لفظیّه است، یکی هم در مبحث اصول عملیه در تعادل و تراجیح.

* مرحوم شیخ طوسی بحث از عام و خاص را در کدامیک از دو محلّ مذکور مطرح کرده است؟

1 - مطالبی که در بحث قبل در استبصار و عدّه مطرح نمود، مربوط به مبحث اصول عملیه و در بحث تعادل و تراجیح بود.

2 - مطالبی که در مرحلۀ بعد در عدّه مطرح کرده، در مبحث الفاظ است به عبارت دیگر:

- مطلب قبل ایشان که فرمود: اگر عام و خاص قابل جمع باشند، باید که اعمال ترجیح نمود، و در صورت تساوی باید که خاص را بر عام مقدّم داشت، در رابطۀ با تعادل و تراجیح بود.

- امّا مطلب بعد ایشان که در اصول لفظیه مطرح کرده می فرماید که: اگر یک عام و یک خاص داشته باشیم، خاص را باید مقدّم بر عام و عام را حمل بر خاص نمود، عین سخن مشهور است.

* تفاوت این دو مطلب در چیست؟ تبیین کنید.

- در اینستکه: ایشان:

- در عام و خاص می گوید: خاص بما هو هو یعنی با قطع نظر از اخبار علاجیّه و مرجّحات، مقدّم بر عام است و این منافات ندارد با اینکه بما هو مرجّح، عام مقدّم بر خاص باشد.

- به عبارت دیگر: ایشان در بحث اصول لفظیه:

1 - اگر فرمود: خاص مقدّم بر عام است با قطع نظر از وجود مرجّحات بود.

2 - و اگر فرمود: عام را بر خاص مقدّم کن با توجه و لحاظ مرجّحات بود.

- به عبارت دیگر: ایشان در کتاب عدّه، در باب بنای عام بر خاص تصریح کرده به اینکه:

- رجوع به ترجیح و تخییر، مربوط به باب تعارض عامین من وجه است، مثل:

اکرم العلماء و لا تکرم الفسّاق و یا مربوط به متباینین است، و نه در باب عام و خاص. چرا که عام و خاص تعارضی با یکدیگر ندارند تا یکی بر دیگری ترجیح داده شود.

- بلکه اعمال ترجیح مربوط به متعارضین یعنی متباینین و عامین من وجه است، که جمع عرفی در آنها ممکن نیست.

الحاصل:

- در بحث قبل فرمود: جریان قانون جمع در جایی است که مرجحی برای یکی از دو خبر عام یا خاص نباشد.

- در اینجا می گوید که: خیر، عام و خاص را جمع کن و لو پای مرجحی هم در میان باشد.

ص:437

- پس: کلام شیخ طوسی در اینجا موافق با مذهب مشهور است که می گوید:

- در صورتی که دلیلین، عام و خاص باشند، خاصّ مقدّم بر عام شده و بینهما را جمع می کنیم.

- لکن کلام ایشان در استبصار، در بحث قبل، مخالف با مذهب مشهور است.

* نظر صاحب حدائق در این رابطه چیست؟

- مطابق با همان نظر قبلی شیخ طوسی و در مقابل رأی مشهور است.

* تقابل نظر این دو بزرگوار با مشهور را در این مسأله با ذکر مثال تبیین کنید؟

1 - فی المثل:

- یک دلیل می گوید: اغتسل یوم الجمعه، خوب این نصّ نیست چونکه نمی گوید که غسل جمعه واجب است، بلکه فعل امر است و ظهور در وجوب دارد.

- دلیل دیگر می گوید: لا بأس بترک غسل الجمعه، خوب این نص است در جواز رخصت ترک. حال:

* مشهور در اینجا نصّ را حمل بر ظاهر می کند، یعنی که اغتسل را که ظهور در وجوب دارد به قرینۀ خبر دیگر حمل بر استحباب می کند، تا که با روایت لا بأس تطابق کند. چونکه لا بأس نصّ است و اغتسل ظاهر.

- در نتیجه: مشهور نصّ را بر ظاهر مقدّم داشته، از ظهور اغتسل در وجوب رفع ید می کنند تا که اغتسل بشود استحبابی و با نصّ قابل جمع باشد.

2 - و یا فی المثل:

- یک روایت می گوید: لا تأکل جنبا، خوب لا تأکل نصّ نیست و نمی گوید که خوردن در حال جنابت حرام است، بلکه نهی است و ظهور در حرمت دارد، یعنی ظاهرش اینستکه: خوردن در حال جنابت حرام است.

- روایت دیگر می گوید: لا بأس بالاکل فی حال الجنابه، که نصّ در حلیت و یا رخصت فعل است، یعنی که عیبی ندارد که در حالت جنابت غذا بخوری.

* مشهور در اینجا نصّ را بر ظاهر مقدّم می دارد، بدین معنا که ظاهر بر حرمت را حمل بر کراهت می کند تا که قابل جمع با نصّ باشد.

* نظر مرحوم محدث بحرانی صاحب حدائق در این رابطه چیست؟

- می گوید: این کار مشهور که ظاهر در وجوب را در مثال اوّل حمل بر استحباب می کنند و ظاهر در حرمت را در مثال دوّم حمل بر کراهت، درست نمی باشد، چرا؟

- زیرا روایاتی وجود دارد که می گوید: اگر با دو خبر متعارض برخورد کردید اعمال ترجیح کنید.

- پس: صاحب حدائق نیز همان نظر قبلی شیخ طوسی را تائید کرده می گوید:

ص:438

- باید دید که کدامیک از این دو روایت اعدل یا اشهر است، آن را مقدّم بداریم بر دیگری نه اینکه بینهما را جمع کنیم.

* نظر مرحوم محقق قمی در این مسأله چیست؟

- عین همان مطلب صاحب حدائق را در قوانین جلد 1، ص 315، آورده است، یعنی که باید عام را حمل بر خاص کرد.

* نظر سلطان العلما در این مسأله چیست؟

- تکرار همان اشکال صاحب حدائق است و لذا می گوید:

- بر طبق اخبار علاجیّه در خبرین متعارضین باید دید که ترجیح با کدامیک از خبرین است، و لذا قائل به اعمال ترجیح است.

- اگر عام ترجیح داشته باشد بدین معنا که مخالف عامّه و یا موافق کتاب باشد، اعمال ترجیح کرده، عام را بر خاص مقدّم کنید نه اینکه بینهما را جمع کنید.

* پاسخ مرحوم میرزای قمی به سخن سلطان العلما و همچنین مشهور چیست؟

- اینستکه: بله رأی ما نیز بر این بود که خاص مقدّم بر عام است و لکن با قطع نظر از اخبار علاجیّه و این منافات ندارد با اینکه با لحاظ به اخبار علاجیّه عام را بر خاصّ مقدّم کنیم. توضیح مطلب اینکه:

- سلطان العلماء به میرزای قمی گفت: اگر ما یک عام داشته باشیم و یک خاص تا شما می گوئید خاص مقدّم است و حال آنکه باید دید که ترجیح با کدام است، اعمال ترجیح نمود، یعنی که اگر عام دارای رجحان است، عام را مقدّم داشت. چرا شما خاص را بر عام مقدّم کرده، بینهما را جمع می کنید؟

- مرحوم میرزا پاسخ می دهد که بله، ما گفتیم که خاص بر عام مقدّم است، لکن مرادمان خاص بما هو هو یعنی با قطع نظر از اخبار علاجیّه یا مرجّحات است.

- این مطلب منافات ندارد با اینکه اگر عام دارای مرجحاتی باشد، عام را بر خاص مقدّم بداریم.

الحاصل: نظر صاحب حدائق و نظر میرزای قمی، موافق با نظر قبلی شیخ طوسی است که می گفت:

اگر مرجّحی باشد باید به ذی الرّاجح عمل نمود ولو عام باشد.

- البته، نظر دوّم مرحوم شیخ در عدّه، منافاتی با آن نظر اوّلی در استبصار ندارد، چرا که حرف شیخ در این نظر دوّم در باب عام و خاص است.

* نتیجۀ مباحث و جمع بندی آن:

- دو مذهب افراطی و تفریطی در رابطۀ با اعمال ترجیح و جمع، رد شد، یعنی نه آنهایی درست می گویند که به استناد اخبار علاجیّه، در همۀ موارد اعمال ترجیح می کنند، و نه آنهایی درست می گویند که به استناد قاعدۀ الجمع همیشه اقدام به جمع می کنند. چرا که:

ص:439

- اخبار علاجیّه مربوط به ظاهرین متباینین و یا عامین من وجه است چرا که قابلیت ترجیح در این موارد وجود دارد.

- لکن عام و خاص و نصّ و ظاهر، تحت قانون الجمع مهما... قرار دارند.

و لذا باید که به خاص عمل کرد و در عام تصرّف نمود ولو راوی اش اعدل و... باشد.

* جناب شیخ در مباحث قبل در مقابل دو گروه افراطی و تفریطی با دو بیان به اثبات و تقویت مذهب مشهور پرداختید.

- در بیان اوّل فرمودید که: با بودن ترجیح دلالی، نوبت به ترجیح سندی نمی رسد.

- در بیان دوّم فرمودید که: با بودن دلالت تنجیزی، نوبت به دلالت تعلیقی نمی رسد.

- بفرمائید که مرادتان از عبارت (و التحقیق...) در مسأله مورد بحث چیست؟

- اینستکه: با بیان دیگری مذهب مشهور را ثابت کرده بگوئیم: حق با مشهور است، نه با افراطیون که تنها به دنبال اعمال ترجیح رفته اند و نه با تفریطیون که تنها به اعمال جمع پرداخته اند.

- بیان سوّم هم از طریق تأسیس اصل است. توضیح ذلک:

- اگر از مشهور سؤال شود که چرا اسرار بر تقدیم نصّ بر ظاهر می کنید؟

- می گویند: به دلیل تأسیس اصل، بدین معنا که:

- آیۀ نباء با توجه به اصول فنی مربوطه، خبر واحد عادل را حجّت می کند، و لذا:

- خبر واحد، در صورتیکه معارض نداشته باشد، باید مورد عمل واقع شود.

- لکن اگر خبر عادل دیگری با آن معارضه کند، مثل اینکه:

- یک خبر واحد عادل بگوید: ثمن العذره سحت.

- خبر واحد عادل دیگری بگوید: لا بأس ببیع العذره.

- بر طبق آیۀ نباء، هر دو خبر واجب العمل اند، چرا که راوی هر دو خبر، عادل اند.

- به عبارت دیگر:

- در نصّ و ظاهر، مقتضی وجوب عمل (که حجیّت هر دو خبر بواسطۀ آیۀ نباء باشد) موجود و مانع هم مفقود است چونکه دلالتهای دو خبر با یکدیگر تنافی ندارند.

- امّا در خبرین ظاهرین متباینین هم، مقتضی وجوب عمل موجود است چرا که راوی هر دو خبر عادل است، و لذا:

- آیۀ نباء می گوید: هم اکرم العلماء را بخاطر عدالت راوی اش بگو صادق است، هم لا تکرم العلماء را.

- لکن مانع از عمل به هردو خبر هم، که تنافی در مدلول دو خبر باشد، موجود است.

- چرا؟

ص:440

- زیرا: یکی از دو دلیل که اکرم العلماء باشد می گوید: همۀ علماء چه عادل و چه فاسق، واجب الاکرام اند.

- دلیل دیگر که لا تکرم العلماء باشد، می گوید: همۀ علماء چه عادل و چه فاسق محرّم الاکرام اند.

الحاصل: جمع بین نصّ و ظاهر که هم مقتضی وجوب عمل در آن موجود است و هم مانع در آن مفقود، ممکن است و لذا بینهما را جمع و به هر دو عمل می کنیم.

- امّا در ظاهرین متباینین، گرچه مقتضی وجوب عمل در هر دو موجود است و لکن به دلیل وجود مانع یعنی تنافی دلالت دو دلیل با یکدیگر، امکان جمع وجود ندارد و لذا:

- بر طبق اخبار علاجیّه، یک خبر را اخذ و دیگری را طرح می کنیم.

- پس: بخاطر اینکه در نص و ظاهر مقتضی موجود بوده و مانع مفقود است، نمی توان خبر واحد خاص مثل یحرم اکرام العالم را بخاطر دلیل عام متواتر کنار گذاشت.

- به عبارت دیگر: از آنجا که دلالت خاص قوی تر است از دلالت عام، با بودن ترجیح دلالی، نوبت به دیگر مرجّحات مثل مثلا تواتر نمی رسد.

* جناب شیخ سه بیان قبل شما در اثبات مذهب مشهور که فرمودند در بعضی جاها باید اعمال ترجیح شود و در بعضی جاها اهمال در آن، تام و کامل بود، بفرمائید مرادتان از (و ان شئت قلت:) چیست؟

- چهارمین بیان در اثبات همان مدّعای مشهور در مسألۀ مورد بحث است و لذا می گوئیم: الاصل، اصیل حیث لا دلیل، یعنی اجرای اصل معتبر است، لکن تا آنجا که پای دلیلی در بین نباشد.

- اگر شما روایتی و یا قاعدۀ معتبری، بر حرمت تتن پیدا کنی، دیگر اجرای اصل برائت معنا ندارد.

- ما از این قانون الاصل اصیل... استفاده کرده به مرحوم شیخ طوسی و دیگران می گوئیم:

- شما معتقدید که معنای حقیقی اکرم العلماء، وجوب اکرام همۀ است.

- زیرا که اکرم، ظهور در وجوب دارد، العلماء هم که محلّی به ال جمع است و افادۀ عموم می کند یعنی همۀ علماء.

- سپس می گوئید: ما نمی دانیم که ظهور این اکرم... مراد است یا نه؟

- اصاله العموم یا اصاله الحقیقه جاری کرده می گوئیم: بله، ظاهر آن مراد است، یعنی که اکرام همۀ علماء واجب است، چه عادل و چه فاسق.

- ما به شما می گوئیم: بله، الاصل اصیل، لکن حیث لا دلیل، در حالیکه دلیل یحرم اکرام العلماء الفاسق برخلاف این اصلی است که شما در اینجا مدعی آن هستید.

- بنابراین: با وجود این دلیل، دیگر جائی برای اجرای اصل مزبور باقی نمی ماند.

ص:441

- پس: باید به دلیل یحرم اکرام العالم الفاسق، عمل کرده بگوئیم که اکرام علمای فاسق حرام است، و در آن یکی دلیل یعنی اکرم العلماء تصرّف کرده بگوئیم مراد از علماء در آن، علمای عدول است.

* اشکال کلام شیخنا در اینجا چیست؟

- اینستکه: اصاله العموم و اصاله الحقیقه، از اصول لفظیه اند، و اصل لفظی خودش دلیل اجتهادی است.

- به عبارت دیگر: الاصل حیث لا دلیل، به عنوان یک اصل بسیار خوب در رابطۀ با اصول عملیّه است.

- یعنی: در باب اصول عملیّه است که اگر پای دلیل در میان باشد، دیگر اصل به درد نمی خورد، و حال آنکه اصول لفظیّه، خود از ادلّۀ اجتهادیّه هستند.

- یعنی: همانطور که یحرم اکرام... الخ دلیل اجتهادی است، اصاله الحقیقه ای هم که شیخ طوسی می فرماید، دلیل اجتهادی است.

پس: انطباق الاصل اصیل... الخ با اینجا توسط شیخنا، تمام نمی باشد و حق در این مسأله با شیخ طوسی است.

* جناب شیخنا حکم ظاهر و اظهر در اینجا چه می شود؟

- همان حکم نصّ و ظاهر است، یعنی هر آنچه در رابطۀ با نصّ و ظاهر گفته شد عینا در مورد اظهر و ظاهر نیز جریان دارد. فی المثل:

- یک دلیل می گوید: اغتسل یوم الجمعه، که فعل امر است و ظهور در وجوب غسل جمعه دارد.

- دلیل دیگر می گوید: ینبغی غسل الجمعه، که ظهور در استحباب دارد.

- امّا از آنجا که ظهور ینبغی در استحباب قویتر و به تعبیر دیگر اظهر از اغتسل در وجوب، اغتسل را به قرینۀ ینبغی غسل...، حمل بر استحباب کرده و با آن دیگری جمعش می کنیم.

- خلاصه اینکه: نصّ و ظاهر و اظهر و ظاهر از حیث حکم یکسان اند، گرچه تفاوتی هم با هم دارند.

* حاصل و خلاصه چهار بیانی که شیخنا در اثبات رأی مشهور در مسأله مورد بحث آوردند چیست؟

* بیان اوّل این بود که: با بودن ترجیح دلالی نوبت به ترجیح سندی نمی رسد.

- فی المثل: دلیل (یحرم اکرام العالم الفاسق)، دلالتش صریح و نص است در اینکه اکرام فاسق حرام است، و حال آنکه (اکرم العلما) ظهور دارد در اکرام همۀ علماء و...

* بیان دوّم این بود که: دلالت نصّ تنجیزی و دلالت ظاهر تعلیقی است، و لذا:

- اگر فی المثل: دلیلی برخلاف اکرم العلماء نباشد، ظهور در وجوب اکرام تمام علماء دارد، چه فاسق و چه غیر فاسق.

ص:442

امّا بودن دلالت تنجیزی دیگر نوبت به دلالت تعلیقی نمی رسد.

* بیان سوّم: تأسیس اصل بود، به این معنا که:

- در نصّ و ظاهر مقتضی وجوب عمل موجود است، مانع از آن هم مفقود. یعنی

1 - آیه نباء هر دو خبر یعنی هم اکرم العلماء، و هم یحرم اکرام العالم الفاسق، را حجّت کرده می گوید:

باید به هردو عمل شود.

2 - تنافی بین مدلول دو دلیل هم که وجود ندارد.

- پس: عرف در اینجا متحیّر نمی ماند، از جمع دو خبر هم محذوری پیش نمی آید.

* بیان چهارم هم این بود که: بله، الاصل، اصیل، لکن حیث لا دلیل. یعنی:

- شما می توانید اصاله البرائه را در تتن جاری کنید لکن در صورتیکه دلیلی بر حرمت آن یافت نشود.

- امّا اگر دلیلی بر حرمت تتن یافت شود، دیگر نوبت به اجرای این اصل نمی رسد.

* انما الکلام در چیست؟

در اینستکه: در اکرم العلماء نیز، عموم، اقتضاء دارد که بگوئیم اکرام همۀ علماء واجب است چه فاسق و چه غیر فاسق.

- امّا اگر ما به اصاله العموم عمل کرده بگوئیم اکرام همه علماء واجب است، حتّی فسّاقشان مستلزم اینستکه: دلیل (یحرم اکرام...) را کنار بگذاریم.

- این در حالی است که با بودن این دلیل، نوبت به اجرای اصل نمی رسد.

- الحاصل: در این ماجری حق با مشهور است، بدین معنا که:

- در نص و ظاهر نباید اعمال ترجیح کرد، بلکه باید نصّ را بر ظاهر مقدّم کرده، در ظاهر تصرّف نموده و آن را حمل بر نص نمود و به هردو عمل کرد، محذوری هم پیش نمی آید.

- بله، در جمع بین دو ظاهر متعارض، چنانکه احسائی معتقد به آن بود اشکال وجود دارد ولو مقتضی موجود است، یعنی که آیۀ نباء هر دو خبر را برای ما حجّت می کند.

- امّا به دلیل وجود مانع، یعنی تنافی میان مدلول اکرم العلماء و مدلول لا تکرم العلماء، دلیل مجمل شده و ما متحیّر می شویم که بالاخره، اکرام علماء واجب است یا حرام.

- دلیل مجمل هم قابل استدلال نیست.

- پس: باید بین ظاهرین متباینین اعمال ترجیح نمود و لذا باید دید که راوی کدامیک از دو ظاهر مذکور عادل تر است، یا که کدامیک از دو به لحاظ روایی مشهورتر است، آن را به عنوان راجح اخذ، و طرف دیگر را به عنوان مرجوح کنار گذاشت.

- این در حالی است که احسایی در ظاهرین متباینین، با تصرّف در هر دو دلیل، جمع بینهما می کند.

ص:443

* جناب شیخ جمع بین دو خبر متعارض بر چند وجه متصور است؟

- بر یکی از وجوه سه گانۀ ذیل:

1 - گاهی جمع بین متعارضین، متوقّف بر تصرّف در هر دو خبر است مثل تصرّف در ظاهرین متباینین در مثال بالا.

2 - گاهی جمع بین متعارضین، متوقّف است بر تصرّف یکی از دو خبر بعینه مثل تصرّف در نص و ظاهر، که در ظاهر (اکرم العلماء) تصرّف کرده و آن را حمل بر نصّ (مثل یحرم اکرام العالم الفاسق) می کنند.

3 - گاهی جمع بین متعارضین، متوقّف بر تصرّف در یکی از دو خبر لا بعینه دارای دو مورد است:

1 - اکرم العلماء و لا تکرم الشعراء 2 - اغتسل یوم الجمعه و ینبغی غسل الجمعه فی المثل:

- یک دلیل می گوید: اکرم العلماء، که ظهور در وجوب اکرام بر همۀ علماء دارد، چه شاعر و چه غیر شاعر مثلا.

- دلیل دیگر می گوید: لا تکرم الشعراء، که نهی از اکرام شعراء کرده یعنی که اکرام شعراء حرام است، چه عالم و چه غیر عالم.

- در دو مادۀ افتراق، نزاع و اختلافی در کار نیست، یعنی:

- عالم غیر شاعر، اکرامش واجب است، مسأله ای هم در این بین وجود ندارد.

- شاعر غیر عالم هم، اکرامش حرام است، باز بحثی وجود ندارد.

- امّا در مادۀ اجتماعشان که عالم شاعر باشد نزاع و اختلاف وجود دارد. چرا که:

1 - چون عالم است، دلیل اکرم العلماء می گوید: اکرامش واجب است.

2 - چون شاعر است، دلیل لا تکرم الشعراء می گوید: اکرامش حرام است.

- در اینجاست که ما بین این دو وجوب و حرمت متحیّر هستیم که بالاخره اکرام عالم شاعر، واجب است یا حرام؟

- برای جمع بین این دو، لازم است که در یکی از آنها لکن لا بعینه تصرّف کنیم:

- یا باید در اکرم العلماء تصرّف کرده آن را داخل در (لا تکرم الشعراء) کرده بگوئیم که اکرام علمای شاعر حرام است.

- یا باید در لا تکرم الشعراء، تصرّف کرده آن را داخل در اکرم العلماء کرده بگوئیم اکرام علمای شاعر واجب است.

* انما الکلام از نظر شیخنا در چیست؟

- در اینستکه: در قسم اوّل و در قسم سوّم، باید اعمال ترجیح کرد، چرا که جایی برای اجرای قاعدۀ

ص:444

الجمع نیست. و در قسم دوّم، بینهما را جمع نمود، چرا که محل و مصب اجرای قاعدۀ الجمع است.

- به عبارت دیگر: در مواردی که جمع بین دلیلین متوقّف است بر تصرّف هر دو دلیل یا متوقّف است بر تصرّف یکی از دو دلیل لکن لا بعینه جای جمع نیست، لکن در مواردی که تعارض بین نص و ظاهر است، جای جمع است.

- البته، آقای احسایی در هر سه قسم، قائل به جمع بوده و کاری با اعمال ترجیح نداشت.

- در مقابل شیخ طوسی، طرحی بود، یعنی که در هر سه قسم قائل به اعمال ترجیح بود.

- شیخنا معتقد است که در قسم اوّل و سوّم، جمع جایز نیست، بلکه باید اعمال ترجیح نمود.

- تنها در قسم دوّم است که جمع بین دلیلین جایز است، یعنی که باید در یکی از دو دلیل تصرّف و آن را بر دیگری حمل نمود.

- نکته: دو اشکال در متن کتاب مطرح شده است که اشکال اوّل که حصول اجمال باشد به قسم اوّل از اقسام سه گانۀ مذکور می خورد و اشکال دوّم که باز حصول اجمال باشد به قسم سوّم می خورد.

* جناب شیخ گفته شد که قسم سوّم از اقسام جمع بین خبرین متعارضین دارای دو مورد است یکی عامین من وجه بود که توضیح داده شد، مورد دیگر اغتسل یوم الجمعه و ینبغی غسل الجمعه بود که توضیح آن به بعد موکول شد، لذا جهت ورود به بحث بعدی بفرمائید که به نظر حضرات جمعی در این مورد چه باید کرد؟

- در اینجا نیز برای جمع بینهما باید در یکی از آن دو تصرّف نمود، منتهی لا بعینه. یعنی:

- یا در اغتسل تصرّف کرده بگوئید: افعل استحبابی است و آن را حمل بر ینبغی کرده با آن جمع کنید.

- یا در ینبغی تصرّف کرده بگوئید: ینبغی لزومی و ایجابی است، که در اینصورت با اغتسل وجوبی جمع می شود.

* انما الکلام در بحث بعد چیست؟

- در بیان قسم سوّم در مسألۀ تعارض بین دو ظاهر، یعنی قول به تفصیل است.

- مفصل می گوید که در این قسم سوّم:

- یک مثال را ملحق می کنیم به قسم دوّم، بدین معنا که بینهما را جمع می کنیم.

- یک مثال را هم ملحق می کنیم به قسم اوّل، یعنی که بینهما را جمع نمی کنیم.

- توضیح ذلک اینکه:

1 - احسائی، هم در قسم اوّل، هم در قسم دوّم و هم در قسم سوّم در هر دو مثالش قائل به جمع بود.

ص:445

2 - شیخ طوسی، در قسم اوّل قائل به ترجیح و در قسم دوّم قائل به جمع شد، لکن قسم سوّم را با هر دو مثالش ملحقّ به قسم دوّم نمود، و لذا در این قسم هم قائل به جمع شد.

- پس افراط مرحوم شیخ طوسی یک درجه کمتر از احسائی است.

3 - مفصل یک درجه افراطش از شیخ طوسی کمتر است، چرا که یک مورد از قسم سوّم را که اغتسل یوم الجمعه و ینبغی اکرام... باشد را ملحق به قسم اوّل کرده تا که اعمال ترجیح شود.

- مورد دیگر که عامین من وجه باشد ملحق به قسم دوّم می کند تا که بینهما جمع بشود.

پس: مفصل قبول دارد که در قسم اوّل باید که اعمال ترجیح کرد، در قسم دوّم هم قائل به جمع است. در قسم سوّم هم در یک مثال قائل به اعمال ترجیح و در مثال دیگر قائل به جمع است.

- در نتیجه اختلاف ایشان با ما در یک مثال است.

* جناب شیخ گرچه مرحوم آخوند در کفایه تفصیل فوق را پسندیده است، لکن بفرمائید که نظر جنابعالی چیست؟

- ما در پاسخ به این مفصل که گفت: من که در مادّۀ افتراق متعبّد به صدور هر دو خبر شدم، بعید است که در مادّۀ اجتماع به دنبال راجح رفته و مرجّح را طرح کنم، چرا که این تفکیک در صدور بوده و بسیار بعید است، می گوئیم:

- بله، این تفکیک بعید است لکن روی یک مبنائی که آن مبنا خود باطل است و الاّ روی مبنای دیگری مستبعد نمی باشد. توضیح ذلک اینکه:

- در رابطۀ با خبر واحد این اختلاف بود که مناط در حجیّت آن چیست؟

1 - مشهور می گفت: طریقیّت الی الواقع است لا یعنی که تعبّد محض.

- به عبارت دیگر: ما برای رسیدن به واقع به خبر واحد عمل می کنیم ولو ظنّ به صدق آن هم پیدا نکنیم.

2 - در مقابل برخی قائل به این بودند که: مناط در حجیّت خبر واحد، ظنّ شخصی است.

- یعنی که شخص من باید به قول فلان راوی مثلا زراره، ظنّ و یا اطمینان پیدا کنم تا که خبرش حجّت باشد.

- حال به آقای مفصل می گوئیم: این استبعادی که شما کردید روی این مبنایی است که حجیّت اخبار احاد را از باب افادۀ ظن شخصی می داند.

- بله، روی این مبنا حق با شماست. چرا؟

- زیرا وقتی شما در مادّۀ افتراق حکم به صدور هر دو خبر نمودید، برای شما ظنّ به صدور هر دو حاصل می شود.

ص:446

- وقتی شما در مادّۀ افتراق ظنّ به صدور هردو خبر پیدا نمودید، اگر در مادّۀ اجتماع بخواهید یکی از دو خبر را کنار بگذارید، درست درنمی آید. چرا؟

- زیرا مناط حجیّت خبر واحد افادۀ ظنّ شخصی است و ظن شخصی به صدور هر دو خبر، مانع از طرح یکی از آن دو صدور در مادّۀ اجتماع است.

- امّا بر اساس این مبنا که مناط حجیّت خبر واحد را طریقیّت الی الواقع و تعبّد محض می داند، مانعی از طرح یکی از دو خبر وجود ندارد. یعنی:

- اگر شارع به ما بگوید که: در مادّۀ افتراق، این دو خبر، هر دو جامع شرائط هستند و به هردو عمل کن. می گوئیم به چشم.

- همین شارع اگر در اخبار علاجیّه، تعبدا به ما بگوید که: به راجح از آن دو خبر عمل کن. باز هم می گوئیم: به چشم.

- بنابراین: روی این مبنای دوّم، استبعادی پیش نمی آید.

- الحاصل: حق اینستکه: در هیچیک از دو مثال قسم سوّم، جمع صحیح نمی باشد، بلکه باید اهمال ترجیح یعنی اعمال ترجیح نمود.

* جناب شیخ اشکال مقدّری که در این رابطه به شما وارد می شود چیست؟

- اینستکه: یک کسی بگوید: شما در مباحث قبل در آن موردی که تأسیس اصل نمودید، اقدام به اهمال ترجیح کرده، بین نصّ و ظاهر جمع نمودید. چرا در اینجا منکر اهمال ترجیح و جمع می شوید؟

- و لذا ما به او پاسخ می دهیم که: بله، اقدام به اهمال توسط ما در قسم دوّم بود، و حال آنکه بحث ما در اینجا در قسم سوّم است، در نتیجه حرف ما در اینجا با سخن ما در آنجا تنافی ندارد.

- توضیح ذلک اینکه:

1 - در آن بحث شیخ طوسی فرمود: اصاله العموم اکرم العلماء به ما می گوید: همۀ علماء واجب الاکرام اند چه عادل و چه فاسق و لذا اصل مذکور را مقدّم می کرد بر دلیل.

2 - ما در پاسخ به ایشان گفتیم: با بودن دلیل نوبت به اصل نمی رسد، یعنی که باید اهمال ترجیح کرده بینهما را جمع کنید.

- به عبارت دیگر: من قبلا گفتم جمع بکن و اعمال ترجیح نکن، لکن در کجا؟

- در آنجایی که احد الدلیلین مثل یحرم اکرام العالم الفاسق، بنفسه یعنی بدون نیاز به قرینۀ خارجیّه، قرینه باشد بر اینکه ظاهر اکرم العلما مراد نمی باشد.

- لکن در جایی که اگر شما بخواهید از ظاهر رفع ید بکنید، نیاز به یک قرینه دارد (مثل قسم سوّم) یا نیاز به دو قرینه دارد (مثل قسم اوّل)، جمع جایز نیست.

ص:447

* جناب شیخ چرا تقدیم نص بر ظاهر خارج از مسألۀ ترجیح است؟

- زیرا که ترجیح فرع بر تعارض است در حالیکه نصّ و ظاهر حقیقتا متعارضین نیستند چونکه ظاهر توان تعارض با نص را ندارد.

- رابطۀ نصّ با ظاهر، رابطۀ حاکم و محکوم است و لذا:

- اگر در جایی گفته می شود در صورت تعارض نصّ با ظاهر، نصّ بر ظاهر مقدّم است از روی مسامحه است.

- به عبارت دیگر: اینکه گفته می شود با وجود ترجیح دلالی نوبت به ترجیح سندی نمی رسد در رابطۀ با ظاهر و اظهر است، فی المثل:

1 - ینبغی غسل الجمعه، ظهور در استحباب غسل جمعه دارد.

2 - اغتسل للجمعه، ظهور در وجوب غسل جمعه دارد.

- پس: این دو خبر با هم در تعارض اند. منتهی دلالت ینبغی بر استحباب ظاهرتر است از دلالت اغتسل بر وجوب، و لذا:

- اظهر و ظاهر محلّ و مصبّ اعمال ترجیح است.

پس: نصّ و ظاهر اصلا تعارضی با یکدیگر ندارند تا نوبت به اعمال ترجیح برسد.

- بله امکان دارد در صورتی که خبر، خبر واحد باشد، سند آن دو معارضه کنند. فی المثل:

- می شود که بین یحرم اکرام العالم الفاسق به عنوان خبر واحد، معارضه بیفتد با صدورین، و لکن با دلالت این خبر واحد معارضه ای وجود ندارد.

* جناب شیخ صحبت در این بود که شیخ طوسی نه تنها در بحث اصولی با شما مخالفت کرده یعنی در نصّ و ظاهر که شما قائل به جمع هستید، ایشان اعمال ترجیح نموده، بلکه این مخالفت در فقه نیز دیده می شود، فی المثل:

- در کتاب الصلاه در رابطۀ با کسی که از روی سهو یک رکعت به نماز ظهرش اضافه کرده و پس از نماز می فهمد که نمازش را پنج رکعتی خوانده است:

1 - مشهور قائل به صحت این نماز است، مشروط بر اینکه نمازگزار پس از رکعت چهارم به اندازۀ یک تشهد نشسته باشد.

2 - مرحوم شیخ طوسی در خلاف، مرحوم بهبهانی در حاشیۀ مدارک، مرحوم مجلسی در بحار، شیخ یوسف بحرانی در حدائق حکم به ابطال این نماز کرده اند.

- بفرمائید اختلاف شما و مشهور با این حضرات در مسألۀ فوق بر چه اساسی است؟

- حکم ما بر صحّت چنین نمازی روی مبنای خودمان است، و لذا می گوئیم بله:

ص:448

* یک روایت دارد که: (من استیقن أنّه زاده المکتوب...) نمازش باطل است، در حالیکه عمومیت دارد یعنی که چه در رکعت چهارم نشسته باشد یا نه.

* روایت دیگر می گوید: که در چنین نمازی در صورتیکه نمازگزار در رکعت چهارم به قدر تشهد نشسته باشد نمازش صحیح است، که این نصّ است.

- ما در ظهور آن عموم تصرّف کرده می گوئیم مراد آن روایاتی که حکم به ابطال چنین نمازی دارند اینستکه: اگر نمازگزار در رکعت چهارم به اندازۀ یک تشهد جلوس نداشته باشد، نمازش باطل است.

- پس: ما همان کاری که با همۀ نصّ و ظاهرها انجام می دهیم، در اینجا نیز همان کار را انجام می دهیم.

- و امّا شیخ طوسی هم روی مبنای خودش در اینجا نیز اعمال ترجیح کرده می فرماید:

* آن روایت دالّ بر صحّت نماز مزبور، موافق با عامّه است.

* روایتی هم که می گوید نماز مذکور باطل است، مخالف با عامّه است رجحان دارد بر آنکه موافق عامّه است و لذا مقدّم بر آن است.

- در نتیجه: فتوی به بطلان این نماز داده است.

* جناب شیخ نظر جنابعالی در رابطۀ با این مبنای شیخ طوسی چیست؟

- اینستکه: با بودن ترجیح دلالی نوبت به ترجیحات دیگر نمی رسد. توضیح ذلک اینکه:

- قد تمّت صلاته در یکی از این دو روایت، دلالت صریح بر صحّت این نماز دارد و حال آنکه روایت دیگر ظهورش در ابطال این نماز است مطلقا.

- و لذا در ظهور آن تصرّف کرده می گوئیم: مراد این روایت از بطلان، مربوط به موردی است که جلوس نداشته باشد و لذا جمع بینهما می کنیم.

* قبل از ورود به بحث بعدی بفرمائید چه تفاوتی میان حجیّت و مرجحیّت وجود دارد؟

- حجیّت یک خبر مشروط بر اینستکه: آن خبر از روی تقیّه صادر نشده باشد.

- و لذا: اگر از طریق قرائنی بدست آید که خبر از روی تقیّه صادر شده است آن خبر فاقد اعتبار است.

- مرجحیت در جایی است که دو امر معتبر وجود دارد که یکی بر دیگری رجحان دارد.

* جناب شیخ آیا به ایراد و اشکالی که در مسأله مذکور به شیخ طوسی وارد کردید مطمئن هستید؟

- احتمال دارد که ایراد ما به ایشان که چرا اعمال ترجیح کرده و هر دو خبر را معتبر دانسته، وارد نباشد. چرا؟

- زیرا امکان دارد که ایشان از قرائنی مثل اجماع و... بدست آورده که روایات دالّ بر صحّت نماز مزبور، از روی تقیّه صادر شده اند، یعنی که اصلا حجّت نیستند.

ص:449

- وقتی روایات مورد نظر حجّت نباشند، دیگر ترجیحی در کار نیست.

- وقتی که ترجیحی در کار نباشد، مخالفتی هم با ما ندارد.

- چراکه باقی مانده، روایاتی که دلالت بر ابطال این نماز دارند.

* جناب شیخ فرد دیگری که در کتب فقهیه با مبنای شما در این مسأله مخالفت کرده صاحب حدائق است، نظر ایشان در ما نحن فیه چیست؟ با ذکر مثال این اختلاف را تبیین کنید.

فی المثل:

1 - یک روایت می گوید: اغتسل یوم الجمعه، که ظهور در وجوب غسل جمعه دارد.

2 - روایت دیگر می گوید: لا بأس بترک غسل الجمعه، که نص در عدم وجوب است.

- ما در اینجا در ظهور اغتسل تصرّف کرده آن را حمل بر استحباب کرده با دیگری آن را جمع می کنیم.

- صاحب حدائق مخالفت کرده می گوید: شما در اینجا باید اعمال ترجیح کرده ببینید کدامیک از آن دو راجح است، آن را گرفته و طرف مرجوح را طرح کنید.

- و یا فی المثل:

1 - یک روایت می گوید: لا تأکل جنبا که فعل نهی است و ظهور در حرمت دارد، یعنی که غذا خوردن در حال جنابت حرام است.

2 - روایت دیگر می گوید: لا بأس بالاکل حال الجنابه، که نصّ در جواز است.

- ما در اینجا اخذ به نصّ یعنی لا بأس... کرده، در لا تأکل تصرّف کرده، آن را حمل بر کراهت می کنیم.

- باز صاحب حدائق مخالفت کرده می گوید: معنا ندارد که شما لا تأکل را که ظهور در حرمت دارد حمل بر کراهت کنید، بلکه باید اعمال ترجیح کنید یعنی ببینید که کدامیک از این دو روایت به لحاظ سندی بر دیگری ترجیح دارد آن را اخذ نمائید.

* مقدّمه بفرمائید چه نسبتی از نسب اربع ممکن است بین دو دلیل باشد؟

1 - ممکن است عام و خاص مطلق باشد.

2 - ممکن است تباین باشد.

3 - ممکن است عام و خاص من وجه باشد.

* جناب شیخ آیا نصّ و ظاهر همیشه در عام و خاص مطلق است؟

- خیر، گاهی در متباینین است، یعنی که گاهی یکی از متباینین نصّ و آن دیگری ظاهر است، فی المثل:

ص:450

- یک دلیل می گوید: اغتسل یوم الجمعه، که ظهور در وجوب غسل جمعه دارد.

- دلیل دیگر می گوید: لا بأس بترک غسل الجمعه، که نصّ در ترک یعنی عدم وجوب است.

- خوب نسبت بین این دو دلیل متعارض تباین است، چراکه یکی با ظهورش می گوید غسل جمعه واجب است، آن دیگری می گوید واجب نیست.

* انما الکلام در چیست؟

- در اینستکه: نسبت نصّ و ظاهر. چه عام و خاص مطلق باشد، چه متباینین تفاوتی نمی کند، نصّ مقدّم بر ظاهر شده و ظاهر تأویل برده می شود بر آن نص.

- البته در نصّ و ظاهری که متباینین هستند، تأویل و توجیه ظاهر بر دو گونه است:

1 - تأویل و توجیه قریب 2 - تأویل و توجیه بعید

- مثال برای نصّ و ظاهری که متباینین بوده و ظاهر قریب التوجیه است:

- یک دلیل می گوید: اغتسل للجمعه، که ظهور در وجوب غسل جمعه دارد.

- دلیل دیگر می گوید: لا بأس بترک غسل الجمعه، که نصّ است و دلالت بر جواز ترک غسل جمعه دارد.

- در اینجا اغتسل به عنوان ظاهر، توجیه شده، تأویل رفته و حمل بر استحباب می شود و حمل می گردد بر نصّ. و لذا نصّ مقدّم بر ظاهر است.

- و امّا مثال برای نصّ و ظاهری که متباینین اند و لکن تأویل و توجیه ظاهر بعید است:

- یک روایت می گوید: ینبغی غسل الجمعه، که ظهور در استحباب دارد.

- روایت دیگر می گوید: یجب غسل الجمعه، که نصّ در وجوب است.

- در اینجا نیز یجب غسل الجمعه که نصّ در وجوب است مقدّم می شود بر ینبغی که ظهور در استحباب دارد، و لذا ینبغی را تأویل می بریم به ینبغی لزومی یعنی وجوبی که توجیه بعیدی است.

* آیا ینبغی لزومی هم داریم؟

- بله، در آن آیۀ شریفه که می فرماید: لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ .

- الحاصل: قاعده اینستکه: نص در همه جا مقدّم بر ظاهر می شود، اعم از اینکه در عام و خاص مطلق باشد یا در متباینین، متباینین هم چه قریب التوجیه باشند و چه بعید التوجیه. چرا؟

- زیرا همان مناط جمعی که بین عام و خاص وجود دارد، همان مناط بعینه در متباینین هم وجود دارد.

* جناب شیخ در تقدیم خاص بر عام چه اختلاف نظری بین شما و مشهور وجود دارد؟

- از نظر مشهور، خاص مقدّم بر عام است چه خاص، ظاهر باشد و چه نصّ.

ص:451

- از نظر ما خاص در صورتی مقدّم بر عام می شود که نصّ باشد. و لذا اگر خاص، ناصّ نباشد مثل:

اکرم العلماء که عام است و لا تکرم العالم الفاسق، که خاص است و فعل لا تکرم فعل نهی است و ظهور در حرمت دارد. ما خاص را بر عام مقدّم نمی کنیم.

پس: از نظر ما شرط تقدیم خاص بر عام اینستکه: خاص ناصّ باشد.

- مثل: اکرم العلماء و یحرم اکرام العالم الفاسق، که عام و خاص مطلق اند و لکن خاص ناص است، و ما خاص را مقدّم بر عام و عام را تأویل می بریم. چرا؟

- بخاطر اینکه اگر خاص ناص باشد، دیگر ظهوری برای عام باقی نمی ماند لکن اگر خاص ظاهر باشد، ظهور آن عام به حال خود باقی است.

* جناب شیخ فرمودید: نصّ و ظاهر چه در عام و خاص باشد و چه در متباینین حکمش اینستکه:

نصّ را اخذ و ظاهر را توجیه کرده، هماهنگ با نص کنیم.

- در مقابل شیخ طوسی رحمه اللّه در هر نوعی از متعارضین حتّی اگر نص و ظاهر باشند، اعمال ترجیح کرده یعنی که راجح را گرفته، و مرجوح را کنار می گذارد.

- بفرمائید مذهب سوّم چیست؟

- مذهب مرحوم وحید بهبهانی است به تبع از شیخ طوسی که در مورد اوّل و دوّم با ما موافق است و لکن در مورد سوّم موافق شیخ طوسی است.

- مورد اوّل در جایی که نصّ و ظاهر در عام و خاص مطلق اند و یا که در متباینینی هستند که حمل ظاهر بر نص قریب التوجیه باشد. فی المثل:

- یک دلیل می گوید: اکرم العلماء، دلیل دیگر می گوید: یحرم اکرام العالم الفاسق.

- مرحوم بهبهانی در اینجا با ما موافق است، یعنی که نص یعنی یحرم اکرام... را اخذ و ظاهر را که اکرم العلماء باشد توجیه کرده می گوید: مراد از علماء در آن علمای عدول اند.

2 - مورد دوّم در جایی بود که نص و ظاهر در متباینین اند، فی المثل:

- یک دلیل می گوید: اغتسل یوم الجمعه، که ظهور در وجوب غسل جمعه دارد.

- دلیل دیگر می گوید: یستحبّ غسل الجمعه، که نص بوده و صریح در استحباب است.

- مرحوم بهبهانی، در اینجا نیز با ما موافق است چراکه می گوید:

- اغتسل ظهور در وجوب دارد لکن ما از این ظهور رفع ید کرده حملش می کنیم بر استحباب و لذا با یستحبّ قابل جمع و تطبیق است.

- و امّا مورد و مثال سوّم که ایشان با ما مخالف است، نص و ظاهر در متباینین بعید التوجیه اند:

- یک روایت می گوید: ینبغی غسل الجمعه، که ظهور در استحباب دارد.

ص:452

- روایت دیگر می گوید: یجب غسل الجمعه، که نصّ در وجوب است.

- مرحوم بهبهانی معتقد است که اینجا جای جمع نیست، چراکه بعید است که بشود ینبغی را که ظهور در استحباب دارد، حمل بر لزومی یا به تعبیر دیگر وجوبی نمود تا که با یجب تطبیق نماید.

* جناب شیخ مثال خود مرحوم بهبهانی در این قسم چیست؟

- یک روایت می گوید: اگر کسی بدن زنی را مس کند چه آن زن اجنبی باشد و چه زن خودش، وضوی او نقض و باطل نمی شود.

- روایت دیگری می گوید: اگر کسی بدن زنی را مس نماید، چه زن خودش باشد و چه اجنبی، باید که وضویش را اعاده کند.

- حال ما که شیخ انصاری هستیم می گوئیم:

- روایت اوّل نصّ در عدم اعاده و وجوب اعاده است.

- روایت دوّم ظهور در وجوب وضو دارد و لذا اعادۀ وضو لازم است.

بنابراین ما بر طبق قاعدۀ خود، این اعاده را تأویل برده، حمل بر استحباب می کنیم تا که با خبر اوّل هماهنگ شود.

- امّا مرحوم بهبهانی می گوید: شما نمی توانید این اعاده ای را که ظهور در وجوب دارد، حمل بر استحباب کرده با آن دیگری جمع کنید.

- بلکه در اینجا باید اعمال ترجیح کرده، و روایت اوّل را اخذ کنید. بدینصورت که:

- آن روایتی که می گوید: وضوء در این مس نیست، بخاطر اینکه مخالف عامّه است، رجحان دارد بر آن دیگری و لذا آن را اخذ می کنیم.

- و آن روایتی را که می گوید اعادۀ وضوء در اثر این مس لازم است، چون موافق عامّه است طرح می کنیم.

* چرا ایشان مدعی است که نمی توان اعاده ای که ظهور در وجوب دارد، حمل بر استحباب کرد؟

- زیرا استحباب هم یکی از احکام شرعیّه است و تأویل در احکام شرعیّه نیازمند به دلیل است، مضافا بر اینکه در اصول گفته می شود که: المؤوّل لیس بحجّه.

* جناب شیخ پاسخ جنابعالی به مرحوم بهبهانی در اینجا چیست؟

* پاسخ اوّل ما به ایشان اینستکه: به همان مناطی که در مورد اوّل اقدام به جمع کردید، به همان مناط باید که در مورد سوّم نیز اقدام به جمع کنید.

- البته اگر از مرحوم وحید سؤال شود که بر چه اساسی در مورد اوّل اقدام به جمع کردید؟

- ایشان پاسخ می دهد بر اساس آن قاعدۀ شایع که می گوید: ما من عامّ الاّ و قد خصّ.

ص:453

- و لذا عام اکرم العلماء را تخصیص زده می گوئیم مراد از علماء در آن علمای عدول است.

- لکن این پاسخ به همراه ملاکش اشتباه است، چراکه قاعدۀ مذکور مناط و ملاک جمع نیست تا که ایشان خیال کنند که مسأله اختصاص به عام و خاص مطلق دارد.

- بلکه مدار جمع بین نص و ظاهر اینستکه: در یکی از دو متعارض، احتمالی باشد، که آن احتمال در آن دیگری نباشد.

- این مناط در تمامی موارد نص و ظاهر وجود دارد، چه در قسم اوّل، چه در قسم دوّم و چه در قسم سوّم.

* و امّا پاسخ دوّم ما به ایشان اینستکه: شما که بر طبق مناط مذکور جمع در مورد اوّل را قبول کردید، در دوّمی و سوّمی هم قبول کنید.

- جناب وحید در قسم دوّم نیز که یک دلیل می گفت اغتسل یوم الجمعه و دلیل دیگر می گفت:

یستحبّ غسل الجمعه، اغتسل یوم الجمعه را که ظهور در وجوب دارد، حمل بر استحباب کرده با دلیل دیگر جمع نمودید. چرا؟

- زیرا بسیار شایع است که افعل را در بسیاری از روایات حمل بر استحباب کرده اند، و شما با اقدامتان در اینجا به این قاعدۀ شایع اعتراف و در قسم دوّم با اینکه عام و خاص مطلق نیست به آن عمل نمودید.

- خوب همین کار را در سوّمی هم انجام بدهید، یعنی که اعاده را که ظهور در وجوب دارد حمل بر استحباب کنید.

- الحاصل: در تمام موارد مذکور بین نص و ظاهر جمع می شود، و لذا اعمّ از اینکه در عام و خاص باشد یا در متباینین، در متباینین هم چه قریب التوجیه باشد و چه بعید التوجیه، باید که نصّ را اخذ، ظاهر را تأویل برده، هماهنگ با نصّ کنیم.

- امّا اینکه مرحوم بهبهانی در قسم سوّم بنا را گذاشته است بر طرح روایت بخاطر اینکه تأویل آن جایز نیست، کار درستی نیست و لذا در پاسخ به کار ایشان می گوئیم:

- اثر عملی تعبّد اینستکه: ما اثری را بر آن تعبّدمان به صدور مترتّب کنیم و حال آنکه شما اوّل متعبّد به صدور شده اید و سپس اقدام به طرح روایت کرده اید که کار لغوی است.

ص:454

فهرست مطالب

خاتمه: در تعادل و تراجیح 6

عدم تعارض اصول و ادلّۀ اجتهادیّه 6

حساب شش صورت از دوازده صورت 7

حساب شش صورت دیگر 7

اصول عملیّه 7

حکومت ادلّه بر اصول شرعیّه 7

تشریح المسائل 8

ضابطۀ حکومت دلیل بر اصل 14

آزمایش 15

تفاوت بین حکومت و تخصیص 15

ثمرۀ عقلی بودن تخصیص و لفظی بودن حاکم 15

تشریح المسائل 16

حکومت ادلّۀ ظنیّه بر اصول سه گانۀ شرعیّه 19

جریان ورود و حکومت در اصول لفظیّه 20

بررسی دو صورت بعدی 21

تشریح المسائل 21

ص:455

در بیان معنای من حیث هو 42

عدم تعارض در ادلّۀ قطعیّه و ادلّۀ ظنیّه 42

تشریح المسائل 43

کلام در اولویّت قانون جمع بر قاعده طرح 48

سخن ابن ابی جمهور در عوالی اللآلی 48

استدلال به اجماع بر اولویّت این قاعده 48

تشریح المسائل 49

عدم امکان عمل به این قاعده 52

عدم دلیل بر این قاعده 53

تشریح المسائل 54

دلیل چهارم 58

تشریح المسائل 59

دلیل پنجم 63

تشریح المسائل 63

دلیل ششم 66

دلیل اوّل بر بل الدلیل علی خلافه 66

دلیل دوّم بر بل الدلیل علی خلافه 66

دلیل سوّم 67

مخالفت این قاعده با اجماع 67

رجوع به کلام عوالی اللالی 67

تشریح المسائل 67

اقسام جمع 72

تعارض ظاهرین 73

ذکر مثال برای عام و خاص من وجه 73

ص:456

ذکر مثال برای متباینین 73

در صورتی که برای یکی از دو ظاهر مزیتی نسبت به ظاهر دیگر باشد 73

تفاوت میان اظهر و ظاهر با نصّ و ظاهر 74

بیان حکم اظهر و ظاهر 74

تشریح المسائل 74

حکم دو دلیل متعارض که ظهورشان مساوی است 77

چگونگی اخذ در خطمشی جمع 78

چگونگی اخذ در خطمشی طرح 78

مؤیّد دیگری بر خطمشی دوّم یعنی قانون جمع 78

کیفیّت این تفصیل 79

تشریح المسائل 79

تفریع شهید ثانی بر قاعدۀ جمع 84

امکان جمع بین بیّنات بوسیله تبعیض 85

عدم امکان جمع به تبعیض در تعارض اخبار 85

تشریح المسائل 86

اشکال 90

پاسخ 91

جمع بین بیّنات در حقوق مردم 92

اصل، در تعارض بیّنات، همان قرعه است 93

تشریح المسائل 93

تلخیص المطالب 99

مقام اوّل در متکافئین یا متعادلین 139

مقتضای اصل و قاعدۀ اوّلیّه در متکافئین چیست؟ 139

کلام سید مجاهد در اینکه مقتضای اصل تساقط است 139

ص:457

اشتباه بودن مطلبی که قائل به تساقط در دو مرحله ذکر کرده 140

تشریح المسائل 140

اصل در متعارضین عدم تساقط است 146

تشریح المسائل 148

تشریح المسائل 152

قاعدۀ ثانویه 154

مقتضای اخبار عدم تساقط است 154

حکم متعارضین بنابر عدم تساقط 155

اخبار توقف و پاسخ به آنها 155

حجیّت اخبار از باب طریقیت است 155

تشریح المسائل 156

تنبیه 159

وضعیّت تخییر نسبت به مجتهد و مقلّد 159

تشریح المسائل 160

تنبیه دوّم: در اینکه این تخییر بدوی است و یا استمراری 164

مختار شیخنا تخییر بدوی است 165

تشریح المسائل 166

حکم تعادل در امارات منصوبۀ در غیر احکام وجوب توقف است 170

تشریح المسائل 171

وجوب فحص از مرجّحات در متعارضین 175

تشریح المسائل 176

تلخیص المطالب 179

مقام دوّم: در تراجیح 204

تشریح المسائل 204

ص:458

مقام اوّل: در وجوب ترجیح میان دو دلیل متعارض و استدلال بر آن 207

تشریح المسائل 209

مناقشه در وجوب ترجیح 215

جواب از مناقشه 216

عدم اندراج این مسأله در مسألۀ دوران الامر بین تعیین و تخییر 216

تشریح المسائل 217

تحقیق در مسأله 223

طرح یک توهّم و دفع آن 224

تشریح المسائل 225

اصل وجوب عمل به مرجّح و به آنچه احتمال داده می شود که مرجّح است 232

ششمین دلیل مستدل بر وجوب ترجیح 233

مناقشه شیخ در دلیل مزبور 233

تشریح المسائل 233

تشریح المسائل 238

حمل اخبار ترجیح بر استحباب در کلام سید صدر 241

مناقشۀ شیخ در کلام سید صدر 242

تشریح المسائل 242

تلخیص المطالب 247

مقام دوّم در اخبار علاجیّه 263

مرجّحات حکمین 264

حکم حدیث های مختلف و متعارض در جایی که مستند حکم و قضاء دو حاکم بوده 265

مرجّحات خبری 265

تشریح المسائل 268

تشریح المسائل 273

ص:459

مرفوعۀ زراره 276

تشریح المسائل 277

روایت صدوق 279

روایت قطب راوندی 280

روایت حسین ابن سرّی 282

روایت حسن بن جهم 282

روایت محمد بن عبد الله 282

روایت سماعه بن مهران) 282

روایت معلی بن خنیس 283

روایت حسین بن مختار 283

روایت ابی عمرو کنانی 284

روایت محمد بن مسلم 285

روایت ابی حیّون 285

روایت داوود بن فرقد 285

بیان تعارض میان مقبوله و مرفوعه 288

راه علاج اختلاف بین مرفوعه و مقبوله 288

اشکال در توجیه سوّم 289

تشریح المسائل 290

دوّمین تعارض 294

تعارض 294

علاج تعارض 295

تشریح المسائل 295

راه درمان تعارض سوّم 297

اشکال 297

ص:460

جواب 297

چهارمین تعارض 297

راه علاج اوّل 298

راه علاج دوّم 298

تشریح المسائل 298

تعارض پنجم 303

اشکال 304

مراد امام در روایت سیزدهم 304

مراد امام در روایت چهاردهم 304

تشریح المسائل 304

تلخیص المطالب 307

مقام سوّم در عدم اکتفاء به مرجّحات منصوصه (و تعدی به مرجّحات غیر منصوصه) 314

معتضد بودن، نه مرجّح بودن موافقت با کتاب 315

کلام مرحوم کلینی در دیباچۀ کافی 315

توضیح کلام مرحوم کلینی 316

توجیه شیخنا از این سخن کلینی که گفت تخییر مطابق احتیاط است 317

بیان یک طعن نابجا به اصولیین 317

سخن محدّث بحرانی در این رابطه 317

تشریح المسائل 317

مقتضای روایات از نظر خود شیخ انصاری 323

تشریح المسائل 324

عدم اکتفاء به مرجّحات منصوصه 327

تنقیح مناط به برکت دو صفت اصدقیّت و اوثقیت 328

مؤیّدی بر اینکه اصدقیّت و... مرجّح طریقی بوده و دارای مناط اند 328

ص:461

تشریح المسائل 329

فراز دوّم از فرازهای اخبار علاجیّه 333

تشریح المسائل 334

فراز سوّم از فرازهای چهارگانۀ مورد بحث 337

فراز چهارم از فرازهای چهارگانۀ مورد بحث 338

تشریح المسائل 338

تلخیص المطالب 340

مقام چهارم: در بیان مرجّحات 373

تشریح المسائل 374

مرجّحات داخلیه 377

تأخّر مرجّحات داخلیه به لحاظ رتبه از ترجیح دلالی و استدلال بر آن 378

تشریح المسائل 378

چرا با بودن ترجیح دلالی نوبت به دیگر مرجّحات نمی رسد؟ 382

بیان اوّل 382

بیان دوّم 382

جواب شرط مذکور 382

تشریح المسائل 383

ظاهر کلام شیخ طوسی برخلاف کبرای کلّی 388

تشریح المسائل 389

کلام شیخ طوسی 392

حکم ظاهرین متباینین 393

تشریح المسائل 394

تصریح شیخ طوسی در عدّه و تغایر آن با کلامش در استبصار 396

نظر مرحوم شیخنا در رابطۀ با مطلب فوق 397

ص:462

ظهور کلام محدّث بحرانی در رأی قبلی شیخ طوسی 397

ظهور کلام صاحب حدائق در کلام محقّق قمی 397

اشکال سلطان العلماء به میرزای قمی 397

ردیّۀ میرزای قمی بر سخن سلطان العلماء و مشهور هر دو 397

تشریح المسائل 397

مناقشۀ شیخنا در بیانات احسائی و مرحوم شیخ طوسی 400

بیان سوّم: در تقویت مذهب مشهور 400

بیان چهارم: در تقویت مذهب مشهور 400

تشریح المسائل 401

اشکال در جمعی که متوقف است بر تصرف در هر دو خبر 404

تشریح المسائل 405

اشکال در جمعی که متوقف بر تصرّف در احدهما لا بعینه است 407

چرا قسم سوّم را ملحق به قسم اوّل کرده و آن را داخل در اخبار علاجیّه نمودید؟ 407

طریقۀ علماء در قسم اوّل و سوّم، اعمال ترجیح است 408

تشریح المسائل 408

تفصیل در دو مثال قسم سوّم از اقسام جمع 410

ردّیّۀ شیخنا بر تفصیل فوق 411

تشریح المسائل 411

اشکال مقدر 415

تشریح المسائل 416

تنبیه اوّل: خارج بودن تقدیم نص بر ظاهر از مسألۀ ترجیح 418

تشریح المسائل 418

تنبیه دوّم: نظریه شیخنا و مشهور پیرامون نصّ و ظاهر 420

چرا تقدیم خاص مشروط بر اینستکه: ناصّ باشد؟ 420

ص:463

بیان دوّمین نظریّه پیرامون نصّ و ظاهر 421

توجیه روش شیخ طوسی در ابطال نماز مورد بحث 421

قول سوّم یا مذهب تفصیل 423

توافق بهبهانی در دو مورد ذیل با ما 423

مخالفت بهبهانی در مورد ذیل با ما 423

کلام مرحوم بهبهانی 423

تشریح المسائل 424

مناقشۀ شیخنا در کلام وحید بهبهانی 429

پاسخ اوّل 429

پاسخ دوّم 429

پاسخ سوّم 429

بیان دو احتمال در کلام ایشان 430

تشریح المسائل 430

تلخیص المطالب 431

ص:464

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109